11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرز تهیه باسلوق گردویی😋
مواد لازم :
گردو آرد نشاسته شکر شیره انگور
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
10.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال خوبِ خودت را به هیچ اتفاق و
شرایط و شخصی گره نزن...!
بی واسطه خوب باش،بی واسطه
شادی کن و بی واسطه بخند🥰
تو که خوب باشی؛
همه چیز خوب می شود ...
#ظهرتون_بخیر❤️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🌱
همیشه کسی وجود داردکه
سرِ راهتان سنگ پرتاب کند...
این به شمابستگی دارد،
که باآن سنگهاچه بسازید...!!
پل یادیوار!
شما معمار زندگیتان هستید
سعی کنید معمار خوبی باشید.
#عصرتون_بخیر 🌹
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاد باش عزیزکم
زندگی همین است
قبل از اینکه به خودمون بیایم
تموم شده
پس شاد باش و زندگی کن❤️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوچیز و هرگز فراموش نکن....👌👌
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام زندگیم درد میکند
دعایم نمیکنی
مادر💚
ایام فاطمیه🥀
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💢خطاب به #زوجین محترم
#خاموش_کنیم🔻
🔹 بسیاری از همسران در همه حال یک عامل خطرناک و برهمزننده روابط را با خود حمل میکنند. خیلی از ما وقتمان را در دنیای مجازی و پر هرج و مرج تکنولوژی و شبکههای اجتماعی تلف میکنیم، بدون اینکه وقتی برای صمیمیتر کردن رابطه با همسرمان بگذاریم.
🔹 موبایلتان را خاموش کنید، تلویزیون را از برق بکشید و سعی کنید برای همسرتان وقت بگذارید.
#همسرداری
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
28.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و هوای این روزا تو شمال ....
🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#برشی_از_یک_زندگی
#بهنام
#قسمت_هشتم🌺
اگه دوست داشته باشید و بهنام موافق باشه شما هم همراهمون بیاید تا یه هوایی تازه کنید،شیوا یه نگاه به من انداخت و گفت نه من زودتر میرم خونه یه کم کار دارم، ولی از نگاهش فهمیدم دلش میخواد باهامون بیاد، گفتم بیا باهم بریم یه دوری بزنیم بعد همگی باهم میریم خونه، شیوا هم از خدا خواسته کیفش رو برداشت و باهم از شرکت زدیم بیرون، آرش که همیشه ی خدا راحت بود،رو کرد به ما و گفت اگه موافق باشید زنگ بزنم دوستمم بیاد ،دور هم بریم کافه تا شیوا خانم هم تنها نباشه و بهش خوش بگذره، بعد بدون در نظر گرفتن جواب ما،زنگ زد و یه کم سر به سر دختر پشت خط گذاشت و بعد آدرس کافه رو براش فرستاد و قطع کرد، به کافه که رسیدیم ده دیقه بعد یه دختری با آرایش خیلی زننده و مانتوی چسبونی که تمام تنش رو به نمایش گذاشته بود و با یه کفش پاشنه بلند صورتی که با شال و کیف و آرایش ست شده بود با عشوه ی خاصی به میزمون نزدیک شد و به آرومی سلام کرد ، آرش بلند شد و صندلی رو بیرون کشید و گفت اینم کیمیا خانم ما که چند دیقه ی قبل ذکر خیرشون بود، کیمیا به شیوا دست داد و نشست،آرش دوباره لودگی هاش رو شروع کرد دوباره ما رو به خنده انداخته بود ،مخصوصا جاهایی که دختر بیچاره رو دست مینداخت ، اونم که عاشق آرش بود ،ازش دلخور نمیشد و باهاش همراهی میکرد، یکی دوساعت تو کافه بودیم که هاله زنگ زد و گفت از مامان جدا شده و داره میره سمت خونه اش ، میخواست بدونه من با مامان تماس داشتم و نظر مامان در موردش چی بوده ، گفتم فعلا بی خبرم و مامان تماس نگرفته ، ولی دوباره بهش دلداری دادم و گفتم به محض اینکه با مامانم حرف زدم خبرش رو بهت میدم، تلفن رو که قطع کردم ،رو به شیوا و بقیه کردمو گفتم بریم دیگه عباس گفت منم میام، بعد به آرش گفت تو چی ،می مونی یا میایی، آرش رو به کیمیا کرد و گفت من که نمیتونم این خانم خوشگل رو اینجا تنها بزارم، شما برید منم بعد از رسوندن کیمیا میام. ما بلند شدیم و رفتیم سمت خونه مامان ما رو که دید گفت چه عجب امروز زود اومدید، گفتم کارمون زود تموم شد با شیوا تصمیم گرفتیم زود بیایم که باهم شام بریم بیرون.مامان خندید و گفت بچه برو خودتو گول بزن تو زود اومدی که نتیجه دیدار منو هاله رو بدونی.خندیدمو گفتم خوب مامان بگو ببینم از هاله خوشت اومد، مامان همینطور که آروم داشت استکان های چایی رو پر میکرد گفت به نظر دختر بدی نمیاد ولی احساس میکنم یه چیزهایی رو داره پنهون میکنه ، اول از همه که خیلی پافشاری میکنه رو این موضوع که هیچ کس رو تو ایران نداره به جز یه پسر خاله که باعث آشنایی هاله با شما شده ، از خاله اش پرسیدم که گفت اونم چند وقت پیش فوت شده مامان مکثی کرد و بعد ادامه داد اینطورکه هاله گفت خدا بعد از بیست سال هاله رو به پدرومادرش داده و نه سال بعد هم به خاطر یه تصادف از دنیا میرن،الانم که تک و تنهاست،نه خاله ای ،نه عمویی نه کس و کاری هر چی فکر میکنم با عقل جور در نمیاد گفتم مامان گناه هاله چیه که هیچکس رو نداره ،بازم این معلوم پدرومادرش کی هستن پس اونایی که میرن برای زندگی از بهزیستی یه نفر رو انتخاب میکنن چی باید بگن، مامان گفت نمیدونم والا چی بگم،اینطور که معلوم تو حسابی دل و عقلتو باختی و عاشق شدی ،منم هر چی بگم تو یه دلیل برای قانع کردن من داری ، پس حرفی ندارمو مبارکه.رفتم کنار مامان نشستم و گفتم درسته که من هاله رو دوست دارم ،ولی اولویت با حرفو نظر شماست،اگه شما بگی نه و موافق نباشی، قول میدم دیگه اسمشو نیارم،ولی این چند وقت که تو شرکت کار میکنه من کوچکترین مورد منفی ازش ندیدم ، کلی هم زیر نظرش گرفتم و امتحانش کردم ، هر چی بوده فقط حجب و حیا و متانت بوده و بس مامان گفت بهنام تو خودت سرد و گرم چشیده ی روزگاری و همیشه تونستی گلیم خودتو از آب بکشی بیرون ،حالا که این همه مطمئن هستی منم حرفی ندارم و دعا میکنم که خوشبخت بشی و عاقبت بخیر.بلند شدم دستهای مامان رو بوسیدم و ازش تشکر کردم،بعد رفتم تو اتاق تا خبر موافقت مامان رو به هاله بدم.چند بار زنگ زدم گوشیش مشغول بود،ده دیقه ای منتظر بودم،دوباره زنگ زدم با اولین بوق صدای پر استرس هاله توی گوشی پیچید، سلام کرد ،پرسیدم چیزی شده انگار نگرانی ، هاله یه نفس عمیق کشید و گفت نه رو مبل خوابم برده بود، صدای تلفن باعث شد از خواب هراسون بیدار شم، نمیدونم چرا بهش نگفتم،که ده دیقه اس پشت خط منتظرم و تلفنت مشغول بود.با صدای هاله که حالا آروم بود به خودم اومدم، هاله : بهنام کجایی ،پرسیدم چی شد مامانت چی گفت ،خواستم سر به سرش بزارم اما دلم نیومد و گفتم مامان موافقِ قراره پنج شنبه شب برای خواستگاری بیایم.هاله یه نفس عمیق کشید و گفت از وقتی از مامانت جدا شدم کلی تا الان استرس داشتم، خیلی خوشحالم کردی بهنام.
ادامه...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا ی معجزه آسای در امان ماندن بچه ها از بلایا🤲🏻
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---