f01 shakhsiate mehvari 15.mp3
2.1M
#شخصیت_محوری
#قسمت15
استاد #عباسی_ولدی
#صوتی
https://eitaa.com/abbasivaladi
💞 @zendegiasheghane_ma
#بازی😍😍
.
(9 ماه به بالا)
.
یه بازی باحال برای بچه های عاشق توپ⚽🏈🏉😍
.
برای این بازی فقط یه جعبه کوچیک و جمع و جور و چندتا توپ کوچیک رنگی نیاز دارین. جعبه رو مطابق شکل از بالا به صورت دایره بچینین و از کنار مثل لونه موش یه دریچه باز کنین.
حالا هر توپی که کودکتون توی سوراخ میندازه یه توپ از سوراخ پایینی جعبه بیرون میاد. میتونین جعبه رو بلندتر در نظر بگیرین تا تعداد توپای توی صف برای بیرون اومدن بیشتر بشه😄
مخصوصا اگه جعبه طلقی شفافی داشته باشین که این قرار گرفتن توپ ها توی صف رو به کوچولوتون نشون بدین.
برای کوچولوهای یکم بزرگتر با این بازی، میتونین مفهوم صف رو هم براشون توضیح بدین.
این بازی باعث تقویت هماهنگی چشم و دست کوچولوهاتون هم میشه😍
👆🏻👆🏻👆🏻
اسم این جعبه، جعبه ی حضور دایم اشیا هست. کودک متوجه میشه که از زمانی که توپ رو رها میکنه تا از سوراخ بیرون بیاد هیچ تغییری نمیکنه و کودک بقای اشیا رو متوجه میشه😊😊
.
💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
(18 ماه به بالا)
.
یه راه جذاب برای ترغیب کوچولوها به مسواک زدن😉
.
شکل یه آدمک روی کاغذ یا مقوا بکشین. به جای دندوناش لوبیای سفید بچسبونین😁
با ماژیک وایت برد روشونو خط خطی کنین انگار که خیلی کثیف و کرم خورده هستن. حالا یه مسواک استفاده شده یا مسواکی که مخصوص بازی کوچولوتون هست رو به کوچولوتون بدین تا باهاش دندونا رو تمیز کنه و در حین این کار براش توضیح بدین که وقتی مسواک میزنه اینجوری میکروبا میرن و دندونش سفید و قشنگ میشه😍👍
.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#برنامه_خودسازی
#ماه_رجب
#هفته_اول
خدایا ما را در ماه رجب از رجبیون قرار بده تا حق این ماه خوب رو به خوبی ادا کنیم😊
اول از همه این هفته به خودمون میپردازیم و دقت میکنیم که چه عیب بزرگ اخلاقی در وجودمون نهادینه شده پس #تفکر
👈 دوم روزانه اذکار زیر رو میگیم ان شاءالله👇👇
✅ 7#مرتبه سوره توحید
✅100مرتبه ذکر شریف لااله الا الله
✅100مرتبه ذکر صلوات
✅70مرتبه استغفار
👈سوم بیداری بین الطلوعین
سعی کنیم این هفته دائم الوضو و دائم الذکر باشیم
#روزپنجم
امروز علاوه بر اذکار بالا ذکری که در ماه رجب معادل ثواب روزه هست و روزی صد بار سفارش شده رو بگیم
سبحان اله الجلیل سبحان من لا ینبغی تسبیح .... ادامه در مفاتیح
امروز لطفا دو صفحه قرآن بخونید با معنی و ثوابش رو هدیه کنید به ارواح شهدای مدافع حرم🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
من صبح ها دخترم و دوتا از دوستانش رو با ماشین می برم مدرسه، اول سال بهشون گفتم آیه الکرسی رو هر روز نوبتی بخونیم تا هم حفظ شوند هم برا سلامتی شون. بچه ها خداروشکر به خاطر تکرار حفظ شدند و من هم براشون به عنوان جایزه و تشویق امروز جانماز دوختم. خیییلی ذوق کردند
✍آفرین به این بانوی فهیم 👌👌
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#تقویم_شیعه
✴️ پنجشنبه👈23 اسفند ۹۷
👈14مارس2019 👈7 رجب ۱۴۴۰
.
👩❤️👩امروز (روز پنجشنبه)
مباشرت هنگام زوال ظهر (بعد اذان ظهر) استحاب ویژه دارد و فرزند حاصل از ان اقا بزرگوار عاقل و سیاستمدار و هر گز شیطان نزدیک چنین فرزندی نشود تا پیر گردد خداوند سلامتی دنیا و اخرت به وی عطا کند و هیچ انحرافی و نادرستی در او نخواهد بود. ان شاءالله.
💑 امشب: امشب (شبِ جمعه)
مباشرت پس از وقت فضیلت نماز عشا بسیار مستحب و فرزند حاصل از ان امید میرود از ابدال و یاران امام زمان گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
وقتی “خـــــ❤️ـــــدا” بخواهد
بزرگــی آدمــی را اندازه بگیرد
به جای "قـــــــدش "
“قلبـــــ❤️ــــش”
را اندازه میگیرد
خدایا....
قلب ما را از عشق مولایمان لبریز کن ...
خدایا ما را هر روز در فراق مولای غریبمان منتظر واقعی بگردان....
خدایا در امر فرج مولای خوب ما تعجیل بفرما🌹🌹
شبتون بخیر
التماس دعا
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
#جانم_مهدی😍
خوش آن دمے کہ بهاران قرارمان باشد
ظهــور مهـدے زهـــرا بهـارمان باشد
#یـــــــــا_ربیـــــع_الانـــــــام🍃#جانم_مهدی😍
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#انرژی_مثبت
گاهی آدمها
خوشیهای ڪوچڪ را
در انتظار خوشبختی بزرگ
از دست میدهند
فقط يڪ بار
فرصت زندگی ڪردن هست
حواست باشد به اين روزهايی ڪه
ديگر بر نمیگردند.
سلام اخرین 5شنبه سال 97 بخیر
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
#ختم_صلوات
#پنجشنبه_آخرسال
به اخرین 5شنبه سال که میرسیم قلبمان از نبودن عزیزانی که جایشان خالیست فشرده میشود....
پنجشنبه آخر سال دلت برای مادر یا مادر بزرگت تنگ میشود، برای پدر یا پدربزرگت یا حتی برای فرزند و خواهر و برادرت😔! حق داری دل تنگ باشی! حق داری دل تنگی ات را با اشکی از چهره فرو بنشانی و خودت را به قدرت وصف نشدنی “رویا” بسپاری و به یاد همه خاطراتت با اویی که امسال عید در کنارت نیست، لبخند بزنی...
👈 بیا امروز این عزیزان آسمانی را مهمان نور و برکت کنیم و به نیابتشان ، به نیابت از تمام گذشتگان از ابتدای تاریخ تا به امروز ،به نیابت از شهدای زنده و جاویدان ذکر شریف #صلوات را زمزمه کنیم و نیتمان از این #ختم_صلوات فرج مولای غریبمان و انتهای این فراق و هجران باشد🌹
✍تعداد صلواتهاتون رو به آی دی ادمین تبادلات کانال
@yamahdi85
اطلاع بدید
التماس دعا
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
خیرمقدم به تمامی عزیزانی که به تازگی به جمع ماپیوستند مادر زندگی عاشقانه تمرین میکنیم تا بی بهانه و بی توقع به همسران و فرزندانمان عشق بورزیم و انگیزه ی کارهایمان خدا باشد تلاش میکنیم تا عاشقانه ای خدایی بسازیم....
دراین مسیر همراهمان باشید😊😊
💞 @zendegiasheghane_ma
#همسرداری
گاهی سرد شدن روابط زن و شوهر با پوشیدن یه لباس مناسب یایه سفر چندروزه بدون بچهها از بین میره و و دوباره شور و حرارت به این روابط برمیگرده
این نکات کوچک رو نادیده نگیرید😊💑
@zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 #خانه_تکانی #روز24 بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم #خانه_تکانی_دل_جسم_خانه د
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
#خانه_تکانی
#روز25
سلام علیکم
#خانه_تکانی_دل_جسم_خانه
دل❤️ منزل💙 جسم💚
روز #بیست_پنجم❤️❤️
❤️گاهی یک کار که تمام میشه انگار حجت بر آدم کامل میشه
با پایان یافتن سال خیلی از کارها هم پایان می یابد و سرانجام پیدا میکند برخی هم نیمه تمام.
توی این چند ماه همه سعی خودمان را کردیم که خوب باشیم.
نیت، رفتار، گفتار، فکر، جسم همه را پاکیزه کنیم و آماده ایجاد تحولی نو همراه با بهار باشیم.
امروز آخرین پنج شنبه سال 97،دعا برای اموات و گذشتگان فراموش نشه🌹🌹🌹
❤️❤️❤️❤️❤️
💙 امروز سرویس های بهداشتی شامل حمام و دستشویی را تمیز کنیم
یادتون باشه از مواد پاک کننده با آب گرم و قاطی کردن آنها با هم خودداری کنید
مراقب ریه هاتون باشید
از جوش شیرین و سرکه سفید استفاده کنید
💙💙💙💙💙
💚 برای سلامتی پوست از صابون های مراغه زرد برای حمام و سفید برای شست و شو استفاده کنید
صابون زیتون و گل ختمی خیلی مفید هست.
استقاده از نوره و سفیدآب و سدر و حنا و کیسه که از یادها رفته را دوباره جزو وسایل حمام تهیه کنید.
💚💚💚💚💚💚
@jalasaaat
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه4_قسمت3
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
وقتی میگی مقام رضا یعنی خدا منو بیشتر از همه دوست داره، خدا منو بیشتر از خودم میشناسه، من به خدا اعتماد دارم✅🌸✅
چه جوری اعتماد حاصل میشه؟
من وقتی مثلا این خانم رو بشناسم معرفت بهش داشته باشم بهش اعتماد میکنم وقتی اعتماد کردم یه سری کار ها رو بهش میسپارم و یقین دارم که چی؟ مال من رو حفظ میکنه، امانت من رو حفظ میکنه ،حرف من رو حفظ میکنه⭐️💚🌟⭐️
پس اون وقت من اگه به یه بنده خدا این طوری اعتماد بکنم جا نداره که به خود خدا اعتماد بکنم؟ پس اگر میخوای به خدا اعتماد کنی اگه میخوای به خدا یقین داشته باشی اگه میخوای رضایت داشته باشی از خدا باید چیکار بکنیم؟ ⬅️خدا رو بشناسیم✳️
وقتی میخوای خدا رو بشناسی اول باید خودت رو بشناسی یادتونه کلاس نظم ۱ گفتم خدا همه چیز رو خلق کرده برای من که چی؟ من از همه چیز بالاترم انقدر من مهمم که خدا همه چیز رو برای من خلق کرده⬅️ میگه چی؟ ⬅️خلق السماوات و الارض
همه رو خلق کردم تا توی انسان استفاده بکنی
اونوقت من میام چیکار میکنم؟
میگم خدایا چرا این طوری، اگر اون طوری، کاش اینطوری ،این کلمات چرا ،اگر ،کاش، این طوری بود ،اما، اینا همش نارضایتی هست یعنی من راضی نیستم🙀 از این که این ها رو گفتی به خاطر همین من دارم چونه میزنم با خدا
حالا کسی که از صمیم قلب از خدا رضایت داشته باشه غر غر نمیکنه
رضایت یعنی⬅️😶 غر نزدن یعنی شاکی نبودن😉 یه موقع هایی هستش که ما محتاج ۵ دقیقه زمان این دنیا هستیم بعد اینو زمانی میفهمیم که اون طرف به این ۵ دقیقه نیازمند هستیم یه فرصت هایی مثلا الان خیلی ها رفتن امام رضا زیارت میگه من رفتم ولی حالیم نشد چیه مثلا دوست دارم انقدر امام رضا میرم با معرفت باشه این طوری باشه اون طوری باشه میگه چی؟ میگه نهایت رضایت تو اینه که رفتی زیارت حداقلش مثلا شما سلام میدی حداقلش یه سلام طلب کار شدی در موقعی که فقر و بیچارگی داری و اول فقر و بیچارگی ما ورودمون به عالم برزخ هست یعنی مرگ
حالا رضایت همسران رو بررسی کن
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 #بدون_تو_هرگز #قست45 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهل و پنجم: کارنامه ات را بیاور
#بدون_تو_هرگز
#قسمت46
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت چهل و ششم: گمانی فوق هر گمان
🍃اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ...
🍃وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد...
🍃دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ...
🍃توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ...
🍃هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ...
🍃اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ...
🍃گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...
🍃سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ...
🍃مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت47
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت چهل و هفتم: سومین پیشنهاد
🍃علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ...
- ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ...
🍃با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خواب همین طوریه ... پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ...
🍃چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... اما این بار خیلی ناراحت ...
- هانیه جان ... چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ...
🍃خیلی دلم سوخت ...
- اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم ... برام سخته ...
🍃با حالت عجیبی بهم نگاه کرد ...
- هانیه جان ... باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ...
🍃گریه ام گرفت ... ازش قول محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم ... دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود ...
🍃حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دم در استقبالش ...
- سلام دختر گلم ... خسته نباشی ...
🍃با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ...
- دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ...
🍃رفتم براش شربت بیارم ... یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ...
- مامان گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ...
🍃ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم ... یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عین علی بود ...
- از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ...
🍃خندید ...
- تا نگی چی شده ولت نمی کنم ...
🍃بغض گلوم رو گرفت ...
- زینب ... سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟...
🍃دست هاش شل شد و من رو ول کرد ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت48
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت چهل و هشتم: کیش و مات
🍃دست هاش شل و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ...
- چرا اینطوری شدی؟ ...
🍃سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ...
- ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ... شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ...
رفت سمت گاز ...
- راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ...
🍃دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ...
- خیلی جای بدیه؟ ...
- کجا؟ ...
- سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ...
- نه ... شایدم ... نمی دونم ...
🍃دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ...
- توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جواب من نیست ...
🍃چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ... اصلا نمی فهمیدم چه خبره ...
- زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که ...
🍃پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ...
- به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ...
🍃اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ... اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسط آشپزخونه ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت49
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت چهل و نهم: خداحافظ زینب
🍃تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ...
🍃دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...
- بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ...
🍃برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ...
- یادته 9 سالت بود تب کردی ...
🍃سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ...
- پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ...
🍃التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ...
- خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ...
🍃پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود ...
- برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ...
🍃و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ...
🍃تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ...
🍃پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ...
🍃بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت50
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت پنجاه: سرزمین غریب
🍃نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه...
🍃سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ...
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...
🍃زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ...
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...
🍃نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ...
🍃من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ...
🍃فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ...
🍃هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...
- بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
#لیله_الرغائب
🔸 #ليلة_الرغائب شبى است که خداوند خواسته است تا بندگانش با ميل و رغبت به سوى عبادتش بشتابند و ساعتى را به اقامه نماز و استغفار و مناجات با پروردگارشان به سرآورند و بخشش و رحمت و مغفرت او را طلب کنند.
🔅در حدیث است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ملائکه این شب را به این نام نهادند و محدثان در کتابهای دعا نمازی با کیفیت مخصوصی در این شب ذکر کرده اند که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
🔺هر کس این نماز را در این شب انجام دهد ثواب این نماز به نیکوترین صورت با روی خندان و درخشان و با زبانی فصیح در شب اول قبر در حضور این فرد ظاهر شود و به او می گوید: ای دوست من مژده می دهم تو را که از هر شدّت و سختی نجات یافتی، نمازگزار میگوید: تو کیستی که من تاکنون چنین صورتی زیبا با چنین جلوه ای ندیدم و سخنی شیرینتر از کلام تو نشنیده ام و بویی بهتر از بوی تو نبوئیدم در پاسخ میگوید: من همان نماز لیلة الرغائبم که شما انجام دادی. امشب آمده ام نزدت باشم تا حق را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود من در عرصه قیامت سایه بر سر تو خواهم افکند پس خوشحال باش که خیر از تو معدوم نخواهد شد.
🔖 #کیفیت_اعمال لیلة الرغائب :
🔸روز #پنج_شنبه اول ماه رجب #روزه گرفته شود.
چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز اقامه شود كه هر دو ركعت به یك سلام ختم می شود و در هر ركعت یك مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود.
و چون دوازده ركعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذكر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود.
پس از آن در سجده هفتاد بار ذكر "سبوح قدوس رب الملائكة والروح" گفته شود.
پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انك انت العلی الاعظم" گفته شود.
دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذكر "سبوح قدوس رب الملائكة والروح" گفته شود.
در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود.
ان شاء الله به استجابت می رسد
#التماس_دعای_فرج
💞 @zendegiasheghane_ma