#مهدےجان❤️
کشتی نوح نشد پر که بیایی آقا
خبر از آمدن ات نیست کجایی آقا
درد بالاتر از این نیست که غایب باشی
گله داریم از این درد جدایی آقا
جمعه ی آمدنت باز به تاخیر افتاد
نرسیده است چرا از تو صدایی آقا
جان خوبان دو عالم گل نرگس برگرد
دل ما خواسته تا دل بربایی آقا
ماه آن روے تورا دید سپس روشن شد
آفتابی بہ خدا در همہ جایی آقا
همچنان منتظر و چشم بہ راهت هستیم
عمرمان رفت شما منجی مایی آقا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
"شک در زندگی زناشـویی؛ ممنوع!"
🍃 نباید بگذارید هیچ شک و سوظنی در دلتان بماند؛ شکاک بودن و شک داشتن اگر از یک حدی بگذرد و ذهن شما را درگیر کند، خود یک بیماری روانی است.
👈 اگر شکی در دلتان به وجود آمد، سریعا آن را با همسرتان در میان بگذارید و آن را از میان ببرید. با شک زندگی کردن، آدمی را از پای در میآورد.
✅ شک دربارهی یک چیز خوب، بسیار بدتر و ویرانگرتر از یقین داشتن و دانستن یک موضوع بد است!
🦋😍🌹😍🦋😍🌹
#هردوبخوانیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#سبک_زندگی استاد #پناهیان #قسمت89 این از اون حرفایی که من اون ور دنیا میزنم ضد انقلابش دیدم احترا
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت90
ان شاء الله سَبک زندگی ما متقیانه باشه 🙏 نه فقط مودبانه، تقوا چی داره 👇
👈۱- دقت!! دقت!!
👈۲-مراقبت دائم !!
ادب اون دقت رو نداره ، یکمی گل درشت تره ...
💠تقوا پدیده ایی دقیق هست،خیلی از آدم دقت میخواد.👌👌
و این نکته رو اون "دقت " رو با ادباش میگیرن ..🔺☺️
🔹 نکته مهم دیگه در تقوا
👈👈👈"دستورات الهی"
یعنی میمیره برای اینکه خدا چه گفته
👈👈👈فقــط به خاطر تو!!!!😊
خدایـــا میخوام به تو نزدیک بشم..
دغدغه م اینه!!!
این غوغاست!!
تجربه کردید ؟!😊
اینهمه از اهمیت ادب گفتیم .
حالا دفترچه راهنماش کجاست ؟
در دین ما😊
🔷 حالا کجاها ما با دین اتفاقا مشکل پیدا میکنیم؟!
🔸اونجاهایی ک با دین به توافق و تفاهم نرسیدیم؛ نپذیرفتیم
اونجاها ما هی مقاومت میکنیم در مقابل دین
✔️مطمئن باشین بعد از پذیرشِ این اصول برای طرح ریزیِ این سبک زندگی،
🌀 اصلاً محتااااج دین میشیم ک دین به ما بگه اینجا چیکار کن اونجا چیکار کن...
ما به جزئیات الان نمیرسیم
✅ ولی تو کلیاتش به یک توافقی باید برسیم، هر کدوم از منو شما،
🔺 هر کدوم از خانواده ها این کلیات رو درنظر بگیرن👇👇
خودشون توی خونه
کمکم طرح های قشنگ و برنامههای خلاقانهی جالبی ممکنه طرحریزی بکنن برای اینکه به سمت یک سبک زندگیِ درست برن.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت91
دین هم نگفته ۲۴ ساعته تو احکامِ شرعیِ خاصِ؛ حرام و حلال میخوام تعیین کنم
نه ،،کلیاتی رو گفته
که خودِ ما باید در مقامِ مصداق تشخیص بدیم 🙏
👈اولیش خواب
👈دومی خوراک !
✅اونطور که دین میگه هست ؟
🔷 خب یکی بگه شما این اصولی ک دارین میگین، میخوای مارو ب چ هدفی برسونید ⁉️
👈1- به لذت بیشتر از حیات.
👈اگه آخرتم هست که بیشتر لذت ببریم در آخرت...
اگرم نیست، در همین دنیا.
👈2- قدرت بیشتر...
قدرت روحی، قدرت جسمی، قدرت فکری، قدرت اعصاب، همه جوره قدرت، قدرت اجتماعی، قدرت قومی، همه جور قدرت
قدرت تکنولوژی نرم، تکنولوژی سرد....
✅تو هنوز نمیدونی چ خبرِ در درونت، شاید بیشتر از قدرت و لذت، چیزای دیگه بخوای..
میدونید چیه درگوشی بگم بهتون
اصلا اون دین؛ بیخوده
اگر که تورو به حیث این مفهوم برجسته، ب این مفهوم عالی نرسونه...
اصلا اون دین نیست،خرافاته اصلا
وگرنه که بله؛ دین محدودیتها داره اماااااا
🔷محدود میخوای نباشی ب کجا برسی؟
ب لذت بیشتر؟
🔷محدود میخوای نباشی ب کجا برسی؟
ب قدرت بیشتر؟
🔷محدود میخوای نباشی ب کجا برسی؟
👇👇👇
🔸ب شکوفایی استعدادها و خواستنی های خودت بیشتر و بهتر
خب دیگه...
🔸آقا آزادی رو نگفتی.
با ازادی میخوای ب کجا برسی؟!
به همین سبک زندگی ک تورو ب اینجاها برسونه...☺️
مجدد این چرخه رو بخون و هضم کن وگرنه تفکرت آماده ست هرکی هرچی گفت بگی چشم ‼️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_32.mp3
11.23M
#ارتباط_موفق
#قسمت33
👓 نوع نگاه شما به دیگران، تعیینکنندهی دایرهی جذب شماست !
🌍 هر چه افق نگاه شما به دیگران ، دورتر و بلندتر باشد؛ به همان میزان، دایرهی جذب شما هم بزرگتر میشود!
- شما دیگران را چقدر دوست دارید؟
- تا کجا برایشان نگران میشوید؟
- چه دایرهای از خطرات و آسیبها در مورد آنها، برای شما مهم است؟
✦ دایرهی جذب شما، به اندازهی دایرهی همین نگرانیهاست!
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_فرهنگ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت66 *⚘﷽⚘ #رمان.جانَم.میرَوَد * به قلم خانم فاطمه امیری زاده * #قسمت.شصت.وشش م
#جانم_میرود
#قسمت67
بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند....
چون هوا سرد بود همه با خود پتو برده بودند
سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش را فرا گرفت...
با شروع رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت شده اند رزمایش بسیار عالی بود وتوانست اشک همه را دربیاورد
بعد رزمایش شهاب به دانش آموزان تا یک ساعت اجازه داد که در محوطه باشند تا بعد همه به خوابگاه بروند...
شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست
_چته؟
_هیچی خسته ام
_راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس گرفتی
_خب بهت گفتم برا....
_قضیه شناسایی نبود دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟
شهاب تا خواست انکار کنه محسن انگشتش را به علامت تهدید جلویش تکان داد
_انکار نکن
شهاب سرش را تکان داد
_آره اون ازم خواست
محسن لبخندی زد
_خبریه شهاب؟؟چفیه با ارزشتو میدی بهش.به خاطرش میری وسط میدون مین...
شهاب نگذاشت محسن ادامه بدهد
_اِ درست نیست پشت سر دختر از این حرفا گفته بشه
_ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر
شهاب نگاهش را به جای دیگری سوق داد خودش هم متوجه کلافه ایش شده بود وقتی مهیا را با چادر دید برا چند لحظه به اوخیره شده بود و چقدر عذاب وجدان واحساس گناه می کرد به خاطر این کارش....
مهیا ومریم در محوطه نشسته بودند که چندتا دانش آموز دور ور شان ایستاده بودند باهم در حال گپ زدن بودند...
دانش آموزا وقتی دیدن مهیا با آن ها شوخی می کرد و می خندید بیشتر جذبش شدند یکی از دانش آموزا از مهیا پرسید
_ازواج کردید مهیا جون
مهیا ادای گریه گردن را درآورد
_نه آخه کو شوهر
مریم با خنده محکم بر سر مهیا زد
_خجالت بکش
رو به دخترا گفت
_جدی نگیرید حرفاشو، خل شده
یکی از وسط پرید و گفت
_پس ما فکر کردیم اون برادر بسیجیه شوهرته
مهیا با تعجب به مریم نگاه کرد
_وی مریم شوهر پیدا کردم
مهیا چادرش را بر سرش کشید و شروع به خندیدن کرد
_عزیزم کدوم برادر منظورت
دختره اطرافش را نگاه نکرد
_آها اون اونی که بیسیم دستشه
مریم و مهیا همزمان به شهابی که بیسیم به دست بود نگاه کردند... مریم شروع کرد به خندیدن
مهیا نمی دانست که چرا گونه هایش سرخ شده بود ولی خودش را کنترل کرد
_واه بلا به دور ختر زبونتو گاز بگیر
مریم که از خنده اشکش درآمده بود روبه مهیا گفت
_دلتم بخواد داداشم به این خوبی
دخترا با کنجکاوی پرسیدند
_اِ خانم این داداشته؟
_آره عزیزم حالا چرا فکر کردید داداشم شوهر این خلوچله
مهیا ضربه ای به پهلوی مریم زد
یکی از دخترا که ظاهر خوبی نداشت وآدامسی در دهانش بود و تند تند آن را می جوید گفت
_من از صبح زیر نظرش گرفتم خیلی حواسش به شوما بود
مهیا با حرفش گر گرفت...
اما با لحن شوخی سبیل های فرضیش را تاباند
_چی گفتی شوما آبجی؟؟ ناموس منو زیر نظر داشتی
با این کار مهیا همه دختر ها با صدای بلند شروع به خندیدن کردند
مریم اشک هایش را پاک کرد
_بمیری دختر اشکمو دراوردی
شهاب به دخترها اخمی کرد
_لطفا آروم خانم ها
مهیا سرش را پایین انداخت
مریم زیر گوشش با لحن شیطونی زمزمه مرد
_از کی داداش من ناموس شما شده بود
مهیا لبش را گاز گرفت و سرش را پایین انداخت
_شوخی بود
مریم خندید
_بله بله درست میگی
مهیا از جایش بلند شد
_من برم به مامانم زنگ بزنم
_باشه گلم
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
#ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══