#یا_صاحبنا
تولد تو،
تولد امید بود.
و انتظار تو
بلوغ رنج،
ما در بلوغ، به یأس رسیدیم
ما در بلوغ رنج، به مرگ رسیدیم
اما تو در بلوغ رنج و یأس و مرگ، بر دل ما نشستى.
بلوغ رنج با تو به فریاد رسید.
و اکنون انتظار تو، تولد اقدام است.
ظلم سرشار تو را صدا زد.
و تو ما را صدا زدى.
اى زبان گویاى خدا،
اشاره هاى ما را بپذیر.
که حجم فاجعه بر زبانمان نشسته است.
✍️عین.صاد(استاد علی صفایی حائری)
#انتظار
#تولد
#امام_زمان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
چراغانی
با کفش جلو بسته که رویش ازشوره سفیدک زده بود، پاهایش را محکم روی پله های زنگ زده نردبان گذاشت با یک دست تیر چراغ برق را گرفته بود و در دستی دیگر ریسه ها را، با قدمهایی قوی و استوار پله های سست و زنگ زده نردبان آهنی را بالا رفت با وصل کردن ریسهها، ترکیبات شربت را دوباره در ذهنش مرور میکرد که صدایی نگاهش را به پایین کشاند.
_ «تو چرا رفتی بالا میگذاشتی یکی از این بچه ریزه میزهها بالا برن تو با این وزنت ...نردبان خرد میشه!!»
با همان خندهٔ پر از مهربانی، نگاهی به او کرد و دوباره به کارش ادامه داد. با بستن آخرین گره، با صدای بلند گفت: «برق را وصل کنید!»
بچهها مثل جوجه اردک دنبال هم دویدند تا برق را متصل کنند، کمی گذشت و از دور صدای پسرک جوانی آمد که میگفت: «حاجی، برق وصل نمیشه!»
نفس بلندی کشید و از پلهها پایین آمد، با پشت دست عرق پیشانی بلندش را پاک کرد؛ با چهارسو که در جیبش بود به چندتا پیچ و مهره ضربه زد، تکان تکانش داد، طولی نکشید نورهای رنگی را سقف بلند کوچه کرد.
با یک دستش صدای ضبط را زیاد کرد تا مولودی با وسعت بیشتری پخش شود و با دستی دیگر اسپند روی ذغال را تازه کرد.
با صدای یاصاحبالزمان دیگ بزرگ شربت را بلند کردند و روی میز پذیرایی کنار خیابان گذاشتند. با پارچ لیوانها را پر میکردند و دیگ شربت را خالی...
پ.ن: به یاد پدرم که سالها برای باشکوه برگزارشدن جشننیمهشعبان تلاش کرد.
✍️فاطمه خانی حسینی
#پدر
#نیمه_شعبان
#چراغانی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
بِسمِ رَبِّالمَهدی
گردش ایام و گذر فصلها و آغاز بهار، نوید جوانه زدن و رویشی تازه میدهد، روزهای سال نوی شما سرشار از رشد، قلبهایتان مملو از مهربانی و صفا و تمام لحظههایتان همواره احسن الحال.
دعا کنیم مفرد مذکر غایب همه جمعهایمان، متکلم وحده شود و ندای «انَا المَهدی» سر دهد.
دعا کنیم که این شجره طیبه به دست موعود آبیاری گردد و جهان در سایهسارش آرام گیرد.
امیدوارم سال ۱۴۰۱ شمسی برای همه پر از نام و نگاه مولا و صاحب عصر و زمانمان باشد.
🍃اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ...🍃
✍️ملتمس دعای خیر_نجمه صالحی
#یامهدی_ادرکنی
#نوروز
#ماه_شعبان
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیک_نوروزی
قدیما اون موقع که دانش آموز بودیم آخرهای تعطیلات عید، پیک بهاری تکمیل میکردیم، فاطمه بانو و دوستش هم نوروز امسال انیمیشن بهاری درست کردند...
🍃 الحمدلله علی کل حال🍃
#دخترم(فاطمه خانی حسینی)
#نوروز
#بهار
#انیمیشن
#پویا_نمایی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
#پیک_نوروزی قدیما اون موقع که دانش آموز بودیم آخرهای تعطیلات عید، پیک بهاری تکمیل میکردیم، فاطمه
شادی یا عذاب؟
با شنیدن نامش استرس میگرفتم، فکرم درگیر میشد، همیشه به آخرش فکر میکردم، ذوقی برای دیدنش نداشتم، بهتر بگویم دوستش نداشتم.
البته بهار و نوشدن طبیعت را دوست داشتم، سبزه و دورهمی و مهمانی و دیدارها و سفر را دوست داشتم اما از عید و نوشدن سال و تعطیلاتنوروزی بیزار بودم.
سالها گذشت و با مطالعهٔ بیشتر به ضرورت سوال پرسیدن و واکاوی خودم پی بردم. از خودم پرسیدم و سعی کردم علت این بیزاری را بیابم، البته سخت همنبود، مدرسه و تکالیف فراوان و بیش از حد نوروزی باعث ایجاد این بیزاری شده بود، این حس مشترک تعداد زیادی از همنسلهای من هم بوده و هست. تنها خلاقیت مدارس در آن سالها تغییر اسامی بود، اسمهای مختلفی هم روی آن میگذاشتند، پیک بهاری، پیک نوروز، پیک نوروزی، پیک شادی!!!
به خیال خودشان با تغییر نامها به دانشآموزان شادی هدیه میدادند، غافل از آنکه شادی را به اضطراب تبدیل میکردند و لحظات شیرین دورهمی و بازی کودکانه و لذت بردن از شروع تغییر فصلها را به کاممان تلخ تلخ میکردند.
ناگفته نماند در این میان عدهای هم بودند که بیخیال تکالیف میشدند و پیک نوروزی کذایی را سفید یا نیمه کاره تحویل میدادند و طعم شیرین بهار را با شهد تلخ پیک نامیمون زهر نمیکردند، شاید هم بهترین کار را آنها انجام میدادند!!!
انجام آن حجم از نوشتن خارج از طاقت و حوصله یک کودک بود و برای همین بود که من از بهار و سال نو لذت نمی بردم.
پرسش از حسهای قدیمی تا حدودی میتواند علت حالات درونی را کشف کند، هیچکس بهتر از خودمان در بهتر شدن حالمان یا تغییر آن نمیتواند کمک کند، باید با خودمان مهربان باشیم و فرصتهای بیشتری را برای شناخت خود و باز کردن گرههای زندگی در نظر بگیریم.
لازم است برای کشف هر ناشناختهای به درون خودمان سفر کنیم تا ذره ذره ریشه مشکلات را پیدا کنیم.
بهار فصل نوشدن و تغییر است، شاید این بهار فرصت خوبی باشد تا ما هم نو شویم.
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#عیدانه
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
سلام و نور
بهار در بهار
بهار امسال با بهار قرآن مصادف شده، ماه رمضان میآيد تا روح پرورش یابد و قویتر شود. ماه رمضان می آید تا دلها بهاری شود و تلاوت قرآن و تدبر در آیات یکی از راههای جان بخشیدن و حیات دوباره روح است.
قابل توجه کسانی که تمایل دارند در ماه مبارک رمضان، ختم قرآن را با فایل صوتی انجام دهند...
👇👇👇
سامانه درک حضور
ختم قرآن با قابلیت تنظیم سرعت | درک حضور
http://www.f19.ir/tartil/
🌸پیشاپیش حلول ماهرمضان ۱۴۰۱، بهار قرآن، بهار در بهار مبارک🌸
ملتمس دعای خیر_ نجمه صالحی
#آخر_ماه_شعبان
#ماه_رمضان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
بچه که بودیم...
«... وقتى بچه بوديم، ما را به حمام مى فرستادند. چند تا بچه بوديم، گاهى سه ساعت در حمام مى مانديم؛ همديگر را مىزديم و پوست همديگر را مى كنديم. ولى وقتى مىآمديم خانه، پشت گوش ها و پاهامان همه كثيف مانده بود. ما حمّام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم. در مقام تطهير نبوديم...رمضان ها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشتهايم و جدّى نبودهايم!!»
✍️ استاد مرحوم علی صفایی حائری
پ.ن: حالا که قرار است ماه رمضان، گناهان را پاک کند؛ کاش با باران رحمت ماه رمضان از شدّت حرارت خطاهایمان کم شود و آخر ماه مبارک سبکی روح و وصل شدن به سیم اهل بیت علیهم السلام را با تمام وجود درک کنیم. الهی به حق مولا و صاحب این ماه که بتمامه، انسان کامل بود و با کلام فُزت و ربالکعبه به دیدارت آمد... یا امیرالمؤمنین مددی!!
🕊الهی که اونی میخواهیم بشه🕊
#بازنشر
#ماه_رمضان
#ماه_طهارت
ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
و اما مرگ پایان نیست
آغاز دویدن هاست
در این سو ، پای ما آماده میگردد ، با رنج و فشار و درد
در آن سو سخت می تازیم تا آن مقصد بی مرز
✍️استاد علی صفایی حائری
پ.ن: حتما باید یک چیزی پیش خدا و اهل بیت علیهم السلام به ویژه امام رضا علیه السلام داشته باشی که تو ماه خدا، تو بغل امام رضا علیه السلام پر بکشی سوی خدا، شهادت مظلومانه طلبه مخلص حجه الاسلام اصلانی تسلیت!!
#ماه_رمضان
#روزه
#شهادت
#حجه_الاسلام_شهید_اصلانی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
🥀 یاد شهیدان، رونق بهار است
و چه بهار در بهاری شد شهادتت
پرواز از بهشت تا بهشت
اللهم ارزقنا همین حال قشنگت 🥀
#حجه_الاسلام_شهید_اصلانی
#ماه_رمضان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
کتاب جزء از کل رمانی نوشته استیو تولتز
جزء از کل
مدتها بود تعریفش را شنیده بودم فقط تکههای از آن را در فضاهای مجازی خوانده بودم، بالاخره در تعطیلات و سفر نوروزی دیدمش.
آن روز برای خرید به زعم من کالاهای غیرضروری به مرکز خرید رفتیم! اما به طور ناخودآگاه و طبق عادت قدیمی که با دیدن آنها چشمانم برق میزند و حالتم تغییر میکند، گامهایم آهسته شد و کنار خیابان متوقف شدم.
خانم جوانی کنار جدول بساط کرده بود، فقط کافی بود کنار بساطش آهسته قدم برداریم! با مهربانی و وقار در مورد آنها توضیح میداد و دعوت به توقف کامل می کرد؛ از همه نوع کتابی داشت، تاریخی، سیاسی، طبی و ادبی و...
اغلب موضوعاتی که دوست داشتم از نویسندههای معروف بودند که یا خوانده بودم یا در حد تورق آنها را لمس کرده بودم و یا فایلش را داشتم.
در میان آنها کتاب «جز از کل»رمانی نوشته استیو تولتز استرالیایی را دیدم، برق چشمانم بیشتر شد چون از دوستی شنیده بودم کتابی خواندنی است و جملات مهمی از آن را هم در کانالهای مختلف خوانده بودم؛ فوری کتاب را خریدم.
پس از بازگشت به شهر و دیار دوست داشتنیام شروع به مطالعه کتاب کردم و بالاخره چهار روزه تمام شد.
به عنوان یک داستان مدرن که در سال ۲۰۰۸ میلادی به چاپ رسیده باید گفت جز از کل ارزش یک بار خواندن را دارد.
نویسنده کتاب از یک درد روانی دنیای مدرن حرف میزند. دغدغه هویت یابی برای انسان مدرن در جهانی مدرن با شتابی بیش از گذشته!
البته نویسنده تلاشی برای ریشهیابی علت این بیهویتی، سردرگمی و انزوا نمیکند. حتی تلاش برای درمان یا نشان دادن راه درمان نیز نمیکند! اما حداقل خواننده را به تفکر وامیدارد.
شیوه زندگی، شیوه عمل اجتماعی، شیوه تفکر و حتی نحوه درک انسان در هر دوره زمانی، تابعی از وضعیت و بستر اجتماعی سیاسی حیات اوست.
میتوان گفت جز از کل به عنوان یک رمان تا حدی از بن مایههای اندیشههای فلسفی، بهره برده و نقل قولهایی هم از اندیشمندان غربی در کتاب آورده شده که گویای همین مطلب است.
از نظر یک رمانخوان نیمهحرفهایی چون من، مطالعه این کتاب نسبت به برخی آثار زرد که چیزی جز روایت تک خطی عاشقانه با بن مایههای درام نیستند! ارزش بیشتری دارد؛ حداقل تا حدودی خواننده را به مطالعه و تفکر وادار میکند.
البته این کتاب از نظر اعتقادات و تفکر ایراداتی دارد و دید نقادانه در مطالعه کتاب لازم است!!
از نظر ادبی بیان داستان از زبان شخصیتهای اصلی داستان با زاویه دید متفاوت است و چندین طرز تفکر مختلف درباره رویدادهای داستان را مطرح میکند.
این کتاب چند ترجمه دارد و ظاهراً بهترین آن را پیمان خاکسار انجام داده است ولی من ترجمه خانم زهره باژن را گرفتم، این ترجمه هم روان و خوب بود.
خلاصه چند روزی درگیر مطالعه یک کتاب ادبی تفکر برانگیز بودم و بالاخره تمام شد...
🍃 الحمدلله علی کل حال🍃
#معرفی_کتاب
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
شلوار سرمهای
#تمرین
سعی میکرد سرش را بالا نگیرد تا کسی برق شیطنت چشمان آبیاش را نبیند. همیشه همین برق نگاه بود که کار دستش میداد!
آقای فلاح، تن مربعی شکلش را با کت و شلوار نوک مدادی پوشانده و شکم بزرگش را زیر شلوار پنهان کرده بود. ناخودآگاه دستش را نزدیک بینی برد تا بوی عطر آقای فلاح را که با بوی تنش مخلوط شده بود استشمام نکند. فلاح دستان لاغر او را در دست راستش محکم گرفته بود و با دستچپ درهای بستهای را که در سالن طولانی و نیمه تاریک، بود باز میکرد. ساختمان به ظاهر ترسناکی بود، چندتایی از دیوارپوشهای سنگی سالن شکسته و مهتابیهای نیمهسوز هم به سروصدا افتاده بودند.
از آزمایشگاه و اتاق پرورشی گذشتند، این را از تابلوی بالای سر اتاقها فهمید. صدای معلمها که از درز درهای کلاس بیرون میآمد، استرسش را بیشتر میکرد.
همان طور که دستش در دست آقای فلاح بود، تلاش میکرد عقبتر بایستد، تندتند نفس میکشید و سعی میکرد لرزش پای چپش را کنترل کند. آقای فلاح نزدیک در رنگ و رو رفتهای ایستاد و او نیز مجبور به توقف شد. هر دو وارد کلاس شدند، سرش سنگین شده بود، صورتش را آرام و سخت بالا آورد و سلام کرد.
آقای اخوان دستانش سفید شده بود و گردی از گچ روی صورت، کفش و پیراهن و شلوار مشکیاش نشسته بود. با لبخندی که تا کنارگوشهایش کش میآمد، جواب سلامش را داد. فلاح با اشارهای به او، علی را به سمت آقای اخوان هول داد و از کلاس خارجشد. اخوان بعد از معرفی او، با دستان بلندش به میز انتهای کلاس که کنار پنجرهای رو به حیاط بود، اشاره کرد و گفت:« برایت آنجا را در نظر گرفتم، برو بشین!.»
نیمکت چوبی کهنهٔ آخر کلاس، کنار یک نوجوان تپل و خوابآلود که معلوم بود هنوز متوجه تغییرات جدید نشده است.با بیمیلی و «هِن و هِن» کیفش را در بغلش گذاشت. علی همانطور که اطراف را نگاه میکرد به آرامی نشست و صدای قیژقیژ نیمکت قدیمی، سکوت چند ثانیهای کلاس را، قورت داد. نورخورشید خود را از پنجره به داخل کلاس پرتاب کرده و چوب میز داغداغ شده بود.
بچهها مستقیم به علی نگاه میکردند و با حرکات او نگاهشان میچرخید. آقای اخوان با پشت دست موهای کم پشتش را خاراند و با صاف کردن گلو نگاهها را به سمت خودش چرخاند و دوباره ادامه درس را توضیح داد.
آقای اخوان چند دقیقه یک بار سرش را به عقب بر میگرداند و نگاهی از پشت عینک به بچهها میکرد و یکی یکی از آنها سوال میپرسید. نگاهش به پاهای علی افتاد که ریزریز زمین را لگد میزد، با صدای مهربانتری گفت:«از تازه وارد بعدا میپرسم.»
باصدایی که بیشتر شبیه بلندگوی پذیرش بیمارستان بود؛ زنگ تفریح اعلام و کلاس خالی شد؛ آقای اخوان به سمت علی آمد. بعد از چند سوال و جواب کوتاه در مورد درسها و مدرسهقبلی علی، نگاهی به سرتاپایش انداخت. تصویر چهره علی با پیراهن و شلوار سرمهای و عینک دایرهای در عینک اخوان دوتا شده بود. پوست گندمی و آفتاب سوختهاش زیر نگاه دقیق اخوان تیرهتر شد.
هنوز زیر ذرهبین آقای اخوان بود که صدای فریاد مدیر را شنیدند:«اخراج!!!»؛ صدای نالهٔ پسر بچهای هم از حیاط مدرسه به گوش میرسید: «کمک!!»
✍️فاطمه خانی حسینی
#ادامه_دارد
#مدرسه
#تمرین_یک_مکان_جدید
#طراحی_شخصیت
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
جزء از کل مدتها بود تعریفش را شنیده بودم فقط تکههای از آن را در فضاهای مجازی خوانده بودم، بالاخر
«...چیزى که نمىفهمیدم این بود که مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمىکنن، نشخوار مىکنن. هضم نمىکنن، کپى مىکنن.
اون وقتها یه ذره مىفهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى.
تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکانهایى که وجود خارجى ندارن...»
گزیدهای از کتاب جزء از کل نوشته استیو تولتز
#استیو_تولتز
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
«با همه مهربان باش!»
چه جمله زیبایی گفتند علامه طباطبایی (ره)
نقل شده است... عرض کردم آقا! من عجول و بیصبرم؛ حوصله معطلی ندارم؛ در یک جمله عصاره همه معارف اسلامی را بیان کنید؛ خنده ملیحی کرد و فرمود:
با همه مهربان باش!!
خلاصه دین و قرآن، بسم الله الرحمن الرحیم است؛ رحمان باش با همه آفریدههای خدا و رحیم باش با مومنان ...
غریق رحمت الهی باشند🙏
#مهربانی
#ماه_رمضان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
شلوار سرمهای #تمرین سعی میکرد سرش را بالا نگیرد تا کسی برق شیطنت چشمان آبیاش را نبیند. همیشه همین
#ادامه_تمرین
#شلوار_سرمه_ای
رنگ صورت آقای اخوان هم پرید، صدای پسر بچه آشنا بود! مدیر دوباره با صدای بوقی شکلش فریاد زد:«همدانی اخراج!!»
آقای اخوان از کلاس بیرون پرید، همان طور که به سمت دفتر مدیر میرفت با صدای بلند به علی گفت:«برو توی حیاط ببین اخوان چرا داد میزنه، کمکش کن!» علی با دهان باز نگاهش کرد، آقای اخوان گفت:«اخوان پسرمه، بدو!!»
این بار هم چشمان علی برق زد، دستی به موهای فرفریاش کشید و با لبخند کجی زیر لب گفت:« نمُردیم و یکی به ما اعتماد کرد!! چه خوب که ازم نپرسید چرا اخراج شدم!»
دقیقا وسط حیاط پسری با موهای ژولیده، ناله کنان معرکه گرفته بود و چند نفر دورش حلقه زده بودند، عینکش شکسته و کنارش افتاده بود، روی شلوار سرمهایش ردّ پای کفش مانده و صورتش هم کبود و خاکی بود. نزدیکش رفت و خودش را معرفی و او را از روی زمین بلند کرد.
علی در مقابل او باید مینشست تا روبرویش قرار بگیرد. یاد تکه کلام مدیر مدرسه قبلی افتاد که دائم بی دلیل و با دلیل میگفت: «اسدی با این قد درازت مثل نردبان دزدانی، خجالت بکش!» با صدای آه و ناله ایمان دوباره به حیاط برگشت، آبنباتِ هدیه همسایه آلزایمریشان را به پسرک داد و از او پرسید:« کی داشت تو رو میزد؟ چرا میزد؟»
ایمان در حالیکه آب نبات را در دهانش میگذاشت، با ترس آن طرف را نگاه کرد؛ دقیقا سمتی که چند پسر درشت هیکل، ایستاده بودند و بلند بلند میخندیدند. با صدایی لرزان گفت:« هیچکس!!»
آقای اخوان به حیاط آمد و به پسرهای به ظاهر خندان نزدیک شد. چیزی به آنها گفت که سرهایشان را پایین انداختند و خنده روی لب هایشان خشکید.
ایمان با گریهای بیصدا به پدرش نگاه میکرد. صدای زنگ کلاس بلند شد؛ آقای اخوان دستی به موهای لخت پسرش کشید و با موجی از مهربانی که در صدایش بود گفت:« سعی کن مشکلت را با آنها حل کنی، حالا برو کلاست!» بعد با لبخند، دستی به شانه علی زد و با هم به سمت کلاس رفتند.
✍️فاطمه خانی حسینی
#تمرین
#مدرسه
#تصویر_سازی
#مکان_جدید
#طراحی_شخصیت
#ماه_رمضان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
"سیده نساء قریش هستی تو... چهرههای مشهور عرب و عجم را میشناسی... با سران یهود و نصارا ملاقات داشتهای... با پادشاهان ممالک مجاور در دادوستدی... در روزگاری که زنان یا مطربند یا خنیاگر یا خانهنشین یا واپسمانده..."
سپس آمیخته با نیشخند گفت: "چه سود که همهی شان و شوکت را دادهای و در عوض این تنهایی بیارزش را گرفتهای... مشتی بَرده و مسکین و یتیم و درمانده ..."
📚یوما
🖊مریم_راهی
پ.ن:رمان «یوما»روایت زنی از 1400 سال قبل برای بانوان امروز و تمام جویندگان حقیقت؛ کتاب با نثری ادبی درباره حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها است؛ کسی که در اسلام ابهت و احترام خاصی دارد و با این نگاه، «مریم راهی» نویسنده کتاب دست به قلم برده تا از همسر پیامبر بنویسد. محور اصلی داستان به وجه مادر بودن #حضرت_خدیجه(س) مرتبط است.
به اذعان نویسنده اثر بیش از ۷۰ کتاب تاریخی مطالعه شده تا این اثر به نثر خالی از اغراق و تخیل تبدیل شود. رمانی تاریخی_ ادبی است. خواندن این کتاب به علاقمندان به مطالعه رمان های تاریخی پیشنهاد میشود. دیالوگهای ام جمیل همسر ابولهب با حضرت خدیجه (س) خواندنی است. دراین کتاب به دوران بارداری و به دنیا آمدن حضرت فاطمه(س) اشاره شده و وقایع تاریخی دیگر فلش بک میشود. به نظرم کتاب خوبی است و اطلاعات تاریخی خوبی هم دارد.
🥀سلام خدا بر ام المومنین خدیجه الکبری🥀
#رحلت_حضرت_خدیجه_سلامالله_علیها
#بازنشر
#کتاب
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#حضرت_خدیجه
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
و باز هم دلتنگی!!
حتما تا حالا شده که دلتون تنگ بشه برای یک کسی یا چیزی یا مکانی، این روزها عجیب دلم تنگ شده برای قطعهای از زمین، آنجا که روزگاری محل نزول وحی بود.
روزگاری که اسلام در حال طلوع بود، یک نفر شد مهمترین حامی رسول الله(ص) و از بذل مال و حتی جان دریغ نورزید؛ او بود که خدا و ملک مقربش بر او سلام فرستاد.
.
امروز که روز رحلت این بزرگ بانوی اسلام و امالمومنین بود، دلم بیشتر تنگ شد برای زیارت و حال و هوای مکه و دیدار زیباترین خانه هستی!
چند وقت پیش بود داشتم وسایل اتاق را مرتب میکردم، میان کیسهها، کیسهای هم بود به آدرس آنجا: مکه، شارع العزیزیه؛ کیسه را تا کردم و کناری گذاشتم! دنیا را چه دیدی شاید روزگاری همین شود اثری تاریخی و چیزی عجیب برای آیندگان! کسی چه میداند؟! مثل اینکه الان ما کیسهای پیدا کنیم که رویش نوشته باشد آدرس فلسطین، حوالی بیتالمقدس!!
🥀السَّلامُ عَلَیْک یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاْنْبِیاءِ، وَ نَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاْعْداءَ🥀
#حضرت_خدیجه
#ماه_رمضان
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60