#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_پنجاه_سه
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
مادر کمال از مامان خواست که رضایت بده تا منو کمال زودتر عقد کنیم و مامان با حرکت سرش حرفشو تایید کرد. با موافقت مامان،مادر کمال زود از کیفش یه انگشتری در اورد و بعد بلند شد و اومد سمت من و گفت:لیاقتت نبود توی یه مراسم ساده انگشتر دستت کنم اما مجبورم عروس قشنگم.شرمندتم،.ان شالله بعدا یه جشن مفصل میگیریم و جبرانش میکنیم.انگشتر رو دستم کرد.چه نامزدی ساده و قشنگی بود.کمال از خوشحالی لبخند میزد.انصافا من و خانواده ام هم خوشحال بودیم آخه هیچ کدوم از خواستگاریها تا این مرحله پیش نرفته بود.بابا گفت:شرمنده که پذیرایی بهتری از شما نشد…انشالله که خانمم بهتر شد یه روز دعوت و جبران میکنیم..مادر کمال با اجازه ی بابا منو برد حیاط و گفت:دخترم!!!من نمیخواهم زیاد بین نامزدی و عقد فاصله بیفته ،به هر حال کمال هم مرد و دوست داره پیش خانمش باشه،،،انشالله مادرت بهتر شد خیلی سریع یه مراسم میگیریم و عقد میشید..
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_پنجاه_چهار
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
کمال خیلی ازت خوشش اومده..فقط از من خواست ازت بپرسم که واقعا دلت باهاش هست یا نه؟سرمو از خجالت انداختم پایین…مادر کمال با خنده گفت:پس حسابی مبارکتون باشه..بعد رفت از مامان و بابا خداحافظی کرد.تا در حیاط همراهشون کردم.کمال از نبود بابا استفاده کرد و بهم گفت:چادرت خیلی بهت میاد.بهش لبخند زدم و گفتم:ممنونم،اونا رفتند و من هم برگشتم داخل اتاق،.بابا تا منو دید گفت:دیدی کلام خدا که سید محسن نوشت طلسم رو شکوند.الان همزادت ولت کرده و رفته و دیگه کاری با کسی نداره.گفتم:ولم نکرده..وقتی رفتم میوه بیارم پشت اون درخت دیدمش..وقتی اسم درخت رو اوردم بابا رفت تو فکر و یهو از جاش بلند شد و رفت بیرون…روزهای سختی رو با مامان گذروندیم تا در عرض دو هفته کمکم تونست سر پا بشه و حرف بزنه،بعداز بهبودی مامان از طریق پیغام قرار عقد گذاشته و روزش هم تعیین شد.عاقد از اقوامکمال بود و قرار بود اول عقد کنیم بعد جشن بگیریم.....
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹روز معلم مبارک 🌷🌷🌷
عارفان علـم عاشـق میشوند💖
بهـترین مردم معلـم میشـوند🌸
عشق با دانش متمم میشود❤️
هر که عاشق شد معلم میشود🌺
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
4_5998814172744256247.mp3
2.86M
✨
💞#موسیقی_پیشنهادی
♥️ امشب زده به سرم
♥️ که دلِ تورو ببرم ..
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
زیادی، حکم آتش را دارد 🔥
🔹 دو نفر نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمده و از آن حضرت پول شتری را خواستند. پیامبر دو دینار به آنها بخشید، اما پول شتر را ندادند. چون از نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم خارج شدند، عمر به آنها برخورد کرد و دید آنها پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم را به خاطر دو دینار سپاس میگذارند.
🔸 عمر نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و آنچه شنیده بود، نقل کرد. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «فلان کس هم آمد و من از ده تا صد دینار به او دادم، ولی تشکر نکرد.»
🔹 بعد فرمود: «گاه افراد از من مطالبه کمک و پولی میکنند، آنچه میخواهند، میدهم، اما در باطن این کمک آتشی بر او میباشد. (نمیتواند پول را در راهش مصرف کند.)»
🔸 عمر گفت: پس اگر حکم آتش را دارد، برای چه به آنها کمک میکنید؟ فرمود: آنها از من مطالبه میکنند و خداوند نمیخواهد من (از دادن کمک) بخیل باشم.
📚شنیدنیهای تاریخ، ص 337 -محجه البیضاء، ج 6، ص 73
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
23.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچنان بخند که انگار تا حالا غم را ملاقات نکرده ای😊
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
🌸🍃🌸🍃
💫حکایت زیبا و آموزنده 💫
محمد ابراهيم خان معمار باشی ملقب به وزير نظام مردي زيرك بود و مدتی حكومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حكومتش شهر تهران در نهايت نظم و آرامش بود...
روزی يكی به وزير نظام شكايت كرد كه چون عازم زيارت مشهد بودم، خانه ام را براي نگهداری به فلانی دادم.
اكنون كه مراجعت كردم مرا به خانه راه نمیدهد و میگوید كه من متصرفم و تصرف قاطع ترين دليل مالكيت است.
وزير نظام بر صحت ادعای شاكی يقين حاصل كرد و مرد غاصب را احضار نمود تا اسناد مالکیت را ارائه دهد.
مرد غاصب شانه بالا انداخت و گفت:
سند و مدرك لازم ندارد، خانه مال من است زيرا متصرفم.
حاكم گفت: در تصرف تو بحثي نيست، فقط ميخواهم بدانم كه چگونه آن را تصرف كردی؟
مرد متصرف كه خيال میكرد وزير نظام از صدای كلفت و کلمات
مسجعی که از ته گلو میگفت از وی حساب میبرد، با بی پروايی دوباره جواب داد:
از آسمان افتادم توي خانه و متصرفم. از متصرف مدرك نمیخواهند!
وزير نظام ديگر تأمل را جايز نديد و فرمان داد او را همان جا به چوب و فلک بستند تا از هوش رفت...
پس از آنكه به هوش آمد به وی گفت:
میداني كه چرا مجازات شدی؟ برای اینکه من بعد هر وقت خواستی از آسمان بيفتی، به خانه خودت بيفتی نه خانه مردم!...
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
🧡🍃
الهی در این عصر زیبا، مهر
و عشق همنشین شما باشد
✨#عصر_بخیر 🍰
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
انگیزشی
اگر ایمان داشته باشید که موفق
می شويد ، حتما موفق خواهید شد .
نیروی ایمان نه چیزی سحر انگیز است
و نه اسرارآمیز .
ایمان به این شکل عمل می کند :
اعتقاد به اینکه " من از عهده این
کار بر می آیم " ، قدرت ، مهارت
و انرژی لازم را برای موفقیت در
اختیارمان می گذارد...
هرگاه باور داشته باشیم که می توانیم
کاری را انجام دهیم ، روش انجام دادن آن کار پیدا می شود.
#عرشیانفر
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
26.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه هاتون پر از عشق و شادی 🌸🍃
حال دلتون خوش🌸🍃
#طبیعت
#حال_خوب
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
داستان کوتاه پند آموز❗❗❗
مرد بیسوادی قرآن می خواند ولی معنی قرآن را نمی فهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن می خوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند...
پدر گفت: امتحان کن پسرم!!!
پسر سبدی که در آن زغال می گذاشتند،گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند،،،
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم!
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است!!!
پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد،سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است...
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام می دهد!
دنیا و کارهای آن قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمی کند،،،
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک می کند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی.
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
❣
نه با صعود مغرور شوید...
و نه با سقوط مبهوت!!
حواستان باشد که صعود
از پایین ترین نقطه شروع میشود
و فرود درست در نقطه اوج...
هر برخواستنی، نشستنی دارد
و هر فرازی، فرودی!!
درس اول زندگی همین است...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌