eitaa logo
زندگی شیرین🌱
50.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
9.1هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
16.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌✅👌 بزن از خونه بیرون... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
-489480448_1605857296.mp3
7.5M
🎻 🌼 🎙 💓 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🔺یک دقیقه مطالعه 🍁کسانی که همواره از بیماری یا مصیبت سخن می گویند در نهایت آن را به خود جذب خواهند کرد. با وجود این که مردم نیروی خارق العاده کلام را دریافت می کنند ولی باز هم نمی توانند مراقب گفتار خود باشند. مثلاً دوستی دارم که در تماس تلفنی به من می گوید: "بیا برویم مثل قدیم ها گپ بزنیم و درد و دلی کنیم." منظور او از این گپ زدن به کار بردن واژه های غیرسازنده مثل درد بی پولی، وضعیت کاری خراب، شکست، بیماری و گله گذاری از روزگار است. من هم معمولاً به او می گویم: "نه متشکرم. من به اندازه کافی از این گپ ها زده ام، برایم خیلی گران تمام می شوند. ولی حاضرم در مورد خواسته هایمان و آن چه علاقه داریم صحبت کنیم، نه درباره موضوعاتی که برایمان خوشایند نیست." 🍁یک مثل قدیمی می گوید: "فقط به سه دلیل جرات کلام داشته باشید: به خاطر طلب سلامت، برکت و سعادت." 🍁هرچه انسان در مورد دیگران بگوید در مورد او خواهند گفت و هرچه را برای دیگری بخواهد همان را برای خود خواسته است. 🍁"نفرین" همیشه به گوینده برمی گردد و اگر کسی برای دیگری بدبختی بخواهد بی تردید همان را برای خود خواسته است و اگر خواستار موفقیت دیگران بوده است و در طلب آن به آن ها کمک کند راه موفقیت را برای خود گشوده است.. 🍁 جسم و بدن انسان با قدرت کلام، تغییر و نیرو می یابد و بیماری را از ذهن هوشیار دور می کند... 📚چهار اثر 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
24.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیش انداز گیلانی ... آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🌹 وقتى ميخواهيد همسرتان را نقد كنيد؛ يا با يك تصميم و يا نظر او مخالف هستيد؛ ابتدا قسمتى از حرف او كه درست هست را تاييد كنيد و بعد حرف خودتان را بزنيد. 🔅 اگر با مخالفت شروع كنيد، مقاومت ايجاد مي شود و حتى طرف مقابل ديگر دلايل شما رو نمى شنود! 🔅 بهتره اول تاييد كنيد تا مقاومت بشكنه؛ احساس نزديكى بوجود بياد و بعد نظرتون رو بگيد و توضيح دهيد. در این صورت پذيرش حرف شما بالاتر ميره و زودتر به نتيجه مى رسيد؛ بدون بحث و ناراحتى! 🥀 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ای سیدالساجدین ای صاحب زیباترین دعاها دعای خیرت را بدرقه ی راهم کن ❤️تولدت مبارک❤️ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🌺 محمود محکم گفت:اون نـاموس برادرمه و همیشه مثل خواهر نداشته برام میمونه بعد از بدنیا اومدن بچه اش تصمیم با خودشه که میخواد به عنوان دختر این عمارت و خواهر من و محرم بمونه یا بره دنبـال زندگیش.من نمیزارم تنها یادگاری برادرم اون بچه از این همه سهم و مال بی نصیب بمونه اون پاره تن ماست و حتما جای خالی محمد رو برای مادرم پر میکنه.گوشهام نمیشنید و فقط با نگاهم به صورت محمودخیره بودم.خاله لیلا و معصومه خوشحال نبودن و میدونستن سارا آدم درستی نیست!میدونستم که برای بدست اوردن محمود هر کاری میکنه و هیچ کسی هم از من خوشش نمیاد که برام دل بسوزونه.محمود میفهمیدکه بهش چشم دوختم ولی حتی نچرخید نگاهم کنه.کاش هرچه زودتر از اون مجلس نحـس فـرار میکردم.انگار تو خواب بودم و مثل یه تیکه سنگ به زمین چسـبیده بودم.کم کم مهمونا میرفتن و من حتی هنوز باورم نمیشد چی برسرم اومده انگار اونروز منو خونبس کردن که اونطور درد میکشیدم! قلبم درد میکرد.خلوت تر که شد خاله رباب دستهای پسرشو بوسیدو گفت:میدونستم نمیزاری از محمد کوچیکم دور بمونم.مادر الهی همیشه خوشبخت باشی اگه خدا جای حق نشسته انقدرتورو خوشبخت میکنه و بهت اولاد پاک و صالح میده که همه بدونن مادرت یک رکعت نماز هم بدون دعای خیر برای تو نخونده.اشک تمام صورتمو پر کرده بود چادرمو جلو کشیدم تا کسی متوجه حالم نشه معصومه دستمو گرفت وگفت من میرم بچه هارو بخوابونم گوهرم میزارم اتاقش.حداقل اون میفهمید چی میکشم.محمود دستشو جلو آورد و مانع شدو گفت:تو برو زندادش من با مامان و گوهر کار دارم.نمیدونستم چیکار میتونست دیگه داشته باشه با اون دردی که بهم داده بود!اون که میدونست من دیوونشم و طوری عاشقشم که دست خودم نیست.همه رفتن و بجز عمو و خاله رباب کسی نبودسارا هم که از خوشحالی رفته بود بخوابه.اشکهامو پاک کردم محمود تازه چشم های قرمزمو دید رو به مادرش گفت امشب من به آرزوت رسوندمت و توام منو خوشحال کن.خاله دستهاشو فـشرد و گفت هرچی بخوای میدم بهت به ارواح خاک محمد قسم تو نمیدونی چقدر منو خوشحال کردی وقتی نذاشتی سارا بره.محمود به من اشاره کرد و گفت گوهر هرچقدرم از طایفه دشمن تو باشه،هر چقدرم نگاهش کنی دردناک باشه،هرچقدر سعی کنی ازش فاصله بگیری،ولی اون زن پسرت شده و خودت خوب میدونی برای زنهایی که نــاموس منن سرمم میدم مهمتر از همه دختری که زن من باشه ، رباب مکث کرد چون مطمئن نبود که پسرش با دشمنش ازدواج رسمی میکنه با صدایی که از ته گلوش میومد گفت: دوسش داری ؟تو با اون دختر ازدواج کردی که خـونبس بشه یا زندگی کنی؟عمو دستشو پشـت زنش گذاشت و گفت:رباب گناه این دختر چیه اون پسر عموش بوده مگه گناه محرم رو میشه گردن محمود انداخت خاله رباب که تازه فهمیده بود پسرش داماد شده با گریه گفت:هزارتا دختر برات نشون کردم نپسندیدی.دخترا بدون عروسی و مراسم بارها اومدن تا توی اتاقت بیرونشون کردی همین سارا رو برای تو میخواستم ولی به دلت ننشست حالا چطور تونستی با یه دختر از جنس قـاتل برادرت داماد بشی؟خاله رباب چه اشکی میریخت و من از شرمندگی سرم پایین بود،اون هیچ وقت منو قبول نمیکرد، آروم روی زمین نشست و گفت قسم خاک پسرمو خوردم.باشه مبارکت باشه محمود خان این دختر که زیباییش هزارتای زنای این عمارته مبارکت باشه.خدا کنه قلبش مثل قـاتل ها نباشه.دیر وقته میخوام برم بخوابم.بازوی شوهرشو چـسبید و فـرار کردنخواست بمونه و بیشتر عذاب بکشه.پشت سر محمود برگشتم تو اتاقمون اون شب خیلی شب تلخی بود چراغ اتاق سارا هنوز روشن بود، رختخواب رو پهن کردم و بی رمق تر از اونی بودم که بخوام اون لباس هایی که خاله داده بپوشم روسریمو انداختم کنار و با همون موهای بافته شده و جوراب تو پام رفتم زیر لحاف! قلبم درد میکرد محمود آروم خوابیده بود بیشتر وقتها دمر میخوابید اونشبم دمر خواب بود چه آروم خوابیده بوداون براش من و سارا فرقی نداشتیم.دستی به صورتش کشیدم و نوک بینیشو بوسیدم بغض ولم نمیکرد و انقدر گریه کردم که رو بالشتی نمناک شده بود و ملحفه سفیدش صبح شوره بسته بود، محمود همیشه سحر خیز بود و رفته بود بیرون.حال نداشتم و خیلی دلم براش تنگ بودحس خوبی نداشتم لباسمو عوض کردم و رفتم توالت و یه نفس عمیق تو حیاط کشیدم هوا سوز داشت و خوشم میومد، معصومه اومد دنبـالم و برای صبحانه رفتم بالا، از اینکه محمود نبود حس خوبی نداشتم سارا مرتب با پیراهن حامـلگی و روسری که نصف موهاش بیرون بود نشسته بود سلام دادم و نشستم.محرم استکان چایی رو بهم داد و گفت:خان داداش رفت جایی کار داشت گفت عصر میادعمو گفت:دوست ندارم کسی جدا از بقیه غذا بخوره از این به بعد همه دور همیم،سارا ظرف مربا رو خالی خالی میخورد و من داشتم از اون جور خوردنش بالا میاوردم.چند لقمه نون و پنیر خوردم و تشکر کردم.. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ حسرت زندگی دیگران را نخور ،چون تو از باطنشون خبر نداری...😊✔️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویتامین‌هایی که زیباییت رو بیشتر میکنن البته که نیازی نیست همه اینا رو به صورت قرص مصرف کنید و کافیه مواد غذایی ک حاوی این ویتامین هستن رو بیشتر مصرف کنین 🍃❤️🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهکار جدید برای پخت برنج در سه سوت😍😚😚 ┈┈•°.✤🍃🌼🍃✤.°•┈┈ .🐹.⬿ایدھ هاے ڪاࢪبࢪدے 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 📗داستانی زیبا از دزدی که باعث نجات جان صاحبان خانه شد❗️ ▪️الهام خداوند و هدايت شدن دزد ▫️در يکى از شهرهاى ايران، زن و مردى با هم عروسى کردند، يک سال و چند ماه از عروسى ايشان گذشت و خداوند کودکی به آنها هدیه کرد. ▪️در شب سردى از زمستان زن و شوهر و کودک همگى در اتاق خواب بودند که دزدى تصميم مى گيرد از آن منزل سرقت کند ـ گاهى پروردگار الهامش را نزد يک دزد مى برد و نمى گذارد دزدى کند ـ هيچ کس از حادثه اى که قرار است اتفاق بيفتد خبر ندارد، نه همسايه ها و نه پدر و مادر. حفظ اين خانواده به وسيله يک دزد نيز ممکن است! ▫️نيمه شب دزد وارد اتاق مى شود، مى بيند زن و شوهر جوان خوابند، تمام اثاث ها هم نو است، قالى ها، فرش ها. داخل کمد لباس هاى قيمتى، طلا و نقره هست، خيلى خوشحال مى شود. يک لحظه به اين امر فکر مى کند که اگر اين نوزاد بيدار شود و گريه کند و اين زن و شوهر نيز بيدار شوند، در آن صورت من نمى توانم کارى بکنم. ▪️به او الهام مى شود، آهسته کودک را بلند مى کند و در ايوان خانه مى گذارد و برمى گردد که بلافاصله کودک بيدار مى شود و گريه مى کند و سپس پدر و مادر به دنبال کودک بيرون مى آيند. ▫️خداوند مادر را طورى قرار داده است که با کوچک ترين صداى گريه فرزند بيدار مى شود، اگر مادر بيدار نشود هزاران خطر بچه ها را از بين مى برد. ▪️مادر مى بيند صداى گريه بچه مى آيد ولى بچه سر جايش نيست، با وحشت شوهر را بيدار مى کند و مى بينند صدا از بيرون مى آيد. بچه سه ماهه که بيرون نمى تواند برود! وحشت زده با همديگر به طرف ايوان مى دوند. در همين لحظه طاق چوبىِ موريانه خورده فرو مى ريزد و صداى ريزش طاق، همسايه ها را بيدار کرده، همه داخل کوچه براى نجات آنان مى آيند و مى بينند زن و شوهر و بچه بيرون از خانه هستند. ▫️گرد و غبار اتاق نشست، دزد هم بين مردم بود و چيزى نمى گفت، ولى فکر کرد اگر من بروم اين داستان را براى آنها بگويم اعتقاد آنها به خدا بيشتر می‌شود. حال که نتوانستيم دزدى کنيم، اعتقاد مردم را به خدا زياد کنيم! ▪️دزد جلو آمد و به زن و شوهر گفت: داستان از اين قرار است. زن و شوهر و همسایه‌ها دزد را بخشیدند و رها کردند و پول خوبى نيز به او دادند و گفتند: برو با اين پول کاسبى کن، ديگر هم دزدى نکن. دزد گفت: ▫️دنبال دزدى نخواهم رفت و اگر به من پول هم نمى داديد من دنبال دزدى نمى رفتم. 📗برگرفته از کتاب هدایت تکوینی و تشریعی اثر استاد حسین 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---