eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ یک  خانم‌ زیبا از دید آقایان ✅خانمیه که آروم باشه ✅ زندگی را با اضطراب‌های بیهوده پر از غم و اندوه نکنه ✅بتونه احساساتش رو مدیریت کنه ✅همیشه اسیر احساسات و هیجانات منفی نباشه. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ ١٥ توصيه براى جا باز كردن در دلها: ١.اعتمادبه‌نفس داشته باشید ⁣⁣٢.در جمع‌ها حضور پیدا کنید ⁣⁣٣.روش خودتان را پیدا کنید ⁣⁣٤.ریسک کنید ⁣⁣٥.طوری رفتار نکنید که انگار اهمیتی نمی‌دهید ⁣⁣٦.جلب توجه نکنید، علاقه نشان دهید ⁣⁣٧.دوستانه رفتار کنید ⁣⁣٨.به مرزها احترام گذاريد ⁣⁣٩.کمک کنید ⁣⁣١٠.خود واقعی‌تان باشید ⁣⁣١١.بیش از حد تلاش نکنید ⁣⁣١٢.به تیم‌های ورزشی ملحق شوید⁣ ⁣١٣.به انجمن‌ها و کلوب‌ها بپیوندید ⁣⁣١٤.در کلاس هايى كه هستيد مشارکت داشته باشید ١٥.مجموعه‌ای از علایق را دنبال کنید. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
­ هیچ وقت با همسرتون نجنگید هم به خاطر غرور شوهرتون و هم به خاطرحفظ شأن و منزلت خودتون شما باید از قدرت زنانگی و سیاست خودتون استفاده کنید نه قدرت نیش زبانتون ‎‌‌‌‌‌‌‌‌کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
1_4483780038.mp3
3.6M
آهنگ هوامو نداشتی 🎵 🎼 مسعود سخاوت‌دوست 🔖 مهران حسینی هوامو نداشتی، هوایی شدم چه کابوس بی انتهایی شدم نگاهت منو زیر و رو میکنه منو با دلم روبرو میکنه منو دست بسته تو و قلب خسته که هرکی رسیده یه جاشو شکسته ولی حُسن عاشق به دیوونگیشه یه وقتایی کوهم دلش ابری میشه ابری شو خاطره هاتو ببار بارون شو یاد من عشقو بیار من میرسم به تو آخر کار، بارون ببار من بیقرار توام، بیقرار بیرون بیارم از این انتظار عاشق شدم مثل ابر بهار بارون ببار پریشونم اما پریشون ترم کن فقط از تو میخوام یکم باورم کن هوام از نفس هات داره جون میگیره نفس میکشم تا خیالت نمیره ابری شو خاطره هاتو ببار..... 🥑 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
فکر کردن به گذشته، مثل دویدن به دنبال باد است... گذشته رو رها کنیم و آینده رو بسازیم ... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
سایه ی عشقت که بر سرم باشد... باران سختیها مرا خیس نمیکند...! من زیر چتر عاشقی ات آسوده ام... دانه های باران نظاره گر این خوشبختی هستند...❤️ ‎‌‌‌‎‌‌‌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زندگی ریموت نداره، پاشو خودت کانال زندگیتو عــوض کـن.... هميـن امروز ، هميـن حالا کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ🌺 ﺳﻄﺮﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﯿـﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧـﯽ🌸 نه ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺭفتنی...🌺 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
دنیای آدمها وقتی خراب میشود که انسانهای دروغگو نقش آدمهای مهربون رو بازی میکنن 🧡کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿 قسمت 120 -ستاره و منصور فهمیدن توی تور تعقیبن؛ نمی‌دونم دقیقا چطوری. برای
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿 قسمت 121 با چشمانش به دفتر مادر که هنوز آن را به سینه چسبانده ام اشاره می‎کند: -این دفتریه که توی اعتکافم دیدم، درسته؟ -آره همونه! چه دقیق یادت مونده. -نوشته‌هاش خیلی قشنگ بود. خوش به حال مادرت. معلومه شهادت لیاقتشون بوده. سرم را پایین می‌اندازم و با بغض می‌گویم: -اگه اونا زنده بودن این اتفاقا نمی‌افتاد. -چرا فکر می‌کنی زنده نیستن؟ سوالش قلبم را می‌لرزاند. چرا فکر کردم پدر و مادر زنده نیستند، وقتی بارها آن‌ها را زنده‌تر از همیشه دیده ام؟ مرضیه ادامه می‌دهد: -تو خیلی شبیه مادرتی. -واقعا؟ -اصلا ما از شباهتت حدس زدیم باید باهم یه نسبتی داشته باشین. چند دقیقه به سکوت می‌گذرد و وقتی دوباره چشمم به مرضیه می‌افتد، چند قطره اشک روی گونه اش می‌بینم. دل به دریا می‌زنم و می‌گویم: -یاد شب آخر توی اعتکاف افتادم. -چطور؟ -بهم ریخته بودی اما به روی خودت نمی‌آوردی. نفسش را بیرون می‌دهد و دوباره به حیاط خیره می‌شود. می‌پرسم: -چی بهت گفتن که انقدر بهمت ریخت؟ مرضیه لبش را می‌گزد و با انگشتر عقیقی که در انگشت سومش است بازی می‌کند. انگار می‌خواهد از سوالم فرار کند که بلند می‌شود و در حیاط دوری می‌زند. پیداست خیلی وقت است یک غصه التیام‌ناپذیر را با خودش حمل می‌کند. مهم نیست بگوید یا نه، فقط دلم می‌خواهد کمی دلش آرام شود. وقتی داخل می‌آید، بلند می‌شوم و در آغوشش می‌گیرم. مرضیه اول جامی‌خورد اما بعد، سرش را روی شانه ام می‌گذارد. خودش را از آغوشم جدا می‌کند و می‌بینم که صورتش خیس است. مرضیه که آدم آهنی نیست، احساس دارد. تندتند اشک‌هایش را پاک می‌کند و سعی می‌کند بخندد. پشت پنجره می‌نشیند که بتواند بیرون را ببیند. می‌گویم: -دوست نداری حرف بزنی؟ -چرا... -پس چرا انقدر تو خودت می‌ریزی عزیزم؟ بازهم لبش را به دندان می‌گیرد و لبخند شیرینی روی لبانش می‌نشیند: -اون روز که اومدم اعتکاف فقط دو هفته از عقدمون گذشته بود... می‌دونی، تو تشکیلات ما خانم‌ها در بدو ورود باید حتما مجرد باشن و بعد هم اگه خواستن ازدواج کنن باید با یکی از همکارهاشون ازدواج کنن. منم از این قاعده مستثنی نبودم... دوباره حیاط را چک می‌کند. حواسش هست وظیفه‌اش را فراموش نکند. ادامه می‎دهد: -هردو مرخصی بودیم اما هنوز با مهمونا خداحافظی نکرده بودیم که بهش زنگ زدن و مجبور شد بره سرکارش. منم خودمو آماده کرده بودم با این مسئله... دوباره نگاهی به حیاط می‌اندازد و بعد چهره اش کمی سرخ می‌شود: -من یه معامله ای کردم، کم‌کم موعدش داشت می‌رسید. برای همین وقتی گفت یه عملیات برون‌مرزی بره و تا مدت نامشخصی نمی‌تونه برگرده، چیزی نگفتم. چی داشتم که بگم؟ قبل ازدواج هم شنیده بودم یکی از نیروهای خیلی فعال و زبده عملیات برون‌مرزیه، پذیرفته بودم سرش شلوغ باشه. همونطور که اونم منو انتخاب کرده بود چون نیروی عملیات بودم و حرف همدیگه رو می‌فهمیدیم. رفت و بعد چهار روز، ارتباطش با ایران قطع شد... ادامه دارد ... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️