12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تموم فوت و فن این تافی بازاری 😍
مواد لازم :
شکر ۱.۵ پیمانه
خامه صبحانه ۱ پیمانه
پودر نسکافه ۱ ق غ
کره ۳۰ گرم
🍃❤️🍃
#ایدههای_باسلیقگی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میوه آرایی و چیدمان میوه یلدا 🍉
🍃❤️🍃
#ایدههای_باسلیقگی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#برشی_از_یک_زندگی
#پروین
#قسمت_شصتوسه🌺
خلاصه باید تا به دنیا آمدن بچه کاری می کردیم..سارا هرروز میومد سراغمونو ومیگفت باید تا به دنیا آمدن بچه درمانگاه رو به من بدید ولی مرتضی میگفت زمانی که ثابت بشه اون بچه بچه ی منه نصف درمانگاه رو به نامت میزنم..ولی الان این کار رو نمیکنم سارا هم میگفت اگر الان به اسمم بزنی یه چیزی اگر نزنی بعد از اینکه بچه به دنیا آمد و ثابت کردم که بچه ی تو هست مجبورت می کنم تا منو عقد بکنی وببری تو خونه زندگیت من دست از سر تو و بچه هات برنمیدارم..خدا میدونه که من اونروز ها چه حالی داشتم و چطور روزگارمو سپری میکردم اینقدر اعصابم خراب شده بود که با کمترین حرکت بچه ها عصبانی میشدم و کتکشون میزدم بعد خودم پشیمان میشدم و تا ساعت ها می نشستم گریه میکردم...حال روز مرتضی بهتر از من نبود انگار دیگه واقعا قبول کرده بود که اون بچه بچه خودشه سارا میومد دم در خونمون و میگفت باید کل درمانگاه رو به نامم بکنید تا اصلاً هیچ نام و نشانی از مرتضی به بچش نگم ولی اگر این کار رو نکنید میارم این بچه رو پیش خودتون تا بزرگش کنید...من فقط با نرگس خانم صحبت میکردم اونم میگفت شاید واقعا راست میگه و اون بچه بچه ی خود آقا مرتضی باشه ...وقتی به این فکر میکردم که بچه ی مرتضی تو شکم یه زن دیگه ای هم هست تمام بدنم می لرزید ولی دیگه چاره ای نبود..یروز که باز سارا اومده بود دم در خونمون و دوباره تهدید میکرد آخر صحبت هاش یه چیزی گفت که واقعا دیگه از مرتضی متنفر شدم سارا به مرتضی گفت تو هم بی آبروم هم یه بچه رو دستک گذاشتی، باید به خاطر این دو کاری که کردی حسابی جواب پس بدی باید کل درمانگاه و به نامم بزنی..دنیا دور سرم چرخید من تااونروز فکر می کردم که سارا دختر نبوده ولی وقتی فهمیدم که سارا اونشب زن شده و به دست مرتضی این کار انجام شده اعصابم بهم ریخت و دیگه طاقت نیاوردم و شروع کردم به داد و فریاد کردن ..وقتی سارا رفت همه ی وسایل خونه رو شکستم بیچاره بچه ها یه گوشه وایساده بودن و گریه میکردن لعنت فرستادم به خودم که چرا تو خونه ی پدرم نموندمو و ازدواج کردم خونه ی پدرم هیچ وقت دعوا نبود ولی الان صبح تا شب دعوا میکردیم...دیگه با مرتضی حرف نمیزدم هر وقت می اومد باهام درد و دل بکنه رومو ازش برمیگردوندمو و باهاش صحبت نمیکردم یک بار اومده بود با هام صحبت کنه من هیچ حرفی نزدم و سکوت کردم دیگه عصبانی شد و گفت پروین چرا اینطوری می کنی من از چندطرف باید فشار بکشم من نفهمیدم، احمق بودم الان میگی چیکار کنم منم داد زدم و گفتم هیچی برو خودت یه فکری به حال خودت بکن دیگه هم با من حرف نزن مرتضی عصبی شد و گذاشت ازخونه رفت..رفتم پیش نرگس خانوم و تمام ماجرا رو براش تعریف کردم نرگس خانم گفت سارا رو دیدم که اومده بود دم در خونتون گفت پروین به این نمیاد که بچه ی هفت ماهه تو شکمش داشته باشه شکمش خیلی کوچیکه امکان نداره که هفت ماه باشه..گفتم ولی نرگس خانوم ما رفتیم سونوگرافی کردیم بچه تو شکمش بود گفت خیلی خوب، سونوگرافی کردی و سونو گرافی فقط گفت که بچه سالمه نگفته بچه چند وقتشه..گفتم نه نگفت ولی فکر کنم تو کاغذی که به سارا داده بود نوشته بود چون سارا بلافاصله کاغذ رو گرفت...گفتم نرگس خانم راست می گی من اصل از دکتر نپرسیدم که چند وقتشه ،گفت شما دیگه کی هستین به همین آسونی دارین زندگیتونو میدین به یکی دیگه.. اومدم خونه با اینکه با مرتضی قهر بودم ولی باید موضوع رو بهش می گفتم گفتم مرتضی نرگس خانم همچین حرفی میزنه،مرتضی گفت راست میگه من اصلا تا حالا نپرسیدم که چند وقتشه فردا باهم میریم دوباره میبریمش دکتر یا اصلا ازش می خوام که اون کاغذی که دکتر بهش داد رو به ما نشون بده، فردا حاضر شدیم و با مرتضی رفتیم اصلاً دلم نبود که با مرتضی صحبت کنم ولی چاره ای نداشتم تا رسیدیم سارا دستپاچه اومد جلو گفت چی شده من انقدر براتون عزیز شدم که خواب و خوراک رو ازتون گرفتم هر روز میاین به من سرمیزنین...مرتضی گفت اون کاغذی که دکتر بهت داده بود رو بیار سارا دستپاچه گفت کدوم کاغذ از چی داری صحبت میکنی مرتضی گفته همون کاغذی که بهت بعد از سونوگرافی دکتر داد ،سارا گفت دست من نیست به من نداد مرتضی گفت مارو سیاه نکن من خودم دیدم که گذاشتی تو کیفت سارا گفت آهان اون کاغذرو میگی دادم به دکترم تا بزاره لای پرونده ام.
مرتضی داد زد برو بیارش ،گفت مرتضی چرا داد میزنی؟ گفتم که دادم گذاشتن لای پرونده گفت پس پاشو با هم بریم سونوگرافی ،سارا گفت حوصله ندارم دیقه به ثانیه که سونوگرافی نمیرن برای بچه ضرر داره مرتضی گفت اشکال نداره همین یه بار رو برو ببینیم چی میشه..سارا اصلا قبول نمیکرد مرتضی اصرار می کرد و سارا قبول نمی کرد آخر سر مرتضی زد و آینه ای که تو پذیرایی بود رو شکست..
ادامه ...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نتونی از چیزهای کوچیک لذت نبری هیچ پاداشی در کار نیست...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
در باغی چشمهایبود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنهای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه میکرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت میبرد که تند تند خشتها را میکند و در آب میافکند.
آب فریاد زد: های، چرا خشت میزنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای میبری؟...
تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده میکند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل میآورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب میرسید .
فایدة دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیکتر میشوم، دیوار کوتاهتر میشود.
خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتی از غرور خود بکنی، دیوار غرور تو کوتاهتر میشود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر میشوی. هر که تشنهتر باشد تندتر خشتها را میکند. هر که آواز آب را عاشقتر باشد. خشتهای بزرگتری برمیدارد
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکبر جوجه ...
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
⭕️چطوری باعث می شیم کسی از ما خسته بشه؟
●مدام ازش بخوایم همه وقت بیکارش رو به ما اختصاص بده.
○تایکم ازمون فاصله گرفت دائم ازش بپرسیم چرا مثل قبل بهمون توجه نمی کنه.
●به کوچکترین رفتار و حرفش حساسیت نشون بدیم و دلخور بشیم.
○توقع داشته باشیم در همه موقعیت ها ما رو به همه چیز و همه کس ترجیح بده.
●خارج از حد توان مون سعی کنیم نیاز هاش رو برآورده کنیم.
○بهش ثابت کنیم تحت هیچ شرایطی رهاش نمی کنیم حتی اگه بهمون به شدت آسیب بزنه.
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به خدا وصل شو ...
و خدا رو شریک زندگی خودت قرار بده
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼
ـ🌼🤍🌼🤍🌼
زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند ...
کشتی چند روز را آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد
و موج های هولناکی به راه انداخت، کشتی پر از آب میشد
ترس همگان را فراگرفت و ناخدا می گفت که همه در خطرند
و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوندی دارد.
زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند
و بر سر شوهر داد و بی داد زد
اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خورد شد
و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد
شوهر با چشمان و روی درهم کشیده به زنش نگریست
خنجری بیرون آورد و بر سر زن گذاشت
و با کمال جدیت گفت:
آیا از خنجر می ترسی؟
گفت: نه
شوهر گفت: چرا؟
زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که
به او اطمینان دارم و دوستش دارم.
شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند تو هست
این امواج هولناک را در دستان کسی می بینم که بدو اطمینان دارم و دوستش دارم!!
آری! زمانیکه امواج زندگی تو را خسته و ملول کرد
طوفان زندگی تو را فرا گرفت
همه چیز را علیه خود می دیدی
نترس!
زیرا خدایت تو را دوست دارد
و اوست که بر همه طوفانهای زندگیت توانا و چیره است.
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم آخرتون باشه یعنی نفر بعدی خودت باشی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لبتون خندون دلتون شاد 😂
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرست واسه آذرماهی که میشناسی و
تولدش رو بهش تبریک بگو 🎉🎂
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---