eitaa logo
زندگی شیرین🌱
50.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
13.3هزار ویدیو
1 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 🔴تبلیغات به علت هزینه بالای نگهداری کانال است کانال های تبلیغی مورد تایید یا ردنیست رزرو تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 زندگی همینطور میچرخید و من صبحها مدرسه بودم و بعد از ظهر ها توی بازار شرایط خیلی سخت بودو هر چقدر قناعت میکردیم بازم هشتمون گرو نُهمون بود کم کم سر و کله ی خواستگار ها هم پیدا شد و به هر سختی و جون کندنی بود فرزانه که هفده سالش بود و افسانه که ۱۶ سال داشت تو یک سال عقد کردن و قرار شد یکی دوماه بعد عروسی بگیرن تمام مشکلات یه طرف فکر جهیزیه و گرفتن عروسی یه طرف، تصمیم گرفتم درسمو ول کنم و تمام وقت کار کنم بلکه بتونیم از پس مخارج بربیایم، وقتی به مادرم گفتم نمیخوام برم مدرسه ،انقدر گریه کرد و خودشو زد که از گفته ی خودم پشیمون شدم، باید یه فکر دیگه میکردم ،تا اینکه رضا گفت تو که درس برات مهمه بهتره روزا کار کنی و تو مدرسه ی شبانه درس بخونی،از پیشنهادش استقبال کردم و بالاخره مامان از روی ناچاری قبول کرد که درسم رو شبانه ادامه بدم حالا اینطوری درآمدم بیشتر بود و هر چی کار میکردم میدادم به مادرم تا بتونه جهیزیه افسانه و فرزانه رو جور کنه و نزاره پیش خانواده شوهرشون سر شکسته بشن ،مادروخواهرام هر بار کلی دعام میکردن و برام عاقبت بخیری آرزو میکردن.چند سالی همینطور گذشت تو این سالها خواهرم فرشته هم ازدواج کرد.کلاس یازدهم بودم که یه روز خبر رسید بابا از داربست افتاده و راهی بیمارستان شده ،نمیدونم چطوری خودمو رسوندم بیمارستان ،ولی وقتی رسیدم ملافحه سفید روی بابا کشیدن و کلمه ی متاسفم دکتروجیغ و داد و مامان مثل پتک کوبیده شد توی سرم.بابای بیچاره بدون اینکه یه آب خوش از گلوش پایین بره و ثمره چند سال تلاش و بدو بدو کردناشو ببینه تو سن ۴۳سالگی برای همیشه از این دنیای نامرد و پر از بی عدالتی پر کشید و رفت.بابا که رفت حال هممون بد بود ،تو مراسمش شیوا و شهرام بیشتر از همه بی تابی میکردن ،مامان مدام از حال میرفت و به زور به هوشش میاوردن ولی تقدیر ما هم اینطور بود و هیچ چاره ای جز قبول این همه بدبختی نداشتیم بعد از مراسم چهلم از کار فرما شکایت کردیم ولی دستمون به جایی بند نبود و بابا بیمه نبود. و نتونستم هیچ غرامتی بگیریم و کار فرما که یه آدم گردن کلفت بود خیلی راحت حقمون رو زیر پا گذاشت.حالا که بابا نبود بیشتر بار مسئولیت رو دوشم افتاده بود ،چند بار شهرام ازم خواست باهام بیاد سرکار و درس و مدرسه رو بزاره کنار ،اما هر بار بعد از دادن کلی امید بهش که نگران هیچی نباش و فقط درس بخون آرومش میکردم ،اما میدونستم ته دلش راضی نیست که بیکار باشه و من زیر بار مشکلات بشکنم،بالاخره کار خودشو کرد و تو یه ساندویچی بعد از ظهر ها شروع به کار کرد منم از بار بری توی بازار شدم شاگرد مغازه ی حاج غفور،حاج غفور مرد خوب و خداشناسی بود اما خیلی جدی بود و با هیچکس شوخی نداشت و تو کارش منظم بود،منم تلاشم رو چند برابر کرده بودمو بدون غر زدن و تنبلی کردن هر کاری رو که میگفت در کسری از ثانیه انجام میدادم و این حاج غفور رو خیلی راضی میکرد و باعث شده بود خیلی هوامو داشته باشه همینطور که روزها کار میکردمو شبها درس میخوندم دیپلم گرفتمو به اصرار مامان دفترچه کنکور رو پر کردم، خیلی دلم میخواست مثل هم سن و سالهای خودم فقط دغدغه ام کنکور و شرکت تو کلاسهای کنکور بود ،ولی زندگی من با همه فرق داشت و باید برای داشتن کوچکترین چیزها ،بیشترین تلاش رو انجام میدادم برای کنکور هم خیلی تلاش کردم و برای خودم انواع جزوه ها و فلاش کارتها رو درست کرده بودم تا هر وقت که بیکار بودم و سرم خلوت بود دوروس رو دوره کنم.بالاخره روز کنکور رسید و بعد هم جوابها اومد من با یه رتبه ی باور نکردنی سه رقمی توی کنکور قبول شدم ،خودمم توی خواب همچین چیزی رو نمیدیدم و باورم نمیشد که بتونم به همچین رتبه ای دست پیدا کنم، ولی خوشحالیم زیاد دوام نیاورد وقتی به این فکر کردم با رفتن به دانشگاه. کار تو حجره رو از دست میدم و دیگه نمیتونم کمک خرج خانواده ام باشم خوشحالی جاش رو به غم داد.اما وقتی خدا بخواد هوای بنده هاشو داشته باشه حتما یه کسی رو سر راهشون قرار میده و اون کس برای من حاج غفور بود، وقتی رتبه ی کنکورمو پرسید و گفتم ۲۲۰ شدم با خوشحالی از پشت میزش بلند شد و اومد کنارم ایستاد و پدرانه منو تو آغوش گرفت و بهم تبریک گفت ،چون از وضع مالی و خانوادگیم هم خبر داشت ،رو کرد بهم و گفت نگران کار نباش ، بعد از انتخاب رشته چون صبحها باید دانشگاه باشی دیگه نمیتونی بیایی اینجا ،اما با برادرم صحبت میکنم تا تو شیفت شب کار خونه اش یکار برات جور کنه تا لنگ نباشی و بتونی درستو ادامه بدی، میدونم اگه همینطور با صداقت و دلسوزانه ادامه بدی موفق میشی، ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---