eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا طَالِبَ ثَارِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلْأَنْبِيَاءِ... 🌱سلام بر تو ای خونخواه فرستادگان خدا... سلام بر تو و بر روزی که ذوالفقار تو بر گردن دشمنان خدا بنشیند و قلب مظلومان تاریخ را التیام بخشد! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس این روزها دعای فرج رو با اشک دیده و مشتهای محکم علیه اسرائیل غاصب کودک کش میخوانیم 🌾🌿🥀🌾🌿🥀🌾🌿🥀🌾🌿🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یـــــابـن الحسـن آقـایـم ای ڪاش یڪ سه شنبه شبی قسمتم شود در راهِ جمکران سر راهی ببینمت آقــا خــدا نیــاوَرَد آن روز را ڪه مــن سرگـرم مـیشوم بـه گنـاهـے ببینــمت با ایـن دلِ سیاه و تباهـم چـه دلخوشـم بر ایـن خیـالِ ڪـهنه ےِ واهـے ببینمت دارم یقـین ڪه روز ِ وصـــــالِ تـو مـیرسـد ذڪـر ِ لبـم شـده ڪـه الهــے ببـینمتـــ امــان از دورے از وصـل یـار امـان از انتظـار اللَّھُـمَ عـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ شوخــی با نامـــحرم مطلقا ممــنوع! 🔸شوخی با نامحرم از اولین گام های شیطان برای گمراهی یک مؤمن و تخریب یک زندگی است. 🔸متاسفانه با کثرت این گناه، قباحت آن نزد بسیاری از ما شکسته شده اما باید بپذیریم که بسیاری از طلاق ها و اختلافات و سوءظن ها مرهون همین عادی شدن اینگونه گناه هاست. 🔸برای اثرات بدِ شوخی با نامحرم، خوش دلی و بددلی مزاح کننده فرقی ندارد و این کار در هر شرایطی ناپسند و مذموم است. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💑 از انتقاد کلّی‌ و مبهــم پرهـــیز کنـــید! 🔸از انتقادهای کلّی و مبهم خودداری کنید. جملاتی مثل «احساس می‌کنم رابطــه ما سرد شده است»، «من ناراضی‌ام»، «شدیداً دلخورم»؛ بسیار کلّی و مبهم است و همسر شما را در جهت‌های زیادی به فکر وا می‌دارد که ممکن است فرسنگ‌ها با نظر و انتقاد شما فاصله داشته باشد. 🔸همسران باید سعی کنند مصداق مشکل یا موردی را که منجر به دلخوری و کدورت‌ شده است، به‌صورت بسیار ریز و جزئی بیان کنند؛ چون در این صورت است که همسر شما متوجه اصــل مــوضوع شده و می‌فهمد چه چیزی را باید تغییر دهد یا اصلاح کند. 🔸مثلا به‌ جای این که بگوییــد: «من ناراحت و دلخورم،» بگویید «من به‌خاطر این که از من تشکر نمی‌کنی دلخــورم.» ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسول اکرم صلی الله علیه و آله: ✅ "بدترین مردم کسى است که بر خانواده‌اش سختگیر باشد " گفتند اى رسول خدا! سختگیرى بر خانواده چگونه است؟ پیامبر ﷺ فرمودند: مرد وقتى وارد خانه شود، همسرش از او هراسان و فرزندان از او گریزان شده، فرار کنند و چون بیرون رود همسرش شاد شود وخانواده‌اش با یکدیگر انس گیرند ! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت86 استاد #پناهیان 💠 آقا داماد نشسته ، سرش و انداخته پایین ، چ
استاد تو رو خدا به خاطر نماز به دیگران نگاه نکنید. منم پیشت بد نماز خوندم نرو اونطرف بگو ایشون که روحانی بود ، زیاد خوب نماز نخوند من چه جوری بهتر از اون بخونم ؟ تو نماز خوب خودت و بخون ☝️✅ ماهاییم که نماز همدیگه رو خراب میکنیم ، به هم دیگه نگاه ، میکنیم میگیم ما هم مثل دیگران . چه سم مهلکیه ...، شما که ماشاءالله هزار ماشاءالله اهل فهمین ، اهل فضلید. 🌀 یک بیابان گرد ، اومد پیش امیرالمومنین گفت : یا علی ، درجات اهل محبت رو برای من مطرح کن . چند درجه داره ؟ کلاس اولش و بگو ، کلاس دومش و بگو ، کلاس سوم تا مراتب عالی . آقا امیرالمومنین (ع) فرمودند که : کمترین درجه اهل محبت ، سه تا شرط داره . اول، گناهش رو خیلی بزرگ میشمره ، چه گناه انجام داده باشه چه نه ، گناه انجام دادن براش خیلی سنگینه ، 🔥🔥🔥 دوم ، طاعت و عبادت و هرچی کار خوبه سبک میشماره ، و سومین ویژگی خودش رو آقا داماد عالم هستی میدونه . احساسش اینه ، غیر من ، خدا به حساب هیچکس دیگه نمیخواد برسه ، فقط میخواد به حساب من برسه . فدات بشم من به بقیه چیکار دارم ؟ که مثل بقیه زندگی کنم . ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
. 🌸🍃استاد 💠 جمهوری اسلامی یه جامعه نورانی ولاییه ، یه جامعه ایمانی و معنویه ، اما فداتون بشم ، شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر که ببینه من کیو آرزو دارم ؟؟ ❌⭕️❌ میگه حاج آقا ، بی حجابی غوغا میکنه ، گفتم : الحمدالله ، الحمدالله به همه چی باید زیبا نگاه کرد ، ✅🔰 👈حالایه دختر محجبه قیمت داره . آقا حرامخواری در بازار غوغا میکنه ، ♨️♨️♨️ به به ، الحمدالله . 👈کاسب حلال خور حالا قیمت داره ، به به ✅🔰 آقا توجه به آقا امام زمان زیادشده مد شده ، همه جا دیگه توجه به حضرت دارند ، ای وای ... نکنه همه دوستای حضرت و جو گرفته باشه ؟ ❓❓❓ ان شاءالله که خیلیا باشند ، توخونشونم دعای ندبه بخونند ، 🔰🔰🔰🔰 کجا من استقلال خودم و تجربه کنم وکاری به حرف مردم نداشته باشم؟ سر نماز . ✅🔰✅🔰✅🔰 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
AUD-20210113-WA0014.mp3
15.29M
💖بخش دوم؛ «حفظ اقتدار مرد» ⛔️ مهمترین علت کشیده شدن مرد به روابط خارج از خونه، ←رفتارهای غلط خانم→هست. ‼️✅⚠️ دکتر ❌ گوش دادن به این فایلها ضروریه ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
❣دلسردی ازهمسر و زندگی را چگونه از بین ببریم❓ افزایش محبت با هدیه اولین مهارت این هست که بتوانید از تکنیک هدیه دادن استفاده کنید. نیاز نیست که هدیه بزرگ باشد، یا حتماً آن را خرید کرده باشید، گاهی یک نوشته چند خطی از ابراز محبت می تواند همسرتان را خوشحال و غافلگیر کند. از علاقه به همسرتان بنویسید. با ظرافت و غافلگیری می توانید صحنه زندگی را متفاوت کنید، تنوع بخشی باعث نشاط فزاینده در زندگی شماست. در آغاز زندگی مشترک انواع تنوع ها باعث لذت بردن از زندگی هست، به همسرتان نشان بدهید که زندگی با او را دوست دارید، هدیه دادن راهی است که زندگی را تنوع می بخشد. با هدیه همسرتان را غافلگیر و هیجانزاده کنید، گاهی یک آغوش و یک بوسه پس از رسیدن زن و شوهر به هم در روز حتی بدون بهانه و مقدمه بهترین هدیه هست. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت30 مشغول سالاد درست کردن بودم که گوشیم📲 زنگ خورد... حانیه بود.حتما اونم حال من
محمد گفت:چی نه؟🤔 گفتم: _قبلنا نورانی تر بودی.😄دلتو خوش نکن،لامپ هات خراب شدن.😝 محمد لبخند زد.☺️ -بادمجونی دیگه،😁اونم از نوع بم.. نوچ..آفت نداری.🙁😁 همه لبخند زدن.😊😊😊 -مال مرغوبی نیستی داداش.😐☝️(به مریم اشاره کردم)بیخ ریش صاحبت میمونی داداش.😁😉 همه خندیدن...😁😃😄😀 محمد هم که فضا رو مناسب دید شوخی میکرد. ساعت سه و نیم🕞 بود و لحظه به لحظه به رفتن محمد نزدیکتر میشد و قلب همه مون فشرده تر... دیگه نتونستم تحمل کنم.رفتم توی اتاقم تا نماز بخونم.😞😣✨ بعد نماز میخواستم برم سجده که محمد گفت: _قبول باشه..برای منم دعا کن. اومد جلوم نشست.ازدیدن اشکهام جا خورد.😭 ابروهاش رفت تو هم.سریع اشکهامو پاک کردم.گفت: _حواسم بهت بود...بزرگ شدی.😊 نگاهش نمیکردم... اگه نگاهش میکردم اشکهام😭 سرازیر میشد و محمد ناراحت میشد.ولی دلم میخواست این ساعت های آخر نگاهش کنم.گفت: _چرا به من نگاه نمیکنی؟😊 -آخه...اشکهام..😔😢 زیر چونه مو و گرفت و سرمو آورد بالا -به من نگاه کن.اشکهاتم اومد اشکالی نداره.😊 نگاهش میکردم و اشکهام بی اختیار میریخت.😭 -فکر کنم اونقدر بزرگ شدی که بتونم روت حساب کنم....حواست به مریم وضحی باشه.بیشتر ازقبل.مخصوصا مریم...بارداره.☺️ ازتعجب چشمهام گرد شد.گفتم: _زن باردارتو میذاری و میری؟ اون به تو نیاز داره نه من.😳😥 -خوش گذرانی که نمیرم.😊 از حرفم شرمنده شدم.چند ثانیه سکوت کرد.بلند شد و رفت سمت در... برگشتم سمتش.اونم برگشت و گفت: _ممنون.امروز باشوخی های تو خداحافظی بهتر از دفعات قبل بود.😊 -محمد -جانم؟ با بغض گفتم:برمیگردی دیگه؟😢 -آره بابا.بادمجون بم آفت نداره.😁 چراغهامم خاموش کردم،نور بالا نزنم تا حوریه ها اغفالم نکنن. 😂😜 بعد بلند خندید. اومد نزدیک.سرمو گذاشتم رو شونه ش و آروم گریه میکردم.😣😢 مریم در زد... از بغل محمد رفتم کنار و اشکهامو پاک کردم.محمد گفت: _بفرمایید مریم درو بازکرد و گفت: _محمد،مامان کارت داره.😒 -باشه.الان میام.☺️ به مریم نگاه کردم.... چقدر خودشو کنترل میکرد تا گریه نکنه. محمد کلا به گریه کردن همه حساس بود و به گریه های مریم حساس تر،اصلا طاقت دیدن اشکهاشو نداشت. مریم هم خیلی خوب محمد رو درک میکرد و پیش اون گریه نمیکرد.باهم رفتن بیرون. محمد برگشت سمت من و گفت: _یادت نره چی گفتم. گفتم:_باشه -راستی تا برنگشتم به کسی نگو مریم بارداره.😊 -چشم😞 -ولی خودت حواست بهش باشه ها.حالش زیاد خوب نیست.حتی خانواده ش هم نمیدونن. -چشم داداش.اصلا تا شما بیای میرم خونه ی شما میمونم، خوبه؟😕😒 لبخندی زد و رفت بیرون...☺️ دیگه پاهام تحمل ایستادن نداشتن.روی صندلی نشستم و به مریم فکر میکردم. ساعت نزدیک پنج بود... 😧🕔 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
ساعت نزدیک پنج بود...😧🕔 هربار با ماشین دوستش میرفت.همه همینجا،تو خونه باهاش خداحافظی میکردیم و هیچ جا برای بدرقه ش نمیرفتیم.😞😣 رفتم تو هال.همه باهاش خداحافظی کرده بودن و داشت با ضحی صحبت میکرد... هیچکس متوجه من نبود.ضحی گفت: _عمه تو نمیخوای بابامو بوس کنی؟☹️👧🏻 تازه همه متوجه شدن که من تا الان نبودم... لبخند زدم و قیافه مو یه جوری چندش آور کردم و گفتم: _ایش..نه عمه جون..آخه بابای تو هم بوس کردن داره؟😬 همه باتعجب نگاهم کردن.محمد خندید😁 و گفت: _ولش کن بابا،عمه بدسلیقه س.😜😁 ضحی اولش از حرفم ناراحت شد ولی وقتی دید باباش میخنده،خندید و گفت: _اصلا نمیخواد بابامو بوس کنی،☹️فقط خودم میخوام بوسش کنم.😘😍 بعد صورت محمد رو چند بار محکم بوسید... همه از حرف و حرکت ضحی خندیدن. بخاطر همین هم ضحی راحت تر از باباش جدا شد. همه روی ایوان ایستاده بودیم... همیشه آخرین نفری که با محمد خداحافظی میکرد مریم بود که تا جلوی در باهاش میرفت. محمد باهاش صحبت میکرد.همیشه برای بار آخر برمیگشت سمت همه و دست تکون میداد،ولی امروز برنگشت.آخرش اشکهاش صورتش رو خیس کرده بود.😢رفت بیرون و درو بست... ضحی بغل من بود.سریع رفتم تو خونه و با بچه ها مشغول بازی شدیم.ولی قلبم داشت می ایستاد.😣 اون روز خیلی سخت گذشت... اما در راه بود. روزهایی که هر روزش به اندازه ی چند ماه میگذشت.محمد بار سنگینی روی دوش من گذاشته بود.😣 اون شب مریم و ضحی پیش ما موندن.تنها کسی که خوابش برد ضحی بود. اون شب با تمام دلتنگی ها و دلشوره ها و طولانی بودنش بالاخره تموم شد.صبح پدر مریم اومد دنبالشون و بردنشون خونه شون. با حانیه تماس گرفتم،جواب نداد.رفتم پیش مامانم.داشت نماز میخوند و گریه میکرد.😢✨ گرچه دقیقا درکش نمیکردم ولی عمق نگرانیش رو میتونستم حدس بزنم.بابا هم خونه نمونده بود.به قول مامان بره سرکار بهتره براش. رفتم آشپزخونه.کلی کار مونده بود.مرتب کردن آشپزخونه تموم شد و غذا هم درست کردم.بابا هم اومد... دوباره با حانیه تماس گرفتم.دیگه داشتم قطع میکردم که با گریه گفت: _زهرا،امین رفت.😭😫 گریه ش شدت گرفت و گوشی قطع شد... حالا که بابا خونه بود و مامان تنها نبود میتونستم برم پیش حانیه. مامان حانیه هم حال خوبی نداشت. آرامبخش خورده بود و خواب بود.حانیه روی تخت دراز کشیده بود و سرم به دستش بود.😣🛌 کاملا واضح بود چقدر حالش بده.شکسته شده بود.تا منو دید دوباره با صدای بلند گریه کرد.بغلش😭😫 کردم.آرومتر که شد گفتم: _از امام حسین(ع)خواستی که برگرده؟ نگاهی تو چشمهام کرد و گفت: _کاش اونقدر خودخواه بودم که میتونستم...😭 نتونست حرفشو ادامه بده.آروم تو گوشش قرآن میخوندم.چه سعادتی که قرآن رو حفظم.✨💖 خیلی وقتها کمکم میکرد بشم یا مثلا تو اتوبوس،مترو و خیابان و جاهای دیگه که نمیشد از رو قرآن خوند،من میتونستم از حفظ قرآن بخونم.😇👌 آروم شد و خوابید. دو ساعتی بود که خوابیده بود.یه دفعه با جیغ از خواب پرید... سریع بغلش کردم.معلوم بود کابوس دیده.با صدای بلند امین رو صدا میکرد و گریه میکرد.خواهرش بهش آرامبخش داد.به هر زحمتی بود دوباره خوابید. مامانم تماس گرفت📲 وگفت: _کجایی؟😕 -هنوز پیش حانیه هستم.کاری داری مامان جان؟ -مریم رفته خونه خودشون.امشب میتونی بری پیشش؟😒 -آره.حتما میرم.😊 -زهرا -جانم مامان -خودت خوبی؟😒 -خوبم قربونت برم.نگران من نباش. رسیدم پیش مریم باهات تماس میگیرم. خداحافظ.😍 -مراقب خودت باش.خداحافظ.😊 امروز به تنها کسی که فکر نمیکردم خودم بودم.حانیه خواب بود.خداحافظی کردم و رفتم پیش مریم و ضحی.تابستان بود.بستنی خریدم.🍦ضحی تا منو با بستنی دید پرید بغلم.محمد معمولا سه روز یکبار زنگ میزد.هربار زنگ میزد تا دو روز حال مریم خوب بود و تا دو روز ضحی بهونه میگرفت.دیگه از بار سوم که زنگ میزد صداشو ضبط میکردیم و ضحی روزی چندبار گوش میداد.😊 دو ماه از رفتن محمد میگذشت.کلاس های دانشگاه هم شروع شده بود.من یا دانشگاه بودم،یا خونه خودمون یا خونه محمد.وقتم خیلی پر بود. حتی گاهی وقت کم میاوردم.دفتر بسیج و باشگاه هم دیگه نمیرفتم.😣 یه روز ریحانه گفت: _کم پیدایی؟😅 اوضاعم رو که بهش گفتم،گفت:_کمک نمیخوای؟😥 گفتم: _آره.از حانیه بی خبرم.بهش سر بزن.😊 دانشگاه نمیومد.خبری هم ازش نداشتم.گاهی تلفنی باهاش صحبت میکردم. روزها خیلی طولانی به نظر میومد.برای همه مون ماه ها گذشته بود انگار... محمد تو آخرین تماسش گفته بود دو هفته دیگه میاد.همه مون از خوشحالی گریه مون گرفته بود. ولی دو هفته هم خیلی طولانی بود... اما بالاخره روز موعود رسید....😍☺️ ادامه دارد.. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
❤️ ❤️ ❤️ شوق تو به باغ لاله جان خواهدداد عطرتو به گلهـا هیجان خواهد داد فردا ڪه به آفاق بپیـچد نورت تڪبیر تو ڪعبه را تڪان خواهد داد تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عج اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹حسین جانم🌹 ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم فڪری بڪن برای من و آتش دلم دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم صبحت بخیر حضرت آرامش دلم سلام_اربابم ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم 🙇🙇🙇🙇🙇🙇 سوال یه مامان خوب🙋 سلام ضمن تشکرازمشاوره های مختصرو مفید وعالیتون.یه سوال داشتم. من دوتادختردوسال و هفت ماهه و یک دخترهفت ماهه دارم.چندوقت پیش مادربزرگ برای دختر بزرگم لاک میزنه از اون موقع اصرارداره که براش بزنیم.ب خالش هم میگه که براش بزنه.ماهم سعی کردیم عادی رفتارکنیم میزنیم ولی در حال زدن میگیم یه موقع نخوریا اینابره تودلت جوجومیشه.اولین باری هم که دیدم زده گفتم وای وای وای چراناخنات کثیف شدن بریم بشوریم تمییزشن.خودش چون شستن و خیلی دوس داره میگفت آره و پاک میکردیم.ولی جدیداخودش گفت قشنگن.منم براش زدم گفتم قشنگ شده باباش هم دیدگفت وااااای چقدخوشگل شده تااااااچندبا همین رویه بودیکی دوبارم گفتیم بعداپاک کن ولی بازم گفتیم اینا نرن تودلتاجوجو میشن اونم باتعجب دستاشو میبینه یه وقتایی هم خودش میگه (لاک کن بده)لاک پاک کن ;خودش پاک میکنه.ولی دوس ندارم عادتش بشه.براسلامتیش هم مضره میخوام از سرش بیفته.خالش هم میبینه دوست داره لاکاشو گذاشته دم دست بچه چندین بار گفتم ولی برنداشتن.چه کنم خواااااهر؟ 🙇🙇🙇🙇🙇🙇🙇 پاسخ مشاور ✅ مامان خانوم گل،، جذابیت ها و دلبستگی های آدمیزاد مثل خیلی از تنفر ها و بد اومدن ها گذرا، موقتی و محدود هست. نگران نباشید. شما خیلی خوب برخورد کردین، آفرین. از این به بعد هم همینطور بدون استرس و تنش ادامه بدین،، بعد از مدتی از سرش می افته،، مدت این جذابیت فقط به برخورد شما و همسرتون بستگی داره. حساسیت و اخم و ناراحتی نکنید، و همینطور بیست و عالی ادامه بدین. تفکر کثرت اندیشی یکی از مهمترین شیوه های تربیت کودک هست،، اگه دخترتون فکر کنه هر وقت بخواد میتونه ار لاک استفاده کنه، خیلی راحت تر و زودتر از لاک زدن دل کنده میشه. کار خواهرتون درسته،، بذار همه لاک ها دم دستش باشه تا حرص و طمع اش تحریک نشه و احساس غنا و کثرت در وجودش کار خودش رو بکنه! موید باشید خواهر عزیز 💖✋ 🙇🙇🙇🙇🙇🙇🙇 ادامه سوال 👇👇 سلام مجدد .خواستم بدونم همون مسئله قبلی درمورد رژلب هم صادقه؟جدیدا ب اون اصرارداره. اگه دم دستش باشه دائم میزنه برا سلامتیش ضررداره.بعدمیترسم ملکه بشه براش.آخه رژ رو دائم میخواد از صب تا شب هی میزنه. دست خودش باشه خونه روگل گلی میکنه😂😄😄 🙇🙇🙇🙇🙇🙇🙇 🍀پاسخ مشاور 👇👇 سلام عزیزم، نه اجازه نده، صبح که بیدار شد، خودتون رژ بزنید و اگه خواست، برای اونم خیلی کم بزنید،، تا فردا دیگه اجازه ندین،، بهش بگین ایشالله فردا صبح،، اگه خواستید برین بیرون خودتون پاک کنید و بگین بیا رژ ت رو پاک کنم اینا فقط برای خونه ست. با روی باز و مهربانی سرش رو گرم کنید. برای لاک هم یادتون باشه بهش بگین وقت بیرون رفتن باید پاک کنه،، این آموزش شما،، خیر دنیا و آخرت رو برای شما و دخترتون به همراه داره. موید باشید مامان خوب ✋ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدر و مادر بهشتی، فصل امتحاناته، محبت و عشق والدینی تون رو فدای آموزش نکنید! بداخلاقی، کم صبری، نامهربانی، تنبیه، سرزنش، تحقیر و.... اینها شیوه آموزش نیست! استرس و اضطراب مانع یادگیریه! یادتون نره، ،فقط شما مامان و بابای فرزندتون هستید. مهربان باشید.🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد : آرزو کنید بچه‌هاتون بعضی‌هاشون صرف خدا بشن.💖 بله دیگه پدر و مادر حضرت مریم نذر کردن که بچه‌ی ما مال شما ؛ بعد دختر از آب دراومد. ☘ 🔶گفتن عیب نداره بره راهبه بشه. بره خودش رو وقف کنه، شد مادر عیسی‌بن مریم.🌟 نیت کنید، نذر کنید که خدا فرزندان و نوه‌هاتون رو صرف خودش کنه. این بچه‌ی ما وقتش صرف خدا بشه. آرزو کنید.😊 اون‌هایی که طلبه میشن، قبلش مامان و باباشون یا مادربزرگ و پدربزرگشون یه گوشه‌ای یه آرزویی کردن، الکی نمیشه، معمولاً این‌طوریه.😇 بابا ما می‌خواهیم وقتمون رو بذاریم برای دین خدا ما وقتمون رو برای این داریم می‌ذاریم. نه برای پول جمع کردن آفریده شدیم یا برای چیزهای دیگه... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت32 ساعت نزدیک پنج بود...😧🕔 هربار با ماشین دوستش میرفت.همه همینجا،تو خونه باهاش
اما بالاخره روز موعود رسید...😍☺️ قرار بود محمد قبل ظهر برسه.همه خونه ما جمع بودیم.خانواده ما و خانواده مریم.عمه ها و خاله و دایی هم بودن.من فقط یه عمو داشتم که از بابا بزرگتر بود و زمان جنگ شهید شده بود.یکی از دایی هام هم شهید شده بود.🌷🇮🇷 خونه حسابی شلوغ بود.همه خوشحال بودیم و منتظر.بالاخره زنگ در زده شد و محمد وارد حیاط شد... اولین کسی که رفت بغل محمد،ضحی👧🏻 بود.رفت که نه،پرید بغل محمد.تا ضحی پرید بغلش،محمد اخمهاش درهم شد.وای نه،خدای من،نکنه زخمی شده؟!!!😨😥 جدا کردن ضحی از محمد شدنی نبود. محمد هم معلوم بود درد داره.ولی ضحی رو بغل کرده بود و با بقیه روبوسی میکرد.دیگه طاقت نیاوردم... رفتم جلو و با هر ترفندی بود ضحی رو از بغل محمد گرفتم.بردمش تو اتاق و عروسکی که تازه براش خریده بودم رو بهش دادم. خیلی دوست داشتم برم محمد رو ببینم و باهاش حرف بزنم ولی فعلا تو اتاق نگه داشتن ضحی واجب تر بود.بعد از نماز،ناهار خوردیم. مهمان ها کم کم میرفتن که مثلا محمد استراحت کنه.فقط خانواده مریم بودن.ضحی هم روی پای محمد نشسته بود.محمد با آقایون صحبت میکرد و خانم ها هم تو آشپزخونه بودن.منم یه گوشه ایستاده بودم و به محمد نگاه میکردم.👀😍 خیلی خوشحال بودم برگشته.من حتی نتوسته بودم با محمد احوالپرسی کنم. داشت به حرفهای ضحی گوش میداد که چشمش به من افتاد. چند ثانیه نگاهم کرد بعد با اشاره سر بهم فهموند برم تو اتاق.نمیدونستم چرا بهم گفت برم تو اتاق،ولی رفتم.سجاده مو پهن کردم که نماز شکر بخونم.😍✨دستهامو آوردم بالا که تکبیر بگم، گفت:_زهرا برگشتم سمتش.وای خدا،داداشم بود.سرمو گذاشتم روی شونه ش و فقط گریه کردم.😭محمد هم هیچی نگفت و صبر کرد تا آروم بشم.نمیدونم چقدر طول کشید.تمام دلتنگی ها و بدو بدو کردن های این مدت و از همه سخت تر مراقبت از امانتی هاش حسابی پیرم کرده بود.گفت: _چرا اینقدر شکسته شدی؟!! تو مثلا بیست و دو سالته؟😒 لبخند زدم و گفتم: _من یه دختر یک قرن و بیست و دو ساله هستم.پیرم کردی محمد.😒دفعه بعد خواستی بری یه فکری برا زن و بچه هات بکن.من دیگه مسئولیت امانت قبول نمیکنم.😥 -مریم گفته خیلی به زحمت افتادی. -زن داداش کم لطفی کرده.زحمت؟!! روزی هزار بار مردم و زنده شدم.😢 بالبخند گفت:تازه یکی رو پیدا کردم که بتونم با خیال راحت زن و بچه هامو بهش بسپرم.فکرکردی خواهرمن، حالاحالاها زحمت داریم برات.☺️ با اشک و بغض گفتم:... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══