صفحهی ۲۷۸
جزء #۱۴
#سوره_مبارکه_النحل
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
278-menshavi-tah.mp3
8.23M
تلاوت تحقیق استاد منشاوی ص۲۷۸
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
278_parhizgar.mp3
913.2K
📖صفحه ۲۷۸
👤️استاد #شهریار_پرهیزگار
#تحلیل_تلاوت :
سوره نحل آیه ۹۴ مقام بیات
سوره نحل آیات ۹۵ تا ۱۰۲ مقام حجاز
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
#ترجمهی_سورهی_مبارکهی_نحل
و سوگندهاى خود را دستاويز نيرنگ در ميان خود قرار ندهيد كه گامى كه بر ارزشهاى الهى و انسانى استوار بودهاست پس از استوارىاش مىلغزد و شما بدين سبب كه از راه خدا بازماندهايد در دنيا ناگوارى مىچشيد و تيرهبخت مىگرديد و در آخرت نيز عذابى بزرگ خواهيد داشت. (94)
و پيمان خدا را به بهايى اندك مفروشيد. قطعا آنچه نزد خداست- اگر بدانيد- براى شما بهتر از مال و منال دنياست. (95)
زيرا آنچه از دنيا در اختيار شماست از بين مىرود، ولى پاداشهايى كه نزد خداست ماندگار است، و ما قطعا پاداش كسانى را كه در وفادارى به پيمان خدا شكيبا بودهاند، بر پايه بهترين كارهايى كه انجام دادهاند عطا مىكنيم. (96)
هركس- از مرد يا زن- كارى شايسته كند و باايمان باشد، قطعا او را به حياتى پاك زنده خواهيم داشت و به چنين كسانى بر پايه بهترين كارى كه انجام مىدادند پاداش خواهيم داد. (97)
پس هرگاه قرآن تلاوت مىكنى از خدا بخواه كه تو را از اغواگرىهاى شيطان راندهشده پناه دهد، (98)
زيرا او بر كسانى كه ايمان آوردهاند و بر پروردگارشان توكّل مىكنند، هيچ تسلّطى نخواهد داشت. (99)
تسلّط شيطان فقط بر كسانى است كه او را سرپرست خود مىگيرند، و بر كسانى است كه با پيروى نمودن از او، وى را شريك خدا قرار مىدهند. (100)
و هرگاه در مقام نسخ، آيهاى از قرآن را به جاى آيهاى ديگر بياوريم- در حالىكه خدا به آنچه نازل مىكند داناتر است- مشركان به تو مىگويند: جز اين نيست كه تو دروغپردازى. چنين نيست، تو از آنچه مىگويند مبرّايى، ولى بيشتر آنان حكمت اين تغييرها را نمىدانند. (101)
بگو: اين آيات جايگزين را «روح القدس» از جانب پروردگارت به حق فروآورده است، تا كسانى را كه ايمان آوردهاند بر ايمانشان ثابتقدم بدارد و براى كسانى كه تسليم فرمان خدايند، هدايت و نويدى باشد. (102)
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
🔴روش برخورد مسئولین با مردم
═════ ೋღ🌸ღೋ════
#نهج_البلاغه
❣امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
🌸 وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَي عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَي مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ
💠به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نیز فرمان میدهم، پس باید اطاعت شود،«» كه این گونه خود بزرگ بینی دل را فاسد، و دین را پژمرده، و موجب زوال نعمتهاست. و اگر با مقام و قدرتی كه داری، دچار تكبّر یا خود بزرگ بینی شدی به بزرگی حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشی نجات میدهد، و تند روی تو را فرو مینشاند، و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلی باز میگرداند.
📚 #نامه ۵۳
@nahjol_balagheh
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
🔔بر نفس خود مسلط باش❗️
#نهج_البلاغه
🔅وَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِير مِمَّا تُحِبُّ، مَخَافَةَ مَکْرُوه; سَمَتْ بِکَ الاَْهْوَاءُ إِلَى کَثِير مِنَ الضَّرَرِ
💠بدان که اگر برای چیزهایی که دوست می داری, یا آنچه را که خوشایند تو نیست ، خود را باز نداری ، هوس ها تو را به زیان های فراوانی خواهند کشید.
📚 #نامه ۵۶
@nahjol_balagheh
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
خطبه_۱۳۳_نهج_البلاغه_.mp3
4.98M
#نهج_البلاغه
🔅وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَى اللهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَ کَلَهُ اللهُ إِلَى نَفْسِهِ، جَائِراً عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ، سَائِراً بَغَيْرِ دَلِيل
🔹از مبغوض ترين افراد نزد خدا بنده اى است که خدا او را به خودش واگذاشته، از راه راست منحرف گشته، و بدون راهنما گام بر مى دارد!»
📚 #خطبه ۱۰۳
@nahjol_balagheh
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دهم
💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
💠 مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @mahfa110