#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_2
بعد از مدتی نشستن در سالن فرودگاه و انتظار و چشم گرداندن به این طرف و آن طرف و نگاه به تابلو سالن، نوبت سوار شدن هواپیما شد!
از تونلی پیچ در پیچ رد شدیم و به ورودی هواپیما رسیدیم، مهماندارهای ایرانی جلوی در ایستاده بودند تا مدارک و شماره صندلی ها را کنترل کنند. بیاختیار چند سال پیش برایم تداعی شد. خانمهای مهماندار اردنی با پیراهنهای سفید و دامنهای کوتاه، موهای شنیون و صورت های نقاشیشده جلوی در هواپیما ایستاده بودند! با صدای مهماندار فهمیدم باید زودتر سرجایم بنشینم!
بلافاصله بعد از اوج گرفتن هواپیما، پذیرایی شروع شد. ناگت مرغ، کاستر، ماست، نان و سیب در بستههای کوچک، میان مسافران میچرخید. نفس راحتی کشیدم اولین خان تمام شده بود!
از پنجره به بیرون نگاه کردم ابرهای همچو پشمک زیر پایم می لغزیدند. مثل کودکی شده بودم، دوست داشتم مشتی از آنها را بردارم! با عبور از ابرها و حضور در آسمان احساس می کردم به خدا نزدیکتر شدهام. حدود یک ساعت و ربع، روی صفحه آبی رنگ دفتر خلقت و سایبان زمین بودیم و چه زود گذشت!
هواپیما در آغوش فرودگاه نجف جای گرفت! چقدر دلم آرام میگیرد وقتی زیر آسمان شهر أخ الرسول، قدم میزنم و در هوایش نفس می کشم! به نجف آمده بودیم تا اذن حضور را از پدر بگیریم و قدم در جاده بهشت، جاده آرزوها بگذاریم!
#ادامه_دارد
#حب_الحسین_یجمعنا
#امام_حسین
#کربلا
#اربعین_94
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60