eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
☔️ رمان زیبای 🔥☔️ قسمت من ترسو نیستم  . برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... ... حواست کجاست استنلی؟ ... این یه ... یه ... نزار ات کنه ... 👌 تو مرد سختی ها هستی ... نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی... .😌✌️ . حالا جای ما عوض شده بود ... من سعی می کردم🔥 کین🔥 رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار ... و بعد از ساعت ها ... . . - باورم نمیشه ... تو اینقدر عوض شدی ... دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی ... تو یه ترسو شدی استنلی ... یه ترسو ... . . - به من نگو ترسو ... اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد ... من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم ... اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم ... و هنوز زنده ام ... تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار ...من، برای زنده موندن ... .فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت ... و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می تونی از اونجا دزدی کنی ... اون مغازه طلا فروشی بالای شهره ... قیمت ارزون ترین طلاش بالای 500 هزار دلاره ... فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟ ...محاله یکی تون زنده برگردید ... می دونی چرا؟... چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن ... چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه ... پس به هر قیمتی، سیستم ازشون دفاع می کنه ... فکر کردی مثل قاچاق مواده🔥 که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه ... تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تبلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ ... . احمق نشو کین ... دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار ... فکر کردی بی خیالت میشن... حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله ... پیدات می کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه ... . . . اما فایده نداشت ... اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد😐 ... اون هم کرده بود ...😕 . وقتی از کافه اومدم بیرون ...🚶 تازه می فهمیدم که خدا هرگز کسی رو کنه ... 🌸حنیف واسطه من بود ... 🌸 من واسطه کین ... 🌹مهم انتخاب ما بود ...🌹 . . آنچه در آینده خواهید دید ... و من عاشق💓 شدم ... 🍃حسنا،🍃 دانشجوی پرستاری بود . 📚 ☔️ رمان زیبای 🔥☔️ قسمت و من عاشق شدم اواخر سال 2011 بود ... من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم ... انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود ... ☺️☝️ شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود ... شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت ... . . چند وقتی می شد که به «باتون روژ» و محله ما اومده بودن ... دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود ... شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم ...💓😍 زیر نظر گرفته بودمش ... واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود ... . . من مسلمان ها رو نمی دونستم ... برای همین دست به دامن حاجی شدم ... اون هم، همسرش رو جلو فرستاد ... و بهتر از همه زمانی بود که هر دوشون به انتخاب من احسنت گفتن ... ☺️😍👏👌 . . حاجی با پدر حسنا صحبت کرد ... قرار شد یه شب برم خونه شون ... به عنوان مهمان، نه خواستگار ... پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم ... و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می کردن ... . . تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم ...😇 اون روز هیجان زیادی داشتم ... قلبم آرامش نداشت ... 💓😍شوق و ترس با هم ترکیب شده بود ... دو رکعت✨ نماز ✨خوندم و به توسل کردم ... برای خودم یه پیراهن 👕جدید خریدم ... عطر زدم ... یه سبد میوه🍎🍇 گرفتم ... و رفتم خونه شون ... ادامه دارد.... 📚
☔️ رمان زیبای 🔥☔️ قسمت خواستگاری خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند ... از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم ... اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم ... .😍 . بعد از غذا،😋 با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم ...😌 . - حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند ... حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی ... زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری ... .😊 . سرم رو پایین انداختم ... خجالت می کشیدم ...☺️🙈 شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم ... تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید ... . نفس عمیقی کشیدم ... خدایا! تو خالق و مالک منی ... پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن ...🙏 . توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم ... قسم خورده بودم هرگز از مسیر صحیح جدا نشم ... و و بخشی از اون بود ... با وجود ترس و نگرانی،😥 بی پروا شروع به صحبت کردم ... ولی این نگرانی بی جهت نبود ... . . هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم😡 از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد ... .😡👋 - توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ ... . همه وجودم گُر گرفت ... .😞😣 - مواد فروش و دزد؟ ... اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ ... آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه ... حرفش رو خورد ... رنگ صورتش قرمز😡 شده بود ... پاشو از خونه من گمشو بیرون ... .😡👈 . . 🎀پ.ن: خواهشا قضاوت نکنید،شاید ماهم بودیم از این بدتر رفتار می کردیم ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوربین مخفی: عروس و داماد سر اجاره خونه دعواشون شد ببینین مردم براشون چیکار کردن؟ ما که انتظارشو نداشتیم😍 ⁉️تو اگه جای مردم بودی، چیکار می‌کردی؟ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
1.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آبشار روستای باغویه بندرلنگه هرمزگان کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐣آنقدر این صحنه زیباست که شکارچی دلش نمی‌آید گنجشک را شکار کند. 🔹 با این فیلم می‌شود درس زندگی آموخت. گاهی بین شروع و پایان زندگی فقط یک لحظه فاصله است، باید همدیگر را بدون هیچ توقعی دوست داشت.♥️ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💞داستان عشق خجالتی... روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند. شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.  ‌‎ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ هیچ وقت پشت سر همسرت حرف نزن؛ به هیچ عنوان جلوی دیگران ازش بد نگو...نگاه آدما به همسرت و خوشبخت یا بدبخت تصور کردن تو دقیقا از حرفای تو نسبت به همسرت نشأت میگیره... حتی جلوی دیگران از همسرتون تعریف هم نکنید!! بله! درسته؛ حتی تعریف هم نکنید. تعریف کردن جلوی دیگران باعث برانگیخته شدن حسادت ها میشه.و اون وقت زندگیتون به خطر میفته. اگه یه زمانی حرفش افتاد اونم خیلی مختصر و کلی میتونید یه تعریفی کرده باشید ولی اینکه مدام باشه و با توضیح و تفصیل باشه کار اشتباهی هستش. ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ در زندگی مشترک هرگز کلک نزنید. در زندگی مشترک هیچ گاه کلک نزنید و بازی در نیارید یعنی بخواهید یه جوری اوضاع رو مثلاً با زیرکی و تیز هوشی درست بکنید،، 👈یا مثلاً بخواهید یه پولی رو کنار بذارید با پنهان کاری اون هم برای روز مبادا ، خب پولی را با هم برای روز مبادا کنار بگذارید و یا اینکه با پدر یا مادر یا بردار همسرتان حرفی را بزنید و سعی در پنهان کردن آن از همسرتان بکنید، این کارها بسیار خطرناک هستند. همچنین قهر کردن . قهر کردن بدترین نوع خشم و دشمنی است و به صورت پنهان مانند موریانه زندگی را می خورد و نابود می کند،،، بسیاری از ما به دلایل زیاد و آسیب های دوران کودکی دست به قهر یا دست به التماس خوبی داریم . پس مواظب این موارد باشید و هیچ وقت همدیگر را با قهر تنها نگذارید که خطرناک و ویرانگراست. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 با همسرتان رفتاري داشته باشيد. اگر با وی مانند زوجي كه وجودش برايتان ندارد رفتار كنيد شما هم رفتار بي روح و خسته كننده ی او را تجربه خواهيد كرد. _________________________ مرد دوست دارد برای همسرش بهترين باشد وقتى شما عيب او را مستقیم بيان ميکنيد، اولين احساسش اين است که او را بهترين نميدانيد و اين بسيارخطرناک است _________________________ مهارت های دوران نامزدی یکی از مهارت هایی که زن و شوهر در دوران نامزدی باید بلد باشن نحوه خرج کردن و هزینه های مالی هست. شوهر به عنوان مرد زندگی باید سخاوت خودش رو نسبت به همسرش نشون بده. یعنی طوری از نظر مالی رفتار نکنه که خانومش احساس کنه شوهر خسیسی داره. البته ولخرجی هم نشون از عدم مدیریت اقتصادی هست. دوران نامزدی و قبل از زیر یک سقف رفتن و عروسی گرفتن دورانی هست که غالبا خانم در منزل پدر زندگی میکنه و شوهر با هدیه گرفتن و گاهی خرجی دادن و گاهی رستوران رفتن میتونه سخاوت خودش رو نشون بده. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #پنجاه_وسه خواستگاری خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد
☔️ رمان زیبای 🔥☔️ قسمت دروغ بود تا مسجد✨ پیاده اومدم ... پام سمت خونه نمی رفت ... بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود ... درون سینه ام آتش روشن کرده بودن ...😣😞 . . توی راه چشمم به حاجی افتاد ... اول با خوشحالی اومد سمتم😃 ... اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد... تا گفت_استنلی ...😧 خودم رو پرت کردم توی بغلش ... . . - بهم گفتی ملاک خدا ... گفتی همه با هم برابرن... گفتی دستم توی دست خداست ... گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز بخونه... گفتم اشکال نداره ... خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست ... گفتی همه چیز اختیاره ... انتخابه ... منم مردونه سر حرف و راه موندم ... .😣😞 . از بغلش اومدم بیرون ... یه قدم رفتم عقب ... _اما دروغ بود حاجی ... بهم گفت حرومزاده ای ... تمام حرف هاش درست بود ... شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم ...😞 اما این حقم نبود ... من مادرم رو انتخاب نکرده بودم ...😣☝️ این انتخاب خدا بود ... خدا، مادرم رو انتخاب کرد ...👉😞 من، خدا رو ... . . حاجی صورتش سرخ شده بود ... 😡 از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود ... اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود ... به بدترین شکل ممکن ... تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود ... قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم ... چند بار صدام کرد و دنبالم اومد ... اما نایستادم ... فقط می دویدم ... .😣🏃 ادامه دارد.... 📚
☔️ رمان زیبای 🔥☔️ قسمت تو خدایی؟ یک هفته تمام حالم خراب بود ...😣 جواب تماس هیچ کس حتی حاجی رو ندادم ... موضوع دیگه آدم ها نبودن ... 👈من بودم و خدا ...👉 . . اون روز نماز ظهر، 🌇دوباره ساعتم زنگ زد ... ساعت مچیم رو تنظیم کرده بودم تا زمان نماز ظهر رو از دست ندم ... نماز مغرب مسجد بودم اما ظهر، سر کار و مشغول ... هشدارش رو خاموش کردم و به کارم ادامه دادم ... نمی دونستم با خودم قهرم یا خدا ...😞 همین طور که سرم توی موتور ماشین بود، اشک 😭مثل سیلاب از چشمم پایین می اومد ... . . بعد از ظهر شد ...🌆 به دلم افتاد بهتره برم برای آخرین بار، یه بار دیگه حسنا رو از دور ببینم ...❤️😔 تصمیم گرفته بودم همه چیز رو رها کنم و برای همیشه از «باتون روژ» برم ... . از دور ایستاده بودم و منتظر ... خونه اونها رو زیر نظر داشتم که حاجی به خونه شون نزدیک شد ... زنگ در رو زد ... پدر حسنا اومد دم در ... . . شروع کردن به حرف زدن ... از حالت شون مشخص بود یه حرف عادی نیست ... بیشتر شبیه دعوا بود ...😡😡 نگران شدم پدر حسنا توی گوش حاجی هم بزنه ...😨 رفتم نزدیک تر تا مراقبش باشم ... که صدای حرف هاشون رو شنیدم ... حاجی سرش داد زد😡🗣 _از خدا شرم نمی کنی؟ ... . ادامه دارد... 📚