🎈🎐🎈🎐🎈🎐🎈🎐🎈🎐
#قصه_مربیان_گرامی
#درس_15
🏴سلام کنید بچه ها
سلامتی میاره
🏴خدا کلی جایزه
رو سرتون می باره
🏴قشنگ ترین سلاما
می خوای بگم کدامه؟
🏴سلامی از ته دل
به سومین امامه
🏴خیلی خوبه که باشیم
همیشه یاد حسین(ع)
🏴همیشه در شب و روز
بگیم سلام بر حسین(ع)
🏴مثل امام زمان(عج)
که مهربان و دلسوز
🏴به جد مظلومشان
سلام می ده شب و روز
امروز می خواهیم با هم دیگه بریم به کلاس زیبای قرآن 😍😍😍 و درس ۱۵ این رو با همدیگه تمرین کنیم آمادهاین⁉️
نگاه کنیم به عکس درس ۱۵ تصویرشو می بینین❓
آقای امیری و خانواده در کنار هم جمع شدند 🤩و تصمیم گرفته اند قرآن بخونن زهرا کوچولو که خیلی دوست داشت قران بخونه 🥰 گفت: باباجون من اول بخونم🙋♀️ بابای زهرا گفت: بله دختر خوشکلم بخون...
زهرا کوچولو، قرآن مامانش رو برداشت و شروع کرد به خوندن...
*بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ*
*الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ*
*الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ*
وقتی رسید به این آیه گفت:
*مَالِكِ يُـــوْمِ الدِّينِ*
مامان زهرا گفت:دختر گلم *یُــوم* نباید خونده بشه *يَــوْمِ* خونده میشه🥰🥰
بچه های مهربون آموزش این درس هم خیلی ساده و آسون هست؛ دقت کنین
📒 🖊️ هر وقت واو قبلش صدای ِ داشت ما باید مراقب باشیم که اونو با لهجه عربی زیبا بخونیم...
یَو اَو مَو .....
با لهجه فارسی نخونیم؛لهجه فارسی چطوریه🤔
🔵یُـوم نباید خونده بشه.
اگه بخونیم یُـوم اشکالش چیه🤔
🔴صدای َ رو درست تلفظ نکردیم اونو ُخوندیم؛
پس باید مراقب باشیم صدای َ با لهجه عربی قشنگ گفته بشه...
این هم از درس امروز ما ☺️ برای اینکه درس رو بهتر یاد بگیرید با همدیگه کلمات این درس رو باز کنید و بیشتر تمرین کنیم...
اَو وَلَو قَـولَ حَولَـها ....
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
امروز هم هدیه های آسمانی قصه داریم براتون🤩🤩🤩
روزی روزگاری در یک روستای زیبا دختری به اسم زینب زندگی می کرد؛ زینب کوچولوی قصه دختر مودب و زرنگی بود اما تنها ایرادی که داشت این بود که به حرفای پدر و مادر خود گوش نمی کرد.
یک روز از طرف مدرسه با دوستاش به اردو رفتند😍 در ماشین مدرسه مشغول بازی بودند 🥰 معلم به بچه ها گفت بیایید با هم آواز بخونیم
*قُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا*
فردای آن روز وقتی زینب در اتاقش نشسته بود متوجه صدایی شد🧏♀️ که میگفت:
*قُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا*
بلند شد و رفت دنبال صدا و دید که مهمان نشسته... خیلی مودب سلام کرد و گفت: ما دیروز توی ماشین اینو میگفتیم😃 خانم محمدی گفت: بله عزیزم ❤️این سخن خداست که در قرآن در سوره اسرا آمده
یعنی خدا گفته که باید با پدر و مادر خود خوب صحبت کنیم و با آنها مهربان باشیم و به حرفهایشان گوش دهیم.
این هم از قصه امروز ما امیدوارم که خوشتون اومده باشه🥰🥰
*🕌🌤 #محرم _سفر*
*🖌 کانال مربیان درست خوانی و زیبا خوانی*
🌤〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
خانم مریم امینی فرد
*دوره_ماهشهر
#قصه_مربیان_گرامی
آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
روزی روزگاری خانواده آقا احمد و فاطمه خانوم تصمیم میگیرن که به گردش برن ... فاطمه و احمد چون تمرین قرآن داشتن کتاب قرآن رو هم با خودشون میبرن... وقتی میرسن کمی بازی می کنن و تا آماده شدن ناهار تصمیم میگیرن که قرآن تمرین کنن در حال خواندن قرآن بودن که فاطمه از داداشش میپرسه
داداش این کلمه چجوری خونده میشه بالای اون کلمه یه چیزی نوشته شده ... احمد به فاطمه میگه فاطمه جان این الف کوچیک هست که خوندن اون مثل الف بزرگ ... بعضی موقع ها هم در دندانه کلمه نوشته میشه که تأثیری در خوندن کلمه نداره
فاطمه از داداشش تشکر کرد
و با هم شروع کردن به خوندن ادامه ی قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
قصه (۲)
ای قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
زهرا خانم صبح از خواب که بیدار شد و صبحونه خورد رفت به مدرسه بچه ها زهرا خانم امروز امتحان ریاضی داره وقتی رسید مدرسه با دوستاش سلام و احوال پرسی کرد مدیر زنگ رو به صدا درآورد بچه ها هم دوان دوان به کلاس رفتن ... معلم اومد بچه ها صلوات فرستادن بعدش معلم برگه های امتحانی رو بین بچه ها پخش کرد ...
خانم معلم گفت دانش آموزای عزیزم شما یک ساعت زمان دارید برای حل امتحان ...
بعد از گذشت نیم ساعت زهرا برگه امتحانش رو به خانم معلم داد و برگشت به خونه ... مامان زهرا برای گرفتن کارنامه به مدرسه میره و میبینه زهرا چقدر نمرات خوبی کسب کرده
وقتی برمیگرده خونه به زهرا یه هدیه میده و اونو بغل می کنه
زهرا هم از خدا تشکر می کنه و میگه خدایا ازت ممنونم که تونستم تو درسام موفق بشم
بچه های عزیزم آیه ۷ سوره ابراهیم درباره تشکر کردن از خداوند صحبت می کنه
اگر شکر گذاری کنید نعمت خود را بر. شما زیاد می کنیم
خانم فاطمه بنی سعید
سلام بچه های خوب ؛
امروزم قرار برای شروع درسمون یه داستان خوشکل تعریف کنیم
اسم این داستان هست (باغ بُلبُل)
یکی بود یکی نبود و آن یکی به جز خدای مهربون هیچکس نبود
بچه های خوبم یه روز بهاریِ زیبا معلم کلاس قرآن موسسه الحافظون تصمیم گرفت بچه ها رو ببره (باغ بُلبُل)
بچه ها این باغ خیلی زیبا بود پر از بلبل های آواز خون و پرنده های رنگارنگ
خب اتوبوس رسید و همه سوار شدن
تو راه هم کلی بچه ها بگو بخند میکردن و سر به سر همدیگه میذاشتن
رامبُد گفت بچه ها کی بلده صدای بلبل رو دربیاره
بچه ها همه سعی کردن
ولی یکی صدای سوت در میورد یکی صدای جیغ یکی صدای بوق
اتوبوس شده بود پر از صدای جیغ🤪 و بوق 📯و سوت
و معلم هم حسابی خنده ش گرفته بود
بالاخره بعد از یه ساعت اتوبوس سواری 🚌
بچه ها رسیدن به باغ 🏕
از همون اول که وارد باغ شدن صدای خوش آواز بلبل و پرنده ها 🐦🕊🦜توجه بچه ها جلب کرد و بیشتر مشتاق شدن که برن داخل و از نزدیک اونا رو ببینن
رامبد و محدثه و دنیا که هنوز میخواستن ادای صدای بلبل رو دربیارن بازم سعی میکردن ولی نمیتونستن
خانوم معلم به اونا گفت بچه ها بیاین بشینین یه گوشه تا بهتون بگم چطور اینکار انجام بدین
بچه ها گفتن آخخخخخ جون !!@
واقعا شما میتونین به ما یاد بدین ؟؟؟؟
خانوم معلم خندید و گفت بله که میتونم
به شرط اینکه خوب به حرفام توجه کنید
اون سه تا سراپاگوش شدن و نشستن
خانوم معلم رو تخته چند تا کلمه نوشت
بچه ها سعی میکردن بخونن
ولی هر کدوم یه چیزی میگفتن
تا اینکه خانوم معلم یه واو کوچولو( ُ ) گذاشت روی حروف
بچه ها بیشتر کنجکاو شدن و میخواستن سریعتر اون کلمات رو بخونن
اگه گفتین اون کلمات چی بود ؟؟؟؟
بله بچه ها معلم اسم خود بچه ها رو نوشته بود
رام بُد ....
مُ حدثه.....
دُن یا ......
وای اون سه تا چقدر از اینکه اسم خودشون رو پای تخته دیدن واسه توضیح درس خوشحال شدن😃
و چندبار پشت سرهم مرتب حروف اسم خودشون رو با صدای زیبای( ُ )تکرار کردن
خانوم معلم شروع کرد به توضیح دادن
که بچه ها در زبان عربی صدایی به نام صدای( او )داريم كه به اين شكل يعني يك( واو كوچولو ) نوشته میشه و بالای حرف قرار میگیره منتها حواستون باشه باید به صورت عربی یعنی او کوتاه تلفظ بشه مثلا اول اسم محدثه رو بگین
مو مو مو مُحدثه
دو دو دو دُنیا
اگر یکم به تلفظ اسم خودتون دقت کنید میبینید که وقتی که میخواید صدا( او) رو تلفظ کنید لبهاتون کاملا جمع میشه
بچه ها اين صدا هم مثل صداى َ و ِ
خیلی کوتاه و بدون هیچ کششی تلفظ میشه
خب بچه ها اگه میخواین صدای سوت بلبل رو دربیارین لبهاتون رو باید کاملا مثل صدای او جمع کنید و سوت بزنید
بچه ها با خوشحالی پریدن رفت که صدای او رو تمرین کنن و به بقیه هم یادبدن
وقت ناهار شد
خانوم معلم سفره رو پهن کرد و به بچه ها گفت بچه ها بباین همگی غذاهامون رو بذاریم تو سفره
و اولا از این نعمت خوب خدا تشکر کنیم
بعد غذامون رو تقسیم کنیم و لذت ببریم
چون خداوند در کتاب آسمانی خودشون فرمودن:
*( کلو من طیبات ما رزقناکم )*
بچه ها سعی کنیم غذاهای خوبی که مامانجون درست میکنه بخوریم چون اونا غذای سالم و پاکی هستن
نوال شرهان پور
هدایت شده از بازی ، بازوی تربیت
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👋 سلام امام زمان
ســـلام آقـــــای خوبــــم
امیـــــــــد و ســــرور مـا
خورشیــــد عصر غیبـت
امـــــــام آخـــــــر مـــــا
درستـــــــه چشمـــای ما
نمـــــــی بینن شمــــا رو
تو ســــــــرمای زمستون
نمـــــــی بینن بهـــار رو
هر صبح و شب همیـشه
رو به خــــــدا می کنیـم
واســـــه سلامتــــیتون
هرشـــــــب دعا میکنیم
الهـــــــی تــــــوی دنیـا
بتــــــابه نــــور شمـــــا
الهـــــی زودتـــــر بشــه
وقــت ظهـــــور شمــــــا
💐🌈💐🌈💐🌈💐
#شعرکودکانه
#عشق_جانم_امام_زمانم
#سه_شنبه_های_مهدوی
@zibakhani
#درس_2
#قصه
#کتاب_درستخوانی_و_زیباخوانی
#تأليف_علی_قاسمی
ارشیا با پدر و مادر برای دید و بازدید به مسافرت رفتهاند. به شهری زیبا به نام آبادان. پدر ارشیا در این شهر دوست خوبی به نام سید عماد دارد.
زنگ خانه سید عماد به صدا درآمد. سید عماد در را باز کرد و با لهجه عربی گفت: تفضل بفرمایید. اهلا و سهلا.
بابای ارشیا هم سید عماد را در آغوش گرفت و گفت: السلام علیکم حبيبي. دلتنگ شما بودیم.
بعد از خوش و بش و سلام و احوال ارشیا به بابا گفت: خیلی خوشحالم که به خانه سید عماد آمدهایم، چون بچههایش هم سن من هستند و میتوانیم توی باغشان حسابی بازی کنیم.
سید عماد گفت: مرحبا خیلی عالیه. پس پیش به سوی بازی. بفرمایید بچهها!شما بروید بازی کنید تا ما بزرگترها هم با هم گپی بزنیم.
وقتی ارشیا وارد باغ شد، گفت: من ارشیا هستم، شما هم خودتون رو معرفی کنید.
بچهها یکی یک خودشان را معرفی کردند:
طاهر، قاسم، نداء
ارشیا با تعجب گفت: چه جالب! چرا این طوری گفتید؟
طاهر، قاسم، نداء
ما این طوری میگوییم:
طاهر، قاسم، نداء
طاهر گفت: ما با لهجه عربی گفتیم. صدای اِ در لهجه عربی شبیه ای ولی کوتاه تلفظ میشه.
ارشیا گفت: چه قشنگ. جالبه.
حالا بریم شترسواری. راستی شتر به زبان عربی چی میشه؟
نداء گفت: ابل
ارشیا گفت: ابل اینم صدای اِ داره که شبیه ای کوتاه شد.
همگی خندیدند و گفتند: بله. درسته.
ارشیا گفت: پس بیا بریم ابل سواری.
بچهها با خنده و شادی مشغول بازی شدند...
@zibakhani