eitaa logo
زندگی شیرین🌱
50.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
9.1هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
32.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نون تنوری .... آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
20.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعی کنید با کوچکترین چیزی که دارید خوشحال باشید... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🍃 بسیاری از خانم‌ها فکر می‌کنند؛ بزرگترین نیاز مردان به آنها نیاز جنسیه...! 👈 ولی حقیقت اینه که آقایون بیش از هر چیزی احتیاج به احترام اون هم از شریک زندگیشون دارند. 👈 بهتر است؛ به گونه‌ای با شوهرتان، رفتار و صحبت کنید که شوهرتون متوجه بشه براش ارزش زیادی قائل هستید. 👈 مردها بر خلاف ظاهرشون مثل یه کودک هستند که می‌خواهند از آنها تعریف و تمجید شود. 👈 اعتماد به نفس شوهرتون را با تائید تصوراتش نسبت به خودش تقویت کنید. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از زندگیت لذت ببر... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
Morteza Ashrafi - Nore Cheshmi.mp3
5.89M
🎻 ✨ 🎙 ✨ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 هفته دیگه اولین جلسه دادگاهمون بود، از روبه رو شدن باهاش واهمه داشتم.. هنوز باورم نمیشد چه بلایی سرم آورده... کاری باهام کرده بود که یه شبه شکسته شده بودم، کمر بابام از غصه من خم شده بود و کار هر روز و شب مادرم گریه و نفرین بود.. میدونستم خدا جای حق نشسته و به زودی تقاص کارشو پس میده، اما فکر انتقام از سرم بیرون نمیرفت..‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صبح تا شب فکرم درگیر این بود که دوباره برگردم تو خونه ام و جور دیگه انتقام بگیرم..هرچقدر کلنجار میرفتم که شاید راهی برای بخشش باشه پوزخندی زدم و تو دلم گفتم تا ابد من نمیتونم آرمین رو ببخشم، دیگه برام مثل یه غریبه بود، حتی از دیدنش هم حس بدی بهم دست میداد و آرمین همون شبی که رسوا شد برام مرد و الان جز حس تنفر هیچ حسی بهش نداشتم با این فکر و خیال ها آماده شدم رفتم تو پارک کمی قدم بزنم فکر کنم، وقتی برگشتم خونه مامان داشت گریه میکرد، گفتم باز چی شده؟ گفت الهه خونریزی کرده الانم سعید بردش بیمارستان.. بخدا نمیدونم غصه کدومتونو بخورم، هی بهش میگم انقد کار نکن تو حامله ای اما تو گوشش فرو نمیره که نمیره... نگران الهه شدم، هیچ دلم نمیخواست چیزیش بشه..تنها دلخوشی این روزام انتظار دیدن بچه سعید بود. تا وقتی سعید و الهه برگشتن، من و مامان مثل مرغ سرکنده بودیم، هرچی ام به گوشیشون زنگ میزدیم خاموش بودن..! وقتی اومدن من و مامان نگران رفتیم سمتشون که سعید گفت دکتر گفته الهه باید استراحت کنه..الهه گفت یه ماهی میرم خونه بابام تا اینجا زحمت من نیوفته گردنتون. مامان لبشو گزید و گفت این چه حرفیه..؟ من و شیوا وظیفمونه نگهداری تو و نوه گلم بکنیم دیگه این حرفو نزن...منم گفتم اره الهه جون ما هستیم چرا بری خونه بابات، تو فقط مواظب فندق عمه باش نمیخواد کاری انجام بدی ما هستیم.بعد ناهار رفتم پیش الهه که اگه کاری داره براش انجام بدم گفت شیوا فکراتو کردی؟ به نظر من بهترین راه طلاقه، آرمین تمام پل های پشت سرشو خراب کرده به نظرم تو هم بهتره به فکر ترقی و پیشرفت خودت باشی، بازم تاکید میکنم درستو ادامه بدی... با حرف الهه تو فکر رفتم...چند روز بود که فکر انتقام مثل خوره افتاده بود به جونم..!میدونستم با طلاق آروم نمیشم، من باید زهرمو میریختم.تصمیم گرفتم برم خونه پدرشوهرم و به ظاهر بگم زندگیمو دوست دارم..قرار شد الهه کمکم کنه درسامو بخونم و کنکور بدم. فرداش پدرشوهرم اومد دنبالم و در کمال نارضایتی خانوادم رفتم خونه آرمین. زن دایی اونجا منتظرم بود، آرمین تا منو دید صورتشو درهم کشید و رفت تو اتاق.. زن دایی گفت ولش کن درست میشه، عاقبت سرش به سنگ میخوره، تو خانمی کردی بخشیدیش..زن دایی و پدرشوهرم بعد یک ساعت رفتن و من چمدون به دست رفتم تو اتاق مهمان و وسایلامو اونجا چیدم در حین کار بودم که آرمین طلبکارانه اومد تو و گفت واسه چی برگشتی مگه قرار نشد طلاق بگیریم؟گفتم نترس کاری به کار تو و زن عقدیت ندارم، شما راحت زندگیتونو بکنید، من خودم تو این خونه زندگی خودمو میکنم فقط خرجمو تمام و کمال باید بدی همین... گفت باشه هر چقدر بخوای بهت میدم فقط مزاحم زندگی من و آرزو نشو، به اون نگفتم برگشتی اگه بفهمه قهر میکنه.. گفتم من کاری ندارم بهتون راحت باشید. آرمین از خونه رفت بیرون، منم بعد از چیدن وسایلام و جا دادن کتابام تو قفسه، رفتم دنبال سوییچ ماشینم گشتم که تو کشو کنار تخت پیداش کردم، خداروشکر ماشینمو تقدیم خانم نکرده بود..!کیفمو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم، تو خیابونا در به در دنبال موسسه کمک درسی کنکور میگشتم، میخواستم تو بهترین موسسه ثبت نام کنم چندتایی که رفتم مشاور خوبی نداشت و میدونستم فقط اوضاع پوله.. به الهه زنگ زدم و ازش راهنمایی خواستم که یه موسسه که از قضا مال یکی از استاداش بود بهم معرفی کرد، وقتی وارد موسسه شدم خیلی شلوغ بود، بعد از اینکه مشاوره شدم فهمیدم اینجا میتونه کمک زیادی تو رسیدن به هدفم کنه. من باید سخت درس میخوندم، رشته من انسانی بود ولی الان میخواستم تو رشته تجربی کنکور بدم.. واسه منی که به زور قبول میشدم سخت ترین کار دنیا بود..شبا تا دیر وقت درس میخوندم، به عشق انتقامی که تو وجودم بود با جون و دل درس میخوندم و درس خوندن برام آرامش بخش بود، بعضی شبا آرمین بهم سر میزد ولی هر وقت میومد از اتاقم بیرون نمیومدم، اونم نمیفهمید تو اتاقم دارم چیکار میکنم بعضی روزا میرفتم خونه بابام و الهه مشکلاتمو برام حل میکرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه.. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرز تهیه کاپ کیک مغزدار🥰 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کلید : 1_ موهبت‌هاے خود را شمارش ڪنید نہ مشڪلاتتان را. 2_ در لحظہ زندگے ڪنید. 3_ بگویید دوستت دارم. 4_ بخشندہ باشید نہ گیرنده. 5_ در هر چیزے و هر ڪسے خوبی‌ها را جست‌و‌جو ڪنید. 6_ هر روز دعا ڪنید. 7_ هر روز حداقل یڪ ڪار خوب انجام دهید. 8_ در زندگے اولویت داشتہ باشید. 9_ اجازہ ندهید مسائل ڪوچڪ و خیالے شما را آزار دهد. 10_ عادت همین الآن انجامش بدہ را تمرین ڪن. 11_ زندگی‌تان را با خوبے پر ڪنید. 12_ خندیدن و گریہ ڪردن را بیاموزید. 13_ لبخند بزنید تا دنیا بہ شما لبخند بزند. 14_ از هیچ چیز یا هیچ ڪس غیر خدا نترسید. 15_ در سختی‌ها بہ او توڪل ڪنید. ‹‹🌱›› 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نحوه صحیح درک متقابل زن و شوهر در خانه... 🌷صحبت های زیبای دکتر عزیزی 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 آرمین ماهیانه مبلغ زیادی برام میریخت که نصف بیشترشو پس انداز میکردم و سعی میکردم زیاد خرج نکنم تا بتونم پولامو جمع کنم.. مامان هم گاهی اوقات بهم سر میزد و کلی غر میزد که این چه زندگیه که به تنهایی داره برات میگذره، جمع کن بیا خونه.. و منم هر بار مخالفت میکردم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تقریبا دو ماهی از اومدنم به خونه آرمین میگذشت، شبانه روز درس میخوندم و دست به سیاه و سفید نمیزدم، غذا اکثرا از بیرون سفارش میدادم یا حاضری میخوردم هفته ای یکبار هم رباب خانم میومد واسه تمیزکاری این روزا آرمین بیشتر میومد خونه و حتی بعضی شبا هم تو اتاقش میخوابید..! احساس میکردم با زن عقدیش به اختلاف خوردن، چون چند بار شنیده بودم پشت تلفن دعوا میکردن.. هر چی که بود واسه من مهم نبود، من فقط هدفم یه چیز بود اونم شکستن آرمین.. امروز قرار بود با الهه و سعید برم سونو برای تعیین جنسیت، خیلی ذوق و شوق داشتم همگی با هم وارد مطب شدیم، حتی مامان هم اومده بود منشیه با خنده گفت نمیشه همتون برید داخل! سعید دوتا اسکناس پنجاهی گذاشت کف دستش و رفت دکترو راضی کرد، ما هم رفتیم داخل.دکتر گفت بچه دختره.. وقتی صدای تپش قلبشو میشنیدیم، من و مامان از هیجان اشک میریختیم، سعید هم دست کمی از ما نداشت و مدام دست به شکم الهه میکشید که دکتر صداش آخر دراومد. بعد از اینکه از سلامت جنین مطمئن شدیم، همگی برگشتیم خونه بابام. الهه گفت بیا بریم وسایلی که خریدم رو نشونت بدم. الهه هر کدوم از لباس های نوزادی که نشونم میداد کلی قربون صدقه اش میرفتیم، من که از بس اون روز خوشحال بودم درس رو بیخیال بودم و تا شب خونه بابام نشستم. آخرشب وقتی برگشتم خونه درو که باز کردم دیدم خونه پر از دود سیگاره..! یهو آرمین جلوم ظاهر شد و گفت کدوم گوری بودی؟ خودتو شوهردار جلوه میدی که هر قبرستونی میخوای بری و هر غلطی میخوای بکنی آخرشم بگی شوهرداری؟! گفتم انقد زر مفت نزن به توچه که من کجا بودم؟.. تو اینجا چیکار میکنی؟! الان باید بغل منشیت باشی ولش دادی یه موقع ویار چیزی نکنه خانوم!! گفت تو نمیخواد نگران اون باشی، در ضمن برای اومدن به خونه خودم نیاز به اجازه تو ندارم... الان بگو ببینم کجا بودی تا این وقت شب؟؟ بهش پوزخندی زدم و گفتم مگه برات مهمه آقای دکتر؟ تو فکر کن با دوستام بیرون بودم تو رو سننه؟ گفت حرف دهنتو بفهم عین آدم بگو از کجا داری میای تا نزدم ناقصت نکردم... گفتم قد این حرفا نیستی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دستش هولم داد و نعره زنون گفت.. گفتم کجا بودی زنیکه؟؟ گفتم به تو مربوط نیست، تو چکاره منی؟ گفت شوهرتم احمق... گفتم کو کجاس؟ من که نمیبینم..! با داد گفتم تو یه مرد هوسران و تنوع طلبی، من شوهری تو وجودت نمیبینم... با این حرفم کشیده محکمی خوابوند زیر گوشم و گفت خفه شو.. همونطور که اشکام سرازیر میشدن خندیدم و گفتم چیه؟ حرف حق درد داره؟ گفت گمشو تو اتاقت تا نکشتمت.. درمانده رفتم سمت اتاقم، اشکامو پاک کردم و نشستم سر درس و مشقم، سعی کردم به هیچی فکر نکنم.. میدونستم با منشیش دعواش شده سر من خالی کرده مرتیکه احمق.. بلاخره از پا درت میارم..با حالی خراب تست زدم و تمرین حل کردم، اونقد درس خوندم که نزدیکای صبح بود که رو کتابام خوابم برد.ظهر با کرختی از جام بلند شدم، چرخی تو خونه زدم دیدم اون عوضی خداروشکر خونه نیست.بعد خوردن ناهار، آماده شدم رفتم سمت موسسه، امروز کلاس شیمی داشتم، این کلاس خصوصی بود و فقط چهار نفر بودیم سر کلاس خیلی دقیق استاد درس میداد و ما هم نت برداری میکردیم.بعد کلاس استاد منو صدا زد که بمونم کارم داره..!بقیه که رفتن، استاد که مرد جوون و خوش قد و قواره ای بود اومد جلو و گفت خانم سلطانی، شما خیلی تو این درس ضعیفین..با خجالت گفتم شرمنده استاد، من فشرده دارم میخونم، واقعا بعضی جاهاش برام گنگه، خودتون میدونید که رشته ام تجربی نبوده و مطالب کلاس برام تازگی داره.گفت شما درست میگید ولی باید کلاس تکی براتون بذارم.گفتم اگه میبینید لازم دارم چرا که نه، فقط من پنج شنبه ها وقتم آزاده. بعد از اینکه قرار شد پنج شنبه ها استاد صالحی برام کلاس بزاره، از آموزشگاه اومدم بیرون،احساس میکردم نگاه استاد یه جوریه، وقتی داشت میگفت باید براتون تکی کلاس بزارم لحن حرف زدنش یه طوری بود!نمیخواستم فکر اشتباهی راجع بهش بکنم، چون استاد معقولی به نظر میومد. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸
25.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_اجرای زنده آهنگ بیچاره فرهاد 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---