دست های خــ❤️ــدا باش
برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت
خنــثی نباش
بی تفـاوت نـباش
اگر دیدی کسی گــره ای دارد وتو راهـش
را می دانی سکوت نکن
اگر دستـت به جایی میرسید دریغ نکن😔
معجزه زنــدگی دیگران باش😇
این قانون کائـنات اسـت
معجزه زندگی دیگران که باشی
بی شک کس دیگـری معجزه زندگی
تو خواهد بود❗️
@zendegiasheghane_ma
#همسرداری😉😉😉
با همدیگه زیاد بخندید،این کار باعث افزایش عشق بینتون میشه !
دنبال دلیل خاصی نباشید،وقتی بخواین هر سوژه ای میتونه براتون خنده دار باشه،گاهی یکم دیوونه بازی ضرر نداره!
⚪️🍃 @zendegiasheghane_ma
#همسرداری😉😉😉😉
سعی کنید در طول زندگی، برای شوهرتان همسری کنید،
هیچ لزومی ندارد برایش مادری کنید!
همسرتان را به عنوان یک مرد بپذیرید و برای شناخت دنیای مردانه او
دانش و آگاهی خود را افزایش دهید.
@zendegiasheghane_ma
#خانواده
🌷 زیربنای هر فضیلتی آرامش هست.
🌹اگه زن و شوهری میخوان خونه ای پر از محبت و عشق و صمیمیت داشته باشن،
✔️اولین و مهم ترین چیزی که باید برای به وجود آوردنش تلاش کنن،
"آرامش" هست. 💖🌷
🚸 بدون آرامش به هیچ لذت و عشقی نخواهید رسید.
🌺 زن و شوهر مهم ترین وظیفه خودشون رو آرامش دادن به همدیگه بدونن😌💖
شما به این موضوع دقت دارید؟!
@zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#کلاس_نظم_برنامه_ریزی #جلسه5 #قسمت6 قسمت ششم کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم 🔴آنقدر حضر
#جلسه5
قسمت هفتم
کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم
سه تا قوم بودند👇
که اگرچه قدرت داشتند اما حد نگه دار نبودند و به ضعفا ستم کردند
عاد: با اینکه سرزمینی پر ستون های بلند سرزمین ارم را داشتند
ثمود:با اینکه قلعه سنگی در دل صخره درست کرده بودند
فرعون:با اینکه صاحب شبکه های اقتصادی و... اهرام ثلاثه
🔸طومارشان در همین دنیا به هم پیچیده شد
و الان اثری از این ها نیست حتی ذره ای
✅کسی که حدود نگه ندارد ،نابود میشود
کسی که حد نگه دار باشد اگرچه چیزی از او باقی نماند اما خدا اورا بزرگ میکند
و راهش را پر رهرو
مثل👇
امام حسین علیه السلام
شهید محسن حججی
شهید ابراهیم هادی اگر چه مفقود الاثر است اما چون حد نگه دار بوده الگو نسلهای بعد شد
🌹 @zendegiasheghane_ma
#جلسه5
قسمت هشتم
کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم
🔴حدود انسانی
🔴حدود دینی
🔴حدودشرعی
🔴حدود خانوادگی
🔴حدود اجتماعی
🔴حدود اخلاقی
✅حدود های مختلف را اگر رعایت کنیم ذی حجریم
@zendegiasheghane_ma
#جلسه5
قسمت نهم
کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم
✅اگر از ترس اجرای حدود را رها کنید دوباره سر امام را روی نیزه میبریم
میترسم از فقر، ربا میگیرم
میترسم از سلامتی، باردار نمیشم
میترسم از خیانت ،شوهر بدحجاب میشم
میترسم از تنهایی
میترسم از آینده
میترسم از رسوایی دروغ میگم
ترس برادر مرگه
میشه آدم تو دلش امام دوست داشته باشه اما با ترس اش فلج بشه
مردم کوفه با ترس قیام امام حسین علیه السلام را در هم شکستند و مسلم را امان ندادن😱
خداوند میفرمایند👇
کسانی که حد نگه دارند نه ترسی بهشون راه پیدامیکند و نه اندوهگین میشوند
🔴وقتی حق با توست از چی میترسی⁉️
🔴نترس با همین چادرت برو تو اجتماع
🔴نترس مادر شو
🔴نترس تو محل کار تو دانشگاه نماز تو بخون
🔴نترس حرام انجام نده از روی ترس
که آخ مردم چی میگن👏
@zendegiasheghane_ma
#جلسه5
قسمت دهم
کلاس نظم و برنامه ریزی استاد پرتواعلم
آخر سوره فجر 👇
ای نفس مطمئن و دل آرام به یاد خدا
به سوی خدا برگرد که تو راضی از او و او راضی از توست و در صف خاص بندگان من درای و در بهشت من وارد شو🌹
✅نفس مطمئن امام حسین علیه السلام هستند
نفس مطمئن شهیدان هستند
نفس مطمئن شمایید🌹
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
📚 ســرزمــیـن زیــبــاے مــن
(58 قـسـمـت)
✍بـه قـلـم شـهـید ســیــدطـاهــا ایــمــانــــے
@zendegiasheghane_ma
👇👇👇👇
💕زندگی عاشقانه💕
#سرزمین_زیبای_من #قسمت28 ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت وهــشـتــم (در بــر
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت29
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت ونـهــم
(مــدال آزادے)
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد ... اینجا کشور آزادیه آقای ویزل ... اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن ... مهم تیتر روزنامه های فرداست ... و از در اتاق خارج شد ... .
حق با اون بود ... مهم تیتر روزنامه های فردا بود ... دادگاه، رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد ... مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان ...
فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد... اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم ... چی می تونستم بگم؟ ... با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟ ... یا اینکه مثل یا ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم ... اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟ ... مهم یه جنجال بود ... یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه ... و نفهمن دولت چکار می کنه ... .
شب بود که صدای در بلند شد ... پدر محمد بود ... نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم ... فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم ... یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم ... اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد ... .
- آقای ویزل ... اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم ... شما همه تلاش تون رو انجام دادید ... هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه حق وکالت شما رو پرداخت کنم ... .
خیلی تعجب کرده بودم ... با شرمندگی سرم رو پایین انداختم ... نیازی نیست ... من توی این پرونده شکست خوردم ... و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم ... .
دستش رو گذاشت روی شونه ام ... نه پسرم ... زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه ... تو پشت سر ما ایستادی ... حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن ... من از اول می دونستم شکست می خوریم ... یعنی مطمئن بودم ... .
با شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد.
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت30
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســے ام
(لـکـہ هــاے نـنـگ)
شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد ... پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ ... اونها هم پسر شما رو کشتن ... و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید ... اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟ ... .
سکوت سنگینی بین ما حاکم شد ... برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم ... با خودم گفتم ... شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ... این چه سوالی بود که ... .
- پسر من یه مسلمان بود ... نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم ... هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ... خیلی ها شاهد بودن ... و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ... من از دینم دفاع کردم ... نه پسرم ... برای بچه ای که اون رو از دست دادم ... دیگه کاری از دست من برنمیاد ... اما نمی خواستم با نام پسر من ... دین خدا لکه دار بشه ... .
پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت ... این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم ... و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه ... نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم ... اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید ... .
- دین خدا لکه دار هست ... لکه های سیاه، وسط دنیای سفید ... یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ... این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ... هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ... و خدا هم ... اگر وجود داشته باشه ... مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه ... هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده ...
پ.ن: دوستان عزیز ... یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ... با دیدن این جمله دچار شوک نشوید.
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت31
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســے ویـکـم
(در اعـمـاق اقـیـانـوس)
چند لحظه سکوت کرد ... نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم ... .
- خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد ... دریا رو پیش چشم اونها شکافت ... از آسمان برای اونها غذا فرستاد ... و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن از تمام اون نعمت های استفاده کردن ... زمانی که حضرت موسی، 40 روز به طور رفت ... اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن ... گوساله پرست شدن ... یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد جلوش سجده کردن ... خدا باز هم اونها رو بخشید ... اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید ... اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن ... موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو ... وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن ... می دونی چرا این طوری شد؟ ... .
داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم ... سرم رو به علامت نه تکان دادم ... نمی دونم ... شاید احمق بودن ...
تلخ، خندید ... اونها احمق نبودن ... انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن ... اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن .. خدا بدون دریغ به اونها روزی داد ... خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید ... فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد ... حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن ... اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن ... مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد ... با 100 دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه ... از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه چون از روز اول، بی حساب بهش دادن ... اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره ... خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم ... بجنگیم و تلاش کنیم تا قدز اونها رو بدونیم ... آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه ... هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه ... و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون نعمت رو از دست بده ... مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه ... .
بعد از رفتن پدر محمد ... من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم ... شاید اولش عجیب بودن اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن ... ولی تک تکش حقیقت داشت
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#سرزمین_زیبای_من
#قسمت32
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســے ودوم
(خــداے مــن)
کم کم خدا برای من موضوعیت پیدا می کرد ... من اعتقادی به خدا نداشتم ... خدا از دید من، خدای کلیسا بود ... خدای انسان های سفید ... مرد سفیدی، که به ما می گفت ... زجر بکش تا درهای آسمان به روی تو باز بشه ... و من هر بار که این جملات رو می شنیدم ... توی دلم می گفتم ... خودت زجر بکش ... اگر راست میگی از آسمون بیا پایین و یه روز رو مثل یه بومی سیاه زندگی کن ... .
زجر کشیدن برای کلیسا یه افتخار محسوب می شد ... درهای آسمان و تطهیر ... اما به جای حمایت از ما که قشر زجر کشیده بودیم ... از اشراف و ثروتمندان حمایت می کرد ... و اصلا شبیه انسان های زجر کشیده نبودن ...
اینجا بود که تازه داستان من و خدا، داشت شکل می گرفت... من شروع به تحقیق کردم ... در جستجوی خدا، هر کتابی که به دستم می رسید؛ می خوندم ... عرفان ها و عقاید مختلف ... اونها رو کنار هم می گذاشتم و تمام ساعت های بی کاریم رو فکر می کردم ... قرآن، آخرین کتابی بود که خوندم ... .
مجذوب تک تک اون کلمات شده بودم... اما چیزی که قلبم رو به حرکت در آورد، دیدن دو تا تصویر بود ... تصویری از حج ... انسان هایی با پارچه های سفید و یه شکل خودشون رو پوشانده بودن ... سفید و سیاه ... با پاهای برهنه دور خانه ای ساده می چرخیدند ... خانه ای که با پارچه سیاهی پوشیده شده بود ... توی اون لباس ها اصلا مشخص نمی شد کی ثروتمنده و کی فقیر ... این مصداق عملی برابری بود ... و تصویر دوم، تصویری بود که با همون پارچه های سفید ... سیاه و سفید، روی زمین ... و بی تکلف و تفاخر ... کنار هم غذا می خوردن ... .
با دیدن این دو تصویر، قلبم از جا کنده شد ... ناخودآگاه با صدای بلند خندیدم ... خنده ای از سر حظ و شادی ... شاید این تصاویر برای یه انسان سفید، ساده بود ... اما برای من، نعمت محسوب می شد ... برای من که تمام زندگیم به خاطر بومی بودن، سیاه بودن و فقیر بودن ... تحقیر شده بودم ... و برای ساده ترین حقوق انسانیم زجر کشیده بودم ... .
نعمت برابری ... خدایی که سفید و سیاه در برابرش، یکسان بودن ... بدون صلیب های طلا و جواهرنشان ... این خدا، قطعا خدای من بود.
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#عاشقانه_ها
بعضی واژه ها
عجیب شیرین اند،
مثلِ "دوستت دارم" از زبانِ تو...!
@zendegiasheghane_ma
#عاشقانه_ها
صبح
هجوم چشمهای توست
وقتی ناگهان در من
شعری میشوی
به وسعت طلوع یک زندگی ...
"صبح" را دوست دارم
وقتی سرآغازش تو باشی
@zendegiasheghane_ma
#عاشقانه_ها
✍می خواهمت...💑
حتی بیشتر از... ♥️
نفس کشیدن...💏
دلیل زندگیمی...
@zendegiasheghane_ma
الهـــى
نیایشتان پر ازنیــاز
نیــازتان پر از وصـــال
و وصـالتان پر از خدا
چشمتان پر ازهـوای ناب
گوشتــان پر از جواب
و زندگیتـان پر از امیـد باشد
روزتان الهی
التماس دعا
یاعلی🌹🌹🌹
@zendegiasheghane_ma
محبت بیدریغ و بیمنت شما نسبت به همسری که بد اخلاق است بالاخره روزی مشکلات رابه حداقل میرساند 💛
چراکه عشق و محبت،نیرویی ماورایی است که ناممکنها را ممکن میکند 👌
👇👇👇
@zendegiasheghane_ma
💗💗💗
سلام امام زمانم
آقــاے خــوبم هر ڪجا هستے
باهزاران
اللهم عجل لولیک الفرج🌹🌹
@zendegiasheghane_ma
🌧🌧باران زده و هوای فروردین است
موسیقی باغ، بانگِ بلدرچین است
پلکی بگشا و باز کن پنجره را
هر صبح بهار با تو عطرآگین است
صبح بخیر🌸
@zendegiasheghane_ma
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام
صبحتون پرازمهربانی خدا😊
وامروزتون پراز
اتفاقهای خوبوشگفت انگیز
امیدوارم
سلامتی ، برکت ، بــهروزی،
زندگی آروم ،
خوشبختی ونگاه خدا همیشه همراهتون باشه ...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@zendegiasheghane_ma
#انرژی_مثبت
💕زندگی بهتر یعنی:
اگه شما بندهٔ نازی واسه خدا باشی
وبه خانوادت خدمت کنی
وڪسی اذیتت کنه
خدا ازت #دفاع میکنه😌
🍃تو آروم باش و ببخش
خدا هزار راه دیگه برای چشوندن لذتش بهت میده😊
@zendegiasheghane_ma
#همسرداری
❌ بدون هماهنگی با همسرتان برای مهمانی رفتن، مهمانی برگزار کردن و مواردی از این دست، تصمیم نگیرید.
🚫 این کار از طرف همسر شما یک بی احترامی و بی توجهی بزرگ به وی تلقی خواهد شد.
⭕️ نکات کوچک، زمینه ساز بی اعتمادی های بزرگ می شوند!!!!!
👇👇👇
@zendegiasheghane_ma
💖💖💖