eitaa logo
زندگی شیرین🌱
51.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
8.9هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این پسر ازدواج نکن... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌸 خطاب به گرامی دلایل درست ازدواج 🔻 🔹 هر دختر و پسری حتما باید قبل از ازدواج، دلایل درستی رابرای خود مشخص نماید. اگر ازدواج به دلایل زیر باشد، یعنی هدف صحیحی برای ازدواج خود تعیین کرده است: 💟 همراهی و آرامش. 💟 ابراز محبت و عشق . 💟 داشتن شریک حمایت کننده. 💟 شریکی برای لذت درست. 💟 ادامه ی نسل. 👈 اما اگر ازدواج به دلایل زیر باشد، یعنی هدف خوبی برای ازدواج خود تعیین نکرده است: ⭕️ تضاد با والدین وخلاص شدن از آنها. ⭕️ مستقل شدن به قیمت ازدست دادن. ⭕️ فراموش کردن یک رابطه شکست خورده. ⭕️ فشار خانواده یا اجتماع ⭕️ دلایل اقتصادی وثروت پدر همسر. ⭕️ تنهایی ⭕️ احساس کمبود عاطفه. ⛔️این دلایل به تنهایی برای شروع زندگی مشترک کافی نیست... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به خانواده هاتون برسید 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
᭄🏡 تمیز کردن رسوبات کتری ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدی 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاربردی و عالی ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 بهش بگم که خوشحالم که دارم از آدم هرزه ای مثل تو رو جدا میشم و میدمت دست آدم هرزه تر از خودت که لیاقتش بیشتر از تو نیست، آدمی که با من نون و نمک خورد و حالا بهم داره خیانت میکنه ،همون پیمان عوضی مناسب آدمی مثل تو نه من، آرش به زور آدرس باغ رو ازم گرفت و تلفن رو قطع کرد انقدر اونجا شلوغ و بی درو پیکر بود که همه گروه گروه دور هم جمع بودن و مشغول کثافت کاری های مختلف بودن، هر چی نگاه کردم هاله و پیمان روندیدم،خودموبه نزدیکی های ساختمون رسوندم، اونور ساختمون هم یه باغ بزرگ بود که تعدادی از مهموناهم اون جا بودن با دقت بیشتری که نگاه کردم هاله رو دیدم،یه لباس شب باز پوشیده بود که کل بدن و اندامش بیرون بود و بین کلی مرد خیلی راحت چرخ میزد و باهاشون مشغول بگو بخند بود، پیمان دورتر از هاله با چند تا دختر و پسر مشغول خوردن میوه بودن، خواستم برم جلو که دیدم یه مرد میانسال دستشو انداخت دور کمر هاله،و رو هوا بلندش کرد، هاله ای که اوایل از من خجالت میکشیدو برای رابطه ی با من احمق می ترسید الان چه راحت خودشو تو آغوش یه مرد رها کرده بود و داشت براش ناز میکرد، تو اون لحظه همه ی دنیا رو سرم خراب شد، از خدا خواستم صحنه ها و تجربه هایی که من تو زندگیم دیدم ،هیچکس نبینه،خیانت بدترین و تلخترین حسی که یه آدم میتونه تو زندگیش بچشه.خواستم هر طور شده هاله منو ببینه ،نمیدونم چرا تو اون لحظه فکر هیچ جا رو نمیکردم و واقعا درک نمیکردم این همه اصرار و لجبازی برای دیدن هاله ای که دیگه پشیزی برام ارزش نداشت چه حماقت بزرگی در پیش داره و ممکن جونمو از دست بدم.یه چند تا نفس عمیق کشیدم، دیدم که پیمان بلند شد و رفت سمت هاله ،اون مرد که معلوم بود حالش نرمال نبود با صدای بلندی که خیلی واضح شنیده میشد رو به پیمان گفت این عروسک خوشگل رو دوباره بعد از چند سال بده به من ببینم دوباره میتونه حالمو خوب کنه ، پیمان خندید و گفت تو مارو بساز هاله هم قول میده تو رو بسازه، هاله برگشت سمت اون مرد و لبخندی بهش زد .دیگه نتونستم طاقت بیارم و رفتم کشیده ی محکمی خوابوندنم تو گوش هاله، هاله مات و مبهوت منو نگاه میکرد هر چند حال خوبی نداشت ولی همون کشیده کافی بود به خودش بیاد، مرد برگشت سمت پیمان و گفت این نره خر کیه اینجا چه غلطی میکنه، پیمان انگار لال شده بود و هیچی نمیگفت،رفتم جلو یقه ی یارو گرفتم و گفتم من شوهر این عروسک خیمه شب بازیم..پیمان و هاله که انتظار نداشتن منو اونجا ببینن یه نگاه بهم انداختن و انگار تازه متوجه موقعیت شده باشن، اومدن جلوتر و منو از اون مردک هول عوضی جدا کردن، مرد که دید من تنهام ،با قلدری اومد جلو و خواست یه مشت حواله ی صورتم کنه که جا خالی دادم، پیمان میخواست مانع زد و خورد بینمون بشه اما من دلم میخواست تو اون لحظه یا بمیرم یا همه ی اونایی که اونجا بودن رو بکشم، به خاطر همین یه مشت کوبیدم تو صورت پیمان و یه لگد نثار اون مردک عوضی کردم، پیمان صورتشو بین دستاش گرفت و هاله اومد جلو و گفت چیه هار شدی،تا کجات سوختی، فکر کردی حالا که تو نیستی من زانوی غم بغل میگیرم و ماتم زده یه گوشه میشینم ،نه آقا اشتباه فکر کردی ،از همون روز اولم ازت حالم بهم می خورد، زندگی با تو هیچ هیجانی برام به همراه نداشت ،تو مثل پیرمردهایی هستی که منتظر مرگ نشستن و دست از دنیا شستن، نه اهل عشق و حالی ،نه مهمونی و جشن های دوستانه ،نه روابطی که الان مد شده و کلی ازبچه ها دارن با دوست های خانوادگیشون انجام میدن، الانم اگه جونتو دوست داری بهتره قبل از اینکه دارو دسته ی فرشید سر برسن از اینجا دور بشی، معلوم نیست اگه بیان اینجا بتونی زنده بمونی، آب دهنمو پرت کردم تو صورت هاله و خواستم از باغ بیام بیرون که دستی نشست روی شونم همین که برگشتم ، مشت محکمی خورد توی شکمم ، هر چند من قد بلند و چهار شونه بودم و قوی هیکل اما اون دونفر انگار دوبرابر من بودن و هر دو ورزشکار بعد ها فهمیدم محافظ فرشید همون مردی که با هاله بود هستن ،بعد از اینکه چند تا مشت و لگد دیگه رو سر و بدنم فرود آوردن، صدای فرشید بلند شد ،گفت بسشه ببریدش تو اتاق بالا و ببندیدش به ستون، هر چقدر تقلا کردم نتونستم از دستشون خلاص بشم منو بردن توی اتاق و بستنم به ستون، تمام بدنم درد میکرد، حق با آرش بود من نباید نسنجیده رفتار میکردم و بی گدار به آب میزدم ،ای کاش همون موقع به پلیس زنگ میزدم و ازشون کمک میخواستم. ولی دیگه دیر شده بودو اگه منو میکشتن و همین جا خاکم میکردنم کسی خبر دار نمیشد، تو فکر بودمو از کاری که کرده بودم پشیمون، که فرشید و هاله اومدن تو اتاق ، فرشید گفت یه کاری میکنم که تا عمر داری یادت نره و تا آخر عمرت به خاطر اینکه دستتو رومن بلند کردی روز هزار بار به گُ..خوردن بیفتی.. ادامه ... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر جا عطری از خاطرات قدیم پیچید مرا به یاد آور می خواهم باز گردم به گذشته های دور به ذوق عصر پاییزی به شوق بازی های کودکی به عطر خاطرات قدیم هر جا نشانی از قدیم دیدی یادم کن ... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود قیمتها را می خواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه می‌کرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد.... بعد از آن دیگر کفش‌ها را نگاه نکرد، قیمتش صد تومان از پولی که داشت بیشتر بود. آن شب به پدرش گفت که می خواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد... بعد از شام پدرش دو اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت:" فردا برو بخر، "تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با دامن نارنجی پوشیده بود و می‌رقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود، فردا با مادرش به کفش فروشی رفت ، مادر تا کفش نارنجی را دید ، اخمهایش را درهم کشید و گفت:" دخترم دیگه بزرگ شده‌ای برای تو زشته و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه‌ای خرید ." شش سال بعد در هجده سالگی، با نامزدش به خرید رفته بودند، دلش برای کفش پاشنه بلند نارنجی زیبایی که در ویترین یک مغازه بود، پر کشید، به نامزدش گفت: چه کفش قشنگی اینو بخریم؟ نامزدش با لبخندی گفت: "خیلی رنگش جلفه ، برای یه خانم متاهل زشته. فقط لبهای شیرین خندید. " دو سال بعد پسرش به دنیا آمد... بیست و هفت سال به سرعت گذشت دیگر زمانه عوض شده بود و کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با شوهرش در حال قدم زدن بودند، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه، دلش را برد. به شوهرش گفت: این کفش رو بپوشم ببینم چه جوریه. شوهرش اخمی کرد و گفت: "با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!" بیست سال دیگر هم گذشت، در تمام جشن تولدهای نوه‌اش که دختری زیبا، شبیه به خودش بود، علاوه بر کادو یک جفت کفش نارنجی هم می‌خرید و هر کس علتش را می پرسید می خندید و می‌گفت :"کفش نارنجی شانس میاره. آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه‌اش، در میان کادوها، یک کفش نارنجی دیگر هم بود... " یک روز پسرش کفش‌هایی را جلوی پای او گذاشت و گفت :"مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره.... بالاخره در هفتاد سالگی، کفش نارنجی پوشید، دلش می‌خواست بخندد اما گریه امانش نمی‌داد. در یک آن به دوازده سالگی برگشت و پنجاه و هشت سال جوان شد... " نوه‌اش او را بوسید و گفت:"مامان بزرگ چقدر به پات میاد." آن شب خواب دید که جوان شده کفش‌های نارنجی‌اش را پوشیده و در عروسی نوه‌اش می‌رقصد. وقتی بیدار شد و کفش‌های نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت: "امروز برای خودم یک دامن نارنجی می‌خرم." 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سبزی پلو با ماهی سرخ شده .. آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🍃 خانم و آقای محترم؛ اگر متوجه اسرار و همسرت شدی، اونو مثل پُتک نکوبون تو سر همسرت...! 💟 وقتی دعوات می‌شه برای اینکه پیروز میدون باشی از عیب‌ها و کاستی‌های همسرت حرفی به میون نیار! 💟 خانمی می‌گفت: متاسفانه بیماری صرع دارم و شوهرم با علم اینکه من همچین مشکلی دارم باهام ازدواج کرد، می‌گفت بعد از ازدواج هر وقت بحثمون میشد بهم می‌گفت مریض و خیلی عذابم می‌داد... 💟 این رفتارها اصلا درست نیست، کسی که این کارو می‌کنه فقط داره خودشو از چشم همسرش میندازه و نشون دهنده شخصیت ضعیف و درموندش داره. علاوه بر این؛ این کار اثر بدی بر روح و جان همسرت میذاره. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر میخواهی بهترین هارو داشته باشه خودت رو لایق بهترین ها بدون...👍😊 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍الـهـی... 🌸ای آرامش مطلق 🤍ای که دلها 🌸با نام و یاد تو 🤍آرام میگیرد 🌸عزت دوستان و عزیزانم را 🤍تا عرش کبریایی خود بلند کن 🌸و عطا کن به آنان 🤍هر آنچه برایشان خیر است 🌸و دلشان را لبریز کن 🤍از شادی و محبت 🌸آمین یا رب العالمین🙏 🤍شبتون بخیر و آرامش 🌸فرداتون پر از بهترینها. ❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---