5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️✌️شادی بچههای غزه
قربون اون دلهای شکسته و شاد شما 😍☺️🥲
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
👈 مهارتهای مفید در " ارتقاء روابط زناشویی"
🍁 از به کار بردن کلمات قضاوت آمیز و اصطلاحات دوپهلو خودداری کنید. این کلمات احساس ارزشمندی فرد را مورد حمله قرار داده و به آن لطمه میزنند؛ بنابراین در رابطه بین زن و شوهرهای صمیمی جایی ندارند.
🍁 از برچسب زدنهای کلی بپرهیزید. کلماتی مانند "کودن، دیوانه، خودخواه، تنبل، بیمصرف،شیطان و .
🍁 از پیامهای «تو» سرزنشگر و اتهامآمیز، پرهیز کنید. «تو هیچوقت بهموقع به خانه نمیآیی ...
🍁 از پرداختن به گذشتههای خیلی دور پرهیز کنید. ارتباط سالم بر موضوع کنونی متمرکز است، ولی ارتباط ناسالم بیشتر به مسائل گذشته میپردازد.
🍁 از مقایسههای منفی خودداری کنید.
🍁 از تهدید کردن بپرهیزید.
🍁 بهجای حمله کردن با احساساتتان، آنها را توصیف کنید.
🍁 زبان بدن باز و پذیرنده داشته باشید.
🍁 از پیامهای کامل استفاده کنید.
#همسرداری
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کباب مخصوص ...
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما فقط ذوق زدگی داورا رو ببین😍♥️
اینه خاصیت موسیقی بختیاری😍👑
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومد بگه یا ابوالفضل یادش اومد یهودیه 😂😂😂
سرعت موشک را ببینید😍😍
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#شیوا
#قسمت_سیوچهار🌺
براش سری تکون دادم و زیر لب ممنونی گفتم
فردا صبح کلید خونه رو به سعید دادم و ازش خواستم موبایل و وسایل مورد نیازمو بیاره
وقتی گوشیمو چک کردم از بس زنگ و پیام داشتم گوشیم هنگ کرده بود.
اکثر پیام ها از اون مرد مزاحم بود، بی درنگ شماره نگار رو گرفتم، وقتی صداش تو گوشی پیچید و گفت خوبی شیوا؟
فهمیدم خیلی نگرانم شده
گفت از بس نگرانت بودم دم خونتونم رفتم..
قرار شد عصر بیاد پیشم، وقتی گوشیو قطع کردم از سر بیکاری پیام های اون مرد مزاحمو چک کردم نوشته بود کار خودش بوده که با سنگ زده به پنجره و الانم دم ساختمون وایساده
تو دلم گفتم اونقد وایسا تا علف زیر پات سبز شه
خداروشکر آدرس خونه بابامو نداشت وگرنه میومد اینجا سریش میشد، با خودم گفتم اون که میگفت منو میشناسه شایدم میدونه خونه بابام کجاس.. ولی اگرم بدونه من با این دست چلاقم بیرون از خونه کاری ندارم پس نمیفهمه من اینجام
عصر نگار اومد دستمو که دید خیلی ناراحت شد و گفت تو این وضعیت که من بهت احتیاج دارم دستت اینجوری شده!!
نگار گفت وضعیت باباش هیچ تغییری نکرده.. بعدشم دستاشو گذاشت رو چشمش و گریه کرد
بهش گفتم همه چی درست میشه غصه نخور..
با هق هق گفت مشکلات ما یکی دوتا نیست، حالا که بابا تو کماست ما نون آورم نداریم... راستش روم نمیشه بهت بگم ولی تو خونمون هیچی نداریم..
دلم به حالش خیلی سوخت، درسته خودمم اونقد نداشتم ولی یه پس انداز کوچیک داشتم که هر ماه مبلغی رو میریختم تو اون کارت پس اندازم
رفتم کیف پولمو اوردم و جلوی نگار گرفتم و گفتم بازش کن و کارت زرده رو بردار
با خجالت گفت نه خودت بیشتر لازم داری...گفتم رفیق به درد همین روزا میخوره دیگه.. کارت و بگیر هر وقتی داشتی بهم پس بده خوبه؟
با خجالت کارت و برداشت و تشکری کرد
وقتی میخواست بره عکس دستمو اینا رو دستش دادم ببره دانشگاه برام مرخصی رد کنن، هر چند احتمال میدادم قبول نکنن و ازم گواهی بخوان... اون روز که دستمو گچ میگرفتن از بس درد داشتم اصلا حواسم نبود گواهی بگیرم
یک ماه بود دستم تو گچ بود و خونه بابام بودم، حسام تو این مدت فقط سه دفعه بهم سر زده بود و هر دفعه هم کلی غر میزد و میگفت حقته میخواستی تنها زندگی نکنی..
واقعا به این نتیجه رسیده بودم که به درد هم نمیخوریم، دلم میخواست زودتر این رابطه آبکی رو تموم کنم اما منتظر بهونه بودم
نگار یک روز در میون بهم سر میزد و باهام تو درس ها کار میکرد و نمیزاشت عقب بمونم
وضعیت پدرش تغییری نکرده بود ولی نگار و مادرش انگار کم کم باهاش کنار اومده بودن و کمتر بی قراری میکردن
روزی که با سعید میرفتیم دکتر گچ دستمو باز کنن همون ماشین مشکی رنگ رو چند متر اونورتر از خونه بابام دیدم...
ته دلم خالی شد با خودم گفتم این هرکی هست منو کامل میشناسه که خونه بابامم میدونه کجاست... نمیدونم چی از جونم میخواست!
از ترس اینکه نزارن برگردم خونم به سعید و حسام چیزی نگفتم
اونم انگار لابد با خودش فکر کرده چون باهاش برخورد جدی نکردم یعنی با مزاحمت هاش مشکلی ندارم...
بعد از اینکه دکتر گچ دستمو باز کرد، دستمو به سختی میتونستم تکون بدم
دکتر گفت نیاز به ماساژ داره، همین حرف دکتر باعث شد سعید باز منو برگردونه خونه بابام و تا وقتی کامل خوب نشدم نزاشت برم خونم
مامان هر روز دستمو روغن میزد و ماساژ میداد
دو روز بود که میرفتم دانشگاه و هربار اون مزاحمه منو تا دانشگاه تعقیب میکرد..
واقعا نمیدونستم هدفش چیه و بعید میدونستم با قول خودش عاشقم شده باشه..! باید سر از این قضیه درمیاوردم
بعد از اینکه کلاس ها تموم شد با نگار از دانشگاه اومدیم بیرون که بریم آژانس بگیریم که یهو ماشین مشکی رنگ جلوی پامون ترمز کرد و شیشه رو پایین داد و گفت خانومای محترم لطفا سوار شید من میرسونمتون
نگار دستمو کشید و برد اونور اما پسره ول کن نبود و گفت اگه سوار نشید همینجا وایمیستم و داد میزنم چقد دوستت دارم...
نگار با تعجب نگاهم کرد و گفت این یارو کیه چرا گیر داده؟ میشناسیش؟
برای جلوگیری از آبروریزی دم دانشگاه از نگار خواهش کردم سوار ماشینش شیم
تو ماشین هممون سکوت کرده بودیم که من گفتم چرا دست از سر من برنمیدارید؟ شما کی هستین؟ منو از کجا میشناسید که ادعای عاشقی هم دارید؟!!
گفت اینکه از کجا میشناسمت زیاد مهم نیست مهم اینه که پیشت گیره..
گفتم ولی من نامزد دارم!
خندید و گفت تو به اون ببو گلابی میگی نامزد؟! اون اصلا در شان تو نیست..
گفتم لطفا توهین نکنید.. مگه شما اونو میشناسید؟
ادامه...
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
22.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز میخوام بهتون یه ذکر هدیه بدم
که میتونه زندگیتون متحول بکنه
و کلی برکات وارد زندگیتون میکنه
((خدایاشکرت❤️😍))
براش سقفی نزار و هر روز مدام تکرارش کن
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد از دیدن این ویدئو به خودتون
افتخار میکنید و قوی تر از دیروز به
سمت هدف هاتون میرید 🤍🗯️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#تربیتی_کودک
✍والدین، وظیفه دارند «انتخاب کردن» را به فرزندانشان بیاموزند...
شما دائم برای فرزندتان تصمیم گیری نکنید، یا نظرتان را به او تحمیل نکنید. زیرا او باید در سالهای آینده، تصمیم ها و انتخاب های مهمی داشته باشد، مثل: انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب همسر و...
البته کودک در سن زیر پنج سال، قدرت تصمیم گیری و انتخاب محدودی دارد... و اگر تعداد گزینه ها زیاد شود، او قدرت انتخاب کردن ندارد.
تعداد انتخابهای کودک را محدود کنید تا قدرت تصمیم گیری پیدا کند و انتخاب کردن را یاد بگیرد. مثلا باید در سن زیر پنج سال، دو گزینه به او پیشنهاد دهید تا بتواند یکی از آنها را انتخاب کند. به عنوان مثال، موقع رفتن به مهمانی، دو لباس مناسب مهمانی از کمد خارج کنید، تا او یکی را بتواند انتخاب کند.
#فرزندپروری
#خانواده
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه شما با دیگران شما رو از درون تحقیر میکنه...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️خـدایا
💫در انتهای شب
❤️قلبهـای مـهربان دوستان
💫و عـزیزانم را به تو مے سپارم
❤️باشـد ڪه با یاد تـو
💫به آرامش رسیـده
❤️و فارغ از دردها و رنجها
💫طـلوع صبحی زیبـا را
❤️به نظاره بنشینند🙏
شبتون زیبـا و در پنـاه خـدا💖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---