eitaa logo
زندگی شیرین🌱
50.8هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
9.4هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
17.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حس زیبای زندگی در روستا و آشپزی به سبک میجان بانو بفرمایید ماهی سالمون کبابی😋 آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🌺 دیدم که تو گوشش چیزی گفت و اونو فرستاد بیرون زنعمو خواست چیزی بگه که از چشم های خـ..شمگین زیور تـ..رسید و رفت داخل اتاقش دوباره برگشتیم تو اتاق از مادر خودم گله داشتم اونی که نه ماه با شوق منو تو شکمش نگه داشت به امیدیه پسرو وقتی دختر به دنیااومدم روزها گریه کردزیور خاتون از لبه پرده بیرون رو دید زد و گفت:به ننه گفتم صبح بعد اذان بیاد دنبالت بهتون پـ..ول و طلا میدم و فـ..راریت میدم باهاش برو تو لایق خوشبختی هستی من میدونم که یه مرد خوب میاد تو زندگیت که عوض همه این سالها بهت محبت کنه و خوشبختت کنه من نمیزارم پاتو تو اون خونه بزاری و تو بشی عوض خـ..ون اون پسر.. گوهر خوب گوش کن پیش هیچ کسی حرفی نزن میدونم زمین و آسمون رو دنبالت میگردن ولی مهم نیست ننه میبردت یه شهر دیگه انقدراین شهر و اون شهر کنید تا جاتون امن بشه تو که نباشی محمود خان میاد و امیر رو میبره و خـ..ون تموم میشه شکر خدا مردهای این خونه نه جرئت خـ..ون خواهی دارن نه وجودشو با تـ..رس گفتم :ولی اگه پیدامون کنن چی؟ -انقد نسبت به تو بی مهر و محبتن که کسی دنبالت نمیاد فقط میخوان نباشی انقدر پـ..ول و طلا دارم که بهتون کمک کنه مطمئن باش نمیزارم سختی بکشی این همه سال مصیبت روت بود دیگه بسته همدیگه رو بغل گرفتیم منم آزادی میخواستم چی بهتر از اینکه با ننه باشم و دادا، شب زن کربعلی اومد طبق قرار و مدار آقاجون همه طلاها رو و پـ..ول و بنچاق زمین رو بهش دادهمه خواب بودن شب از نیمه هم گذشته بود استرس نمیذاشت بخوابم و فقط منتظر بودم که موقعش برسه و زیور خاتون گفته بود از راه پشت بام فـ..راریم میده وهمه پشت بام ها به هم راه داشت و میتونستم تا کوچه ننه برم و از اونجا اونا منتظرم بودن.چشمهام از خستگی گرم خواب شده بود که گرمای تن کسی رو حس کردم اون امیر بود دستشو روی دهنم گذاشت و گفت:صدات در بیاد میکـ..شمت همینجا میندازمت تو چاه وحـ..شت کرده بودم و تنم میلـ..رزید چشم هامو بستم و سرمو چرخوندم هنوزم نفهمیده بودم چی تو سر داره و تازه از تصمیم شومش با خبر شدم،دستشو سمتم اورد که با لگد بهش زدم و به عقب پرت شد، صدام در نمیومد که فریاد بزنم به طرف پله ها فـ..رار کردم ولی هنوز به پله اول نرسیده دستشو روی دهنم گذاشت و از عقب منو گرفت در مقابل ز.ور اون و جثه ظریف من کاری از دستم برنمیومد سرمو روی تـ.خت فشار داد، حالم داشت بهم میخورد، خنده مسخره ای تو نگاهش بود دستم به صورتش نمیرسید و سعی میکردم دستشو از روی دهنم بردارم ولی نمیشد و محکمتر دستشو تو دهنم فشار میداد! و تو گوشم گفت: آبـ..رو برای اون محمود خان نمیزارم کاری میکنم که همیشه شرمنده من باشه بعدها با گفتن امشب تهد،،یدش میکنم و تمام اون روزهای وحـ..شتمو تلافی میکنم اون نمیتونه از شرمندگی پیش کسی سر بلند کنه هم برادرشو ک..شتم هم نـ.ـاموسشو لکه دا،ر میکنم، دیگه هر چی دست و پا زدم نمیشد جلوشو بگیرم آماده زندگی و آینده بی عزتم بودم که چشمم به پارچ چینی کنار تـ.ـخت افتاد تو یه چشم به هم زدن انگار خدا به من و آبـ.ـروم و شرفم رحـ.م کرده بود که پارچ رو تو فرق سرش خورد کردم و مانع اون فکر شومی که تو سرش داشت شدم خـ.ون تمام صورتشو برداشت و دستشو روی سرش گذاشت به عقب هلش دادم و فـ..رار کردم اتاق زیور خاتون داخل که رفتم اونم نخوابیده بود و چشم انتظار زمان فـ..رار من بود بادیدنم گفت:چی شده چرا رنگت پریده؟نفس نفس میزدم از پنجره به حیاط که امیر لب حوض نشسته بود و صورت خـ..ونیشو میشست نشون دادم.زیورخاتون سراسیمه پرده رو کنار زد خواست جیـ..ـغ بزنه که دستمو جلوی دهنش گذاشتم و براش تعریف کردم خـ..ـون جلو چشم هاشو گرفته بود و میخواست بره به حسابش برسه که مانعش شدم و گفتم:نه التماس میکنم اونجوری هزارتا تهمت بهم میزنن، من یه خواهشی دارم ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها چیزی که تو میتونه آرومت کنه... 👌🌹 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 ‹‹ انفاق و بخشش ›› 🌱دوستی تعریف میکرد روزی در مسیری روستایی ماشینم دم غروب خراب شد. ایراد از باتری بود، پیکان فرسوده‌ای بود که عمر خودش را کرده بود. 🌱در کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد و کمکم کند. پیرمردی از میان باغ‌ها رسید و گفت: «بنشین تا ماشین را هل بدهم.» اصرار می‌کرد که بنشینم و به‌تنهایی می‌تواند هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت هل داد و ماشین روشن شد. 🌱او را به خانه‌اش بردم. در بین راه حرف خیلی زیبایی زد، گفت: «چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوه‌ها را پرورش می‌دهد.» گفت: «من هر بار باران می‌آید یک کنتوری برای خدا حساب می‌کنم و مبلغش را جدا پرداخت می‌کنم. هر بار که باران می‌آید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار می‌گذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمی‌کنم. یک پنجم محصولات را در روی درختان باقی می‌گذارم و فقیرانی خودشان می‌دانند و سال‌هاست، برای جمع‌کردن سهم خود باغ می‌آیند. لطف خدا وقتی تگرگ می‌آید، باغ مرا نمی‌زند. روزی ملخ‌ها به باغ‌های روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچک‌ترین آسیبی نزدند، طوری‌که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخ‌ها روستا را رها کنند.» 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
21.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ✨میگو زعفرانی حس خوب آشپزی ایرانی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃 🌸🍃 زیبایی و اندام خوب تنها برای مدتی میتواند برای شوهرتان جذاب باشد.. برای حفظ یک مرد  باید رفتار زنانه داشته باشید. شاید تا بحال در خیلی از مردها را دیده باشید که دارای همسری هستند که نه زیبا است و نه خوش اندام ، اما آن مرد شیفته همسر خود است . ➖پس اگر فکر میکنید تنها زیبا باعث میشود مردتان به زن دیگری نگاه نکند یا تنوع طلبی خود را بیدار نکند کاملا در اشتباهید. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این چهار تا کارو در حق بچتون نکنید .... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 📗قاضی عادل و مرد تاجر ▪️ روزی مرد تاجری که بسیار ثروتمند بود، به دادگاه شکایت برد که یکی از خدمتکارانش مقدار زیادی طلا از او دزدیده است. قاضی که مردی بسیار دانا و عادل بود، دستور داد که همه خدمتکاران نزد او حاضر شوند. ▫️ قاضی به آن‌ها گفت: "من چوب‌هایی به شما می‌دهم که قدرت سحرآمیزی دارند. هر کسی که دزدی کرده باشد، چوب او تا فردا صبح به اندازه یک وجب بلندتر خواهد شد." ▪️ خدمتکاران چوب‌ها را گرفتند و شب هنگام، یکی از آن‌ها که ترسیده بود، تصمیم گرفت که برای فریب دادن قاضی، چوب خود را یک وجب کوتاه‌تر کند تا صبح معلوم نشود که چوبش بلند شده است. ▫️ صبح روز بعد، همه خدمتکاران نزد قاضی آمدند. قاضی با دقت چوب‌ها را بررسی کرد و متوجه شد که چوب یکی از آن‌ها کوتاه‌تر از بقیه است. با لبخند گفت: "دزد واقعی خودش را لو داد!" ▪️ خدمتکار متهم شد و در نهایت اعتراف کرد که طلاها را دزدیده است. ▫️ نتیجه: دروغ و خیانت همیشه آشکار می‌شود، حتی اگر کسی تلاش کند آن را پنهان کند. 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این چهار تا کارو در حق بچتون نکنید .... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 📗قاضی عادل و مرد تاجر ▪️ روزی مرد تاجری که بسیار ثروتمند بود، به دادگاه شکایت برد که یکی از خدمتکارانش مقدار زیادی طلا از او دزدیده است. قاضی که مردی بسیار دانا و عادل بود، دستور داد که همه خدمتکاران نزد او حاضر شوند. ▫️ قاضی به آن‌ها گفت: "من چوب‌هایی به شما می‌دهم که قدرت سحرآمیزی دارند. هر کسی که دزدی کرده باشد، چوب او تا فردا صبح به اندازه یک وجب بلندتر خواهد شد." ▪️ خدمتکاران چوب‌ها را گرفتند و شب هنگام، یکی از آن‌ها که ترسیده بود، تصمیم گرفت که برای فریب دادن قاضی، چوب خود را یک وجب کوتاه‌تر کند تا صبح معلوم نشود که چوبش بلند شده است. ▫️ صبح روز بعد، همه خدمتکاران نزد قاضی آمدند. قاضی با دقت چوب‌ها را بررسی کرد و متوجه شد که چوب یکی از آن‌ها کوتاه‌تر از بقیه است. با لبخند گفت: "دزد واقعی خودش را لو داد!" ▪️ خدمتکار متهم شد و در نهایت اعتراف کرد که طلاها را دزدیده است. ▫️ نتیجه: دروغ و خیانت همیشه آشکار می‌شود، حتی اگر کسی تلاش کند آن را پنهان کند. 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃 تقدیم به شما عزیزان دلم، که همراه همیشگی ما هستین...🙏🥰 🌹❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
28.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیباتون♥️ جمعتون و 🌹 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---