eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨ 🕊🕊 🕊🕊 قسمـت ناغافل پرید وسط حرفش و گفت: _اگه زن اجاقش کور نباشه....زن نیست؟!😭 شرم کرد و لب گزید از ادامه دادن،.. نفسش گره خورد میان سینه و حتما گونه اش هم مثل لبوهای مش رحمت لبوفروش،سرخ شده و رنگ برداشته بود! نفهمید چرا و چطور اما از شدت بلاتکلیفی.. و خسته از نصیحت شنیدن های تکراری، جلوی چشمان ناباور زری خانم دست های لرزانش را روی صورتش گذاشت و بغض لجوج ترکید...😭😫 دوست داشت زمین دهن باز کند و او را درسته ببلعد...😭😣 نه فقط از خجالت نه، قدرت مواجهه با هیچ چیز را نداشت... به دقیقه نرسیده توی آغوش گرم و مادرانه ی زری خانم گم شد.🤗 _قربون بزرگیت برم امام حسین😊 یعنی امام حسین مخفیانه ترین نذر چند ساله اش را ادا کرده بود؟! حتی امسال که پای دیگ عمو نبود؟صدای دسته کم و کم تر می شد و او آرام تر. زمزمه کرد...یا امام حسین با صدایی که خشدار شده بود گفت: _نمی دونید چند وقته،چند ساله که تمام بی کسی هام گره شده توی گلومو خفم می کنه ریز ریز ...چه روز و شبایی که ثانیه به ثانیه شمردم تا تموم بشن تنهاییام ... فکر می کردم بلاخره یه جایی منم مثل بقیه زندگیم روی دور میفته و درست میشه.اما نشد و حالا نا امیدتر از همیشم، انقدری که دلم می خواد بمیرم. نوازش دست های زری خانم را روی‌‌ سرش دوست داشت . انگار بچه شده بود و داشت گلایه می کرد از همه جا.. _نگو ریحانه جان، . کار تو نیست.اونم حالا که خدا بهت نظر کرده!😊 _از همین می ترسم زری خانوم،هرچند که هنوزم مطمئن نیستم...😞😢 _برق چشمات و تجربه ی من پیرزن که دروغ نمیگه،اما برو دکتر و خیالت رو راحت کن😊 _وای نه!اگه مطمئن بشم باید ارشیا بفهمه،اگه ارشیا بفهمه هم...😞 _خوشحال نمیشه؟ _اصلا!ما قول و قرار داشتیم😞 _بسم الله!چه قولی دختر؟😐😳چه قراری؟والا بخدا آدم سر از کار شما جوونا در نمیاره.🙁عوض اینکه بعد چندسال سوت و کور بودن زندگیتون و به قول خودت تنهایی،حالا که خدا لطف کرده و در رحمتش روتون باز شده خوشحال باشید تازه اینجوری! لا اله الا الله... اشک هایش را پاک کرد و به مبل تکیه زد،دلش خلسه می خواست. _چی بگم...همینجوریشم منو ارشیا مثلا داریم زندگی می کنیم!😞😣 _مطمئنی تو خودت رو از خیر و شر همسرت جدا نکردی؟😕 _چیکار باید می کردم؟😞 _گذشته ها که گذشته ولی از الان دستت رو بذار رو زانوت ،بسم الله بگو و بلند شو.برای هیچ وقت دیر نیست.اگه چند سال از زندگیت رو سنگرنشینی کردی حالا وقتش شده که بری وسط میدون.😊 _میدون؟!😧 _بله،همیشه هم جنگ به ضرر آدم نیست. گاهی سرک بکش به اطرافت و مثل کبک سرت رو زیر برف نکن.لااقل تکلیف خودت و دلتو معلوم می کنی مادر ...اینم قبول کن که یه جاهایی کم کوتاهی نکردی.😊کلات رو قاضی کن و ببین چه وقتایی رو خالی کردی.مرد که فقط از زنش توقع قرمه سبزی جا افتاده و کیک و شیرینی نداره....😉 _ارشیا منو آدم حساب نمی کنه که حتی از روزمره هاش حرفی بزنیم.😞😣 _لابد اخلاقشه، مگه با بقیه در موردش حرفی می زنه؟😊 _نه😞 _خب پس توقع نداشته باش که وقتی تو سکوت می کنی اون وراجی کنه.☝️ زن باید داشته باشه،مردها با اینهمه کبکبه و دبدبه وقتایی هست که از همه موجودات میشن و نیاز به دارن، چندبار با مهربونی از‌زیر زبونش حرف کشیدی بیرون؟😊 _شما که نمی دونید آخه ...🙁 _گوش کن ریحانه جان، الان باید بدی به رویه ی همیشگی زندگیت. شاید از نظر شوهرت تو زن خونه نشینی هستی که چشمش به دهن مردشه تا اطاعت کنه، هیچ مردی از چنین زن بی اراده ای خوشش نمیاد. تو باید خودتو جنمت رو حالا که وقتش شده نشون بدی😊✌️ _چجوری؟😥🙁 _اول بهم بگو که حاضری از پیله ی تنهاییت بیرون بیای؟😊 _از خدا می خوام😢🙏 _پس بسم الله بگو و قدم به قدم پیش برو😊 ادامه دارد...
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨ 🕊🕊 🕊🕊 قسمـت تا شب به توصیه های ریز و درشت زری خانم گوش کرد.. و سعی کرد همه را به حافظه اش بسپارد. هرگز فکر نمی کرد سکوت مداومش باعث دلزدگی ارشیا شده باشد!😟 اما وقتی زری خانم در بین حرف هایش اطمینان داده بود.. که غرولندهای ارشیا حتما عشق و محبت عمیقی هست.. که تمام این سال های باهم بودن هم وجود داشته.. و هزار دلیل هم برایش آورد، ته دلش انگار قند آب می کردند.☺️ حق هم داشت که با پیدا کردن سرنخ از عشق شوهرش خوشحال بشود!👌 انگار کلی راه جدید پیش رویش باز شده و امید به رگ هایش‌ تزریق کرده بودند😇 که انقدر سریع دید تازه ای پیدا کرده بود نسبت به همه چیز.☺️ چطور هیچ وقت نفهمیده بود توی لاک بودن همیشگی اش باعث جدایی و دوری بیشترشان شده؟ چندبار ارشیا پیشنهاد سفر‌داده و او رد کرده بود؟😑 چقدر قصور کرده بود وقتی همراه و هم قدم او نشده بود.. چون دوست نداشت انزوایش‌را بهم بریزد فقط؟ و همینطور کم گذاشتن های خودش را پیش چشمش به صف کشید و تازه فهمید به عنوان یک زن و شریک زندگی هیچ شاخصه ای نداشته انگار، شاید به قول مه لقا فقط نقش اختر را برای آشپزی و نظافت بر عهده داشته در تمام سال های گذشته ...😐 حتی زری خانم گفته بود همین اقدام اخیرش برای فهمیدن ورشکستگی و قرار با رادمنش، هرچند باب طبع ارشیا نبوده اما حتما جرقه ی امیدی بوده برایش!☺️ چشم هایش را باز کرد،... آفتاب مستقیم به صورتش می خورد، با دست جلوی نور را گرفت. چند لحظه ای طول کشید تا مغزش به کار بیفتد و بفهمد کجاست. با کرختی نشست ... خورشید نصف فضای سالن کوچک را روشن کرده بود. بوی نان تازه به مشامش خورد و حس کرد چقدر گرسنه است. به گوشی روی میز نگاهی انداخت،هیچ پیغام و تماسی از ارشیا نداشت... البته که چیز جدیدی نبود! دست و صورتش را شست و به تصویر خیس خودش در آینه لبخند پهنی زد. امروز یک روز جدید بود!☺️☝️ باید از یک بابت خاطر جمع می شد! تازه چادر سر کرده بود که ترانه سر رسید. _تو اینجایی؟!😅 خواهرانه در آغوش کشیدش و گفت: _زیارت قبول عزیزم🤗🤗 ترانه_قبول حق،حالا کی اومدی که اینجوری به تاخت داری میری؟قدم ما شور بود؟😁 _از دیشب حواله شدم خونت☺️ _دیشب؟!😳😲 _چرا داد می زنی...آره پیش زری خانم بودم😉 _ببینم ارشیا خوبه؟نگران شدم آخه تو اونو ول نمی کنی بیای پیش من😳😕 _مفصله برات بعدا تعریف می کنم☺️ _حالا بیا بشین سوهان اصل قم آوردم با چای بزنیم،بعدم نوید می رسونت بیمارستان😊 دستش را فشرد و گفت: _وقت زیاده الان کار دارم😎☝️ _خیلی خب پس صبر کن تا به نوید بگم ماشینو پارک نکنه😊 _نه می خوام یکم قدم بزنم😅 _از بچگیتم لجباز بودی؛بفرما😁 خداحافظی کردند اما چند قدم دور نشده را دوباره برگشت و گفت: _ترانه _جانم _قدر مادر شوهرت رو بدون.بیشتر از خانم جان دوستش نداشته باشم کمتر نیست مهرش برام☺️ _خدا برام حفظش کنه،حسابی بهت رسیده ها قشنگ معلومه😉 _همیشه همینجوری بخند،فعلا☺️ _بسلامت😊 باید خاطرش جمع می شد... ترجیح می داد تا آزمایشگاه را پیاده گز کند. دلش نفس کشیدن می خواست... نشسته و به ردیف صندلی های طوسی رنگ رو به رویش خیره مانده بود. اینجا اول دنیایش بود یا ابتدای دوراهی؟😟 اسمش را که برای دومین بار پیج کردند دلش آشوب تر از همیشه بود.. 😥 اما هنوز صدای گرم زری خانم توی گوشش تکرار می شد... بسم الله را که گفت،سرنگ قرمز شد و سرخ.☺️💉 کش دور بازویش را باز کردند و صدایی با ناز گفت: _بیرون منتظر باش عزیزم.. و برای هزارمین بار انتظار...☺️ ادامه دارد....
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨ 🕊🕊 🕊🕊 قسمـت تکیه زده بر درخت کاج حیاط بیمارستان ایستاده بود..⛲️🌳 و به روزهای نامعلوم پیش رو فکر می کرد... 😥 نمی دانست باید خوشحال باشد یا ناراحت؟ معجزه بود یا بلای ناگهانی؟ برگه آزمایش📃 را از ترس😨 خورد کرده و توی همان سطل زباله استیل آزمایشگاه ریخته بود... یعنی همین که نتیجه را دیده و مطمئن شده بود،.. لرز به جانش افتاد،برگه را پرت کرد.. اما دوباره برداشت.. و دست کم پنج بار پاره اش کرد!😰 مسخره بود اما واهمه داشت که نکند به دست کسی بیفتد که نباید!😧 مثبت بود!😥 و می دانست که نمی تواند موضوع به این مهمی را از اوضاع بهم ریخته ی جدیدش منها کند... هرچند ارشیا همچنان زنگی نزده بود.. اما نمی خواست بیشتر از این دور از هم بمانند. مجبور بود فعلا وانمود کند به شبیه همیشه بودنش! ذهنش پر بود از کشمکش های یک نفره. ارشیا هنوز سرد بود... لیوان آبمیوه را روی عسلی گذاشت و گفت: _لیمو شیرین داره،بخور تا تلخ نشده🍺 _برای من همه چیز تلخ شده!😒 داشت نگاهش می کرد،.. لیوان را برداشت و کمی چشید. هنوز مردد بود برای باز کردن سر صحبت که موبایلش زنگ خورد.📲 با دیدن شماره قلبش ریخت،بازهم دردسر!😥 _چرا برنمی داری؟😒 با استرس گفت: _مه لقاست😥 ارشیا سرش را تکان داد و دستش را دراز کرد ، می خواست خودش جواب مادرش را بدهد تا جنگ و دعوا راه نیفتد، مثل همیشه! اما ریحانه.. یاد حرف زری خانم افتاد☝️ (از حریم زندگی خودت و همسرت کن،تو گناهی‌نکردی که نگران باشی.هیچ وقت هم انقدر مظلوم نشو که دیگران به تو کنند) به چشم های ارشیا خیره شد 👀و گوشی را برداشت. دیوانه شده بود انگار!💪 _بله؟😊 ارشیا گویی به صحنه ی حساس فیلمی رسیده باشد...😳 بی حرکت خیره اش شده بود...😧😳 صدای بلند و نیمه عصبی مادرشوهرش در فضای اتاق پیچید _الو ،همیشه باید دو ساعت منتظر باشم تا این ماس ماسک رو جواب بدی؟😠 سعی کرد محترمانه برخورد کند: _ببخشید،سلام😊 _هیچ معلوم هست تهران چه خبر شده؟ ارشیای من کجاست؟ ما تازه باید بفهمیم چه بلایی سرش اومده؟😠 و زد زیر گریه‌،طوری که حتی ریحانه هم متاثر می شد اگر نمی شناختش! _خداروشکر حالا یکم بهتره،خطر رفع شده😊 _بعد از سه بار اتاق عمل رفتن میگی بهتر شده؟😠خب حق هم داری تو که مادرش نیستی تا دلت بسوزه،حتما الانم دستت بنده خمیر و ترشی و مرباهات بوده نه پسر بدبخت من! حس می کرد رگ های سرش کشیده می شود،.. دلش می خواست معذب نباشد برای جواب دادن! ناخواسته تند شد... _شما دستتون بند چی بوده که بعد از این همه وقت و سه بار اتاق عمل رفتن تازه یاد پسرتون افتادید؟😠 لحظه ای سکوت شد... و بعد دوباره صدای جیغ مه لقا بود که پیچید..😵😠 ادامه دارد...
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨ 🕊🕊 🕊🕊 قسمـت لحظه ای سکوت شد و بعد دوباره صدای جیغ مه لقا بود که پیچید: _نه خوبه، انگار زبونت باز شده! ببینم نکنه با بی پول شدنش هوا برداشتت که اینطوری جواب منم میدی؟😠😵 _من بخاطر پول ازدواج نکردم که حالا با کم و زیاد شدن اسکناس های ارشیا دست و دلم بلرزه.😊☝️ _آفرین، پس بالاخره سختی های زندگی باعث شد اون روی‌ دیگه ت رو نشون بدی! انقدرهام مظلوم نیستی فقط آب ندیده بودی!با همین زبون که ما ندیده بودیم ارشیا رو شیفته کردی؟نه؟ _کاش شما هم یه روی قابل تحمل تر داشتید که پسرتون جذبتون میشد،نه اینکه فراری...! _اشتباه کردم که از اول بچه ام رو به امید خدا رها کردم،بخاطر نجات ارشیا از دست تو و بد شگونیتم که شده میام تهران _بفرمایید که برای جنگ با من!وگرنه اگه بخاطر ارشیا دلسوزی می کردید که حالا تهران بودید تا ببینید به چه وضع و اوضاعی گرفتار شده. _احترام به بزرگتر تو فرهنگ نداشته ی خانوادت نبوده نه؟ _اگر بی حرمتی کردم معذرت می خوام ‌‌اما جوابِ های همیشه هوی بوده نه سکوت ممتد.خدانگهدار هنوز مه لقا خط و نشان می کشید... که گوشی را با دست های لرزانش قطع کرد. از عکس العمل ارشیا واهمه داشت. موبایلش زنگ خورد،مشخص بود که مه لقاست! زیرچشمی ارشیا را نگاه کرد،.. در کمال ناباوری اخمش باز شده بود..😊 شاید هم فقط خودش توهمی شده بود... زبانش‌ را روی لب های خشک شده اش کشید و گفت: _متاسفم،نمی خواستم بی احترامی بکنم اما ... _آبمیوه تلخ شد اما اگر جواب ندم بیچارم می کنه. و موبایل‌ را برداشت... ریحانه نمی دانست خوشحال باشد یا نه‌؟عجیب بود یعنی ناراحت نشد.. 😟از مکالمه ای که با مادرش داشته؟ شاید چون همیشه به او گوشزد می کرد که خودت گلیمت را از آب بیرون بکش‌، پس این بود منظورش حتما! 💭💭💭 💭اولین باری که منزل پدری ارشیا دعوت شد مراسم عروسی اردلان بود. وقتی دید که ارشیا برای رفتن بی میل نیست، با همه استرسی که داشت و با وجود کنجکاوی ای که مزید بر علت شده بود، خودش را متقاعد کرد برای رفتن و بالاخره کابوس شب هایش حقیقت پیدا کرد! باورش نمی شد آن همه تجمل و فخرفروشی برای یک شب باشد! متمول بودن از ریزه کاری های زندگی شان هم پیدا بود ... و حتی در برخوردها هم همه چیز رعایت می شد! هر لحظه منتظر مواجهه شدن با مادر شوهر هنوز ندیده اش بود و بخاطر همین ترسی که سرتا پایش را گرفته بود ترجیح می داد از کنار همسرش تکان نخورد.😥 اردلان خوش خنده و کمی شبیه به برادرش بود، اما ابهتی که ارشیا داشت را در او ندید. از خوشحالی و رفتار متکبرانه ی عروس هم مشخص بود که پسند خود مه لقاست و انگار فقط او بود که خیلی غریبه وارد این خانواده شد.😕 یعنی ارشیا این همه تفاوت فکری داشت با کسانی که خانواده اش بودند؟! آنقدر در فکر فرو رفته بود که حتی نفهمید ارشیا با چند مرد آن سوی سالن در حال خوش و بش کردن است. خوشحال بود که حداقل پدرش محترمانه و با روی باز تحویلش گرفته... اما حس خوبش به سرعت خراب شد! _پس ریحانه تویی ؟😠😏 نیم ساعت از ورودش نگذشته بود وهنوز مه لقا را ندیده بود. حالا خیلی سخت نبود حدس زدن اینکه زنی که رو به رویش ایستاده.. و با نفرت نگاهش می کرد همان مه لقاست. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕💕 ✅ هرگز خساست کودک را ملامت نکنید! اگر شما فرزندتان را خسیس یا خودخواه خطاب کنید، در واقع این ویژگی را در مورد او پذیرفته اید. وقتی کودک هنوز معنی سخاوت را نمی داند و برای آن آمادگی ندارد این سرزنش جز تحقیر کودک و در هم شکستن اعتماد به نفس او سودی به دنبال ندارد. اگر فرزند خود را مجبور کنید که از هر آنچه در اختیار دارد ببخشد، این روش اجباری از او یک انسان سخاوتمند نمی سازد بلکه باعث رنجش خاطر وی می شود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💕💕 ⚠️حاضــــــــــر جوابــــــــی ▪️کودک با شروع دو سالگی ، خود مختاری خویش را به حیطه آزمایش می گذارد که یکی از راه های انجام این کار حاضر جوابی به بزرگسالان است. ▪️کودک خردسال با گفتن ” نمی خواهم” یا ” نه” می خواهد نشان دهد که از دستورهای شما خسته شده است و استقلال بیشتری می خواهد. ❓چگونه با این موضوع کنار می آیید ؟ 👈این موضوع پیچیده ایست. زیرا اولاً می خواهید که کودکتان اولین قدم های خود را به طرف خود مختاری بردارد ، ثانیاً نمی خواهید که گستاخی او را تأیید کنید، ▫️بنابراین با حالتی جدی به او بگویید : ” نباید این طوری جواب بدهی، اگر با حرف من موافق نیستی اشکالی ندارد ولی باید مؤدبانه جواب بدهی .” ▫️برایش از جملات معترضانه مناسب مثالهایی بزنید. جملاتی مثل : ” نظر من فرق دارد ” یا ” مخالفم ” و غیــــره . به این طریق برایش روشن سازید که اگر دفعه بعد اینگونه صحبت کند ارزش خود را نزد شما از دست خواهد داد. 🔻اجرای این روش تربیتی را ادامه دهید. اجازه ندهید که گستاخی او ادامه یابد تا اینکه روزی مجبور شوید عکس العمل شدیدی از خود نشان دهید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
مادرانی که برای کودک خود و لالایی می‌خوانند، کودک آنان شش ماه زودتر از سایر کودکان می‌زند و به رشد بالاتری می‌رسد و عملکرد مغز او برای انجام پازل‌های ، و شطرنج نیز بیش از سایرین خواهد بود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🔹کودک از چه سنی و را تشخیص میدهد⁉️ ✅ تقریبا از حدود سن 2.5 تا 3سالگی کودک قادر است خوب و بد را تشخیص دهد، تربیت کودک سه ساله راحت‌تر از سال‌های قبل است، او تقریباً در این سن منظور خود را با صحبت کردن به ما می‌رساند. بسیار آرام‌تر و حرف‌شنوتر از قبل شده است و مدام در حال فراگیری بهتر زبان است. در ضمن، شما دیگر در این سن می‌توانید به او با آرامش بیشتری به خرید بروید و لذت ببرید. ✅ در سه سالگی کاهش می‌یابد و تا حدی به دیگران نیز توجه می‌کند. همین موضوع باعث می‌شود که والدین راحت‌تر تربیت او را آغاز کنند. کودک دو ساله تنها به احساسات و عواطف پدر و مادر خود توجه می‌کند در صورتی‌که کودک سه ساله سعی می‌کند با آنها ارتباط برقرار کند.  ✅ از آنجائی که کودک سه ساله حرف‌شنوتر از قبل شده است، مادر راحت‌تر می‌تواند با او ارتباط برقرار کند. نه‌های مکرر در سن دو سالگی به پاسخ‌های مثبت بله تبدیل می‌شوند. در این سن کودک خیلی سریع‌تر منظور شما را درک می‌کند گرچه هنوز در مواردی با شما مخالفت می‌کند ولی کمی منطقی‌تر شده و راحت‌تر می‌توان با او کنار آمد. کودک در سن دو سالگی تصور می‌کند تنها او در این دنیا وجود دارد، در صورتی‌که در سه سالگی نیازهای دیگران را نیز در نظر می‌گیرد. از او انتظار نداشته باشید به موقع کاری را انجام دهد و یا اسباب‌بازی‌هایش را جمع کند. ابتدا از او کار موردنظر را بخواهید، اگر انجام نداد به او فرصت دهید. و او را ببخشید تا بالاخره خود با میل و رغبت آن کار را انجام دهد. هرگز انتظار نداشته باشید تمام این تغییرات یک شبه به وقوع بپیوندد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💠هر زمان متوجه شدید که فرزندتان رفتار مودبانه ای از خود نشان داد این موضوع را به او یادآوری کنید. 👈 به طور مثال به او بگویید: از این که مؤدبانه به حرف های من گوش دادی متشکرم. این کا ر تو واقعاً قابل تقدیر است. 💞💞💞💞💞💞 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💠نقش کدام یک از پدر یا مادر در تربیت فرزند، بیشتر است؟ ♻️به طور طبیعی، پسر از پدر، و دختر از مادر الگو می‏گیرد؛ اما به دو دلیل، نقش مادر بیشتر است: 👈رابطه‏ی عاطفی فرزند (چه دختر و چه پسر) با مادر، از رابطه با پدر افزون‏تر است؛ 👈 کودک (چه دختر و چه پسر) بیشترین زمان دوران کودکی را با مادر صرف می‏کند. 💯براساس یک محاسبه، کودک از لحظه‏ی تولد تا پایان دوران کودکی (12 سالگی) 95 هزار ساعت زندگی می‏کند. از این 95 هزار ساعت، 5 هزار ساعت در مدرسه و 5 هزار ساعت دیگر در کوچه و محله (غیر خانه و مدرسه) است، و بقیه، یعنی 85 هزار ساعت دیگر را مستقیم یا غیر مستقیم در دامان مادر به سر می‏برد؛ بنابراین، نقش مادر، مهم‏تر است. 💟 💟💟💟💟💟💟 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g