📝 #داستانک
مادربزرگی در حال یاد دادن بافتنی به نوه اش میگفت:
زندگی مثل یک کلاف کامواست، از دستت که در برود میشود کلاف سردرگم
گره میخورد، میپیچد به هم، گره گره میشود،
بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی
زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر میشود، کورتر میشود، یک جایی دیگر کاری نمیشود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، یک گره ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد، محو کرد، یک جوری که معلوم نشود
🆔 @Zendegi_Zyba
#بافتنی #مادربزرگ #داستان #زندگی #ساختن #بافتنی #عبرت #نوه #آموزش #حوصله #گذشت #امام_خامنهای #استاد_احمدی #استاد_فرحزاد