eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.1هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة #قسمت28 #آداب_پوشش 🔰🔰🔰 🍃 امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند؛ هر کس به ادامه زندگی علاقه مند است، کفش خوب و لباس #راحت و #سبک بپوشد 🍃و فرمودند؛ هرگاه لباستان را درآوردید بر آن #بسم_الله بخوانید و نیز فرمودند ؛ هرگاه لباستان را درآوردید ، آنها را #تا_بزنید 🍃 امام صادق علیه السلام فرمودند؛ هنگام پوشیدن لباس #بگو 👈 اللهم ألبِسنِی التَّقوی و جَنِّبنِی الرَّدی ( خدایا لباس تقوا بر من بپوشان و از بدی دورم کن) هرگاه چنین کردی از هر #دردی در امان هستی. 🍃 امام رضا علیه السلام لباس را از #سمت_راست می پوشید و هر گاه #لباس_نو بر تن می کرد بر کاسه ای از آب ده بار سوره #قدر ، ده بار سوره #توحید و ده بار سوره #کافرون می خواند و سپس بر لباس نو می پاشید و می فرمود هر کس چنین کند پیوسته در ناز و نعمت زندگی به سر می برد مادامی که تاری از آن لباس باقی است 🍃 روایت شده که پیامبر از پوشیدن لباس مشکی کراهت داشتند جز در سه مورد ؛ کفش، عمامه، عبا @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🍃 امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند؛ هر کس به ادامه زندگی علاقه مند است، کفش خوب و لباس و بپوشد 🍃و فرمودند؛ هرگاه لباستان را درآوردید بر آن بخوانید و نیز فرمودند ؛ هرگاه لباستان را درآوردید ، آنها را 🍃 امام صادق علیه السلام فرمودند؛ هنگام پوشیدن لباس 👈 اللهم ألبِسنِی التَّقوی و جَنِّبنِی الرَّدی ( خدایا لباس تقوا بر من بپوشان و از بدی دورم کن) هرگاه چنین کردی از هر در امان هستی. 🍃 امام رضا علیه السلام لباس را از می پوشید و هر گاه بر تن می کرد بر کاسه ای از آب ده بار سوره ، ده بار سوره و ده بار سوره می خواند و سپس بر لباس نو می پاشید و می فرمود هر کس چنین کند پیوسته در ناز و نعمت زندگی به سر می برد مادامی که تاری از آن لباس باقی است 🍃 روایت شده که پیامبر از پوشیدن لباس مشکی کراهت داشتند جز در سه مورد ؛ کفش، عمامه، عبا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دوست خوبم😍 💡 وقتی می رویم لباس و کفش بخریم بیشتر از اینکه فکر زیبایی و روی مد بودنش باشیم، به فکر سبُکی و راحتیش باشیم تا عمرمون طولانی بشه 💡 یه بطری کوچک آب برداریم و ده بار از سوره های قدر و توحید و کافرون بهش بخونیم و بزاریم تو خونه باشه هر وقت لباس نو می خریم یه مقدار باهاش دستمونو خیس کنیم و بپاشیم روش 💡 لباس پوشیدن و درآوردنش آداب داره. ادبش رو رعایت کنی از سمت راست بپوشی، دعاشو بخونی، موقع درآوردنش بسم الله بگی و تا بزنی👈 همین کارها و ذکرهای کوچیک اگه عادتت بشه باعث می شه انرژی های فوق العاده ای می یاد توی زندگیت، سلامتی می یاد، عاقبت به خیری می یاد ❓❓چرا انقدر راحت فرصت ها رو از دست می دیم❓❓ ❤️خانوم خونه❤️ 👌خدا زن ها رو طوری آفریده که توجهشون به جزئیات بیشتره، این جزئیات رو کسی بهتر از شما نمی تونه تو زندگی ساری و جاری کنه. 👈آیا وقت این نشده ؛ زندگی که سرشار از نشاط و سلامتی و انرژی و حی بودن و عاقبت به خیری است تجربه کنی❓❓❓ @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت27 #فصل_چهارم کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای د
می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.» خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.» خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم. دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!» ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم. خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #ماهواره استاد #عباسی_ولدی #قسمت27 📡 پیامدهای ماهواره در خانواده فصل2⃣:
استاد 📡 پیامدهای ماهواره در خانواده فصل2⃣: لذت گرایی و دور ماندن از فضاهای معنوی ⬅️چه کنیم که شیرینی محبّت خدا🕋 را بچشیم؟ 3⃣محبّت و کمک به فقرا 🔸در میان مردم، طبقۀ فقیر جامعه در نزد خدای مهربان، جایگاه خاصّی دارند. و اینکه امروزه با وجود مؤسّسات فراوان خیریه، شناختن فقرای واقعی، کار سختی نیست. 🔹امام عزیزتر از جانمان🌼، صادق علیه السلام فرمود: آگاه باشید که محبوب‌ترین مؤمنان در نزد خداوند، کسی است که مؤمن فقیری را در امور دنیا و زندگی‌اش یاری نماید و کسی است که مؤمنان را یاری نماید و به آنها فایده برساند و امر ناخوشایندی را از آنان، دفع نماید. 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان، ص 128 - 130 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت27 برگرفته از کانال تنها مسیر سلام کردن، انتقال آرامش 🔶 مثلا یکی از دستو
"سکوت جهنمی" ⭕️ گاهی وقتا دیده میشه که یه خانم و آقایی با هم دعواشون میشه، بعد اون آقا کاملا سکوت میکنه مقابل همسرش. 😒 🔹 بهش میگی چرا هیچی نگفتی؟ میگه اخه این سکوت من براش از صد تا فحش بدتره! 😤 ای بابا این دیگه چجورشه؟ 😒 🔻تو اصلا فحش بدی خیلی بهتره!!! بعضیا با فحش دادن آرامش همسرشون رو بهم میریزن و بعضیا هم با سکوت! ⛔️⛔️⛔️ به هر جهت آدم باید سعی کنه "آرامش" کسی رو از بین نبره. 💢 کافیه که شما دو دقیقه سکوت کنی و به خاطر همین دو دقیقه، دلِ طرف مقابل یه ذره بلرزه.... خدا روز قیامت آتیشت میزنه! 😒 🔥🔥🔥 🔻 میفرماید: چرا دل بندۀ منو لرزوندی؟ چرا آرامشش رو خراب کردی؟ حرف بزن، تحویل بگیر. نذار کسی دلش ازت بلرزه. ⭕️ نذار کسی به خاطر تو آرامشش بهم بخوره.... 💞 @zendegiasheghane_ma
💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
سوار 206 نجمه شدم و به محض ورود صدای ضبط و زیاد کردم. نجمه_ اهم اهم. فکر کنم آهنگ از من مهمتره نه؟ _ اوهوم. اوهوم. حالا سلامممم. خووووووووفی؟؟؟؟؟ نجمه_ تو آهنگتو گوش کن. بعدش هم اگه دوست داشتی بگو این چندوقته کدوم..... بودی نه یه زنگی نه پیامی نه خبری ؟ زود تند سریع بتعریف. شروع کردم کل این دو سه هفته رو تعریف کردم البته به جز اون حس و حال و آرامش. به محض تموم شدن حرفام رسیدیم دم خونه خاله اینا و یاسی سوار شد و نجمه دیگه فرصت اظهار نظر نکرد و بعد هم دو تا کوچه پایین تر خونه شقایق اینا. . . . نجمه_ خوب نظرتون با قلیون چیه ؟ همزمان همه باهم _ صددرصد نجمه_ پس به سمت قهوه خونه رفتیم بالا و تو یه قهوه خونه نشستیم. از شانس ما صاحب قهوه خونه از اون پسرای لات بود و تخت کناریمون هم 4 تا پسر اومدن نشستن. شاید دخترایی بودیم که اصلا دین و حجاب و اینجور چیزا برامون مهم نبود ولی فوق العاده از رابطه با جنس مخالف بیزار بودیم فقط من یه بار تجربش کردم و اون یه بار هم به بدترین شکل با احساساتم بازی شد...... با صدای صاحب قهوه خونه برگشتم طرفش. صاحب قهوه خونه _ خوشگلا چی میل دارن؟ _ خوشگل که هستیم ولی به تو ربطی نداره. یکی از چهار تا پسری که کنارمون بودن _ ای جانم نگاه کن خانمی چه نازیم داره. روبه اون پسره گفتم _ شما یاد نگرفتی تو کار مردم دخالت نکنی؟ پسره_ ای جانم. خانم خوشگله بهت برخورد؟ _ خفه شو عوضی. پسره_ جوووون _ زهرمار یکی دیگه از دوستاش_ نوش جونمون اگه با دست شما قرار باشه نوش بشه. صاحب قهوه خونه_ اخ گفتی _ خفه شین عوضیا. پسره_ ای واااای خانمم عصبی شد. اومدم جوابشو بدم که با صدای مردونه کسی پشت سرم........ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راه‌های منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!» از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمی‌شنید مصطفی چه می‌گوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!» 💠 مات چشمانش شده و می‌دیدم دوباره از نگاهش می‌بارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتی‌بیوتیک گرفتم که تا همراه‌تون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت. سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه می‌رسیم . تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشک‌هایم به دلش مانده بود و می‌خواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربان‌تر شد :«من تو فرودگاه می‌مونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید همه چی به خیر می‌گذره!» 💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او می‌خواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به نداشت! این حتی ما سُنی‌ها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من هم‌کلام شود که با دستش سرم را روی شانه‌اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد می‌کنه، می‌خواد بخوابه!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
چگونه از خدا حساب ببریم چرا تو جبهه ها ا ین قدر چراغ معنویت روشن میشد 💢چون حساب و کتاب مرگ که جلو می آمد.. مرگ هم هیبت خدا را به دل می افکند ❎✅❎✅ به رزمندگان می گفتند نزدیک شب عملیاته یعنی نزدیک ملاقات خداست حالیته شب عملیاته💢♨️ 🔶یکدفعه خشیت خدا تو دلش می نشست تا خشیت خدا تو دلش مینشست خدا بنده اش رو بغل میکرد 🔶🔷🔹🔹 🔺آقا اگه کسی از خدا بترسه خدا مثل مادری که بچه اش رو بغل میکنه و نوازش میکنه خدا شما رو هم بغل میکنه 🌺🍀🌺 شروع میکنه به نوازش کردن میگه عزیز من نترس 🍀🍀🍀 اون رو بهش میگن رابطه عاشقانه با خدا❤️❤️ برای رسیدن به رابطه عاشقانه کلیدش در خوف هست روایت هست،میگه مومن روچیزی جز خوف از خدا نمیتونه اصلاح کنه ♨️♨️⭕️💢 🔰تولیدی عظمت خدا با چی هست؟ با ادب خودت✅ آقای من نسبت به هر کسی ادب رعایت کنید ابهتش در دلت می‌نشیند دوست داری ابهت خدا تو دلت بنشیند ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ناحله #قسمت27 #پارت_دوم از رو جزوه های کلاسا عکس انداختم و برا ریحانه فرستادم . اینستاگراممو باز
مشغول حرف زدن با بچه ها شدم که ریحانه اومد. _بح بح چه عجب خانوم خانوما تشریف اوردن مدرسه ‌ +هیسسس برات تعریف میکنم. _عجبا بعد اویزون کردن چادرش اومد نشست کنارم +خوبی!؟سرما خوردی؟ _اره . صدام خیلی تغییر کرد؟ +اره _خب چه خبر؟ بابات خوبه؟ +اره خوبن الحمدالله.قرار شد بعد عید واسه عملش بریم تهران. _ایشالله خدا شفا بده ‌ خودت کجا بودی تا الان ؟ +هیچی دیگه . از تهران که برگشتیم اومدم مدرسه خب. یهو با ذوق داد زد +اهااااااا فاطمهههه لبخند زدمو:جانم؟ باز چی شده؟ اومد در گوشمو +واسم خواستگار اومده خندم شدت گرفت _عه بختت بالاخره واشد.حالا چرا با ذوق میگی؟تو که قصد نداری حالا حالاها.....؟ حرفمو قطع کرد . +چرا قصد دارم . با تعجب بهش خیره شدم . _خدایی؟ +اره.اشکالش چیه؟ _خب حرف بزن کیه این شادوماد که اینجور دلتو برده؟ مشغول تعریف کردن بود که معلمم اومد ‌ انقد بی حال بودم که حتی از جام بلند نشدم _بقیشو بعدا تعریف کن +باشه . همونجور بی حال مشغول گوش دادن ب صحبتای معلم بودم که زنگ خورد ریحانه دوباره با همون هیجان مشغول تعریف کردن شد . حرفش و قطع کردم و _ ریحانه حالاجدی میخای ازدواج کنی ؟ تازه اول جوونیته دخترجون. بیخیال بهش بگو دوسال صبر کنه برات خو . حالت حق به جانبی به خودش گرفت +نه من خودم دلم میخواد زود ازدواج کنم که به گناه هم خدایی نکرده نیافتم . به نظرم ازدواج زود خیلی خوبه و باعث میشه فساد جامعه کم شه ‌ . حرفاش برام عجیب و خنده دار بود! همینجور حرف میزد و من بی توجه ب حرفاش فقط سرمو تکون میدادم حرفاش ک تموم شد گفتم _باشه عزیزم ایشالله خوشبخت شی. حالا کی عقد میکنین؟ +اگه خدا بخاد دو هفته دیگه . چشام از حدقه بیرون زد ولی سعی کردم چیزی نگم که دوباره حق به جانب شه . سرمو تکون دادمو رفتم سمت آبخوری تا یه آبی به دست و صورتم بزنم . ___ کل کلاس با فکر به شخصیت ریحانه و داداشش گذشت. چه آدمای عجیبی بودن . با شنیدن صدای زنگ رشته افکارم پاره شد وسایلمو جمع کردمو بعد از خداحافظی با بچه ها،راهیِ منزل شدم* ✍ # 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
محمد: چند ساعتی بود که رسیدیم . قرار شد امشب و استراحت کنیم فردا بریم منطقه . از بچه های عملیات فقط من و محسن بودیم که وظیفمون هماهنگی بود. بقیه هم از بچه های تفحص بودن. دل تو دل هیچکس نبود . بعدِ اسکان دادن بچه ها تو حسینیه با فرمانده صحبت کردم که ببینیم شامشونو از کجا باید تهیه کنیم. با محسن سوار یه وانت شدیم و تا یه ادرسی رفتیم بعد اینکه شام بچه ها رو گرفتیم برگشتیم حسینیه. شام و بینشون تقسیم کردیم خودمونم یه جا نشستیم و مشغول شدیم که فرمانده دوباره شروع کرد به تذکرات و ... بعد اینکه حرفاش تموم شد شامشو براش بردم. خودمم برگشتم سمت جایی که محسن پتو پهن کرده بود بود . همه ی بدنم درد میکرد . به گوشیم نگاه کردم که دیدم خبری نیست . بیخیال شدم. یه شب بخیر به محسن گفتمو بعد چند دیقه خوابم برد . __ با کتک محسن از خواب پریدم . بطری آبِ بالا سرمو سمتش پرت کردم . _بی خاصیییتتت با خنده دویید سمت در خروجی +حاجی بچه ها دارن میرن منطقه دیر شد... انگار یه پارچ آب یخ روم خالی کرد خیلی تند از جام پاشدم گوشیمو گذاشتم تو جیبِ شلوارم و دنبالش دوییدم . رفتم تو حیاط که دیدم همه نشستن و دارن صبحانه میخورن . نشستم کنارِ محسن _بالاخره که حالتو میگیرم . خندید و +اگه میتونی بگیر خو . یه قلپ از چاییمو خوردم که دآغیش زبونمو سوزوند. . لیوان چاییمو بردم سمت دست محسن که داشت برای خودش لقمه میگرف. لیوانو برعکس کردم رو دستش که صدا جیغش رفت آسمون . + آقا محمددد خیلی نامردییی خیلییی. همه برگشتن سمتمون و با تعجب نگامون میکردن ‌ که فرمانده گفت +محمد اقا چاه کَن! چاه نَکَن برا مردم!! چاه میکَنَن براتا !!! اینو گفتو قهقهه بچه ها بلند شد . منم باهاشون خندیدم صبحانمون که تموم شد سوار اتوبوس شدیم و رفتیم سمت فکه !!! به دست محسن نگاه کردم که با باند بسته بودتش. _عه عه این بچه سوسول و نگااا میخوای مامانتم صدا کنم ؟ روشو ازم برگردوندو چیزی نگف _خب حالا قهر نکن دیگه مثه دخترا بهش برخورد برگشت سمتمو +لا اله الا الله حیف که .... از حرفش هم من خندم گرفته بود هم خودش . تا خودِ فکه یه مداحی گذاشتم و گوش کردم . یه خورده هم با گوشیم ور رفتم و سندِ جنایتم رو محسن وثبت کردم . بعد یه ساعت و نیم رسیدیم منطقه . پوتینامون و در اوردیم دما تاحدود ۴۰ درجه میرسید ‌ دو رکعت نماز زیارت خوندیم و هر کدوم یه سمتی رفتیم . یه سریا از جلو مشغول پاک سازیِ مین بودن بقیه هم پشت سرشون با احتیاط با خاکا ور میرفتن . یه گوشه نشستم و مشغول تماشای بچه ها شدم که یکی با لهجه مشهدی داد زد.... * ✍ # 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
💕زندگی عاشقانه💕
#پسرک_فلافل_فروش #قسمت27 #شروع_بحران   #محمدحسین_طاهری با اینکه هادی در موسسه اسلام اصیل کار نمی ک
ایام حضور هادی در نجف به چند دوره تقسیم می شود. حالات و احوال او در این سه سال حضور او بسیار متفاوت است. زمانی تلاش داشت تا یک کار در کنار تحصیل پیدا کند و درآمد داشته باشد. کار برایش مهیا شد، بعد از مدتی کار ثابت با حقوق مشخص را رها کرد و به دنبال انجام کار برای مردم و به نیت رضای پروردگار بود.  هادی کم کم به حضور در نجف و زندگی در کنار امیرالمومنین علی ع بسیار وابسته شد. وقتی به ایران بر می گشت، نمی توانست تهران را تحمل کند. انگار گمگشته ای داشت که می خواست سریع به او برسد. دیگر در تهران مثل یک غریبه بود. حتی حضور در مسجد و بین بچه ها و رفقای قدیمی او را سیر نمی کرد. این وابستگی را وقتی بیشتر حس کردم که می گفت: حتی وقتی به کربلا می روم و از حضور در آنجا لذت می برم، دلم برای نجف تنگ می شود. می خواهم زودتر به کنار مولا امیرالمومنین برگردم. این را از مطالعاتی که داشت می توانستم بفهمم. هادی در ابتدا برای خواندن کتابهای اخلاقی به سراغ آثار مقدماتی رفت. آداب الطلاب آقای مجتهدی را می خواند و... رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه آثار و زندگی این اشخاص، روز به روز حالات معنوی او تغییر می کرد. من دیده بودم که رفاقت های هادی کم شده بود. برخلاف اوایل حضور در نجف، دیگر کم حرف شده بود. معاشرت او با بسیاری از دوستان در حد یک سلام و علیک شده بود. به مسجد هندی ها علاقه داشت. نماز جماعت این مسجد توسط آیت الله حکیم و به حالتی عارفانه برقرار بود. برای همین بیشتر مواقع در این مسجد نماز می خواند. خلوت های عارفانه داشت. نماز شب و برخی اذکار و ادعیه را هیچگاه ترک نمی کرد. این اواخر به مرحوم آیت الله کشمیری ارادت خاصی پیدا کرده بود. کتاب خاطرات ایشان را می خواند و به دستورات اخلاقی این مرد بزرگ عمل می کرد. یادم هست که می گفت: آیت الله کشمیری عجیب به نجف وابسته بود. زمانی که ایشان در ایران بستری بود می گفت مرا به نجف بببرید بیماری من خوب می شود. هادی این جملات را می خواند و می گفت: من هم خیلی به اینجا وابسته شده ام، نجف تمام وجود ما را گرفته است، هیچ مکانی جای نجف را برای من نمی گیرد. این سال آخر هر روز یک ساعت را به وادی السلام می رفت. نمی دانم در این یک ساعت چه می کرد، اما هر چه بود حال عجیب معنوی برای او ایجاد می کرد. این را هم از استاد معنوی خودش مرحوم آیت الله کشمیری و آقا سید علی قاضی فرا گرفته بود.   زندگینامه وخاطرات 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
_حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم. دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما هم از دستم راحت بشید.😊☝️ من همونجا افتادم روی زمین و فقط اشکهام بود که جاری میشد...😣😭 بابا به محمد نگاه کرد،میخواست چیزی بگه که نگفت.محمد رو چند دقیقه درآغوش گرفت،بعد پیشونی و صورتشو بوسید😔😘 و رفت تو اتاق... محمد سرشو انداخت پایین و آروم اشک میریخت.😢 چند دقیقه بعد اشکاشو پاک کرد،لبخندی زد و دوباره رفت پیش مامان نشست.😊 مامان فقط نگاهش میکرد ولی محمد به مامان نگاه نمیکرد،چشمهاش پایین بود و پر اشک.😢 نمیدونم چقدر طول کشید.هیچ کدوممون تکان نمیخوردیم. جو خیلی سنگین بود. .میدونستم کسی الان چایی نمیخوره ☕️☕️☕️☕️ولی رفتم چند تا چایی ریختم.نفس عمیقی کشیدم.اشکامو پاک کردم.لبخند زورکی زدم. بسم الله گفتم و رفتم تو هال.باصدای بلند و بالبخند گفتم: _بسه دیگه اشک ما رو درآوردین.بفرمایید چایی که چایی های زهرا خانوم خوردن داره ها.😃 محمد که منتظر فرصت بود،.. سریع بلند شد،لبخندی زد☺️ و سینی رو ازم گرفت.من و محمد روی مبل نشستیم.به محمد گفتم: _داداش الان که خواستگاری نیست،سینی رو از من میگیری.🙁😃 محمد لبخند زد.باصدای بلند گفتم: _آخ جون.😃👏 مامان سؤالی به من نگاه کرد.گفتم: _وقتی محمد نیست خواستگار حق نداره بیاد.اگه خواستگار بیاد کی سینی چایی رو از من بگیره؟پس نباید خاستگار بیاد.باشه مامان خانوم؟😂😜 محمد خندید و گفت: _راست میگه مامان.وگرنه همه چایی ها رو میریزه رو پسر مردم،آبرومون میره.😁 مثلا اخم کردم.گفت: _خب راست میگم دیگه... منم به علامت قهر سرمو برگردوندم.☹️ مامان لبخند زد.گفتم: _الهی قربون لبخند خوشگل مامان خوشگم بشم،باشه؟🤗☺️ مامان بابغض گفت: _چی باشه؟😢 -اینکه خواستگار نیاد دیگه.☹️😁 لبخند مامان پر رنگ تر شد و گفت: _تو هم خوب بلدی از آب گل آلود ماهی بگیری ها.😊 هرسه تامون خندیدیم...😁😃😄 مسخره بازی های من و محمد فضا رو عوض کرده بود.بعد مدتی محمد به ساعتش نگاه کرد.به مامان گفت: _من دیگه باید برم.مریم و ضحی خونه منتظرن.😊✋ دوباره اشک چشمهای مامان جوشید.😢 محمد بغلش کرد و قربون صدقه ش رفت.بلند شد کتش رو پوشید و رفت تو اتاق با بابا خداحافظی کرد و رفت. منم دنبالش رفتم توی حیاط... وقتی متوجه من شد اومد نزدیکم و گفت: _آفرین.داری بزرگ میشی.حواست به مامان و بابا باشه.😍😊 اشک تو چشمهام جمع شد و بابغض گفتم: _تو نیستی کی حواسش به من باشه؟😢 لبخند زد و گفت: _حقته.اگه پررو بازی در نمیاوردی الان سهیل💓 حواسش بهت بود.😁😜 مثلا اخم کردم و گفتم: _برو ببینم.اصلا لازم نکرده حواست به من باشه.😢😬 رفت سمت در و گفت: _اشتباه کردم.هنوز خیلی مونده بزرگ بشی.😁😝 خم شدم دمپایی مو👡 😬در بیارم که رفت بیرون و درو بست... یهو ته دلم خالی شد... همونجا نشستم.به در بسته نگاه میکردم و اشک میریختم.😭 چند دقیقه طول کشید تا ماشینش روشن شد و حرکت کرد.💨🚙 به حانیه فکرمیکردم.به عکس هایی که بهش نشون دادم... به که باید حفظ بشه.به حضرت (س)،به امام حسین(ع).متوجه گذر زمان نشدم. وقتی به خودم اومدم یک ساعت به اذان صبح بود.✨🌌رفتم نماز شب خوندم. بعد نماز صبح سرسجاده گریه میکردم. -زهرا! زهرا جان!..دخترم😊 -جانم -چرا روی زمین خوابیدی؟پاشو ظهره.😕 -چشم،بیدارم....ساعت چنده؟😅 -ده -ده؟!ده صبح؟!!! چرا زودتر بیدارم نکردین؟😱 -آخه دیشب اصلا نخوابیدی،چطور مگه؟کاری داشتی؟ -نه.اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.😅 -من میرم صبحانه تو آماده کنم.پاشو بیا -چشم سر سجاده م خوابم برده بود.سجاده مو مرتب کردم. رفتم تو آشپزخونه... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد 👇👇👇 😊💐💐 گزینه اول تو دروسمون بود عمل گزینه دوم که خیلی هم مهم بود و مفصل گفتیم بود تغییر و راهش هم بود 😊توبه در ادامه نکات بعدی رو دقت بفرمایید🙏 💟 خداوند متعال در حدیث معراج می‌فرماید: " وقتی بنده من شکمش رو گرسنه نگه داره(یعنی یک رفتار) و زبانش رو کنترل کنه( دومین رفتار) 🔹 بهش قطعا 👈حکمت 👉 یاد میدم حتی اگه کافر باشه." ✅یعنی اثر عمل حتمی هست حتی اگه کافر باشه. خب اگه کافر باشه خدایا چرا بهش حکمت میدی؟ به چه دردش میخوره؟🤔 خب کافر هست؟ عیب نداره. 🔻🔺حکمت رو بهش میدم و همین حکمت رو روز قیامت بر او حجت میکنم. بهش میگم تو که فهمیدی. همین حکمت وبال گردنش میشه. ولی من قول دادم که رفتارشو حساب شده تنظیم کنه بهش حکمت بدم. ✳️ اگه مومن باشه حکمتش نور، برهان و شفا و رحمت میشه براش. و در ادامه می‌فرماید: 💟" وقتی زبون و شکمش رو کنترل کرد چیزایی رو می‌فهمه که نمی‌فهمید، چیزایی رو می‌بینه که نمی‌دید."👌 " اولین چیزی که بهش نشون میدم «👈 عیب‌های خودشه 👉» فوق العاده ست 😍... گرفتی موضوع رو! یعنی فرد از بالا بتونه به خودش نگاه کنه.❤️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت27 ـــ بهتری بابا ـــ الان بهترم ــــ خداروشڪر خدا خیلی دوست داشت ڪه پسر آقای
پدرش دم در منتظرش بود با رسیدن مهیا سه تایی سوار ماشین شدن سر راه دست گلی خریدن با رسیدن به بیمارستان نگاهی به اطراف انداخت دیشب ڪه اینجا آمده بود اصلا حواسش نبود که کجا اومده بود به سمت ایستگاه پرستاری رفت ـــ سلام خسته نباشید ـــ سلام عزیزم خیلی ممنون ـــ اتاق آقای مهدوی ، شهاب مهدوی پرستار چیزی رو تایپ کرد ـــ اتاق ۱31 ـــ خیلی ممنون به طرف اتاق رفتن دم در نفس عمیقی کشید در رازدن و وارد شدن مهیا با دیدن افراد داخل اتاق شالش رو جلو اورد؛ اوه اوه اوضاع خیطه 😐 جلو رفتن و سلام علیک کردن با همه شهاب هم با خوش رویی جواب سلام واحوالپرسی احمد آقا و مهلا خانمو داد و در جواب سرتکان دادن مهیا آن هم سرش را تکان داد مهیا و مادرش در گوشه ای کنار بقیه خانم ها رفتن احمد آقا هم کنار بقیه مردا ایستاد مهیا تو جمع همه خانم و دخترای چادری غریبگی می کرد برای همین ترجیح داد گوشه ای ساڪت بایستد ـــ مریم معرفی نمی ڪنی؟؟ مهیا به دختر چادری که قیافه بانمک و مهربانی داشت چشم دوخت مریم به طرف مهیا آمد و دستش را روی شانه مهیا گذاشت ـــ ایشون مهیا خانمه گله تازه پیداش ڪردم دوست خوبے میتونہ باشہ درست میگم دیگه مهیا لبخندی زد ــــ خوشبختم مهیا جان من سارا دختر خالہ ی مریم هستم به دختری که با اخم نظاره گرشان بود اشاره کرد * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا * * ادامه.دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_28.mp3
11.4M
❥ روح رِفق و مدارا ؛ مهمترین روحیه برای تداوم یک ارتباط است! کسانی که قدرت سازش، مدارا و پذیرش دیگران با ضعف‌ها و عیوبشان را ندارند؛ 💥 در میانه‌ی راه، حتماً عزیزان و مرتبطانِ خود را از دست می‌دهند! 🎤 ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت27 ⭐️بسم الله الرحمن الرحیم ⭐️ 🌻الحمدلله رب العالمین 🌻 سلام واحترام محضر شما
🎊بسم الله الرحمن الرحیم 🎊 🎀الحمدلله رب العالمین 🎀 سلام وعرض ادب واحترام💌 ♨️همان‌طور که سفره محل شکم‌چرانی نیست و آدابی دارد، خانواده هم محل هوسرانی نیست و آدابی دارد💯 💥خانواده یعنی زندگی کردن توأم با یک آیین‌نامه👌 🔻همان‌طور که سفره محل شکم‌چرانی نیست و آدابی دارد،💯 🌷خانواده نیز محل هوسرانی نیست و آداب و آیین خاص خودش را دارد. 👌 خانواده یعنی زندگی کردن توأم با یک آیین‌نامه. ☄رعایت آداب و مقررات خانواده آن‌قدر اهمیت دارد که برای رفت و آمد بچه‌ها به اتاق پدر و مادر،آیۀ قرآن نازل می‌شود.🔰  💫لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ..... ...؛ سوره نور آیه 58⚡️ 💥باید نگاه خودمان را به خانواده تغییر دهیم. مثلاً نگاه ما به پادگان این‌گونه است🔰 💎 که محل رعایت آداب و آیین‌نامه‌ها و  رفتارهای خاص است. 💯 🌷در پادگان وقتی به یک مقام ارشد رسیدیم، باید به او احترام نظامی بگذاریم،😇 💖و حتی اگر به فرمانده‌مان هم خیلی علاقه داشتیم نمی‌توانیم او را در آغوش بگیریم و به این‌شکل ابراز علاقه کنیم،🔰 بلکه باید طبق آیین‌نامه به او احترام نظامی بگذاریم.✔️ 💠 گرچه آیین و آداب خانواده مثل پادگان سخت و خشک نیست،♨️ 💥ولی بالاخره باید یک‌سری آداب و احترام‌ها رعایت شود.👌 💌در روایات ما شیوۀ برخورد مرد و زن در خانواده، به طور دقیق بیان شده است و 🎁 آیین‌نامه‌ها و دستوراتش یک‌به‌یک ذکر شده است.🌹 ما در خانه ول و رها نیستیم، بلکه باید طبق آداب و آیین‌نامه‌ زندگی کنیم.👌👏👏 🎉اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎉 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
028.mp3
1.3M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد زن و شوهر در خانواده "بخش بیست و هشتم" ❇️ مرد باید در زندگی خانوادگیش با صلابت و محکم باشه 💥 دکتر حمید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت27 🎉بسم الله الرحمن الرحیم 🎉 🎀 الحمدالله رب العالمین🎀 سلام وعرض ادب واحترام💌
⚡️بسم الله الرحمن الرحیم ⚡️ 🌻 الحمدالله رب العالمین🌻 سلام وعرض ادب واحترام🌷 📝موضوع: 💕_____💕_____💕 ⭕️رضایتمندی کسانی که هوسرانانه زندگی می‌کنند از دنیا، افزایش پیدا نمی‌کند💯 💥واقعیت این است که خداوند این دنیا را طوری طراحی کرده است تا انسان‌ها جز از طریق مبارزه با نفس، لذت نبرد.👌👏 🔻 لذا میزان رضایتمندی کسانی که هوس‌رانانه زندگی می‌کنند، از دنیا افزایش پیدا نمی‌کند.👌 🌐 طبق آماری که حدود ده سال پیش در اروپا منتشر شده، علی‌رغم پیشرفت تکنولوژی و بالا رفتن سطح رفاه عمومی نسبت به هفتاد سال قبل، میزان رضایتمندی مردم اروپا حتی یک درصد هم افزایش پیدا نکرده است.💯 💢 این در حالی است که در این هفتاد سال امکانات بسیار زیادی برای راحت‌ کردن زندگی مردم تولید شده است.✔️ 📣فریب این رسانه‌ها را نخورید💯 که در فیلم‌ها و مصاحبه‌های خودشان، مردم غرب را خیلی شاد و خوشبخت نشان می‌دهند!❗️❗️ 💢 البته کسی ادعا نمی‌کند که آدم‌های هرزه و هوسران، از هوسرانی خود لذت نمی‌برند؛ هرکس هرزگی کند بالاخره لذت هم می‌برد ♨️ولی اگر هرزگی نمی‌کرد خداوند از راه حلال همان لذت را می‌داد، 👏 💥پس با هرزگی در واقع لذت حلال خود را حرام کرده‌اید.💯 💠برکت حلال کجا و نکبت و نحوست حرام کجا! ❗️❗️ ⭕️مثل کسی که دزدی می‌کند و از راه حرام چیزی را می‌خورد❌ 💢که اگر دزدی نمی‌کرد از راه حلال می‌خورد.✔️ 🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
💕زندگی عاشقانه💕
🍒#تربیت_فرزند #قسمت27 🔍 #جلسه_بیست_وهفتم موضوع ✍رعایت ادب برای بچه‌ها شیرین است😇 🍃____🌹_____🍃 🎀ب
🍒 🔍 موضوع ✍جشن ادب تا حدّ زیادی می‌تواند موفقیت جشن تکلیف را افزایش دهد💯 🍃____🌹_____🍃 🎀بسم الله الرحمن الرحیم🎀 💥اگر ما بدون اینکه در هفت سالگی و در آغاز دوران ادب، برای فرزندمان جشن ادب بگیریم 💢(بدون اینکه او را مؤدب بار بیاوریم) در آغاز سن تکلیف مستقیم به سراغ برگزاری «جشن تکلیف» برای فرزندان‌مان برویم،🔰 ⭕️ ممکن است این کار با موفقیت روبرو نشود💯 چون با این کار، یک‌باره فرزند خود را -در سن نه یا چهارده سالگی- با دستورات الهی مواجه می‌کنیم.♨️ 🎂اگر ما در سن هفت سالگی برای او جشن ادب بگیریم، 👏👏 😇متوجه می‌شود که وارد فضای زندگی مودبانه و پُر از دستور شده است.👌 📩 آن‌وقت به‌راحتی می‌پذیرد که یکی از این دستورات، «نماز» است⚡️🍀⚡️🍀 🌷که ما برای آن جشن تکلیف می‌گیریم.🌷 ⬅️جشن ادب می‌تواند تا حدود 50 درصد، موفقیت جشن تکلیف را افزایش دهد.💯 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷 تربیت_فرزند
💕زندگی عاشقانه💕
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_بیست_و_هفتم #تمیزی_شوهر 🔦موضوع نظافت از اهم مس
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 🍾استفاده مسلمانان از عطر و عنبر و مشک و گلاب و هر ماده بویایی برای خوشبو کردن بدن ولباس از مستحبات مؤکد اسلام هست .👌 📓در روایات وارد شده که مخارج عطر و بخور پیامبر اکرم ص از مخارج خوراکشون بیشتر بود .👌😊 🌸عطر هم مانند نظافت ، از مظاهر زیبایی هست و زنان به آن علاقه بیشتری دارند و همت بیشتری دارند ☝️اما پیامبر اکرم ص نسبت به استفاده از عطر و ماده بویایی میان زن و شوهر فرقی ظریف و لطیف گذاشته است .👉 👈و آن فرق این هست که به زن دستور میدهد از مواد خوشبو ماده ای را بیشتر استفاده کنند که رنگ بیشتر داشته باشد و کمتر بو،🚫 برعکس مردان باید ماده ای را استفاده کنند که بوی بیشتر و رنگ کمتر داشته باشد 🌼 اما یکی از کارهایی که خلاف دستور اسلام عمل میشود این هست که خانمها فقط موقع عروسی و مهمانی خود را زیبا و معطر میکنند .😕 💢 زن باید همیشه برای شوهرش جالب و جذاب باشد و در مهمانی ها هم باید زیبایی و عطر آنها را فقط زنها ببینند و نه مردان نامحرم . 👌زنی که در مجالس زیادی خود را زینت میکند کسر شخصیت دارد ، چون هنر و سواد و شوهر داری خوبی ندارد . ✨زنان با شخصیت متین هستند و در پوشاک زیبا و زیور و آرایش زیاده روی نمیکنند😊 🌳 دین اسلام دین فطرت هست و دین خداست و چنین دینی باید احساسات و عواطف مردم را که مخلوق همان خدا هستند را در نظر بگیرد و راهنمایی کند درست است که هر زنی در فطرت و سرشتش زیبا پسندی و آراسته گری نهفته هست 👌 ولی این عشق و علاقه باید کنترل و راهنمایی شود .⭕️☝️ اسلام میگوید: آراستگی و زیبایی زن ، تنها باید درون خانه و در برابر شوهرش باشد⛔️ 🍀🌿در این صورت آب نهر زندگی در مسیر خود حرکت کرده ، گل و ریحان می‌رویاند و بلبلان ومرغان تشنه را سیراب میکند ♨️اما اگر این آراستگی برای مردان بیگانه باشد مانند این است که آب نهر زیر پایه ساختمان منحرف شده وخرابی و تلفات به بار بیاورد. 👌ذوق و شامه مرد اگر در خانه واز همسر خود سیراب نشود در خارج از خانه چشم چرانی میکند و از فکر کار و تلاش که برای تأمین زندگی دارد منصرف میشود . رسول خدا ص فرمودند: بوی خوش زنان چیزی است که رنگش آشکار و بویش نهان باشد و بوی خوش مردان چیزی است که بویش آشکار و رنگش نهان باشد (وسائل جلد اول ص۱۴۴) امام صادق علیه‌السلام فرمودند: رسول خدا ص برای بوی خوش بیشتر از غذا خرج میکردند.💵 ( وسائل جلد اول ص۴۴۳)📗 🌷 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: خدای متعال ، زیبایی و خودآرایی را دوست دارد و نیازمندی واظهار نیازمندی را مبغوض میدارد. ( بحار جلد ۷۶ص،۱۴۱)📚 ابن عباس میگوید: من خودم را برای همسرم آرایش میکنم چنانچه او خودش را برای من می‌آراید.زیرا خداوند فرموده است:زنان را نیز مانند وظایفشان حقوقی شایسته است. 📔(تفسیر کبیر ۱۰۱/۶) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌸
028.mp3
1.3M
💞 ❇️ مرد باید در زندگی خانوادگیش با صلابت و محکم باشه 🎙دکتر حمید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
033.mp3
16.98M
🟣خانواده موفق 💠قسمت بیست و هشتم دکتر
کارگاه خویشتن داری_28.mp3
14.96M
📌هنگام قضاوت دیگران، رویِ برچسب‌هایی که به رفتار و زندگی آنان میزنیم؛ درحقیقت صفاتِ نفس و ویژگی‌های شخصیتی خودمان را یادداشت میکنیم. @ostad_shojae