#دلانه💗
همیشه، ساده از کنار ساده ترین لحظاتمان گذشتیم،
از چای خوردنهای کنار هم،
از مرافعه های شیرین بر سر آخرین دانهء سیب زمینی توی بشقاب،
از نیمکت همیشگی مان توی پارک،
از بستنی فروشی شلوغ سر چهار راه،
از آدمهایی که زیر و بم روحشان را بلد بودیم،
از آدمهایی که زیر و بم روحمان را بلد بودند،
از دوستت دارم هایی که نفهمیدیم و از هم دریغ کردیم،
از راه رفتن های توی خیابانی که ردیف درختهایش را از بر بودیم،
از قدمهایی که باید با هم برمی داشتیم و صد حیف برنداشتیم.
دور شدیم از تمام دوست داشتنی هایمان ،
فاصله گرفتیم از هم،
نفهمیدیم فاصله را که نامرد است، که بیرحم است،
که وقتی بیاید و بنشیند بین لحظه های مان دیگر هیچ چیز به جای اولش برنمی گردد،
دیگر هیچوقت نه آن خیابان، خیابان می شود،
نه آن نیمکت ، نیمکت....
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#آقایان_بدانند 👇
لطفا از گفتن کلمات اینچنینی به همسرتان به شدت پرهیز کنید❌ چون این کلمات چاقویی هستند که شخصیت لطیف او را پاره پاره می کند.
❌همه زن دارن ما هم زن داریم!!!
❌راه بازه و جاده دراز، بفرمایید...!!!
❌چند بار باید در این باره حرف بزنیم؟!!!
❌برو شوهرداری را از زن فلانی یاد بگیر!!!
❌جای تاسفه که چنین پدر و مادری داری!!!
❌تو اگر خرج خانه را می دادی چی می شد؟!!!
❌تو باید یا من را انتخاب کنی یا خانوادهات را!!!
❌تو تقصیر نداری همه زنها یک دندهشان کمه!!!
❌دست پختت منو یاد دوران سربازیم میندازه!!!
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#همسرانه💕
💫 آنچه زوجهای سالم انجام میدهند
- با هم مصالحه می کنند
- با هم بحث عادلانه دارند
- آنها دوستان شخصی دارند
- از هم عذرخواهی می کنند
- آنها از هم قدردانی می کنند
- آنها همدیگر را تحسین می کنند
- نسبت به هم مهربان فکر می کنند
- به حریم یکدیگر احترام میگذارند
- علایق شخصی را دنبال میکنند
- نگاه مثبت به آینده مشترک دارند
- چیزهای جدیدی را باهم امتحان کنند
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#همه_بخوانیم👇
⚜️ بسیاری از افراد قبل از ازدواج بسیار آرمانگرا هستن!
یعنی تصور میکنند همسر آینده ی آنها باید تمام ویژگی های خوشایندی که برای یک انسان زمینی قابل تصور است رو دارا باشد❗️
ولی واقعا چه کسی بدش میاد که همسرش تمام ویژگی های خوب رو یه جا داشته باشه!؟🤔
⚠️ اما چیزی که اغلب فراموش می کنیم اینه که آیا خودمون همه چی تمام هستیم؟!
🚫 تجربه ثابت کرده است که تمام ویژگیهای خوب و مثبت در وجود یک فرد جمع نمیشود!
یعنی:
هیچ انسانی کامل نیست!
👈پس کماگرایی در ازدواج راه به جابی نخواهد برد...
👌برای اینکه یک ازدواج عاقلانه رو شکل دهید و از عقل و منطق به عشق برسید، ابتدا معیارهای خودتان رو اولویت بندی کنید📃
و براساس آنها، آگاهانه فرد مقابل خود رو تحلیل کنید و با دیدی روشن و به دور از سردرگمی، به قطعیت برسید.
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
یاد بگیر موهاتو اینجوری ببند😍
┅✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿┅
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#تکنیک_های_همسرداری_موفق
👈به همسرتان احترام بگذارید و او را تحقیر نکنید.
👈 با احترام به همسر مخصوصا در جمع و جلوی بستگان و دوستان نکات مثبت وی را بیان کنید.
👈 اگر مشکلی با او دارید آن را در حریم خانه خود مطرح نمایید نه اینکه جلوی دیگران با تمسخر یا دلخوری بیان کنید.
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#زنگ_تفریح😁
هوا هوای قدم زدن با پدر شوهرم
تو حیاط کارخونشه
وقتی داره میگه
من همین یدونه بچه رو دارم
دخترم خیلی مراقبش باش ..😌
🌸🌸🌸
هی نگید جنس فیک نخر،بیا اصلشو بگیر!
من خودم عقلم میرسه،پولم نمیرسه🙁
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
_🍂🌼🍂______________
جُرم و تقصیر ز ما بوده و هست آقا جان
ڪه دعـــــای فـرجت فاقد تأثیـــر شده...
_🍂🌼🍂______________
حالمان حال خوشے نیست بیا ای جـــــانا
زندگے بے تو دگر سخت و نفس گیرشده
_🍂🌼🍂______________
رفتهای در سفر و آمدنت دیر شده...
سشنبه تون مهدوی
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 💚 قسمت شانزدهم ❣خانه مریم و سعید❣ جمعه؛ وقت نماز صبح بود. مریم سعید رو برای نماز بیدار کرد.
#رمان آموزشی
#خانه_مریم_و_سعید، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد #روانشناسی_اسلامی نگاشته شده است.
🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi
#رمان
💚 قسمت هفدهم
❣خانه مریم و سعید❣
فاطمه هم بالاخره بیدار شد. اما نه کاملاً بیدار. از کنار مامان و بابا که رد شد هنوز داشت چشماشو می مالید بلکه یه ذره خوابی که تهش مونده بریزه بیرون. متوجه نشد که سلام کنه. رد شد که بره وضو بگیره. مامان و بابا اما سلام کردند و قربون صدقه ش رفتند.
بابا گفت:
_قربون دخترم برم. چه دختر خوشگلی دارم من....
مامان هم با لحنی سرشار از محبت گفت:
_مامان جان نمازتو خوندی دوباره بخواب.
فاطمه که انگار تازه چشماش باز شده و مامان رو دیده بود، اومد سمتش. کنار مریم ایستاد و گفت:
_سلام. داری چی می نویسی مامان؟
مریم فاطمه رو در آغوش گرفت، گونه ش رو بوسید و گفت:
_فردا سر سال خمسی مونه. دارم چیزایی که تو خونه داریم رو حساب می کنم.
یه بوس دیگه چاشنی صحبتاش کرد و ادامه داد:
_حالا پاشو نمازتو بخون و بخواب. وقتی بیدار شدی یه نگاهی بکن اگه چیزی داری که باید خمسش حساب کنیم بگو تا یادداشت کنم.
مدتی بود که مریم می خواست با سعید درباره موضوعی صحبت کنه. درباره ی علی. اینکه نزدیک سن بلوغه و سعید به عنوان پدرش باید یه سری مسائل مربوط به این دوران حساس و البته احکام دینیش رو برای علی توضیح بده.
حدودای 9 صبح بود که بچه ها بیدار شدند. طبق معمول، مستقیم رفتند پشت در اتاق مامان و بابا. در زدند و حسابی سر و صدا راه انداختند. دیگه خواب آلوده نبودند. در واقع منگی خواب از سرشون پریده بود و سرحال، آماده ی بازی و حرکت بودند.
مریم بیدار بود. اما نتونست از جاش بلند بشه. حالش خیلی خوب نبود. یواش به سعید گفت:
_آقا سعید لطفی کن محمد رو ببر دستشویی. الان جیش داره.
سعید به سختی از جا بلند شد. بعد یه هفته، تازه یه روز فرصت خوابیدن پیدا کرده بود. در اتاق رو که باز کرد، چهره ی سرشار از نشاط بچه ها رو دید. لبخند بر لبهاش نشست. سلام گرمی به بچه ها داد. رو کرد به محمد:
_بابا جیش داری؟
محمد که در مرحله ی انفجار مثانه بود، طبق معمول جواب داد:
_نه ندارم.
مریم با صدایی بلندتر گفت:
_آقا سعید، محمد جیش داره. حتماً ببرش.
سعید هم محمد رو بغل کرد و بوسید و بردش دستشویی.
علی دست و صورتشو شست. زیر کتری رو روشن کرد. لباساشو پوشید که بره برای صبحانه نون بگیره.
فاطمه هم دراز کش با کتاب داستاناش مشغول بود.
بالاخره مریم تونست بلند بشه. موهاشو شونه و مرتب کرد. هم زمان خوابی که دیده بود داشت تو ذهنش مرور می شد. خواب اینکه علی داشت فاطمه رو اذیت می کرد. تو یه جایی شبیه دشت بودند. علی یه هو افتاد توی یه دره و پاش شکست.
خدار رو شکر کرد که فقط خواب بوده و بچه ها شکرخدا صحیح و سالمند. یه مبلغی هم صدقه کنار گذاشت.
مسئولیت فاطمه مدیریت پهن کردن زیرسفره و سفره و آوردن وسایل سفره ست. جمع کردن سفره و تکوندن زیر سفره هم با علی هستش.
بعد صبحانه، علی و فاطمه رفتند سراغ تکالیف مدرسه شون. محمد و میثم هم مشغول بازی شدن.
مریم فرصت رو مغتنم شمرد. نزدیک سعید نشست و یواش بهش گفت:
_آقا سعید چند وقته قراره احکام بلوغ رو برای علی بگی. دیر نشه. مگه پسر داییش، مرتضی، شش ماه بیشتر از علی بزرگه؟ خب به بلوغ رسیده. لطفی کن هرکاری داری بذار کنار برو با علی صحبت کن.
سعید با بی حوصلگی جواب دادکه:
_حالا میگم. دیر نمیشه.
مریم دستشو گذاشت رو سر سعید و شروع کرد به نوازش موهاش. با ملایمت ادامه داد:
_آقا سعید ممکنه دیر بشه. خواهش می کنم الان برو باهاش صحبت کن. بخدا همه ش نگران علیم. می ترسم قبل اینکه شرایط و خصوصیات بلوغ رو یاد بگیره زمان بلوغش برسه. اون وقت دیگه دیره.
سعید قبول کرد که بره و با علی صحبت کنه. بلند شد . رفت سمت اتاق بچه ها. چون علی اونجا بود و داشت تمرینای ریاضیشو حل می کرد.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زناشویی💞
Eitaa.com/zenashooyi