eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.9هزار دنبال‌کننده
71.7هزار عکس
74هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 تا قطع ریشه فساد اقتصادی آرام نمی‌نشینیم 🔻 رئیس مرکز حفاظت ‌اطلاعات کل در پاسخ به حسن روحانی و لاریجانی که تلاش دارند قطار مبارزه با در قوه قضائیه را متوقف کنند گفت : 🔹 قطار پاکسازی درون قوه قضاییه و تا قطع ریشه فساد اقتصادی آرام نمی‌نشینیم. 🔸 اخیراً عده‌ای و نفوذکننده قصد داشتند تا خلل در رسیدگی به پرونده‌های مفسدان ایجاد کنند . 🔹 دست مفسدان اقتصادی با بُران عدالت دستگاه قضا قطع می‌شود. 🔸 مردم باید عدالت را در جای جای محل سکونت و کار خود بچشند. 🔹 وجود فساد در لایه‌های جامعه نتیجه در بحث اقتصادی است. 🔻 در صدای ایران همه چیز را ببینید👇 http://eitaa.com/joinchat/1564672000C862dbe03c9 گنجینه ای از مطالب ناب مهدوی ولایی معنوی شهدایی معرفتی و....👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1327431703C6a2d9b1729
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_دوم 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و ب
✍️ 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 💠 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 💠 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 💠 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
🔴 اخراج یک بازیکن دغدغه مند در آلمان و درسی برای مسئولین ما! 🔹اظهارات انور الغاضی، مهاجم باشگاه اف.اس.فا. ماینتس در فوتبال بوندس‌لیگای آلمان علیه اسرائیل در فضای مجازی و پافشاری او بر سر موضع جنجالی خود پیرامون وضعیت جنگی در خاورمیانه، سرانجام منجر به فسخ یک‌طرفه قرارداد او با "تاثیر فوری" از سوی باشگاه شد. 🔹الغاضی در اوسط ماه اکتبر سال جاری میلادی در واکنش به حملات حماس به اسرائیل و پاسخ نظامی تل‌آویو به آن، در اینستاگرام نوشته بود: «از رودخانه تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد.» 🔹بر اساس گزارش رسانه‌ها، ارشد شهر کوبلنتس در ایالت راینلاند-فالتس جمهوری فدرال آلمان پیگرد قانونی و تحقیقات اولیه را در پرونده انور الغاضی به جریان درآورده است./ دویچه وله ✍پ.ن: 🔻آنگاه در کشورمان، در حالت عادی که هیچ، در اوج فتنه، برخی از ورزشکاران علیه نظام کشیدند و مردم را تحریک کردند، اما با آنها مماشات صورت گرفت. 🔻عجیب این است که برخی از همین ها به عنوان نماینده جمهوری اسلامی به مسابقات بین المللی و جهانی اعزام شده اند! 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی @asatid_enghelabi ایتا و سروش