🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت67
🔹 #او_را ... ۶۷
تا چنددقیقه،مثل چوب خشک ایستاده بودم و مامان بابا نوبتی بغلم میکردن
و گریه میکردن!
از اینکه نزدن توی گوشم
و حرفی بهم نزدن واقعا تعجب کرده بودم!!
تعجبم با دیدن ماشینم که یه گوشه ی حیاط پارک شده بود ، بیشتر هم شد!
دیگه هیچ حسی به این خونه
نداشتم!
قبل سال تحویل،رفتم حموم و دوش گرفتم🛁
گوشی و کیفم،روی تختم بودن!
اولین کاری که کردم،شماره ی اون رو تو گوشیم سیو کردم...!
اون سال مزخرف ترین سال تحویلی بود که داشتیم!
هممون میدونستیم ولی به روی خودمون نمیاوردیم!
حداقل مامان و بابا سعی میکردن لبخند روی لبشونو فراموش نکنن!
و در سکوت کامل وارد سال جدید شدیم...
اولین کسی که بعد از مامان و بابا بهم تبریک گفت،
مرجان بود!
و این کارش باعث شد با وجود انکار و سعی در پنهان کاریش،
بفهمم که حتما با مامان و بابا هماهنگ کرده
و بهشون گفته که من دارم میام،
و بهتره فعلا کاری به کارم نداشته باشن!!
و اوناهم بهش خبر داده بودن که من برگشتم!!
وگرنه با گوشی موبایلم تماس نمیگرفت😒
صبح زود،پرواز داشتیم!
به پاریس...
همون جایی که یه روزی جزو زیباترین رویاهای من بود!
اما بدون مامان و بابا!
و حداقل نه توی این حال و روز....!
با دیدن تلاش مامان و بابا،که سعی داشتن نشون بدن هیچ اتفاقی نیفتاده
دلم براشون میسوخت!!
خیلی مهربون شده بودن
و حتی مجبورم نمیکردن که باهاشون تو اون مهمونیای مسخره و لوسی که با دوستاشون داشتن حاضر بشم...!
و این، شاید بهترین کاری بود که میتونست حالمو بدتر نکنه!!
البته فقط تا وقتی که فهمیدم علتش اینه که نمیخوان کسی زخم صورتم رو ببینه!😒
پنجمین روزی بود که تو یکی از بهترین هتل های پاریس مثلا داشتیم تعطیلات عید!!😒 رو سپری میکردیم!
معمولا از صبح تا غروب تنها بودم،
ولی اون روز در کمال تعجب ،بعد بیدار شدنم مامان و بابا هنوز تو هتل بودن!!
داشتن با صدای آروم حرف میزدن اما با دیدن من هردوشون ساکت شدن و لبخندی مصنوعی رو لب هاشون ظاهر شد!!🙂
چند لقمه صبحونه خورده بودم که مامان شروع به صحبت کرد!
-خوبی گلم؟😊
با تعجب نگاهش کردم!!
-بله...!ممنون🙂
انگار میخواست چیزی بگه،
اما از گوشه ی چشمش بابا رو نگاه کرد
و فقط یه لبخند بهم زد😊
بعد صبحونه خواستم به اتاق برگردم که با صدای مامان سر جام ایستادم!!
-امممم...
راستش من فکرمیکنم زخم صورتت رو بهتره به یه دکتر زیبایی نشون بدیم تا اگر بشه...
اما بابا اجازه نداد حرفشو ادامه بده!!
-باز شروع کردی؟؟😠
مگه نگفتم دیگه راجع بهش حرف نزن؟؟😡
-خب آخرش که چی آرش؟؟
نمیتونیم بذاریم با این قیافه بمونه که!!
صدای بابا بلند تر از حالت عادی شده بود!
-بس کن😠
قبلا هم بهت گفتم!
من تا نفهمم اون زخم برای چی رو صورتشه،
اجازه ی این کارو نمیدم!!😡
-آرش😠
تا چندروز دیگه باید برگردیم ایران و ترنم بره دانشگاه
لجبازی نکن😠
-همین که گفتم!😡
اصرار مامان باعث میشد هرلحظه ،صدای بابا بالاتر بره!!
و من شبیه یه مترسک فقط اون وسط وایساده بودم و نگاهشون میکردم!
مقصر این دعوا من بودم!!
بابا هیچ جوره راضی نمیشد
و میخواست بفهمه
علت تمام اتفاق های اون چندروز چی بوده!!
و در نهایت مامان هم ادامه نداد و در مقابل این خواسته ی بابا تسلیم شد
و هر دو به من نگاه کردن!!
فقط سرمو تکون دادم و با ریختن اشک هایی که تو چشمم جمع شده بود،رفتم تو اتاق و در رو بستم!
اما مامان بلافاصله دنبالم اومد...
-ترنم!
گریه هیچ چی رو درست نمیکنه!
تو باید به من و بابات بگی چه اتفاقی برات افتاده!
-خواهش میکنم تنهام بذارید!
اصلا چرا شما هنوز نرفتید؟؟
اون جلسه ها و مهمونی های مسخرتون دیر میشه!
برید بذارید تنها باشم...
-تو واقعا عوض شدی!!😳
باورم نمیشه تو دختر منی!!
-باورتون بشه خانوم روانشناس!
شما اینقدر سرگرم خوب کردن حال مریضاتون بودین که هیچوقت از حال دخترتون باخبر نشدین!!
-ترنمممم😳
این چه مزخرفاتیه که میگی؟!
ما برای تو کم گذاشتیم؟؟؟😳
-نه!!
هیچی کم نذاشتید!
من دیوونه شدم!
من نمک نشناسم!
من بی لیاقتم!
همینو میخواستید بگید دیگه!
نه؟؟😭
بابا که تو چارچوب در وایساده بود، با چشمای پر از تاسف نگاهم میکرد و سرشو تکون میداد!
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#فصل_نهم
#قسمت67
میفهمه من بهترین خدمت و نیکی و احسان رو بهش کردم.
اون دنیا همش دعام میکنه و میگه :
دوست دارم رضا...عاشقتم رضا.❤️
بچه ها...
بهترین سرمایه گذاری تربیت فرزنده...
اگه بچه صالح تربیت کنی ...
این بچه هر کاری کنه برای تو هم نوشته میشه...
مثال اگه من ازدواج کنم و سه تا بچه صالح تربیت کنم...
بچه های من هر کار خوبی که کنن یه
نسخش برای من و بابای منم نوشته میشه...چرا ؟
چون دین ما خیلی دقیقه.
خدا گفته هر کار خیری کنی یه نسخش برای پدر مادرتم نوشته میشه.
حالا فهمیدی نیکی و خدمت به پدر مادر یعنی چی ؟
باور کن بهترین نیکی به پدر مادر همینه که گفتم...
اون دنیا خیلی چیزا مشخص میشه...
ببینید بچه ها...من درک میکنم شمارو...
اگه از دست پدر مادرت حرص میخوری و کار اشون رو اعصابت میره بهتون حق میدم.
من قضاوت نمیکنم کسیو.
خودمم رابطم با پدر مادرم خوب نبود اما الان دارم بهترین خدمت رو بهشون میکنم.
من دارم امر به معروف و نهی از منکر میکنم...
هر کسی که با حرفام عوض بشه یه نسخش برای بابای منم نوشته میشه...
بابام نشسته جومونگ میبینه ...😂
ولی هی داره نامه اعمالش سفید تر میشه و احتمال بهشتی شدنش
هی داره بالا میره...
میدونی چرا؟چون بچه صالح تربیت کرده...
شاید بگی رضا؟
بابای تو که اصلا تربیتت نکرده...
دستنویس شبانه #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#بدون_تو_هرگز #قسمت66 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و ششم: با پدرم حرف بزن 🍃پشت سر هم
#بدون_تو_هرگز
#قسمت67
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت شصت و هفتم: 46 تماس بی پاسخ
🍃نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ...
🍃از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ...
🍃با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ...
🍃پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ...
🍃در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ...
- با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ...
🍃این رو گفت و بی معطلی رفت ...
🍃خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ...
- از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ...
🍃نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت65 #فصل_هشتم ته دلم می گفتم اگر روزه ام را بخورم، بچه ام بی دین
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت67
#فصل_نهم
خواهر ها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیه مختصری را که داشتیم آوردیم خانه خودمان. از همه بیشتر شیرین جان کار می کرد و حظ خانه مان را می برد. چقدر برای آن خانه شادی می کردیم. انگار قصر ساخته بودیم. به نظرم از همه خانه هایی که تا به حال دیده بودم، قشنگ تر، دل بازتر و باصفاتر بود. وسایل را که چیدیم، خانه شد مثل ماه.
از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار. یک روز به رزن می رفت و روز دیگر به همدان. عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود. سر یک هفته برگشت. خوشحال بود. کار پیدا کرده بود. دوباره تنهایی من شروع شده بود؛ دیر به دیر می آمد. وقتی هم که می آمد، گوشه ای می نشست و رادیوی کوچکی را که داشتیم می گذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض می کرد. می پرسیدم: «چی شده؟! چه کار می کنی؟! کمی بلندش کن، من هم بشنوم.»
اوایل چیزی نمی گفت. اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش درآورد و گفت: «این عکس آقای خمینی است. شاه او را تبعید کرده. مردم تظاهرات می کنند. می خواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند. خیلی از شهرها هم تظاهرات شده.»
بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت: «مردم توی تهران این طور شعار می دهند.»
دستش را مشت کرد و فریاد زد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.»
بعد نشست کنارم. عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت: «این را برای تو آوردم. تا می توانی به آن نگاه کن تا بچه مان مثل آقای خمینی نورانی و مؤمن شود.»
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت67
#پاداش_خدمت_به_شوهر
🔰🔰🔰
🌸 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند؛ هر خانمی هفت روز به همسرش #خدمت کند، خدا هفت در دوزخ را بر وی می بندد و درهای هشت گانه بهشت را به رویش می گشاید که از هر یک خواست وارد شود.
🌸 ام سلمه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: ارزش خدمت بانوان به شوهرانشان چیست⁉️ آن حضرت پاسخ دادند: هیچ خانمی از خانه همسرش چیزی را به قصد اصلاح جابجا نمی کند ، مگر اینکه خدا به وی نظر #رحمت افکند و هر کسی که خدا به وی نظر رحمت کند، عذابش نخواهد کرد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❤️ خانوم خونه ❤️
👌 #یادمون_باشه بابت کمترین کارمون تو خونه، خدا اینقدر برامون #جبران می کنه که جایی برای منت گذاشتن سر شوهر و بچه نمی مونه
😍 #یادمون_باشه کارهای خونه و خدمت به همسر، بهترین استغفار عملی برای خانوم خونه ست، پس #نیت یادت نره و در همان لحظه ای که درهای رحمت الهی به رویت باز است دعا کن
👈 #یادمون_باشه فارغ از تمام هیاهوهای فمنیستی که تمام تلاش خودش رو می کنه که زن رو از نقش اصلی خودش خارج کنه و حواسش رو به بیرون از خونه پرت کنه، تو حواست به شوهر و بچه ها و زندگیت باشه.
📣 مطمئن باش مهم ترین جای دنیا ایستادی، خودت رو کلفت ندان، تو کلید دار بهشتی. ✅
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت66 پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت ا
#تنها_میان_داعش
#قسمت67
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
💠 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت67
دو روز از اومدنمون میگذشت و من تقریبا با امیرعلی صمیمی شده بودم ، پسر خوبی بود ، حرفاش به آدم آرامش میداد دلم میخواست بیشتر باهاش صمیمی بشم چون 4 سال هم از من بزرگتر بود میتونست به عنوان دوست راهنمای خوبی برام باشه الان دیگه میدونستم که اونم تنها آرزوش اینه که بره سوریه که پدرش اجازه نمیده و جرات بیانش رو هم پیش مادرش نداره و فعلا پشیمون شده ؛ اما من نمیتونستم ، من از وقتی خبر شهادت محمد مهدی رو شنیدم بیشتر هوایی شدم. دوست صمیمیم که رفتنش با خداحافظی پشت تلفن صورت گرفت و انقدر یه دفعه ای و سریع رفت که حتی فرصت نکردم برای آخرین بار ببینمش.
.
.
.
.
باورم نمیشد که امروز روز آخر باشه ، این یه هفته انقدر زود اما شیرین و دلچسب گذشت که واقعا جدا شدن از اینجا رو برام سخت کرد، جایی که ذره ذره خاکش متبرک به خون مردهایی بود که رفتن تا مردم این خاک و بوم شب ها بدون استرس و دلهره اینکه ممکنه صبح دیگه عزیزانشون پیششون نباشن سر به بالشت نزارن، رفتن که کسی جرات نکنه چادر از سر بانو های سرزمینم بکشه ، رفتن و هیچ وقت برنگشتن ، رفتن و هزاران مادر ، همسر و فرزند لحظه خاکسپاری عزیزترینشون رو دیدن ، رفتن و خیلی از خانواده هنوز چشم به راه خبری از گمشدشون هستن.
اینجا زمین هاش با خاک پوشیده نشدن ، با طلایی پوشیده شدن که از مردای بی ادعا اون روزا درست شده. هزاران پیکر مقدس هنوز هم زیر این خاکا بودن و میشنیدن ، حرفاتو ، دردودلاتو و بابت هردعایی که میکردی آمین میگفتن به گوش آسمون ؛ و حالا دل کندن از اینجا چقدر سخت بود، اونم برای منی که باید برمیگشتم جایی که هرچقدر هم به اعتقاداتم توهین میشد نباید لام تا کام حرف میزدم . کنار سیم خاردارا نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم رو زانوم و رها کردم بغضی رو که خیلی وقته با سماجت تمام من رو رها نمیکرد.
محمدجواد_ امیر ، دارن راه میوفتن داداش ، یا خودت بیا اتوبوسا رو چک کن یا اگه حالت خوب نیست بده من لیست هارو.
بدون هیچ حرفی و حتی بالااوردن سرم، لیست هارو به طرفش گرفتم و خوشحال شدم از اینکه دوستم درکم میکرد ، الان هیچ چیز جز آرامش حضور شهدا نمیتونست حالمو خوب کنه، حضوری که من با همه وجودم حسش میکردم .
گفتم و گفتم ، از همه چی ، شرح همه زندگیم رو ، زندگی که برای من محکمه و زمینی که برام حکم قفس داشت.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت66 رنج مقدس ✅ طبق روایات اهل بیت (ع)، مومن کسی هست که بیشتر اهل بخشیدن
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت67
💢 هیچ خیری ازت ندیدم!
✅ یه موضوع خیلی مهم هست که خانم ها باید بیشتر رعایت کنن:
🔺 اگه یه خانمی بعد از چند وقتی که از ازدواجش گذشت، به شوهرش بگه من از تو هیچ خیری ندیدم!
❌ خدا به همچین زنی دیگه نگاه نمیکنه....
🚫دیگه هیچ عملی رو از اون خانم قبول نمیکنه...😒
⭕️ آخه خانم بزرگوار این چه طرز حرف زدنه؟
بالاخره بدی هایی بوده و خوبی هایی هم بوده.
این دلیل نمیشه که شما تمام خوبی های شوهرت رو زیر سوال ببری!
😒
خانم ها وقتی که عصبانی میشن باید خیلی مراقب زبانشون باشن.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت67
💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید و #تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم :«دیشب تو #حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟»
سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه #شهادت دادم :«دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!»
💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون #غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید بیشرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند.
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچهها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو #حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونههایش از #خجالت گل انداخت.
💠 از تصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم #حضرت_سکینه (سلاماللهعلیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه میکوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این #امانت به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد :«خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!»
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرتزده نگاهم میکرد و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندسالهام از هیئت، دلم تا #روضه در و دیوار پر کشید.
💠 میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) را صدا میزدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دندهای از پهلویم ترک خورده است.
نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
استاد #عباسی_ولدی
#قسمت67👇👇👇
📌خانم خانهدار ماهواره نگاه نکند، چه کار کند؟
❓من یک زن خانهدار هستم. همسرم از صبح تا غروب در خانه نیست.دو سالی هست که ازدواج کردهام؛ امّا هنوز تصمیمی برای فرزنددار شدن نداریم. شما که میگویید ماهواره نگاه نکنیم، بگویید چه کار کنیم؟
1⃣ مادری کردن
✳️هیچ چیزی جای مادری را نمیگیرد. تنها بدن ما متناسب با کارهایی که میخواهیم انجام بدهیم، آفریده نشده. روحیهمان هم متناسب با کاری است که آفرینش برعهدهمان گذاشته است.
✅زن وقتی که مادر میشود، احساس مفید بودن میکند. زن تنها دوست ندارد مادر شود؛ بلکه او نیاز به مادر شدن دارد.
‼️این که میبینیم برخی از زوجهای جوان، هزینههای سنگینی برای درمان ناباوری میکنند، برای این است که بچّه داشتن، یک نیاز است.
💯مرد هم نیاز به بچّه دارد؛ امّا زن بیش از مرد نیاز دارد که بچّه داشته باشد. زن هر اندازه هم که در محیط اجتماع کار کند و پول در بیاورد، باز هم برای او جای مادری را نمیگیرد.
💟هیجان، شادی، تنوّعی که بسیاری از ما دنبالش هستیم، همه در بچّه داشتن هست. بسیاری از نیازهای عاطفی ما با بچّه داشتن، پاسخ داده میشود. بسیاری از بهانههایی که در زندگیها وجود دارد، به دلیل نبود یا کمبود بچّه در خانه است.
🔆بچّه داشتن و بزرگ کردن بچّه و صرف کردن وقت برای بچّه برای یک مادر، یک کار مفید است؛ برای روح مادر هم مفید است.
✅بیشترین زمانی که یک زن احساس مفید بودن میکند، وقتی است که یک موجود زنده را بزرگ میکند.
🔸 گاهی اوقات یک زن، لباسی را خیّاطی میکند یا میبافد. هر چهقدر که این کار او به نتیجه نزدیکتر میشود، احساس خوبتری به او دست میدهد. مگر میشود یک موجود زنده به نام انسان را با یک بافتنی مقایسه کرد؟
⬅️ ادامه دارد .....
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۶۱
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت67
▪◾◼◾▪
استاد پناهیان:
💠تو نقلا هست که وقتی در شام اسیرا رو آوردند پیش یزید ،
یکیشون گزارش داد ، صدا زد یزید هر چی این بچه های حسین و زدیم ،
🔹🔷
▪هیچکدومشون یه حرف ناسزا به ما نزدند ، یه بی ادبی نکردند ،
😭😔
✅ ادب مال ماست ، ادب مال وقتیه که انسان کم میاره ،
با ادب قشنگ برخورد میکنه ، مگه هر کی هر چی دلش خواست باید انجام بده ؟
✅🌺
💠اگر بچه من از دبیرستان اومد بیرون ،
از راهنمایی اومد بیرون ، یه دفعه ای جلوی ننه باباش وایساد،
🔴 گفت : دلم میخواد ،
معلومه که آموزش و پرورش ما کارش خرابه ،
بچه رو چرا بی ادب کردی ؟
❓❗❓
❌من به مسئولین آموزش و پرورش عرض کردم .
شما نمیخاد به بچه من نماز خوندن یاد بدین .
⭕شما نمیخواد خدا و پیغمبر به بچه یاد بدین ،
✅به بچه من ادب یاد بدین .
بگید انسان است و مخالفت با هوای نفس کردن .
🔶برای اینکه انسان رفتاری رو انجام بده همیشه نباید دل به خواهی هاشو وسط بیاره .
❌⭕
ادب کنترل کننده هوای نفسه 🌺
یه مدت ادب و رعایت کن تا بتونی نماز مودبانه بخونی ☝️✅
امتحان کن 👌👌
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت66 اخم کرد و داد زد: _خیلی پررویی بابا.فکر کردی کی هستی؟زنگ بزن پلیس بیاد. با ت
#هرچی_توبخوای
#قسمت67
هیچ وقت از با امین بودن خسته نمیشدم...
همیشه کلی حرف داشتم که براش بگم. مخصوصا از وقتی که بهم گفته بود هفته ای یکبار بیا.😒کل هفته منتظر بودم تا دوشنبه بشه برم پیشش.😊دوشنبه ها میرفتم که خلوت باشه و بتونم حسابی با امین صحبت کنم و گریه کنم.هوا داشت تاریک میشد و باید برمیگشتم.همیشه دل کندن برام سخت بود.
داشتم سوار ماشین میشدم که خانمی صدام کرد:
_دخترم😊
-بفرمایید،سلام
-سلام دخترم.میشه منم تا یه جایی برسونی؟
یه کم نگاهش کردم.به دلم نشست. تونستم بهش اعتماد کنم.بالبخند گفتم:
_بفرمایید.☺️
اومد کنارم نشست.گفت:
_زیاد میای اینجا؟😊
-معمولا هفته ای یکبار میام.
-کسی رو اینجا داری؟
بامهربونی میپرسید.منم بالبخند جواب میدادم.اما کلا همه چیز رو برای همه توضیح نمیدادم.
-همه شهدا مثل برادر برام عزیز هستن.
-ازدواج کردی؟
-بله....شما کسی رو اینجا دارید؟
-آره دخترم.پسرم شهید شده.دوماه پیش، تو سوریه.همین یه بچه هم داشتم.
نگاهش کردم.یه خانم حدود شصت ساله. غم تو چهره ش معلوم بود داغ عزیز دیده.😥😒
-خدا صبرتون بده.عروس و نوه دارین؟
-نه...اون آقایی که سر مزارش بودی، شوهرته؟
-بله
-چند سالته؟!
-بیست و چهار سال
-بهت میاد سنت بیشتر باشه.غصه آدم پیر میکنه.منم بیست سالم بود که همسرم شهید شد.😒پسرم اون موقع دو ماهش بود.
با خودم گفتم تنها کسی که تو این دنیا داشت رو فدای حضرت زینب(س) کرده.
تا رسیدیم خونه ش خیلی با هم حرف زدیم.حرفهایی که به هیچکس نمیتونستم بگم رو اون خانوم خیلی خوب درک میکرد.😊خیلی راهنماییم کرد که چکار کنم داغ دلم کمتر بشه.با اینکه کمتر از سه ساعت بود که دیده بودمش اما احساس میکردم سال هاست از نزدیک میشناسمش. باهم دوست شده بودیم. چون تنها بود گاهی میرفتم پیشش.بعد صحبت با اون خانم حالم خیلی بهتر بود.😇قلبم سبک تر شده بود ولی جای خالی امین که پر شدنی نبود.
مراسم سالگرد امین برگزار شد.جمعیت زیادی اومده بودن.باورم نمیشد که یک سال بود امینم رو ندیده بودم.باورم نمیشد یک سال بدون امین تونستم نفس بکشم.😒
دو ماه از سالگرد امین میگذشت.مریم اومد تو اتاقم.با کلی مقدمه چینی و این پا و اون پا کردن گفت:
_اگه یه پسر خوبی ازت خاستگاری کنه، ازدواج میکنی؟😅
چشمهام از تعجب گرد شد.😳این چه سؤالیه دیگه.یه کم نگاهش کردم.جدی گفته بود.خیلی شمرده و واضح سعی کردم بگم که نیاز به تکرار نداشته باشه.گفتم:
_هیچکس جای امین رو برای من نمیگیره... من دیگه به ازدواج فکر هم نمیکنم.😊
مریم چیزی نگفت و رفت بیرون.
یک ماه بعد با مامان و بابا تو هال صحبت میکردیم که محمد و خانواده ش اومدن.بعد یک ساعت محمد به من گفت:
_یه پسر خیلی خوبی ازت خاستگاری کرده.بهش گفتم تو حتی نمیخوای به ازدواج فکر کنی اما اصرار داره با خودت صحبت کنه.😊
منتظر بودم بابا چیزی بگه،اما بابا هیچی نگفت.به بابا نگاه کردم،👀داشت به من نگاه میکرد.منتظر بود ببینه من چی میگم.به مامان نگاه کردم از چشمهاش معلوم بود دوست داره بگم بیان صحبت کنیم.ولی من نمیخواستم حتی بهش فکر کنم.بلند شدم و گفتم:
_حرف من همونیه که قبلا گفتم.😕😒
رفتم سمت اتاقم.بابا صدام کرد.نگاهش کردم.گفت:
_فعلا نمیخوای ازدواج کنی یا کلا نمیخوای؟😊
یه کم فکر کردم.یاد حرف و یادداشت امین افتادم.گفتم:
_فعلا میگم کلا نمیخوام ازدواج کنم.😔
بابا با اشاره سر اجازه رفتن به اتاق رو صادر کرد.
چند روز بعد پیش امین🌷🇮🇷 نشسته بودم. کسی از عقب صدام کرد...
آقای جوانی بود.سرمو برنگردوندم.اومد جلوی من بدون اینکه نگاهم کنه سلام کرد.به نظرم آشنا بود.احتمال دادم از دوستان امین باشه.به مزار امین نگاه کردم.جواب سلامشو دادم.نشست.گفت:
_شناختین؟
-نه.از دوستان امین هستین؟
-بله،ولی قبلش با محمد دوست بودم..من وحید موحد هستم.چند ماه پیش جلوی هیئت با محمد بودیم.
-یادم اومد.
بلند شدم و گفتم:
_شما رو با دوستتون تنها میذارم.
سریع بلند شد و قبل از اینکه قدمی بردارم گفت:
_خانم روشن
نگاهم به زمین بود.گفتم:
_بفرمایید
اونم سرش پایین بود.گفت:
_وقت دارید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم؟
-چه موضوعی؟
-عرض میکنم،اگه لطف کنید بشینید.
یه کم فکر کردم...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت67
ادامه درس بیست و دوم 💐🙏🙏
🔺بعد احترام به بزرگتر ، مقدمه چيه؟
آااقااي من مقدمه خيلي چيزاست .☝️
جامعه اي که پيرمردها و پيرزنها شو بفرسته توي سالمندان واين رويه باشه ، سبک زندگي باشه براش
تو اين جامعه از « دين »!!!خدا وکيلي حرف نزن ، بيخيال خودتو زحمت ننداز
پيامبر اکرم درباره سبک زندگي
✅ميفرمايند : پيران خودتون رو احترام بگذارين!!!
اونها در يک خانواده ، در يک قبيله مانند #پيغمبرن!
👈🔺ایشون کجا رو داره درست ميکنه؟
👈 اينجا رو درست نکني ،☝️👇چی میشه؟
پس فردا #ولايت_مداري رو هم نميفهمي!!!!!
يک روايت از صدها روایت میگه 👇
✅هيچ زيبايي مانند ادب نيست.☺️
يعني از اين جهت تقارن ادب و سبک زندگي رو هم ببينيد.
🔸سبک زندگي و« آداب »بخشيش آزاده.
با اينکه آزاده اما فوق العاده باید مقيد بودااا. باید تعهداتی داشت در اون !!!
✅ ببينيد نکته ي مهم اينه،تو به يه چيزي مقيد باش 👉نکته اينه.
بعد اون نکته اي که تو فرهنگ استعماري و صيهيونيستي هست ميگه به «هيچي » #مقيد_نباش!!!!!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت66 *⚘﷽⚘ #رمان.جانَم.میرَوَد * به قلم خانم فاطمه امیری زاده * #قسمت.شصت.وشش م
#جانم_میرود
#قسمت67
بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند....
چون هوا سرد بود همه با خود پتو برده بودند
سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش را فرا گرفت...
با شروع رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت شده اند رزمایش بسیار عالی بود وتوانست اشک همه را دربیاورد
بعد رزمایش شهاب به دانش آموزان تا یک ساعت اجازه داد که در محوطه باشند تا بعد همه به خوابگاه بروند...
شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست
_چته؟
_هیچی خسته ام
_راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس گرفتی
_خب بهت گفتم برا....
_قضیه شناسایی نبود دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟
شهاب تا خواست انکار کنه محسن انگشتش را به علامت تهدید جلویش تکان داد
_انکار نکن
شهاب سرش را تکان داد
_آره اون ازم خواست
محسن لبخندی زد
_خبریه شهاب؟؟چفیه با ارزشتو میدی بهش.به خاطرش میری وسط میدون مین...
شهاب نگذاشت محسن ادامه بدهد
_اِ درست نیست پشت سر دختر از این حرفا گفته بشه
_ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر
شهاب نگاهش را به جای دیگری سوق داد خودش هم متوجه کلافه ایش شده بود وقتی مهیا را با چادر دید برا چند لحظه به اوخیره شده بود و چقدر عذاب وجدان واحساس گناه می کرد به خاطر این کارش....
مهیا ومریم در محوطه نشسته بودند که چندتا دانش آموز دور ور شان ایستاده بودند باهم در حال گپ زدن بودند...
دانش آموزا وقتی دیدن مهیا با آن ها شوخی می کرد و می خندید بیشتر جذبش شدند یکی از دانش آموزا از مهیا پرسید
_ازواج کردید مهیا جون
مهیا ادای گریه گردن را درآورد
_نه آخه کو شوهر
مریم با خنده محکم بر سر مهیا زد
_خجالت بکش
رو به دخترا گفت
_جدی نگیرید حرفاشو، خل شده
یکی از وسط پرید و گفت
_پس ما فکر کردیم اون برادر بسیجیه شوهرته
مهیا با تعجب به مریم نگاه کرد
_وی مریم شوهر پیدا کردم
مهیا چادرش را بر سرش کشید و شروع به خندیدن کرد
_عزیزم کدوم برادر منظورت
دختره اطرافش را نگاه نکرد
_آها اون اونی که بیسیم دستشه
مریم و مهیا همزمان به شهابی که بیسیم به دست بود نگاه کردند... مریم شروع کرد به خندیدن
مهیا نمی دانست که چرا گونه هایش سرخ شده بود ولی خودش را کنترل کرد
_واه بلا به دور ختر زبونتو گاز بگیر
مریم که از خنده اشکش درآمده بود روبه مهیا گفت
_دلتم بخواد داداشم به این خوبی
دخترا با کنجکاوی پرسیدند
_اِ خانم این داداشته؟
_آره عزیزم حالا چرا فکر کردید داداشم شوهر این خلوچله
مهیا ضربه ای به پهلوی مریم زد
یکی از دخترا که ظاهر خوبی نداشت وآدامسی در دهانش بود و تند تند آن را می جوید گفت
_من از صبح زیر نظرش گرفتم خیلی حواسش به شوما بود
مهیا با حرفش گر گرفت...
اما با لحن شوخی سبیل های فرضیش را تاباند
_چی گفتی شوما آبجی؟؟ ناموس منو زیر نظر داشتی
با این کار مهیا همه دختر ها با صدای بلند شروع به خندیدن کردند
مریم اشک هایش را پاک کرد
_بمیری دختر اشکمو دراوردی
شهاب به دخترها اخمی کرد
_لطفا آروم خانم ها
مهیا سرش را پایین انداخت
مریم زیر گوشش با لحن شیطونی زمزمه مرد
_از کی داداش من ناموس شما شده بود
مهیا لبش را گاز گرفت و سرش را پایین انداخت
_شوخی بود
مریم خندید
_بله بله درست میگی
مهیا از جایش بلند شد
_من برم به مامانم زنگ بزنم
_باشه گلم
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
#ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت66 بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_شصت_وششم #گذشت_واغ
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت67
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_شصت_وهفتم
#سواد_آموزی (۱)
⁉️ هرگاه از دانشمندی که تمام منابع و ماخذ اسلامی را بررسی کرده باشد ،
سوال کنید که:( درس خواندن زن از نظر اسلام چه حکمی دارد؟)
♻️ به شما جواب می دهد که:
💢 من هیچ دلیلی پیدا نکردم که اسلام،
نسبت به آموختن علم، میان زن و مرد از لحاظ وجوب و حرمت فرقی گذاشته باشد.
مثلاً آموختن علمی را برای مردان واجب و برای زنان حرام کرده باشد.✅
⬅️ لیکن از موضوع وجوب و حرمت و دلیل شرعی که بگذریم و سوادآموزی زن را در محدوده موازین عقلی و اجتماعی بررسی کنیم،
💠 باید بگوییم: زن باید بنگرد که برای چه منظوری آفریده شده و چگونه مسیر و جهتی را در زندگی انتخاب می کند,
🌀 آنگاه علمی را بیامرزد که برای مسیر زندگی و هدف نهایی او مناسب است.
👈 دختر از زمانی که می تواند به مدرسه برود تا زمانی که شوهر می کند وقت اندکی دارد و دامنه علوم هم بسیار وسیع و پهناور است،
🔰 پس باید از میان همه آنها، لازمتر و مفید ترش✅ را انتخاب کند و بیاموزد.
✍ شخصی که دبیر شیمی بود می گفت که با توجه به کتاب های زیادی که درباره شیمی نوشته شده اگر من بخواهم تمام وقتم را تنها به ورق زدن این کتاب ها برگزار کنم عمرم کفاف نمی دهد.
🌐 پیداست که زندگی عصر ما حتی در بیشتر روستاها در ارتباط با استفاده از وسایل و تکنولوژی روز است و زن برای آگاهی از طرز استفاده این وسایل برای جلوگیری از خطرات و حوادث آنها،
✅ باید تا اندازه فیزیک و شیمی و ریاضی و علوم دیگر را بداند و این مقدار را در مدارس بهطور کلاسیک یا به طور متفرقه بیاموزد و باز اگر میخواهد مامایی، دندانپزشکی ،و امثال آن را بداند،
🌀 باید درس بیشتری بخواند؛
💠 بنابراین از علوم متداول زمان ما بسیاری از رشتههای کشاورزی، پلیتکنیک، مهندسی ،علم و صنعت، حتی اقتصاد و حقوق و علوم برای زنان بی فایده یا کم فایده است 🔺 وعلومی را که در بالا گفتیم،
برای او لازم تر و مفیدتر است.🔶✔️
📌گمان می کنم اگر روزی زنان مسلمان ما اسلامی فکر کنند و کلاس هایی برای خانه داری و شوهر داری و آشپزی و بچه داری تشکیل دهند،
📝 دانشجویان بسیاری پیدا کنند و بهترین دانش هم برای زنان مسلمان همینها است.
🔰 بحث دیگر در اینجا این است که:
✅ در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می شود که آن حضرت می فرماید: محبت علی علیه السلام را به زنان الهام کنید و سپس آنان را ساده و پاکدل باقی گذارید.
✍ یعنی سرشت خدادادی و فطرت پاک نخستین آنها را دست نخورده باقی بگذارید و با علوم و فنون ساخته مغز و فکر بشر نیآلایید .
⏪ حتی لغت دروغ و واژه خیانت
را به آنها تعلیم ندهید آن موجود فرشته خوی را به فرشته خوئیش باقی بگذارید تا او نه خلاف حقیقت را بشناسد.
↙️ و نه توریه و دروغ مصلحت آمیز را،
نه خیانت و جنایت را بداند و نه راه فرار از آن را و خلاصه نه منکر را شناسد ونه نهی از منکر را بر خود واجب ببیند.✔️
✅ امام صادق علیه السلام و سایر پیشوایان ما (که جان روشندلان و حقیقت گویان به قربان شان باد)
🌀 می خواهند زن ها و بلکه همه انسانها ،به
فطرت پاک و اصیل🌷خود باقی بمانند و در همین دنیا نمونه ای از بهشت برین الهی🌸 را ببینند و بعید نیست که این آرزوی مقدس روزی تحقق یابد و بعید نیست که روزی بیاید که کلمات «دروغ, کشتن و خیانت» ❌ و مانند اینها در قاموس های بشر پیدا نشود.
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت67 بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_شصت_وهفتم #سواد_آم
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت67
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_شصت_وهفتم
#سواد_آموزی (۱)
⁉️ هرگاه از دانشمندی که تمام منابع و ماخذ اسلامی را بررسی کرده باشد ،
سوال کنید که:( درس خواندن زن از نظر اسلام چه حکمی دارد؟)
♻️ به شما جواب می دهد که:
💢 من هیچ دلیلی پیدا نکردم که اسلام،
نسبت به آموختن علم، میان زن و مرد از لحاظ وجوب و حرمت فرقی گذاشته باشد.
مثلاً آموختن علمی را برای مردان واجب و برای زنان حرام کرده باشد.✅
⬅️ لیکن از موضوع وجوب و حرمت و دلیل شرعی که بگذریم و سوادآموزی زن را در محدوده موازین عقلی و اجتماعی بررسی کنیم،
💠 باید بگوییم: زن باید بنگرد که برای چه منظوری آفریده شده و چگونه مسیر و جهتی را در زندگی انتخاب می کند,
🌀 آنگاه علمی را بیامرزد که برای مسیر زندگی و هدف نهایی او مناسب است.
👈 دختر از زمانی که می تواند به مدرسه برود تا زمانی که شوهر می کند وقت اندکی دارد و دامنه علوم هم بسیار وسیع و پهناور است،
🔰 پس باید از میان همه آنها، لازمتر و مفید ترش✅ را انتخاب کند و بیاموزد.
✍ شخصی که دبیر شیمی بود می گفت که با توجه به کتاب های زیادی که درباره شیمی نوشته شده اگر من بخواهم تمام وقتم را تنها به ورق زدن این کتاب ها برگزار کنم عمرم کفاف نمی دهد.
🌐 پیداست که زندگی عصر ما حتی در بیشتر روستاها در ارتباط با استفاده از وسایل و تکنولوژی روز است و زن برای آگاهی از طرز استفاده این وسایل برای جلوگیری از خطرات و حوادث آنها،
✅ باید تا اندازه فیزیک و شیمی و ریاضی و علوم دیگر را بداند و این مقدار را در مدارس بهطور کلاسیک یا به طور متفرقه بیاموزد و باز اگر میخواهد مامایی، دندانپزشکی ،و امثال آن را بداند،
🌀 باید درس بیشتری بخواند؛
💠 بنابراین از علوم متداول زمان ما بسیاری از رشتههای کشاورزی، پلیتکنیک، مهندسی ،علم و صنعت، حتی اقتصاد و حقوق و علوم برای زنان بی فایده یا کم فایده است 🔺 وعلومی را که در بالا گفتیم،
برای او لازم تر و مفیدتر است.🔶✔️
📌گمان می کنم اگر روزی زنان مسلمان ما اسلامی فکر کنند و کلاس هایی برای خانه داری و شوهر داری و آشپزی و بچه داری تشکیل دهند،
📝 دانشجویان بسیاری پیدا کنند و بهترین دانش هم برای زنان مسلمان همینها است.
🔰 بحث دیگر در اینجا این است که:
✅ در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می شود که آن حضرت می فرماید: محبت علی علیه السلام را به زنان الهام کنید و سپس آنان را ساده و پاکدل باقی گذارید.
✍ یعنی سرشت خدادادی و فطرت پاک نخستین آنها را دست نخورده باقی بگذارید و با علوم و فنون ساخته مغز و فکر بشر نیآلایید .
⏪ حتی لغت دروغ و واژه خیانت
را به آنها تعلیم ندهید آن موجود فرشته خوی را به فرشته خوئیش باقی بگذارید تا او نه خلاف حقیقت را بشناسد.
↙️ و نه توریه و دروغ مصلحت آمیز را،
نه خیانت و جنایت را بداند و نه راه فرار از آن را و خلاصه نه منکر را شناسد ونه نهی از منکر را بر خود واجب ببیند.✔️
✅ امام صادق علیه السلام و سایر پیشوایان ما (که جان روشندلان و حقیقت گویان به قربان شان باد)
🌀 می خواهند زن ها و بلکه همه انسانها ،به
فطرت پاک و اصیل🌷خود باقی بمانند و در همین دنیا نمونه ای از بهشت برین الهی🌸 را ببینند و بعید نیست که این آرزوی مقدس روزی تحقق یابد و بعید نیست که روزی بیاید که کلمات «دروغ, کشتن و خیانت» ❌ و مانند اینها در قاموس های بشر پیدا نشود.
✅ امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:
(سوره یوسف را به زنان نیاموزید که در آن سوره فتنه هاست)
👈 زیرا در آن سوره بیان می شود که زلیخا فریفته جمال یوسف گشت و او را در اتاق دربسته برد و از او کام خواست و چون یوسف فرار کرد
و شوهر زلیخا پشت در ظاهر شد،
زلیخا نعل وارونه زد و گفت ببین یوسف از من کام میخواهد.❌
✅ علی علیه السلام می خواهد،
⏪ چنین بازیگری و نیرنگی به گوش زنان شیعه نرسد و در فکر و مغز آنها وارد نشود.✔️
🔴 و چه تاسف انگیز و اندوه بار است که افرادی به نام سلبریتی این روزها فساد های رایج بین خودشان را فریاد میزنند و افکار زنان و دختران و جامعه را به بازی میگیرند.😔
✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
💢 (زنان را در بالا خانه سکونت ندهید )
👈 تا بر مردان و کارهای ایشان مشرف و ناظر نباشند بلکه در طبقه پایین به کار خود مشغول باشند و مردان هم ایشان را در میان خانه نبینند
↙️ و اگر در بالا خانه باشند یا باید همواره چادر بر سرش باشد یا پرده ها را بیندازد و در تاریکی زندگی کند .
👆ادامه این بحث ان شاء الله جلسه آینده تقدیم میگردد.
🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌹
انسان شناسی ۶۷.mp3
10.96M
#انسان_شناسی
#قسمت67
#آیتالله_بهجت
#استاد_شجاعی
➖ چگونه ثابت میکنید، که خداوند فرزندی ندارد، و یا هرگز زاد و ولد نمیکند؟
➖ محل استقرار خدا کجاست؟
@Ostad_Shojae
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت66 📝موضوع: راه تسهیل مفاهیم عمیق دینی به فرزندان ونوجوانان 🍒__________🍒________
#تربیت_فرزند
#قسمت67
🎁جلسه شصت و هفتم
📝موضوع: راه تسهیل مفاهیم عمیق دینی به فرزندان ونوجوانان
🍒__________🍒________🍒
🍃مثلا در سن ۱۴سالگی روان شناس ها هم اینو گفتن که همه جوانها
این سوالو میکنن که چرا ما آفریده شدیم❓❓
🤔
یا اینکه ما هدفمون از این خلقت چی بوده
❓❓❓
🔸ما به زبان هدف خلقت میتونیم نماز رو به بچمون یاد بدیم
ما باید در نهایت برسیم به
👈 ملاقات پروردگار
👈از ملاقات پروردگار بالاترین لذت رو میبریم
👈ما برای این بالاترین لذت آفریده شده ایم👉
👈 فلسفه دنیا ظرفیت یافتن برای این لذته و این ظرفیت سازی به اختیارخودمون هست
🍃
📍حاج آقا شما که میگین دستورات اسلام برای لذت بیشتره درست❗️ولی بعضی وقتا لذتش برای همون موقع نیست🚫
مثلا میگه نگاه به نامحرم نکن تا بعدا که ازدواج کردی بیشتر لذت ببری💑
میخوام یه دستور اسلام رو مثال بزنید که لذت دنیویش نقد باشه نه نسیه❓❓
😎
چرا که جوانها بدنبال لذت نقدند👱👱♀
فلسفه حضور ما در این دنیا و آزادیمون اختیارمون هست در این ظرفیت سازی 👈برای ملاقات خدا👉
💠انسان لذت بردن رو دوست داره و میخواد همه لذتها رو تجربه کنه
اما بالاترین لذت:
👈لذت خود خالق لذته👉
و ما باید بیشترین فکرمون معطوف به این باشه که ما لحظه ای این دنیا را میبینیم ✳️
⚜و نماز یعنی یادآوری اون لحظه ملاقات خدا و بردن اون لذت بالا 💢
📍البته حاج آقا این در صورتیه که ما تعریفمون از لذت چی باشه شاید یک وقتایی براشون لذت نباشه📌
🌀مثلا نگاه حرام رو آدم ترک میکنه همون موقع یه لذتی رو ترک کرده چه لذتی فوری نقد جاش میاد❓❓
⚜یکی لذت اراده ای که داشتن این خودش یه لذته💫
آدم هایی که میتونن این لذت رو ببرن آدم های برجسته ای هستند که لذت این بیشتر از نگاه حرام هم هست💖☘
⚜دومین لذت نقد این هست که در روایت داریم که همون موقع خدا کسی را که چشم از حرام میبنده یه لذت معنوی بهش میچشونه✨🌹
🌀عرض کنم خدمتتون که
ما بره نیستیم که فقط دنبال لذت نقد باشیم‼️
😐😊
💢اگر کسی دنبال لذت نقد هست خب اصلا از فلسفه زندگی انسانی داره خارج میشه🚶
و اگر اسلام میخواست لذت نقد فوری که بدون تفکر
بدون انتظار
بدون طی مراحل.. به لذت برسیم، زندگی ما می شد یک زندگی حیوانی 🐄🐑
🔴مثلا: لذت قدرت اراده یه لذته که شما وقتی ارادتو علیه هوای نفست اعمال میکنی، همون موقع خودت از لذت اراده خودت لذت میبری☺️👏
درسته❓
♨️در هر دو صورت باید یک راه به سوی آسمان باز باشه و یا شخصیت برجسته ای داشته باشه که این دو تا لذت نقدی که جای لذت نقد حرام هست رو بچشه این یک پاسخی است با رویکرد مثبت و مهربانانه😊🍃
اما پاسخ اولی که سختر از این هم بود اینه که اصلا ما لذت نقد نداریم❗️❗️❗️
تو چرا دنبال لذت نقد میگردی چرا میخوای خودتو خراب کنی❓😤
🔴اساسا کسی که بدنبال لذت نقد و ساده بدون پیچیدگی و زحمت و تفکر هست این شخص زندگی خودش رو داره به سبک حیوانی و تنزل میکشونه😞
چرا آدم برای اینکه دنبال لذت باشه خودش رو خراب میکنه⁉️⁉️
↩️مثلا کسی لذت برد و غرق لذتش شد این لذت ظرفیت او را کاهش داده ولی اگر کسی لذت برد و در لذتش طوری غرق نشد که شکر و یا صدقه دادن رو فراموش کنه غرق لذت نشد که دیگران را مسخره کنه و با مواظبت از لذت استفاده کرد این آدم با لذت داره ظرفیت پیدا میکنه✳️
همچنان که کسی دیگر با لذت نبردن و سختی باید ظرفیت پیدا کنه♻️
این فلسفه حیات دنیاست 🌎
💥فلسفه زندگی لذت بردن نیست بلکه ظرفیت یافتن هست و خدا دوست داره ما با لذت آشنا بشیم که بخواهیمش
اما فعلا فقط بخواهیم نه اینکه دنبالش بریم و بهش برسیم و زندگیمون رو تموم کنیم ✅
🔆 فلسفه زندگی ما در دنیا ظرفیت یافتنه
🔹نه سختی کشیدن
🔹و نه لذت بردن
بلکه از لذت و سختی باید ظرفیت پیدا کنیم.
لذا ما باید نگاهمون به خودمون ظرفیت سازیه وجودیه خودمون باشه✔️
#تربیت_فرزند
#قسمت67
🌀اما اونجا که فرمودید جوانها بدنبال لذت نقدن باید بگم که این به هیچوجه اینطوری نیست❌⛔️
🌟جوانها آرمان خواه ترین دوران سنی رو دارن پشت سر میزارن و این را همه دنیا می دانند که جوانها آرمان خواه اند🍃
آرمانخواهی یعنی قله بلند دست نایافتنی که به عشق او و بخاطرش حاضری تمام هستی ات رو بدی آیا این میشه لذت نقد❓❓❓
کسی جوانی رو اینطوری تعریف کرده❓❓❓
اصلا همچین جوانی رو نداریم ما❌🚫
🔶 البته بله بعضی از جوانها رو فرهنگ و محیطشون رو خراب کردن😒
و اون جوانها از اراده قوی خودشون برای اصلاح خود استفاده نکردن😔
اونها از جوانی فاصله گرفتند و در جوانی خودشون رو پیر کردند و آنها دارن از دایره زندگی انسانی خارج میشن😞😞
👈بنابراین جوان آرمانخواه و بلند همته و هرچه آدم به سمت پیری می رود نقدگراتر می شود
این روان شناسی روح انسان است انسانی که خدا آفریده نه خدا دستور داده✅
انسان اینطوری هست
متاسفانه ما تو فضای تبلیغاتی جامعه مون اکثرا جوانهایی رو میبینیم که دنبال لذت نقدن😒
♨️این جوانها رو برامون میارن عمده میکنن و اون فطرت و آرمانگرایی تعیین کننده که در رفتار خیلی از جوانهاست رو کسی درشت نمیکنه که تو دید باشه بعد قضاوتمون هم در مورد جوانها اینطوری میشه😐😕
📍حاج آقا اینکه میگن بیماری و گرفتاری نشانه ای از محبت خداست، پس ما باید در نمازهامون از خدا بخوایم به جای اینکه به بیماران عافیت بدهد حال اونها رو بدتر کنه تا بیشتر از محبت خدا بهرهمند بشن🤔
⁉️⁉️⁉️
🌀 خدمتتون عرض کنم که مثل این میمونه که ما کلمه لا اله الا الله رو بگیم و بعد کسی به ما بگه که شما چرا گفتید لا اله هیچ خدایی نیست😯😤
میگیم خب ما اولش رو گفتیم لا اله بعدشم گفتیم الا الله دیگه🙁
میگه ما به اون نیمه بعدی بحث شما کاری نداریم سوال از همین قسمت اول لا اله میکنیم😓
✳️زندگی یعنی مدیریت سختی ها و شادی ها و ظرفیت سازی در سختی و آسانی..
زندگی یعنی رشد یافتن در اثر برخورد با مقدرات الهی برای سختی ها و آسانی ها
خب این به معنای این نیست که بگیم خدایا سختی ها را حذف کن خدا می فرماید چی شد بنا بود من برای شما میزان سختی ها و آسایش ها را مقدر کنم ❓❓🔆
🔻شما باید به مقدرات من تسلیم باشید✨
🔺به دستواتم هم باید تسلیم باشید✨
تا بتونید این راه رشد رو طی کنید😇✅
🎀الَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎀