eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وپـنـجـم (اسـتـعـداد سـیــاه) وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد ... من اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست ... قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ... منم صدام رو بلندتر کردم ... باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ... اصلا بندازید زندان ... و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید ... آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ... هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟ ... . مکث کردم ... دیگه نفسم در نمی اومد ... برگشتم سمت میز خودم ... . - متاسفم ... اما نه برای خودم ... متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی ... هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن ... انسان امروز، در آسمان سفر می کنه... اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده ... . بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ... قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید ... سکوت کنید ... هر دوتون ساکت باشید ... و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم ... . سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ... اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ... با چنان نفرتی بهم نگاهمی کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت ... چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ... . - من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ... فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم ... وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ... ختم دادرسی ... و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ... . تا صبح خوابم نبرد ... چهره اونها ... چهره مایوس و ناامید موکل هام ... حرف ها و رفتارها... فشار و دردهای اون روز ... نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ... تمام اون سالهای سخت ... همین طور که به پشت دراز کشیده بودم ... دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ... چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ خدایا 🙏 امشب یه نیم‌نگاهی به دل خسته 💔 هممون بکن از اون نگاهایی که زندگیمونو از این‌رو‌ به ‌اون رو میکنه آرامشی از جنس خودت💕 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 براتون دعا می کنم 🙏 زیر این سقف بلند✨ روی دامان زمین💐 هر کجا خسته و پر غصه شدی...✨ دستی از غیب به دادت برسد💐 و چه زیباست✨ که آن دست " خدا " باشد و بس....💐 🌙 شبتون پُراز نگاه مهربون خدا 🙏 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اول کار است 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ✨باب اسرار است 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ ✨نغمه جان است 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌸 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای خدای زیبایی های بهار🌸 حالِ ما با حسین خوش است... حول حالنا الی احسن الحال... السلام علیک یا اباعبدالله
ایماڹ دارم زیباتریڹ عاشقانہ ها نڪَاه مهرباڹ خداوند بہ بندڪَانش است زندڪَي را بہ او بسپار و مطمئڹ باش ڪہ تا وقتي ڪہ پشتت بہ خدا گـــرم است تمام هراس هاے دنیا خنده دار است روزتون خــــوش.ان شـــاءالله @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن ها اگر شاد باشند ❤️ خانه می تپد زن ها اگر موهایشان را شکل دهند ، اگر صورتشان را آرایش کنند ، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کنند ، بخندند ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد تمام اهل خانه را به غم کشیده است آری زن بودن دشوار است زنان ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند یادمان نرود قلب خانه باید بتپد. @zendegiasheghane_ma
حضرت زهرا (س) «خِیارُکم اَلیَنُکم مَناکِبَةً وَ اَکرَمُهم لِنِسائِهِم» (کنزالعمال، ج7، ص225). بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم‌تر و مهربان‌تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهربان و بخشنده‌اند. @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕زندگی عاشقانه💕
#کلاس_نظم_برنامه_ریزی #جلسه5 قسمت سوم کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم ✅برای ذی حجر شدن بر
قسمت چهارم کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم 🌹قیام سید شهدا علیه السلام جدال بین حد نگه داشتن ها و حد نگه نداشتن ها ست ✨ هرچقدر به ظهر عاشورا نزدیک تر میشیم سپاه دشمن حد شکن تر میشوند مثال 👇 یک شیرخوار با یک تیر هم فوت میکند اما با تیر سه شعبه کودک شش ماهه را شهید کردند 😭 امام فرمودند اگر حدود شرعی را رعایت نمی کنید اگر ما اهلبیت را به عنوان امام قبول ندارید حدود انسانی را نگه دارید اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید✅
قسمت پنجم کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم در نگه داشتن حدود الهی تا کجا پای کار هستید⁉️ حضرت عباس علیه السلام میفرمایند اگر دستامم قطع کنید از دین خدا حمایت میکنم ✨ زن ها باید در خونه ها حامی دین تربیت کنند ✅ 🔴خودتون حاضرید تا کجا از دین حمایت کنید ⁉️ تا کجا امر به حجاب و نماز و ازدیاد نسل و اقتصاد مقاومتی و... کنید ⁉️ اصلا امر به معروف میکنید⁉️ ⬅️اگر مشکلی در خانواده 🏡حل شود به جامعه کشیده نمیشود 👌 🇮🇷 اگر کالا ایرانی در خانواده یک اصل شود مشکل اقتصادی به جامعه تحمیل نمیشود👏 💍 اگر واسطه گری ازدواج در خانواده رونق گیرد فساد به جامعه تحمیل نمیشود 👏 💕 اگر از برکات فرزند آوری در خانواده ها صحبت شود دیگر حیوان پروری ،جایگزین مهر مادری نمیشود @zendegiasheghane_ma
قسمت ششم کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم 🔴آنقدر حضرت زینب سلام الله علیها حد نگه دار بودن که بهشون می گفتند عقیله بنی هاشم 🔴گناه کردن شکستن حد دین است برگرداندن واقعه عاشورا به امسال برمیگردد به نیات قلبی ما هرچه قدر حد نگه دار باشیم حسینی هستیم 🌹 🔴هر محرم باید یک قدم به جلو برویم هر ماه رجب هر اربعین یک پله به سمت حد نگه دار شدن @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 می گفت: اگر میگویید الگویتان حضرت زهرا(س) است باید کاری کنید ایشان از شما راضی باشند و حجاب شما فاطمی باشد.😊😊 👤| شهید_ابراهیم_هادی @zendegiasheghane_ma
‌ بگذار همه مُد ها بیایند و بگذرند... تو ساده باش.. بگذار رژ های جیغ مد شوند ... تو ساده باش.. بگذار همه همرنگ هم شوند... تو خاص باش.. خانم باش.. چادر مشکی ات را با سادگی داشته باش..❤️.. آقا سادگی ات را دوست دارد 🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
📚 ســرزمــیـن زیــبــاے مــن (58 قـسـمـت) ✍بـه قـلـم شـهـید ســیــدطـاهــا ایــمــانــــے @zendegiasheghane_ma 👇👇👇👇
💕زندگی عاشقانه💕
#سرزمین_زیبای_من #قسمت25 ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وپـنـجـم (اسـتـعـداد
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وشـشـم (پــرونــده جـنـجـالــے) فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم ... مثل آدمی که با پای خودش اومده بود و جلوی جوخه اعدام ایستاده بود ... منتظر بودم، هر لحظه قاضی ماشه رو بکشه ... اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد ... قاضی رای پرونده رو به نفع ما صادر کرد ... فریادهای وکیل خوانده بی اثر بود ... ما پرونده رو برده بودیم ... و حالا فقط قرار بود روی مبالغ جریمه و مجازات خوانده بحث کنیم ... جلسه تمام شد ... وکیل خوانده با عصبانیت تمام، اتاق رو ترک کرد ... از جا بلند شدم ... قاضی با نگاه تحسین آمیزی بهم لبخند زد ... برای اولین بار توی عمرم، طعم پیروزی رو با همه وجود، حس می کردم ... دستش رو سمت من دراز کرد ... آقای ویزل ... کارتون خوب بود ... باورم نمی شد ... تمام بدنم می لرزید ... از در که بیرون رفتم دستم رو گرفتم به دیوار ... نمی تونستم روی پاهام بایستم ... هنوز باورم نمی شد و توی شوک بودم ... موکل هابا حالت خاصی بهم نگاه می کردن ... . - شکست خوردیم؟ ... دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... نه، پیروز شدیم... ما بردیم ... برای اولین بار بود جلوی کسی گریه می کردم ... و این اولین بار، اشک شادی بود ... اصلا باورم نمی شد ... اگر خدایی وجود داشت ... این حتما یه معجزه بود ... خبر پیروزی پرونده من بین کارگرها پیچید ... مجبور بودم به کارم ادامه بدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن ... یه وکیل سیاه، که زباله جمع می کرد ... کم کم توجهات بهم جلب شد ... از نگاه های عجیب و سراسر بهت اونها ... تا سوال های مختلف ... طبق قانون، برای پرسیدن سوال حقوقی باید بهم پول و حق مشاوره می دادن ... اما من پولی نمی گرفتم ... من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم... . همین مساله و تسلطم روی قانون، به مرور باعث شهرت من شد ... تعداد پرونده هام زیاد شده بود ... هر چند، هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... همیشه ضریب شکست من، چند برابر طرف مقابلم بود ... با هر پرونده فشار سختی روی من وارد می شد ... فشاری که بعدش حس می کردم یه سال از عمرم کم شد ... موکل ها هم اکثرا فقیر ... گاهی دستمزدم به اندازه خرید چند وعده غذا می شد ... اما من راضی بودم ... همه چیز روال عادی داشت ... تا اینکه ... اون پرونده جنجالی پیش اومد ... پلیس... یه نوجوان 17 ساله رو ... با شلیک 26 گلوله کشت... نام: محمد ... جرم: مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وهــفـتــم (گـلـولــہ هــاے یـک تــراژدے) اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن... خبر کشته شدن پسرشون رو توی اخبار دیده بودم ... . پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود ... داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش ... و کوله بزرگ دوشش ... و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه ... اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن ... محمد به شدت وحشت زده میشه ... که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده ... پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان ... و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالا ... به سمت اون شلیک می کنن ... 26 گلوله ... بدون لحظه ای مکث و تردید ... بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن ... بچه وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به گلوله بستن؟ ... سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود ... طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد ... چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود ... این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه ... به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه ... یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده ... این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن ... . - اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید ... کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد ... . هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد ... هیچ کدوم توبیخ نشدن ... رئیس پلیس بدون ساده ترین کلمات عذرخواهی اعلام کرد ... هر روز انسان های زیادی در دنیا جان شون رو از دست میدن ... و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه ... اما پلیس ها به اینکه ... اون بچه مسلح هست یا نه ... شک کردن ... و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود محسوب می شده ... و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن... . 26 گلوله برای دفاع از خود ... حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد ... هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد ... . اونها حرف می زدن ... من حرف های اونها رو می نوشتم ... و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم ... هر چند اونها هم سفیدپوست بودن ... اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم ... . چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن ... از تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی ... تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وهــشـتــم (در بــرابــر عـدالـت) هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد ... حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم ... فقط یه وکیل ... به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت ... و در نهایت ... دادگاه رای تبرعه اونها رو صادر کرد... و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد ... 26 گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح ... . قاضی رای خودش رو اعلام کرد ... و سه مرتبه روی میز کوبید ... ختم دادرسی ... . مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد ... پدرش می لرزید و اشک می ریخت ... و من، ناخودآگاه می خندیدم ... و سرم رو تکان می دادم ... اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو مسخره می کنم ... یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید ... سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم ... سریع وسایلم رو جمع کردم ... من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه ... من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم ... از در سالن دادگاه که خارج شدم ... چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن ... آقای ویزل، شما باید با ما بیاید ... بعد از چند ساعت حبس شدن توی یه اتاق ... بالاخره یکی در رو باز کرد ... از شدت خشم، تمام بدنم می لرزید ... . - چه عجب ... اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد ... حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید ... در رو بست و اومد سمتم ... شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل ... حتی در چنین شرایطی ... نشست مقابلم ... - ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنم ... به پشتی تکیه داد ... یه راست میرم سر اصل مطلب ... شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید ... این پرونده، از این لحظه محرمانه است ... اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید ... به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم ... تمام بدنم می لرزید ... بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت ... محکم توی چشم هاش زل زدم ... حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندید ... با پدر و مادرش چکار می کنید؟ ... با پوزخند خاصی از جاش بلند شد ... اینجا کشور آزادیه آقای ویزل ... اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن. ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا ڪـہ میبـ💋ــوسی نفســم میگـیرد😉 بوسـ💋ــہ هایـت را ڪـش بده😋 من ایـن نفس تنگـے را دوستـدارم....👫 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهتـرین💕 هدیه زندگـی🌷 عشــق و💕 محبت است🌷 دسته گلی بـه نام💕 عشــق تقـدیم🌷 شمـامهربانان💕 پنجشنبتون گلـبـارون🌷 @zendegiasheghane_ma
❤️ وقتی همسرتان اشتباه می‌کند؛ به او نگویید: "دیدی گفتم...!" چرا که، اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشد؛ شک نكنيد به تدريج از شما دور خواهد شد... @zendegiasheghane_ma