eitaa logo
زندگی شیرین🌱
50.5هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
9.2هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 ما یه قرونم به تو نمیدیم، تمام مال و اموال آرمین مال من و بچمه..گفتم خفه شو عوضی خانوم... اونکه پاشو کرده بود تو زندگی ما تو بودی نه من، توی عوضی زیر پای یه مرد زن دار نشستی و اغفالش کردی، شوهر منم خر دوتا عشوه تو شد وگرنه تو که کل صورتت عملیه زنیکه خراب... با خشم به سمتم هجوم اورد و گفت گم شو از اینجا برو بیرون، تو مزاحم زندگیمونی دختره گدا.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با این حرفش خندیدم و گفتم گدا؟ الان فکر کردی تو دختر خان بودی؟ فکر نکن از گذشته ات خبر ندارم، میدونم تو بدبختی و بی چیزی دست و پا میزدین، زن داییم گفته که از صدقه سر برادرشوهرمه که بابات تونسته یه خونه تو روستا بخره.. وگرنه شما هیچی نداشتین... با حرفام لحظه به لحظه سرخ تر میشد، گفت دهنتو ببند وگرنه خودم گل میگیرمش، من تو رو از زندگی آرمین بیرون نندازم از زن کمترم حالا ببین... گفتم کمتر حرف مفت بزن هرررری... با غیض از خونه رفت بیرون، حالا فهمیدم چرا دیشب آرمین نیومد، مطمئنا دعواشون شده بود...از اینکه حرص زن عقدیشو دراورده بودم خیلی خرسند بودم الان بهترین موقعیت بود که آرمینو به طرف خودم میکشوندم، رفتم به گوشیش زنگ زدم، وقتی جواب داد گفتم چطوری اقای خوش قول؟ گفت شرمنده شیوا دیشب یه اتفاقی افتاد نتونستم بیام واقعا معذرت میخوام.. گفتم اشکال نداره ولی امشب رو حتما بیا منتظرتم.. اونم چشم بلندبالایی گفت. رفتم سر درسم نشستم مشغول تست زدن بودم که صدای پیام گوشیم اومد، بیخیال به درس خوندنم ادامه دادم که دیدم پشت سر هم پیام میاد.. بلند شدم صداشو ببندم که دیدم چندتا پیام از یه شماره ناشناس دارم، با کنجکاوی بازش کردم پیام اولیش با این مضمون بود که سلام خانم سلطانی ببخشید شمارتو از دفتر برداشتم، میشه امروز همو ببینیم؟ من استاد صالحی هستم.. زود جوابشو دادم سلام استاد بله که زود آدرس یه کافی شاپی ارسال کرد برام و نوشته بود ساعت پنج اونجا باشم. حواسم پرت شده بود و حوصله درس خوندن نداشتم، همش تو این فکر بودم که استاد چیکارم داره؟ منظورش از این قرار خصوصی چی بود؟ نکنه میخواد بگه من مغزم کشش این رشته رو نداره و درسام افتضاحه؟ وای خدا داشتم از فکر و خیال دیوونه میشدم تا ساعت پنج دل تو دلم نبود، یه تیپ خوب زدم و یه آرایش ملایم کردم که زیباییمو چند برابر کرد و رفتم سمت آدرس کافه ای که داده بود. وقتی داخل کافه شدم استاد رو آخرین میز که جای دنجی هم قرار داشت منتظرم بود، منو که دید از جاش بلند شد و اومد سمتم و با خوشرویی بهم سلام کرد و رفتیم سمت میز، وقتی نشستم گفت ممنون که دعوتمو پذیرفتی گفتم استاد چیزی شده؟ تو درسام افت دارم؟؟! خندید و گفت چقد استرسی هستی تو دختر.. این قرارمون ربطی به درس و کلاس نداره.. با گنگی نگاهش کردم، گفت امروز میخوام یه سری حرفایی که تو دلمه رو بهت بزنم شما هم اول فکر کن بعد جوابمو بده.. شروع کرد به حرف زدن گفت از همون روز که شدی یکی از شاگردام چشممو گرفتی، دختر ساکتی به نظر میومدی، احساس میکردم خیلی تنهایی و با هیچکدوم از بچه ها نمیجوشیدی، اونجا بود که فهمیدم جنست مثل منه، راستش من زیاد اهل مقدمه چینی نیستم راست میرم سر اصل مطلب، من ازت خوشم میاد شیوا خانم.. دلم میخواد یه مدت باهم آشنا شیم اگه واقعا باهم حالمون خوبه باهم ازدواج کنیم... از حرفاش تو شوک بودم، اصلا نمیدونستم چه جوابی بهش بدم...استاد منتظر جوابی از طرف من بود، من اما مثل گنگ ها شده بودم، اصلا کلماتی تو ذهنم نمیومد که بهش بگم به زور خودمو جمع و جور کردم و گفتم میشه من برم؟ استاد نگران بهم زل زد و گفت ناراحت شدی؟ بخدا قصدم خیره! گفتم نه نیاز به فکر کردن دارم بعدا حرف میزنیم.. استاد سرشو تکون داد و من از جام بلند شدم و به سرعت از کافه زدم بیرون، تمام بدنم گر گرفته بود، اصلا از حرفش ضربان قلبم تند تند میزد. با بدبختی خودمو به خونه رسوندم اصلا حالم خوب نبود، آخه چه جوابی باید به استاد میدادم؟ اگه میفهمید من متاهلم چه حالی میشد؟ احساس میکردم خودمم بهش بی میل نیستم، دلم یه رابطه سالم میخواست با یکی که واقعا دوستم داشته باشه، هرچی با خودم کلنجار رفتم نتونستم سعی کنم به استاد دروغ بگم، من راستشو میگفتم هرچی که بود دیگه تصمیم با خودش.. اگه واقعا دوستم داشته باشه صبر میکنه طلاق بگیرم.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه .. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅👌💯 زندگی کنید و بسازید اما سخت نگیرید واقعا تهش هیچ خبری نیست... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
AUD-20220918-WA0011.mp3
6.05M
🎻 ✨ 🎙✨ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💜💜💜💜 ••• هیچگاه قهر نکنید ••• به جای کردن کنید ... وقتی مشکلی بین همسران ایجاد میشود راه حل مسئله این است که از روش سکوت استفاده کنید نه روش قهر کردن. در روش سکوت به طرف مقابل توضیح میدهید که : "با توجه به شرایطی که بین ما ایجاد شده ،ادامه بحث می‌تواند اوضاع را بدتر کند بنابراین ترجیح می‌دهم در این رابطه فعلا سکوت کنم ." توجه داشته باشید که سکوت، به این معنی نیست که که دو طرف مطلق با هم حرف نزنند، بلکه فقط در مورد مسئله مورد نظر سکوت می‌کنند اما در مورد سایر مسائل روزمره با یکدیگر صحبت میکنند... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مجلسی که ریزد یک ذره آبرویی، آن انجمن رها کن بی هیچ گفت وگویی... ‌ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 🪴همسر پادشاهی دیوانه ای را دید،كه با كودكان بازی می كرد و با انگشت بر زمین خط می كشید پرسید: چه می كنی؟ گفت: خانه می سازم... پرسید: این خانه را می فروشی؟ گفت: می فروشم... پرسید: قیمت آن چقدر است؟ دیوانه مبلغی را گفت! همسر پادشاه فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند ... دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد ... 🪴هنگام شب پادشاه در خواب دید كه وارد بهشت شده،به خانه ای رسید خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند: این خانه برای همسر توست...! روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید: همسرش قصه ی آن دیوانه را تعریف كرد! پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید كه با كودكان بازی می كند و خانه می سازد .... گفت: این خانه را می فروشی؟ دیوانه گفت: می فروشم... پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟ دیوانه مبلغی را گفت كه در جهان نبود ...! 🪴پادشاه گفت:به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته ای...! دیوانه خندید و گفت:همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری... میان این دو،فرق بسیار است...!! 👌" ارزش كارهای خوب به این است كه،برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا " 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی ها نمیتونن کمالی را در دیگران تحمل کنند... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
پندانه 🍃 🦋برای ساختن زندگیت... هیچگاه نا امید نشو یه روزی به خودت میای و افتخار میکنی از اینکه ادامه دادی و تسلیم نشدی یه روزی که با یک موفقیت، زندگی تو تغییر دادی، فقط یادت باشه... برای رسیدن به اون روز، باید پشتکار و پایداری نشون بدی برای رسیدن به اون روز باید ذره بین بشی و کاملا رو هدفت فوکوس کنی برای رسیدن به اون روز نباید در مقابل مشکلاتی که جلو راهت سبز می شن کم بیاری، چون هیچ مسئله ای بدون راه حل نیست نباید بگی من بدشانسم، سرنوشت من اینه و مسیر هدف رو رها کنی، شانس تویی، سرنوشت هم دست خودته. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
45.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀🖤🖤💔💔 در کتابهایمان بنویسیم و به کودکانمان بگوییم ما در خواب ناز بودیم آنها رفتند.. سلام ما را به حاج قاسم برسان سید دعا کن سید... نکند خواب بمانیم و دشمن هر چه خواست بکند!!!… 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🔰بیانیه مقاومت اسلامی عراق: 🔸بسم الله الرحمن الرحیم به کسانی که پیکار کردند به خاطر ظلم به آنان اذن داده شد و خداوند بر پیروز شدن آنان تواناست. خداوند متعال راست گفته است 🔸مجاهدین مقاومت اسلامی در عراق در ادامه رویکرد مقاومت در برابر اشغالگری، در حمایت از مردم خود در فلسطین و لبنان و در پاسخ به قتل عام غاصب علیه غیرنظامیان اعم از کودکان، زنان و سالمندان. در سحرگاه امروز یکشنبه 29/9/2024، مقاومت اسلامی با استفاده از پهپاد به هدفی حیاتی در ام الرشاش «ایلات» در سرزمین‌های اشغالی ما حمله کرد که عملیات انهدام سنگرهای دشمن با سرعت فزاینده‌ای ادامه دارد. 🔸(و پیروزی تنها از آن خداست، همانا خداوند توانا و حکیم است) 🔸مقاومت اسلامی در عراق یکشنبه 25 - ربیع الاول - 1446 ق
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سماق پلو ... آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ظهرتون خوش مزه 😍😋 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---