eitaa logo
زندگی شیرین🌱
50.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
9.1هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 🌱فرزند و آتش 🌼پيغمبر داشت از جايي رد مي‌شد رسيد به خانمي که تنور خانه‌اش رو روشن کرده بود. گفت: يا رسول‌الله چند دقيقه بيا کاري دارم. عرضي دارم خدمت شما. 🌼پيامبر اکرم (ص) آمد وارد خانه شد، ديد تنورخانه اين خانم داره آتش ازش زبانه مي کشه، تازه زير تنور رو روشن کرده. بچه‌اش رو هم کنار تنور گذاشته. گفت: يا رسول‌الله سؤالي دارم ازتون. آقا فرمود: بگو سؤالت رو من گوش مي دهم. عرضه داشت يا رسول‌الله از شما شنيدم فرموديد: ان الله ارحم بعبدني من الوالدة بولدها، يعني خدا از مادري که به بچه‌اش مهربونه، مهربان تره. درسته اين حرف؟‌ آقا فرمود: بله من گفتم. به‌واقع که خدا از مادر نسبت به بچه‌اش مهربان تره. 🌼زن گفت: آقا اگه بند از بندم هم الآن جدا کنند مني که مهرباني اون خدا رو ندارم دلم نمياد اين بچه رو تو آتش بندازم. 🌼اوني که از مادر مهربان تره ما رو مي خواد تو آتش بندازه؟‌ ديدند پيامبر داره اشک مي ريزه گريه مي کنه. فرمود: ان الله لايعذب بالنار الا من ... خيال همه رو راحت کرد. 🌼فرمود خدا کسي رو در آتش نمي سوزونه، مگر کسي که اين‌قدر تکبر کنه بر زبانش لااله‌الاالله رو جاري نکنه.🌱 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخـــــند که لبـــــــخندت زیباتــــــرین آرایش دنـیــــاســــت 🥰😊👌❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 وقتی به مامان گفتم میخوام برگردم خونه ام بدتر سر لج افتاد و باهام قهر کرد منم حوصله منت کشی نداشتم وسایلمو جمع کردم و با آژانس رفتم خونه ام شب سامیار بهم زنگ زد و بهش گفتم با حسام بهم زدم..انقدر خوشحال شد که انگار دنیا رو بهش داده بودن.بعد اون شب سامیار هر روز میومد دنبالم و منو میبرد دانشگاه بعد از دانشگاه هم با هم میرفتیم میگشتیم روز به روز به سامیار وابسته تر میشدم.. با حرفای عاشقانه ای که میزد منو دلبسته و عاشق خودش کرده بود.یه اخلاق خاص ولی نابی داشت که بدجور به دلم مینشست تنها کسی که از رابطه ها خبر داشت نگار بود که مدام بهم گوشزد میکرد مواظب خودم باشم و نزارم باز شکست بخورم میدونستم مامان اگه با خبر بشه ایندفعه کلمو میزنه.سامیار هم هیچوقت از جدی شدن رابطمون حرف نمیزد منم روم نمیشد بگم کی میای خواستگاریم..بعد از اینکه با حسام جدا شدیم دیگه موسسه هم نرفتم و عملا خرجی نداشتم.وقتی به سامیار گفتم اگه میشه یه کاری برام جور کنه اخم کرد و یه کارت بانکی دستم داد و گفت این دستت باشه هر چقدر لازم داری ازش بردار.اولش نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد، منم با خجالت قبول کردم.تقریبا یه ماهی از رابطمون میگذشت و تو این مدت رفتار بدی ازش ندیده بودم، فقط هر وقت ازش میپرسیدم چرا نمیره ترکیه برای کارش میگفت فعلا پول دارم، وقتی پولام ته کشید میرم..تو درس هام افت کرده بودم بس که فکر و ذکرم شده بود سامیار..! یا باهاش بیرون بودم یا هم تلفنی ساعت ها با هم حرف میزدیم.از وقتی با سامیار بودم کمتر به خانوادم سر میزدم،مامان هم همیشه گله داشت و میگفت معلوم نیست تنهایی چه غلطی میکنی.. آخرم خودتو بدبخت میکنی...همیشه برام سوال بود که سامیار منو از کجا میشناسه..!هروقتم ازش سوال میکردم میگفت بزار یه راز بمونه.گاهی اوقات انقد به ذهنم فشار میاوردم که ببینم کجا دیدمش اما اصلا یادم نمیومد.چند روز بود که سامیار گیر داده بود باهاش به مهمونی برم و میگفت همه از سرشناسان تهرانن.منم چون برای یکی از شرکت هاشون کار میکنم دعوتم کردن تو رو هم میخوام به عنوان نامزدم ببرم از کلمه نامزد قند تو دلم آب میشد..سامیار گفته بود مهمونی مختلطه و دلم میخواست یه لباس مجلسی مناسب و سنگین‌رنگین.بپوشم، هر چند که سامیار اصرار داشت لباس خوشگلی باشه، و چون اقایونم هستن یه لباس مناسب و موجه باشه که توش راحتم باشم.کلاسام که تموم شد سامیار اومد دنبالم، از بس خسته بودم گفتم واقعا حوصله گشتن ندارم لطفا منو یجایی ببر که زود انتخاب کنم.سامیار خندید و گفت برعکس همه زنهایی همه کلی عاشق خرید و گشتنن گفتم خب از صبح کلاس داشتم دیگه جون ندارم سامیار مستقیم منو برد بوتیک دوستش، لباساش خوب بود و انتخاب من راحت تر به کمک سامیار یه لباس ساده بلند کالباسی رنگ انتخاب کردم که ردیف نگین هم رو کمرش داشت ،یه شال مناسب هم براش خریدم .. به قول سامیار لباس زیادی ساده بود ولی من همینو دوست داشتم بعد خرید لباس از سامیار خواستم منو ببره خونه، میخواستم زودتر استراحت کنم وقتی رسیدیم دم ساختمون، ماشین سعید و دیدم که اونورتر پارک شده بود حتم داشتم الان رفتن بالا دارن در میزنن واقعا الان حوصله مهمون داری نداشتم، مخصوصا مامان که باز مثل همیشه سرم غر میزد به سامیار گفتم دور بزنه بره یکم تو خیابون بگردیم تا اونا برن مامان مدام زنگ میزد، کلافه شده بودم بعد نیم ساعت گشتن تموم خیابونا، سامیار منو رسوند خونه وقتی داشتم پیاده میشدم گفت یه وقت تعارف نزنی بیام داخل ها گفتم اول اینکه خودت فهمیدی من حوصله خانوادمم نداشتم بس که خستم، بعدشم من یه پسر جوون رو راه بدم تو خونه ام همسایه ها چه فکری میکنن؟ گفت ما چیکار به حرف مردم داریم.. بگو نامزدمه خب.. گفتم نکنه باورت شده نامزدیم؟ خندید و گفت چرا که نه؟...شب مهمونی فرا رسید، سامیار ازم خواسته بود برم آرایشگاه ولی من قبول نکرده بودم و گفتم خودم یه آرایش ساده میکنم با تک زنگی که زد رفتم پایین، سامیار یه کت و شلوار کاربنی جذاب پوشیده بود که حسابی خوشتیپ ترش کرده بود موهاشم حالت خاصی درست کرده بود که دلم براش قنج رفت. تو بحر قیافش بودم که تک خنده جذابی کرد و گفت مورد پسند واقع شدم؟ منم لبخندی بهش زدم و چیزی نگفتم، مهمونی تو یکی از باغ های جاده چالوس بود، یکم طول کشید تا رسیدیم وقتی وارد باغ شدیم از عظمت و زیبایی باغ دهنم باز موند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه... 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدهای فراوانی ورای ناامیدی وجود دارد و خورشیدهای بی‌شماری پشت تاریکی است ...💐❤ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🔺تفاوت نشانه‌های افسردگی در زنان و مردان زنان به خود سرزنشی گرایش دارند مردان به سرزنش اطرافیانشان زنان احساس غم،بی‌تفاوتی وبی‌ارزشی می‌كنند. مردان احساس خشم و تحریک‌پذیری دارند زنان حالت دلواپسی و ترس دارند مردان بدبین و گارد گرفته می‌شوند زنان از هر درگیری فاصله می‌گیرند مردان درگیری و کشمکش درست می‌کنند زنان در این دوران دوست دارند درباره مشکلاتشان صحبت کنند. در حالی كه اكثر مردان صحبت درباره افسردگی را ضعف می‌دانند. اکثر زنان در این دوران برای درمان خود به غذا، روابط دوستانه و روابط عاشقانه روی می‌آورند. در حالی که عموم مردان با تلویزیون، ورزش و رابطه فیزیکی سعی در فراموش کردن مسئله خود می‌کنند 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حس زیبای زندگی در روستا و آشپزی به سبک میجان بانو بفرمایید کوکو مرغ و سیب زمینی😋 آشپزی در طبیعت 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
👌هفت درس عالی در زندگی 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 🍂درس اول عشق را بی معرفت معنا مکن زر نداری مشت خود را وا مکن 🍂درس دوم گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها، زشت یا زیبا نکن 🍂درس سوم پیرو خورشید یا آیینه باش هر چه عریان دیده ای افشا مکن 🍂درس چهارم ای که از لرزیدن دل آگهی هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن 🍂درس پنجم دل شود روشن ز شمع اعتراف با کس ار بد کرده ای، حاشا مکن 🍂درس ششم زر بدست طفل دادن ابلهی ست اشک را نذر غم دنیا مکن 🍂درس هفتم خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن ‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم.... بگویید؛ در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان ... بگویید؛ گاهی فرصت باهم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفه هاست ... شما بگویید حتی اگر نشنوند .... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
11.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷پناه باش .... 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لوبیا پلو فقط ی غذا نیست یک سبک از زندگیه :  تون بخیر و شادی ❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی که تو هر حالی هستین ،خود خدا بهتون آرامش بده❤️🤲 بخیر اخر هفتتون شاد 🌹 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---