eitaa logo
زندگی شیرین🌱
51.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
9.4هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺آدم‌‌های مهربون زندگیمون 💓مثل تیکه های پازلن، 🌺مواظبشون باشین 💓که اگه یه روزی نباشن 🌺نه جاشون پُر میشه 💓نه چیزی جای اونارو میگیره 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای اهل حرم میر و علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد ولادت با سعادت حضرت ابالفضل‌العباس علیه السلام و روز جانباز مبارک‌باد ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظاتی برا دیدنِ یه خونه قشنگ و قدیمی در دل جنگلهای گیلان بهمراه آوایی محلی👌😇. اینجا ییلاقات لاهیجان؛ در استان گیلانه👌😇. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 🔹فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود. 🔸فقیری گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت. به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد . 🔹کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت : کجا؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده ! بهلول آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت : این مرد را رها کن من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد . بهلول کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت : بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده بشمار و تحویل بگیر. کباب فروش گفت : این چه پول دادن است؟ بهلول گفت : کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد! 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو تلاشتو بکن خدا قطعا میبینه😍 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
Hamid Hiraad Ragheb - Deldar.mp3
7.16M
🎻 ✨ 🎙 & ✨ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
🌺 خودمو جلو کشیدم و دستهاشو گرفتم سرشو بلند کرد چشم هاش خیس اشک بود روشو خواست ازم برگردونه که دستهامو کنار صورتش گذاشتم و گفتم:من هیچ گناهی ندارم خواست من نبود که منو فرستادن اینجا..من تو اون خونه هم خوش نبودم اینجا هم نیستم ولی یه فرقی بینشه که من اینجا کنار تو..سرمو پایین انداختم و گفتم:کنار تو احساس خوبی دارم..تو چشم هام خیره شد تمام وجودم براش پر میکشید مگه میشه یه آدم اونطور تو قلبت رخنه کنه؟به حدی که تک تک سلولات عشقشو فریاد بزنن!..اون مرد با اون همه شأن و شوکت با اون همه غرور و اون همه عظمت به پهنای صورت برای مصیبتی که بر سرشون اومده بود گریه میکرد.دستهامو از کنار صورتش جدا کرد و گفت:در اصل این منم که دارم میسوزم این منم که مردم که بعد این همه سال دختری تو رختخوابم شد زنم،دختری شد ناموسم که هم خونش وجودمو دریده.به کنار هولم داد و دراز کشید.چقدر اون لحظه برام سخت بود بغضم ترکید و دراز کشیدم به زور روی تشک جا میشدیم ولی چاره ای نبود میترسیدم اونسمت بخوابم یوقت سارا بهم تو خواب حمله کنه.بدجور ازش ترسیده بودم. هردو پشت بهمدیگه بیدار بودیم...اون مرد بود و من یه دختر جوون و خوشگل، از روی غر*یزش بود که به طرفم چرخید و برای آرامش اعصاب خودش...برای من هرچند با خشونت و بی احساسی بود ولی ...دوباره همونجوری دمر روی تشک خوابید و من ساعتها نگاهش کردم عمیق غرق خواب بود..روزهای سخت من تبدیل به هفته ها شد و جز حمام اونم تو زیرزمین و توالت اجازه خروج نداشتم..سارا ازم متنفر بود ولی بخاطر محمود خان جرئت نمیکرد بهم نزدیک بشه، و چه دوستی بهتر از معصومه و مژگان..هر روز صبح میاوردش میداد بغل من و خودش به کارهاش میرسید، از وجودش لذت میبردم و بهترین مونسم شده بود برعکس عمارت ما خاله رباب و عمو خیلی دوستشون داشتن و بهشون محبت میکردن ولی ته دلشون چشم به راه بچه تو راهی سارا بودن تمام علایم سارا گواهی نوزاد پسر رو میداد و همه میدونستن که پسری میاره و اسمشم محمد میزارن..اون اتاق برای من عین بهشت بود و دوست داشتنی،هرچقدر محمود بهم اخم میکرد من بیشتر بهش لبخند میزدم گاهی ازم کلافه میشد و ازم متنفر میشد ولی من دست خودم نبود عاشقش شده بودم..محمود بچه اول بود و شوهر معصومه محرم دومین پسر و محمد آخری..معصومه یه دختر سه ساله(مریم)داشت و مژگانم که هنوز یکسالشم نشده بود..اختلاف سنی ما کم بود و اون فقط چهارسال از من بزرگتر بود،دختری از یه خانواده ثروتمند نبود و برعکس سارا که پدر معروفی داشت اون از خانواده معمولی بود همیشه منو یاد دل پاک و صاف ننه مینداخت..جلوی آینه نشسته بودم تازه از حموم بیرون اومده بودم و موهامو شانه میزدم فرداچهلمین روز درگذشت محمد بود از اون شب دعوا و خشونت محمود همه چی تقریبا در ارامش بود من دیگه رباب خانم رو ندیده بودم...قرار بود عصر خاله محمود خان که ساکن شهر بود بیاد برای مراسم فرداش..تو عالم خودم بودم که در باز شد از جا پریدم با گذشت اون همه زمان هنوز عادت نکرده بودم به در باز کردن محمود..اخم هاش تو هم بود هیچ وقت من صورت بدون اخمشو ندیده بودم چشمش بهم افتاد ولی بی تفاوت سرشو چرخوند تو کمد دنبال لباس بود.دو سه شبی بود که درگیر کارها بود و دیر میومد و تا بیاد من خواب بودم درست و حسابی ندیده بودمش..اروم رفتم پشت سرش خواستم دستمو رو شونه اش بزارم که چرخید چیزی بگه با دیدن دستم روی هوا و خودم پشت سرش خشکش زد من بیشتر خنده ام گرفته بود از صورتش یکم ترسیدم کی باورش میشد محمود خان از دیدن من پشت سرش بترسه...از سکوتش استفاده کردم و گفتم:دنبال چی میگردی بگو کمکت کنم؟ هول شده بود و با لکنت گفت:یه لباس نخی داشتم نیستش..لباس درست طبقه پایین بود ولی چشم های به اون درشتیش نمیدید! خم شدم درش آوردم و گفتم:اینو میگی؟با سر گفت اره..پیش دستی کردم و دکمه های پیراهنشو براش باز کردم...محمود هنوز تو شوک رفتار من بود ولی من دیوونه اون عطر نفس هاش و اون عطر خاص تنش بودم...لباسشو پوشید خواست از کنارم بگذره که دستشو گرفتم...پشت بهم ایستاد ولی چیزی نگفت..حتی دستمو فشار هم نداد و من فقط بودم که دستشو نگه داشته بودم،دوستش داشتم بیشتر از جونم میخواستمش..آروم گفتم:فردا که برید مراسم من تنها بمونم اینجا؟به طرفم چرخید..میتونست دستشو از تو دستم بیرون بکشه ولی نکشید وگفت:نه زنعمو لیلا میاد پیشت امشب معصومه هم میمونه خونه پیشت ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا آخر ببینید امیدوارم هیچ وقت کسی احساس و اعتمادتون رو ندزده :)💔 ‌ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 روزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلس کنار هارون نشست . هارون از رفتار بهلول رنجیده خاطر گشت و خواست بهلول را در انزار کوچک نماید و سوال نمود آیا بهلول حاضر است جواب معماي مرا بدهد ؟ بهلول گفت : اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیش پشت پا نزنی حاضرم . سپس هارون گفت اگر جواب معماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر می نمایم تاریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند. بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یک شرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم  هارون گفت آن شرط چیست ؟ بهلول جواب داد : اگر جواب معماي تو را دادم از تو میخواهم که امر نمایی مگس ها مرا آزار ندهند. هارون دقیقه اي سر به زیر انداخت و بعد گفت : این امر محال است و مگس ها مطیع من نیستند. بهلول گفت پس از کسی که در مقابل مگس هاي ناچیز عاجر است چه توقعی می توان داشت . حاضران مجلس بر عقل و جرات بهلول متحیر بودند . هارون هم در مقابل جواب هاي بهلول از رو رفت ولی بهلول فهمید که هارون در صدد تلافی است و براي دل جویی او گفت: الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم . سپس هارون سوال نمود این چه درختی است (یک سال عمر دارد ) که دوازده شاخه و هرشاخه سی برگ و یک روي آن برگها روشن و روي دیگرتاریک است؟ بهلول فوري جواب داد این درخت سال و ماه و روز و شب است . به دلیل اینکه هر سال 12 ماه است وهر ماه شامل 30 روز است که نصف آن روز و نصف دیگر شب است . هارون گفت : احسنت صحیح است . حضار زبان به تحسین بهلول گشودند 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
15.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آبگوشت ... آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---
♦️ویژگی زوج های موفق چیه ؟ 🔹ویژگیهای خوب همدیگه رو میبینن ، همیشه خصلت ها و ویژگیهای خوب همدیگه رو تحسین میکنن و قدردان هستن 🔹به همدیگه اجازه دادن تا خود واقعیشون باشن ، تو این روابط ، بجای تمایل به تغییر دادن همدیگه، احترام وجود داره و این دادن خودبخود باعث میشه هر کدوم تو بهترین حالتِ خودشون باشن 🔹اونام با همدیگه دعوا میکنن  ، حتی بهترین زوج ها هم باهم دعوا داشتن همدیگه رو عصبانی میکنن و حتی گاهی همدیگه رو نا امید میکنن اما در کنارش میدونن چطور ناراحتی ها رو مدیریت کنن و رابطه رو به سمت جلو پیش ببرن. 🔹باهم صحبت میکنن ، زوجهای موفق بطور منظم باهم صحبت میکنن و از برقراری ارتباط اجتناب نميكنن، حتی اگر موضوع صحبت سخت و ناراحت کننده باشه. 🥀 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌺🌸🍃❀✿---