eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍خوشا بہ حاڸ قلب‌هایي ڪہ 🍃🌺هـر روز صبح رو بہ یاد شما، باز مي‌شوند... 👌طراوت هستي... زمزمہ نام شماست❗️ 🌹سلام ... تنہا دليڸ طراوت زمیڹ❣ @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 ✅ امام رضا علیه السلام؛ خدا تقوای الهی را با همراه ساخت؛ پس هر کس صله رحم نکند، تقوای الهی ندارد. در نتیجه دیگر اعمال نیکش پذیرفته نیست و کار او پیامدهای دنیوی و اخروی سختی خواهد داشت. ✅ پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ مانع دعا و حجاب آن می شود ✅ امام صادق علیه‌السلام فرمودند؛ گناهی که به سرعت نابود می کند است 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ 👌 هیچ بهانه ای برای قطع رحم نداریم، آنقدر آثار قطع رحم بد هست که اگر لحظه ای بهش فکر کنیم حاضر نمی شویم به هر قیمتی از خویشاوندان ببُریم 👈 اگه گاهی دعامون مستجاب نمی شه برگردیم ببینیم شاید جایی قطع رحم کردیم 🔔 قطع رحم از اون دسته گناهانی هست که به سرعت دنیا و آخرت آدم رو نابود می کنه 👌 پس حتی اگر جایی در ارتباط با ارحام خوف ضرر به دین انسان وجود داره بگردیم و راههای دیگری رو برای قطع نکردن پیدا کنیم مثل تماس تلفنی و پیامک و ...☎️📱 👈 و یا اگر مسائل محرم و نامحرم رعایت نمی شود برای ارتباط با ارحام ، جمع های سالم و غیر مختلط ایجاد کنیم؛ مثل جلسات مولودی زنانه و ... ⛔️ برای قطع رحم؛ بهانه جویی ممنوع ⛔️ @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
💕نقل هست تو ایران باستان جای کلمات آقا و خانم که ریشه مغولی دارن به مرد و زن میگفتن 👇 و 😍♥ ✍مهربانو یعنی کسی که مهر خلق می‌کند ❤️ و مهربان یعنی نگهبان مهربانو😎😇 👌مهربانو باشید🧕 👌مهربان باشید 🧔 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
286622f7c0-5e8af4cb7a1ed8ad008b456e.mp3
15.07M
فایل دکتر ✍ لطفا زوجهای عزیز دانلود کنید و گوش بدید 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت122 #فصل_چهاردهم پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم. ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند. کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد. بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم. صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.» تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.» گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.» با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.» روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.» پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!» ادامه دارد...✒ 💞 @zendegiasheghane_ma