eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۲۳ و ۱۲۴ _جونم برات بگه عزیز دلم,امروز کلاس بحث اخرالزمان ومهدی موعود بود,یعنی وقتی استاده از مهدی ما حرف میزد به خدا من به عنوان یک شیعه خجالت میکشیدم,کارهایی که اونا میکنن تا امام زمان عج رابه اصطلاح خودشون اسیر کنند وقبل از ظهور بکشند ,یک صدم این نیرو را اگه شیعه ها میگذاشتن برای,تعجیل درظهور,والله امام غریبمان الان قدم رنجه فرموده بود.میدونی این ادمهای خبیث ,این یهودیهای ناکس از عمق جان به امدن‌مهدی ما ایمان دارند اما کینه ی شتریشان ازصدراسلام تا الان با آل احمد باعث شده که اینها درپی پیداکردن وکشتن امام زمان عج ماباشند. من: _علی ,یه کم ,یه ذره علت این دشمنی را باز‌ کن.... علی: _چشم،گوش کن,قبل از تولد پیامبر ص ما, درتورات وانجیل وزبور و...همه ی کتابهای اسمانی از مبعوث شدن پیامبر اخرالزمان وپیروانش که به عنوان قوم برگزیده که جهان راسروسامان میدهند,یاد شده,چون یهودیها ازهمون اول اول دچارنخوت و خودبزرگ‌بینی بودند,مطمین بودند این پیامبر از نسل یهود یعنی حضرت اسحق هست , زمانی که هاشم جدپدری پیامبر به دنیا امد , ستاره شناسان وحتی جن گیران یهودی(جن گیری واستفاده ازاجنه در میان یهود از همون زمانهای قبل رواج داشته)همه پیش بینی کردند که اخرین پیامبر از نسل همین هاشم است ,اونها هاشم رازیرنظر گرفتند وزمانی که متوجه شدند، زمان ازدواجش رسیده بایک توطئه خواستند بکشنش ، اماازانجا که خواست خدابود هاشم جان سالم بدربرد ,البته هاشم رااخرش یهودیا کشتن هااا,بعداز تولدعبدالمطلب وسالها بعد فرزندش, عبدالله, دوباره ساحران و ستاره شناسان یهودی دست بکارشدند و در طالع فرزندان عبدالله نور پیامبری را دیدند, اینبار نقشه ی یهود کمی تغییر کرد,همونطور که میدونی یهودیها اعتقادشان این است که مذهب ودین از طریق مادربه فرزند میرسد یعنی مادری که یهودیست فرزندش هم یهودی محسوب میشه حتی اگرتغییر دین دهد, پس این خناثان نقشه ی بکری کشیدند, دختر یکی از بزرگان یهود که دختری, بسیار زیبا بود را نزد عبدالله فرستادند,عبدالمطلب که دستشان راخوانده بود,مخفیانه حضرت آمنه را به خانه اش اورد وهمان شب خطبه ی عقد حضرت امنه و عبدالله را خواندواین بزرگواران مخفیانه زندگیشان راشروع کردند,یهودیهانمیدانستند که عبدالله ازدواج کرده اما ازاینکه دست رد به سینه شان زده بود ودختریهودی را نخواسته بود قصدجانش راکردند, عبدالمطلب که ازجان فرزندش احساس خطر میکرد با کاروانی حضرت عبدالله را به عنوان بازرگان راهی سفر کرد تا از مهلکه بگریزد,یهودیها که متوجه سفرعبدالله شده بودند,درتعقیب اوبرامدند وبا حیله ای‌حضرت عبدالله را مسموم وشهید کردند ومسرور از این ترور به مکه بازگشتند و آنجا بود که دوباره ستاره شناسان گفتند:که نطفه ی پیامبر اخرالزمان بسته شده و.... پس ببین سلما جان ,این دشمنیهای قدمت دارد وقدمتش قبل از تولد پیامبرص است... باخودم فکر میکردم ,عجب پست فطرت هستند وچه زیبا درقران مسلمانان را از دو دشمن برحذر داشته...یکی یهود ویکی‌ ابلیس, والان میبینیم که این دودشمن در یک گروه دوش به دوش هم برای نابودی اسلام محمدی تلاش میکنند,کاش ازخواب بیدارشویم. من: _عمق این دشمنی را متوجه شدم,حالا بگو تودانشگاه شیعه شناسی چه خبربود که اینطوری متعجبت کرده بود؟ علی: _تودانشگاه ما که خیلی,خبرا بود,به گفته ی اساتید یهودی,تمام در ودستگاه یهودصهیون وحتی افرادی از امریکای جنایتکار موظف شدند تا جاهایی را که امکان دارد حضرت مهدی عج در انجا باشد را زیرنظر بگیرند , باورت میشه چندین نفراز درجه دارانشان را روانه ی مسجد سهله,مسجد کوفه وحتی مسجد جمکران درایران میکنند,تابه اصطلاح خودشان امام زمان را پیدا کنند,اینها حتی نشانه های ظاهری حضرت را که درروایات ما امده...,, جوان وزیبا وابروکمان وخال گونه و...همه ی نشانه ها رابه کل دنیا مخابره میکنند,تااگر موردی نزدیک به مهدی ما پیداشد فوری دستگیرش کنند.کل روایات مارا زیر ورو کرده اند ودربعضی از روایات ما که از امامانمان نقل شده امده که امام‌زمان عج مکان خاصی ندارد ودرکوه ها وبیابانها اواره است😭 به اینجا که رسید ,
به اینجا که رسید ,اشک تمام صورتم راگرفته بود وعلی زمزمه میکرد: _توکه آروم جونی کی میایی؟ توکه ابرو کمونی کی میایی؟ توکه خالی به روی گونه داری؟ توکه صاحب زمونی کی میایی؟ غریبیت جگرسوز برامون بیابان گرد دوران,کی میایی😭😭😭 بله اینها از روایات دراوردن که امام‌دوازدهم شیعیان را دربیابانها میشه پیدا کرد,باورت میشه سلما,یه فیلم برامون پخش کردن که میزان فعالیتهاشون رانشان بدهند,کلی‌ چوپان بینوا را از بیابانهای اطراف عراق جمع کرده بودند وازشان بازجویی میکردند,جالبه روی یکشون گیرداده بودند که از شباهت‌های ظاهریش برمیاد همینه...که بنده خدا چندوقت بعداز اسارتش میمیرد واینا اونموقع میفهمند که اشتباه کردند... خندم گرفت که علی با چشای پراز اشکش برگشت طرفم وگفت: _نخند سلما...جا داره بمیمریم به خداااا,اینا تاکجا پیشرفتند وماازشناخت امامون فقط نامش رامیدانیم. سلما باورت میشه این یهودیهای خبیث بااون سعودیهای کثیف که هردوشون از نسل یهود شیطان پرست هستند باهم دست به یکی کردند که اگر نتوانستند امام را الان پیدا کنند ,همون موقع ظهور امام رابکشند. من: _خدای من, چطوری؟ علی: _توروایات ما امده که امام زمان عج از جایی درمسجدالحرام بین رکن ومقام ظهورمیکند واین شیاطین اطراف مسجدالحرام ,اسمان خراشهایی ساخته اند وداخل اسمان‌خراشها , دور تا دور کعبه تک تیرانداز گذاشتند واین تک تیراندازها شبانه روز هستند وبیدارند تا اگر هردم ودقیقه ای که شخصی با خصوصیات مهدی عج قیام کند,با تیر همان لحظه هدف قرارگیرد ونتواند امر حکومت جهانی خدا را محقق کند.سلما اینها منتظر واقعی ظهورند یعنی درلحظه انتظار میکشند وسلاحهایشان اماده ی تیراندازیست, آیا تو کل این جهان ده نفر ازشیعیان هست که انتظارش مثل یهودیها ,لحظه ای باشد؟؟؟ من: _فکرنمیکنم....علی ما خیلی کم میزاریم برای اماممان....علی چه کنم...من بالشخصه چه کنم...😭😭 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۲۵ و ۱۲۶ امروز علی گفت که کار جدیدش راشروع میکنه واینطور که معلومه درامدش هم خوبه ,منتها هرچی که گفتم چی چی هست,جوابم را نداد وگفت که خودت میفهمی. علی هم میفهمه که من خیلی کنجکاوم ,اینجوری سربه سرم میگذاره,میگه میخوام سورپرایزت کنم.اخه باخودم فکر میکنم چه کاری میتونه انجام بدهد ,اما یه چیزایی حدس میزنم,اینجا به عنوان سربازی از علی تو رشته ای که درس خونده کار میکشند وحسم بهم میگه اون کار درامدزاش هم تو همین حیطه است.داخل کتابخانه دانشگاه بودم همینجور که غرق در افکارم بودم,هانا اومد طرفم وگفت: _کجایی دختر؟کل دانشگاه را زیروروکردم, زود بیا تا برنامه شروع نشده ,من یه جا برات رزرو کردم. من: _کجا؟چه برنامه ای؟ هانا: _توکه یک سر درعالم کتابها غرقی وازهمه جا بیخبر,بابا یه تنوع به خودت بده,میپوسی هااا,یک برنامه استنداپ کمدی قراره تا نیم ساعت دیگه داخل سالن همایش دانشگاه برگزار بشه,میگن طرف خیلی بامزه است و این بار به افتخار اسراییل ومعرفی خودش,‌ مجانی هستش ,بیا بریم دیگه... باخودم گفتم هانا راست میگه,بزار ببینیم این کمدین هاشون چه حیله ای تو آستین دارن, اخه از زمانی که وارد اسراییل شدم, هرکارشون باهدف خاصی هست البته به نفع خودشان وبه ضرر جوامع دیگه.... باهانا راهی شدیم,ردیف سوم که دید بهتری داشت نشستیم,یه ربع از اومدنمون گذشته بود که پرده بالا رفت وکمدین جوانشان امد روی صحنه.... وای باورم نمیشد,این که ....زدم زیرخنده.... هانا متعجب نگاهم کرد وگفت: _بابا بزار شروع بشه بعدش ریسه برو, درسته طرف کمدین هست اما قیافه اش که خیلی هم خوشگله وخنده نداره.... هیچی جوابش ندادم وعلی بود که شروع کرد به صحبت کردن....خدای من اول ازهمه ادا وحرکات داوود المشفق رییس دانشگاه را دراورد...دقیقا حرکات المشفق,حتی حرف زدن ولحن کلام....سالن رفت روهوا..دوباره جو که اروم شد,پیشرفت کرد وحرکات تک تک اساتید را در اورد,جالب این جا بود که راحت مسخره شان میکرد به قول علی , انترک دست علی,شده بودند.جو جلسه مملو از,خنده بود باهر حرف علی انگار بمب خنده داخل جمعیت پرانده بودند.نیم ساعت حرف زد ونیش کلامش وتمسخر حرکاتش دامن تک تک اساتید یهودی دانشگاه راگرفت, جالبه که استادهایی که درجلسه حضور داشتند هم خوششان امده بود گرچه ,اونا هم از تمسخر علی در امان نمودند. علی داشت جلسه راجم وجور میکرد وپایان میداد که یکهو...سالن مملو از جمعیت بود , همه باهم میگفتند: _دوباره,دوباره... علی خنده ای,شیرین زد وگفت: _بابا رحم کنید عرقم درامد,بعدشم من همینا را اماده کرده بودم اگه فی البداهه بگم ممکنه بد بشه هااا جمعیت: _دوباره ,دوباره علی: _یعنی مسوولیت حرفام باشما هاااا... جمعیت: _دوباره,دوباره... علی: _باشه,اینم برا خاطر شما یهودیهای خسته دل وگوشه گیر وحیله باز خخخخخ جمعیت زد زیرخنده: _اینبار علی از اوباما شروع کرد وبه ترامپ رسید وتکیه کلام ترامپ راعین خودش تکرار میکرد(بروخونه پیش مامانت), باچشم خودم میدیدم که همه ازبس‌خندیده بودند شکمهاشون رامیگرفتند,علی گفت و گفت واینبار نتانیاهو را زیر رگبار تمسخرش گرفت وجالبه کسی اعتراض که نکرد هیچ , خیلی هم خوششان امد.واقعا مبهوت شدم از اینهمه استعداد همسرم واینهمه ذکاوتش وافتخار میکردم به علی,یک بچه شیعه ی زیرک که خودش را با تمسخر بزرگان یهود وشیاطین دنیا به همه معرفی میکند. دیگه واقعا علی خسته شده بود ومیخواست خداحافظی کند که گفت: _امیدوارم کمی باعث انبساط خاطرتان شده باشم. که همه براش کف زدند وادامه داد: _اولین جلسه ی استنداپ بنده بود که تقدیم میکنم به تمام وجودم,همسرعزیزم که دانشجوی همین دانشگاه است,خانم دکتر,هانیه الکمال... تمام جمعیت به افتخارمون برخاستند و دست زدند وهانا محکم من رابغلش گرفته بود وفشارمیداد ومیگفت _باورم نمیشه...این اقای خوشگل وهنرمند شوهر تو باشه,خوش به حالت هانیه..... سرشار از حسهای,خوب بودم,
سرشار از حسهای,خوب بودم,حسی که علی به من تقدیم کرد.باتمام شدن استنداپ کلاسها هم تعطیل شدند وراهی خانه شدم. علی مثل همیشه جلوی در منتظرم بود , بااین تفاوت که جمعیت زیادی از پسرودختر دورش راگرفته بودند وباهاش خوش وبش میکردند.علی تاچشمش به من افتاد,همه را زد کنار ومثل همیشه تا کمر خم شد وگفت: _شاه بانویم تشریف فرما شدند,مرا باشما دیگر کاری نیست....بفرما بانو تا به سمت اشیانه مهرمان قدم نهیم. دست علی,دور دستم حلقه شد وبه طرف خانه حرکت کردیم.وارد خانه شدیم.... علی فرار کرد ودور مبل شروع کردبه چرخیدن , منم دنبالش... _علی...چرابهم نگفتی.... علی: _دلم خواست...چشمک....فرار... بعدازکلی بدوبدو خسته شدیم ودوتا لیوان شربت بهارنارنج خنک,سرحالمون اورد. من: _علی,نمیترسی کاربه جاهای باریک بکشه؟؟ علی: _برای چی؟؟ من: _اخه این حرفهای تو,متلکهات به تمام سرشناس‌ها , وای استاد مشفق...اسحاق انور...وااای نتانیاهو...علی من میدیدم اکثر دانشجوها با گوشیشون فیلم میگرفتند, مطمین باش,تاالان همه جا مخابره شده, میترسم برات مشکل پیش بیاد. علی: _خوب بهتر ,مخابره میکنن ,مشهور میشم یه پول هم ازاین یهودیا بابت تمسخر سردمداراشون میکنم ،بده؟؟ من: _باهات ازاون بالا بالاها برخورد نمیکنن؟ علی: _چقد ساده ای,اونا توبوق کرنا میکنند که ازادی بیان و...بعدشم من استنداپ اجرا کردم,همه جای جهان همینطوره...فعلا که مطمینم درامانم ,اما اگه شهرتی بهم بزنم وخیلی موی دماغشان بشم اونموقع بایه توطئه کلکم رامیکنند وبعدشم میگن خودکشی کرده خخخخ تااونموقع من دودمانشان را به باد میدهم....شک نکن.. از اونروز استنداپ,که سه روز گذشته،خیلی نگران امنیت علی هستم, اما خودش خیلی بی خیال,اخه میگفت کسی خدا را داره ازهیچی نباید بترسه ,تااینکه امروز صبح... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۲۷ و ۱۲۸ امروز صبح که رفتم دانشگاه,از طرف رییس دانشگاه من راخواستند.خیلی نگران شدم, یعنی چه خبر شده؟ من: _سلام استاد,من هانیه الکمال هستم,مثل اینکه با من امری داشتید؟ المشفق: _بله...بله...شما همسر اقای هارون الکمال هستید؟ من: _بله ,درسته... المشفق: _خوشحالم که همچین یهودیان مستعدی به اسراییل امدند,راستش چندتا نامه از طرف دانشگاه عبری اورشلیم, دانشگاه من‌گوریون, دانشگاه حیفا وحتی دانشگاه صنعتی اسراییل برای همسرتان امده,وچون دسترسی به,شما راحت تر بود ,به شمامیدیم تا به دستشون برسانید. من: _اخه برای چی؟ المشفق لبخندی زد وگفت: _خبر استنداپ زیبای ایشون به همه جا رسیده ومثل اینکه همه خواستار,برگزاری همچین جلسه ای داخل دانشگاهشون شدند, البته بگم...حاضرن هزینه هم پرداخت کنن ودوباره لبخندی زد وادامه داد: _از قول من به همسرتان بگید,بارسفر به شهرهای اسراییل ببنده وبره از نزدیک اساتید این دانشگاه ها را زیر نظر بگیره تا بتونه همونطور که حرکات ماراتقلید کرد , حرکات انهم هم دربیاره.... وقتی نامه ها رابه علی دادم ,یه نگاهی بهشون کرد وباانگشت زد روشون وگفت:_اگر مثل این اسراییلیا پول ندارم که سینمای هالییوود رابخرم تا بافیلمهای مبتذلی که نشان میدهند همگام بااهداف اسراییل پیش بروند وجامعه های,اسلامی ودنیا را به سوی فسادی ویرانگر ببرند,اما خدا این استعداد را درونم قرار داده تادر قالب یک یهودی اسراییلی,مقامات این لانه‌ی, عنکبوت را بین خود شهروندان و روشنفکرانش به تمسخر بگیرم. واین شد سرآغاز کار علی و الحق که علی, استعدادی,شگرف در این راه داشت.از دانشگاه شروع شد وحتی به مراکز شهر وسالنهای بزرگ استانهای ناصره,حیفا, رمله, تل اویو,اورشلیم وجنوب هم کشیده شد ,به قول علی...مقامات دولتشان را به سخره بگیر وپول پارو کن.البته از طرف ابوصالح هم به علی گفته بودند,کارش را ادامه دهد ولی باشیب ملایم...کم کم....وطوری نباشد که مقامات احساس,خطرکنند وقصد جان علی را بنمایند... من هم مشغول کتاب ودرس و...هستم , حتی اموزش زبان فارسی هم شروع کردیم, هیچ خبری از طرف اسحاق انور نشده تااینکه....دو ماه از زمانی که فرمول ایدز را به اسحاق انور دادم میگذرد اما انور یاانگاری یادش نیست,یا مخصوصا به روی خودش نمیاره یااینکه واقعا کارش زیاده که کلا فراموش کرده,اما هرچه هست برخوردش بامن خوبه وکلا برخوردش بامن نسبت به بقیه ی دانشجوها عالیه,چرا؟نمیدونم والااا امروز با اسحاق انور کلاس داریم. من: _علی,امروز برای اون فرموله به انور بگم؟یاداوری کنم؟ علی: _نه عزیزم,توخودت را سخت مشغول درس بگیر شاید میخواد ازت مطمین بشه که کاسه ای زیر نیم کاسه ات نباشه,بزار به موقع خودش اشاره میکند,راستی سلما اون گردنبنده را یادت نره... علی یه گردنبد برام گرفته بود البته گردنبدنش مخصوص بود چون داخلش یک میکروفن ویه دوربین بسیار ریز تعبیه شده بود,برای مواقعی که با انور کلاس داشتیم گردنم مینداختم تا هم صداش ضبط بشه وهم اگر زمانی مورد خاصی بود بافشاردادن زایده ی بسیار ریزی کنار مدال گردنبند, عکس بگیرم.همینجور که داشتم قفل گردنبد را میبستم ,گوشی موبایلم زنگ خورد... علی: _سلما ,ببین کیه.. شماره ای که افتاده بود ناشناس بود با احتیاط دکمه رافشار دادم: _الو بفرمایید ......:الو خانم الکمال من:بله بفرمایید,شما؟ .....:دانشجوی مستعد من ,نشناختی؟؟استاد انور هستم.همین الان خودت را برسان جلوی دانشگاه ,کار فوری دارم,فقط به همسرت بگو شاید شب نتونی بیای,بگو داخل بیمارستان کار داری,یه بهانه بیار,به کسی نگی پیش من میای....زود خودت رابرسون. علی متعجبانه نگاهم کرد وگفت: _کی بود سلما؟! من: _انگار موی سرتاسش را اتیش زدند,انور بود, میگه زود بیا جلو دانشگاه کارت دارم,میگه شاید شب نتونی بری خونه وکسی نباید بفهمه بااون هستم،علی,چکارکنم برم؟ علی متفکرانه گفت: _اگه نری,مطمئنا کلکت رامیکنه چون انور خیلی عقده ای وکینه ای هست ,با توکل بخدا برو,گردنبند راببند میکروفن هم هست که من صداتون را دارم,به بچه ها(مجاهدان فلسطینی وافراد ابوصالح)میسپرم که سایه به سایه باهات بیان .... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۲۹ و ۱۳۰ من وعلی,سریع لباس پوشیدیم وقرارشد علی,باماشین خودمون که تازه خریده بودیم (البته هزینه خریدش را از استنداپ های علی بود)من رابرساند جلوی دانشگاه,مثل همیشه وخودش برگردد ,همینطور که داخل بودم علی دستم را تودستش گرفت‌ و گفت: _ببین سلما جان،توکل کن به خدا,میکروفن را روشن کن واطمینان داشته باش که من ومبارزین تمام حرفاتون را میشنویم وما کاملا پوششت میدیم وخدا هم از اون بالا هوات را داره ویه چاقو خیلی کوچک ضامن دار هم گذاشت کف دستم وگفت: _بزارتوجیبت ودردسترست باشه ویه بوسه به دستم زد وادامه داد: _بگو یاعلی وبرو جلو....بگو یاعلی و سعی کن اعتماد اسحاق انور را به دست بیاری، خیالت راحت اونجور که ما تحقیق کردیم اسحاق انور اهل علم وتحقیق و حیله و نیرنگ هست اما از زن ودختر وعیش با جنس مخالف بیزاره.....وگرنه اگر خلاف این بود محال بود من حاضربشم همسرم را پیشش بفرستم.یه یاعلی بگو وبرو جلو ما باید سراز کار این اسحاق انور دربیاریم ,خیلی جنایتها , یهود صهیون مرتکب شده ومیشه وشک‌نکن این انور از همه شان اطلاع دارد حتی طرح خیلیاشون هم خودش داده,سعی کن اعتماد کاملش رابدست بیاری ,ماهم کمکت میکنیم. جلوی دانشگاه با گفتن یه بسم الله ویه یاعلی ,پیاده شدم.همه جا رانگاه کردم , خبری از اسحاق انور نبود,احتمال دادم تو اتاقش داخل دانشگاه باشه ,میخواستم برم طرف دانشگاه که گوشیم زنگ خورد,درسته خودش بود. من: _الو,سلام استاد ,من الان جلوی دانشگاه هستم ,شما را نمیبینم. انور: _خوب نبایدم ببینی,ببین خانم الکمال یه صدمتر بیا بالاتر,یک در چوبی وبزرگ قهوه ای رنگ میبینی ,اینجا خونه ی منه,دربازه بیا داخل.... ترس تمام وجودم را گرفته بود,یعنی چکار داره؟توخونه اش چرا؟؟داخل میکروفن گفتم: _علی دارم میرم,تورا خدا حواست بهم باشه.. خونه کاملا مشخص بود ومعلومم بود کلی بزرگه , همونطور که انور گفته بود درش باز بود, وارد خونه شدم..یه راهرو که به هال بزرگی ختم میشد,داخل هال مبلمان‌قشنگی چیده شده بود وحتی جای جای هال‌ درختچه‌ها وگل‌های طبیعی جاگذاری شده بود,یعنی به محض وارد شدن به خونه اون احساس ترس جاش رابه احساس مطبوعی داد,انگار وارد یک باغ باصفا شده بودم, باخودم فکر میکردم عجب دم ودستگاه باصفایی براخودش راه انداخته,اخه این پیرمرد تاس ومجرد اینهمه جا میخوادبرای چی؟همینطور که اطرافم را بررسی میکردم, اسحاق انور را دیدم که بالباس رسمی از داخل یکی از اتاقها اومد بیرون.. من: _سلام استاد... انور: _سلام برخانم الکمال,دانشجوی زیبا و مستعد, یهودی دواتیشه ومتعصب, خوش آمدی همین اول راه باید بهت بگم که تو اولین خانمی هستی که پاگذاشتی داخل خونه‌ی من یعنی اسحاق انور,این کم سعادتی نیست وبرای هرکسی امکان نداره اتفاق بیافته. ازحرفاش احساس بدی بهم دست داد , دست وپام شروع به لرزیدن کرد,استاد انگار متوجه دست پاچگیم شد گفت: _ببین باید یه چیزی را بهت نشان بدم که هیچ کس نه ازش خبرداره. نه دیدتش و بعدش باید دوتایی یک کاربزرگ انجام بدیم, یه کار که اگه موفق بشیم دنیا باهمه ی خوبی‌هاش مال ماست ,مال من وتو ,مال هرچی یهودی صهیون هست,حالا بگیر بشین ,قبل از رفتن تواون اتاق باید یه موضوعی را بهت بگم واشاره کردبه مبل تا بنشینم وخودشم نشست روبه روم... _چیزی که میخوام ببینی یک معجزه هست از من,هیچ دست کمی از آفریده های خدا نداره، تازه خیلی پیشرفته تر هم هست و این اذعان میکند که ماهمکار خوبی برای خدا هستیم(دراعتقاد یهودیان صهیون اینه که بنده ها با خدا جهان را پیش میبرند ) پیش خودم گفتم خدای من ,این انور خبیث داره باحرفهاش ادعای خدایی میکند که با ادامه ی حرفهای انور به خباثت این یهودیان بیشتر پی بردم. انوار: _همانطور که در کتابهای پزشکی خوندی, قلب یک انسان معمولی قبل ازتولد بین هفته‌های پنج وشش شکل میگیره وما کشف کردیم ادمهای نخبه وباهوش مغزشان زودتر ازقلبشان شکل میگیره یعنی اگر برای یک زن باردار درپنج هفتگی سن‌و بنویسیم ونتیجه سنوگرافی بگه که هنوز قلب جنین تشکیل نشده,این یعنی اون جنین یک نابغه میشه که مغزش زودتر از قلبش تشکیل شده وما با دانستن این موضوع وچو انداختن درجامعه های جهان سومی وصدالبته جامعه های اسلامی مبنی براینکه جنینی که در پنج هفتگی قلب نداره یک جنین معلول وعقب مانده است وباید سقط شود,سالانه هزاران هزار نابغه را درکل جهان ازبین میبریم واون زن بیچاره ای که قراره مادر یک نابغه شود ,طبق دستور پزشک بی اطلاعش که البته مابه خوردش دادیم ,طبق مصوبه های بهداشت جهانی، که کاردرست ازبین بردن جنین است, فرزند نخبه وباهوش خودش را با دست خودش نابود میکند واز بین میبرد.
باشنیدن این موضوع مو برتنم راست شد وبغضی سنگین گلوم را میفشرد ,اخه چراااا؟؟ انور: _حالا بیا شاهکار من راببین,بنیامین عزیزم راببین واشاره کرد به طرف اتاقی که وقت ورود من، از انجا بیرون امده بود ,تاباهم بریم. عه این چی داشت میگفت؟؟همه میدونن که اسحاق انور هرگز ازدواج نکرده ,پس این بنیامین چی چی هست وکی کی هست؟ راه افتادم طرف اتاق.... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🎀سیاست های زنانه 🎀👠 جلوی خانواده همسرتون یا هر کس دیگه ای دائما خودتون رو نقد نکنین یا از سوتی ها یا اشتباهات خودتون نگین . مثلا یه موقع نشینین تعریف کنین که " دیروز رفتم فلان لباس رو خریدم امدم خونه دیدم لک داشت ... همیشه میرم تو مغازه جو گیر میشم و ... " شخصیت خودتون رو پایین نیارین" -❁ ‎‎࿐༅🍃❤️🍃༅ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‎ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 بعد از دعوا مهمترین کاری که باید برای زنها انجام داد در آغوش گرفتن و معذرت خواهی است خانم ها دوست دارند در آغوش شوهرشان بعد از دلخوری مورد دلجویی قرار بگیرند. پس غرورتان را کنار بگذارید و اگر اشتباهی کردید قبل از توضیح معذرت خواهی کنید ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️🍃❤️ ⭕️چيزهاي كوچك زندگي است كه چون جمع گردند، منفجر مي شوند. ✍بنابراين از : ♦️حسادتهاي جزيي ♦️ از خودخواهي هاي جزيي ♦️اوقات تلخي ها ♦️انتقاد و كنايه ها ‼️خودداري كنيد. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍀🍀🍀✨✨🍀🍀🍀 🔰 وقتی بچه تون تو مدرسه یا مهمونی از یه بچه دیگه کتک میخوره چی بهش میگی؟ ❌"اگه زد؛ تو هم بزنش" ⛔ این رفتار اشتباهه ️چونکه کودکی که کتک میزنه(حتی بعد از کتک خوردن) هم آسیب می ببینه. ♦️زیرا تو اون لحظه احساسات منفی در او جمع می شه.. ⛔ یعنی شما به کودکتون در چنین موقعیت‌ هایی کینه، خشم و مجازات رو آموزش می‌دهید. کودکتون باید بخشش و همدلی رو بیاموزه❤️ نه کینه و خشم رو...❌ 🔰 بهتره بهش بگیم اگه کسی تو رو زد باید بیای به من یا معلمت بگی. 💯 من یا معلم باهاش صحبت میکنیم که دیگه این کار رو نکنه. 🍀🍀🍀✨✨🍀🍀🍀 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️🍃❤️ ✍️تحقیقات نشان می‌دهد روابطی که به مدت طولانی ادامه می یابد و زوجین در سنین پیری هم از رابطه شان راضی هستند ✔️معمولا دوویژگی مهم در هر دو طرف وجود دارد : ↩️ «بخشش»🙏 ↩️و «مهربانی»😍 ❤️🍃❤️ ✍️درمانگران به توصیه می‌کنند که ❤️ برای عاشق ماندن در تمام طول زندگی👇👇 🙏 به او احترام بگذارند ⛔️هرگز او را تهدید به رفتن و تنها گذاشتن‌اش نکنند ‼️ تصور نکنند که رابطه‌شان برای همیشه دوام خواهد داشت ❤️و درون رابطه‌شان عنصر تنوع را پرورش دهند. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍃🌸🍃 🍂اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱ 🍂اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰ 🍂اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰ 🍂اگر دارای (اصل و نسب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰۰ 🍂ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست 📌پس زن یا مرد بی اخلاق هیچ ارزشی نخواهد داشت 💞🌷💞🌷💞🌷 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مخصوص_مجردها 💙تحقیق💙 💟 باید سوال تحقیق جوری باشه که طرف مقابل رو نفهمه. 👌 مثلا درمورد اگه بپرسید: «آیا خانواده‌ی مقیدی هستن؟» ✅ طرف راحت می‌فهمه که شما دوست دارید مقید باشن... و میگه: بله! 👈 اما اگه اینطوری بپرسید که: «آیا تو حجاب خیلی سخت گیرن؟ » 🔴 دیگه نمیشه اینو فهمید که شما دوست داری که دختره باحجاب باشه یا بدحجاب. لذا جواب رو بهتون میگن. 🌺🍃🌸🌷❤️🌷🌸🍃🌺 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🌺🍃🌺🍃🌺 براى اينكه بتونيم تو دوران بلوغ و بعد از اون رابطه خوبى با فرزندمون داشته باشيم بايد با او مثل بزرگسالان رفتار كنيم تا ياد بگيرد مانند بزرگسالان رفتار كند. ما با بزرگسالان با احترام رفتار ميكنيم، با آنها مشورت ميكنيم و تا جايى كه به كمك ما نياز ندارند اجازه ميدهيم تصميم گيرنده باشند. در حدیث نبوی آمده است که فرزند در 7 سال سوم وزیر و مشاور است. 🌺🍃🌺🍃🌺 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae زنانی که از کارهای سنگین خانه و نگهداری از بچه هاخسته میشوند 👈به اندازه کافی فرصت و حوصله آن را ندارند که با شوهر خود روابط عاشقانه و محبت آمیز داشته باشند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
☘🌿🌾🍁🍒⚘🌱🌱

صحبت كردن قبل از خواب با فردى كه برايتان مهم است، چه به صورت مجازى چه حقيقى به صورت قرص خواب عمل كرده و سبب مى شود خواب خوب و راحتى داشته باشيد




🌾🍁🍒🍁🌱🌾⚘🌾 ‍ 🌺مردانی كه به دنبال كانون گرم خانواده هستند با همسر خود اينگونه باشند تا آرامش و عشق را از او دريافت كنند❗️ - ❤️به حرف‌هايش گوش فرا دهيد - ❤️گاهی برايش گل بگیريد - ❤️در موقعيت‌ها‌ی مناسب به او بگوييد "دوستت دارم" - ❤️همواره تولدش را به یاد داشته باشید - ❤️حتی اگر پول کمی در دست دارید گاهی هدیه‌ای کوچک برايش بگیريد - ❤️در طول روز با او تماس بگيريد - ❤️نزد ديگران به ويژه خانواده‌هايتان به او احترام بگذاريد - ❤️سالگرد ازدواج و روز زن را در خاطر داشته باشید - ❤️هنگامی که ناراحت است کنارش باشيد و به او بگوييد نگران چیزی نباش من همواره كنار تو هستم. دکتر محمود انوشه «بذار بابات بیاد بهش می‌گم چکار می‌کنی!‌»؟یک جمله به ظاهر معمولی ولی غلط شاید این جمله کودک شما را بترساند و از ادامه دادن کارش لااقل تا مدتی منصرف کند، اما می‌دانید پشت این جمله چه پیامی پنهان شده؟ «من مادر بی‌عرضه‌ای هستم که خودم نمی‌توانم درست و غلط را به تو یاد دهم و پدرت مرد خشنی است که به محض آمدنش به دلایل بی‌شماری می‌تواند تو را تنبیه کند!» سال‌های سال والدین از ایده پدر خشمگین و مادر بی‌عرضه برای تربیت فرزندان‌شان استفاده می‌کردند که امروزه پذیرفته نیستند به خصوص اینکه در نوجوانی دیگر کودک شما همان بچه کوچک و ضعیف نیست و حالا خیلی راحت می‌تواند حرفتان نادیده بگیرد! به جای ترساندن کودکان غلط و صحیح بودن کارها را به او بیاموزید. ☘🌿🌿🌾🍁🍁⚘🌱 سرزنش و سرکوفت آفت زندگی اند‼️ یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیان‌آور و جبران‌ناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگر است: - "صد بار گفتم این کار رو نکن!" - " گوش نکردی حالا بکش!" - "تو همینی دیگه!" - " می‌‌دونستم این جوری میشه..." - "بفرما اینم نتیجه‌ی هنر جناب‌عالی!" اگر همه‌ی ما می‌توانستیم گاهی خود را به جای طرف مقابل‌مان بگذاریم شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتاد. سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر خصوصاً در دوران عقد و یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های زندگی زناشویی به شمار می‌رود.
🌿🌿🍁🍒⚘🌱🌱

سعی کنید همدیگر‌ را بفهمید.

فرض کنید همسر شما کمی زود از کوره در میره و این ویژگی شخصیتی اوست ، با همچین فردی نباید تو شرایط بحث و دعوا دهن به دهن گذاشت چون اینکار فقط و فقط باعث تشدید تنش میشود.

سکوت و گفتن جمله «حق با شماست!» می تواند بهترین تصمیم یک زن یا مرد با سیاست باشد که در شرایط بحرانی همسرش را آروم می‌کند.

اما این نکته را  در نظر بگیرید که حتماً وقتی حال هر دوی شما خوب هست، در مورد اون موضوع با هم حرف بزنید.




🌿🌿🌾🍁🍒⚘🌱🌾 بهترین تغذیه بعداز رابطه جنسی ۱۰ عدد پسته ۱ عدد موز ۱ قاشق عسل ۱ قاشق کنجد خام ۱لیوان شیر ٢سفيده تخم مرغ آب پز ‎‌‌
`
☘🌿🌾🍁🍒⚘⚘ وقتی شما شروع به شیردهی می کنید اول شیر آبکی تر ترشح میشه که تشنگی نوزاد رو برطرف کنه کم کم غلظت شیر بیشتر میشه تا اینکه در انتهای وعده ی شیردهی شیر کاملا غلیظ میشه بنابراین موقع شیردهی از این سینه به او سینه نکنید هر سینه:یک وعده وعده بعد:سینه ی بعدی
🌾🌾🍁🍒⚘🌱🌱

قدر آدم‌هایی که زود عصبی میشوند را بدانید.
این‌ها همان لحظه داد می‌زنند،
قلبشان درد می‌گیرد،
دستانشان می‌لرزد،
ولی؛ 
برای زمین زدنتان هیچ نقشه‌ای نمیکشند!
آن‌ها تمام نقشه‌شان همان عصبانیت‌شان بوده،
اکثر آدمهایی که زود عصبانی میشوند، آدم‌هایی هستند که رقیق‌ترین و صاف‌ترین قلب‌ها را دارند


☘☘🌿🌾🍁🍁🌱 زنان دوست دارند با همسرشان ساعت‌ها به گفتگو بنشیند و از سیر تا پیاز همه ماجراهایی که برای خودشان و یا دیگران اتفاق افتاده را تعریف کنند، رفتاری که شاید چندان مساعد حال مردان نباشد. یک مرد موفق، مردی است که این خصلت زنانه را بشناسد و با ترفندهایی به ارضا این حس زنانه همسرش بپردازد. توصیه می‌شود ساعاتی از وقتتان را صرف هم صحبتی با همسرتان کنید و با دل و جان، گوش به حرف‌هایش بسپارید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤
`
🍀☘🌿🍁🍒⚘🌱 💟 تربیت در زندگی متأهلی 🌺 بخشی از مشکلات همسران اینه که میگن "اگه همسرم درست بشه، منم درست میشم" ❌همچین چیزی امکان ندارد❌ 👌🏻چون اگه قرار باشه «من» تغییر کنم اول باید ذهنم تغییر کنه و کلید ذهن من دست خودمه. و کلید ذهن همسرم هم دست خودشه💯 🌺 ما فقط می تونیم تأثیر بذاریم و اطلاعات بدیم. اگه شما خواستین، می تونین با این اطلاعات یه چیدمان جدید تو چرخه های ذهن تون ایجاد کنین.👌 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔻 📚 اگر می خواهید به کودک آموزش دهید چگونه لباسش را بپوشد لازم نیست بگویید «چقدر بی دست و پایی»!!!! وقتی با این کلمات به شخصیت کودک حمله کنید، اعتماد به نفس او را از بین می برید و اینجاست که تخریب آغاز می شود. وقتی کودک یک ساله اشیا را در دهان خود می گذارد نباید بر سرش فریاد زد، او در حال شناخت محیط است. اگر فرزند نوجوان شما تمایل ندارد تعطیلات آخر هفته را با شما باشد او را درک کنید او به دنبال رسیدن به استقلال است. به جای داد و فریاد مراحل رشد فرزندان خود را درک کنید و شیوه صحیح زندگی را به آنها بیاموزید، آموزشی همراه با احترام و تکریم و نه توهین و تضعیف. *⚘﷽⚘ ❤️✨❤️ های عزیز 😉 ✅ يه قانون هایی هست که برای همه ی مردهای نرمال جواب میده 1⃣ تاييد کردنش در برابر دیگران 2⃣ تعريفش رو کردن در جمع 3⃣ خردش نکنین به خاطر اشتباهش 4⃣ بگذاريد فکر کنه مرد سالاریه تو خونتون. ولی ریز ریز مدیریت کنین 5⃣ مقايسشون نکنین با مردهای دیگه 6⃣ نرم باشید باهاشون لج نکنید 7⃣ نيازتون رو بدون وظیفه گذاری بیان كنيد ❤️✨❤️ ‌‌‎‌‌‌‎‌https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️✨❤️ 🍃همسرداری 🍃 👌🏻اگه میخوای همسرت عاشقت باشه . ‌‌➣ یه ضرب المثلی هست که میگه: "قایق رو الکی تکون نده! یهو دیدی چپ شد!" ‌‌➣ تو زندگی مشترک، اگر بخوای به هر موضوع کوچکی واکنش نشون بدی و یه درگیری ایجاد کنی، یه وقت زبونم لال ممکنه با همین تکون ها قایق رو چپ کنی! اگه می خوای همسرت عاشقت باشه، بدون که "گذشت" اولین بنیان هر ارتباط سالمه.. ❤️✨❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💙درخواست_کردن_از_مرد_ها 👌یه واقعیتی هست و اونم اینه که مردها ذاتا دوست دارن که از زنشون حمایت کنن 👈هر چی بیشتر اعلام نیاز کنین و ازشون در موارد مختلف بخواین که کاری واستون انجام بدن، اونها هم بیش تر بهتون توجه میکنن و اون وقت شما بیش تر در موضع یه زن لطیف و خانوم قرار میگیرین. ❌از واژه هایی مثل: بلدم خودم میتونم نمیخوام و... به شدت دوری کنین " 👌بارها گفتیم و بازم میگیم که اجازه بدین که ازتون حمایت کنن چون مردها ذاتاً حمایت کننده به دنیا امدند ... نه تنها با این کار چیزی از ما کم نمیشه بلکه این کار ما احساس خوبی رو به اونها میده و این احساس خوب به زندگی خود ما برمیگرده... -❁ ‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐↜✾ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💛خانمها_بدانند💛 🥰همسرت رو عادت بده واست غذا بكشه.... 🥰ظرافتت رو همه جا همراهت داشته باش 🥰نيازی نيست توی مهمونی‌ها و سلف‌سرويسها دستت رو كش بياری برای برداشتن نمكدون و پارچ آب. همسرت رو عادت بده واست غذا رو بكشه و بده به دستت زرنگ و لوند باش... هرچقدر كشيد بگو وااای اين خيلی زياده، مگه من چقدر جا دارم آقا... ❤️🍃❤️🍃 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1321667238.mp3
1.22M
خاطره ای جالب😄 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
باشنیدن این موضوع مو برتنم راست شد وبغضی سنگین گلوم را میفشرد ,اخه چراااا؟؟ انور: _حالا بیا شاهکار م
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۱ و ۱۳۲ انوار: _چیزی که میخوام ببینی یک معجزه هست از من,هیچ دست کمی از آفریده های خدا نداره، تازه خیلی پیشرفته تر هم هست و این اذعان میکند که ماهمکار خوبی برای خدا هستیم(دراعتقاد یهودیان صهیون اینه که بنده ها با خدا جهان را پیش میبرند ) پیش خودم گفتم,خدای من ,این انور خبیث داره باحرفهاش ادعای خدایی میکند که با ادامه ی حرفهای انور به خباثت این یهودیان بیشتر پی بردم. انوار: _همانطور که در کتابهای پزشکی خوندی, قلب یک انسان معمولی قبل ازتولد بین هفته های پنج وشش شکل میگیره وما کشف کردیم ادمهای نخبه وباهوش مغزشان زودتر ازقلبشان شکل میگیره یعنی اگر برای یک زن باردار درپنج هفتگی سنو بنویسیم ونتیجه سنوگرافی بگه که هنوز قلب جنین تشکیل نشده,این یعنی اون جنین یک نابغه میشه که مغزش زودتر از قلبش تشکیل شده وما با دانستن این موضوع و چو انداختن درجامعه های جهان سومی وصدالبته جامعه های اسلامی مبنی براینکه جنینی که در پنج هفتگی قلب نداره یک جنین معلول وعقب مانده است وباید سقط شود,سالانه هزاران هزار نابغه را در کل جهان ازبین میبریم واون زن بیچاره ای که قراره مادر یک نابغه شود ,طبق دستور پزشک بی اطلاعش که البته مابه خوردش دادیم ,طبق مصوبه های بهداشت جهانی، که کاردرست ازبین بردن جنین است,فرزند نخبه وباهوش خودش را با دست خودش نابود میکند واز بین میبرد. باشنیدن این موضوع مو برتنم راست شد وبغضی سنگین گلوم را میفشرد ,اخه چراااا؟؟ انور: _حالا بیا شاهکار من راببین,بنیامین عزیزم راببین واشاره کرد به طرف اتاقی که وقت ورود من، از انجا بیرون امده بود ,تاباهم بریم. عه این چی داشت میگفت؟؟همه میدونن که اسحاق انور هرگز ازدواج نکرده ,پس این بنیامین چی چی هست وکی کی هست؟ راه افتادم طرف اتاق..وارد اتاق شدیم ,وای از آنچه که میدیدم چندشم شد,یک موجود نحیفی که چهاردست وپاش نشان میداداز گونه ی آدمیان است,باسری تاس و چشمهایی درشت وگردنی باریک ,ودستگاه های مختلف تنفسی که بهش وصل بود برای راحت تر کردن تنفسش ،خیره به ما بود. تا چشم بنیامین به انور افتاد,مثل یک پسر واقعی دستهاش رابه طرفش دراز کرد وگفت: _بابااا انوار مملو از احساسات مهربانانه که تابه حال ازش ندیده بودم به سمتش رفت وبغلش کرد وبوسیدش وگفت: _جان بابا.... وروکرد به من وگفت: _این معجزه ی من است,بنیامین مغزش زودتر از قلبش ایجاد شد,شش ماهه بود که از دستگاه ساخت خودم بیرون امد ,یعنی به دنیا اوردمش والان که تمام حرکاتش مثل کودک هفت ساله هست,کمتراز دوماه از سنش میگذرد واین یعنی اعجاز،اعجاز اسحاق انور،کافیست مشکل بنیامین را باهم حل کنیم ,طی چندماه اینده,یک سرباز اماده به خدمت ونابغه تحویل جامعه اسراییل میدهیم واین میدونی یعنی چه!؟؟ با گیجی ومنگیی که از دیدن وشنیدن این حرفا داشتم ,سرم رابه نشانه ی نفی تکان دادم. اسحاق انور: _این یعنی ما طی یک سال میتوانیم لشکری از این نابغه ها بوجود بیاوریم برای فتح کل دنیا .....برای خدمت به اعزرایل بزررگ.... خدای من ,دقیقا با زبان خودش به شیطان پرست بودن صهیون اشاره کرد. انور به من اشاره کرد تا کنار تخت بنیامین بایستم وگفت: _بنیامین,پسرم,این مادرت است وبعد باخشونت برگشت طرف من وگفت: _یه بچه باید مادر داشته باشه مگه نه؟؟ ومن که مبهوت مبهوت بودم حرفی نزدم ناگاه فریاد زد: _باید مادر داشته باشه مگه نه؟؟؟؟ باترس سرم را تکان دادم. انور: _پس چرا پسرت را نمیبوسی؟؟ اروم دست نحیف پسرک را تودستام گرفتم , از گرمای دستش که حاکی از تب شدید بود وپوست لزجش,مورمورم شد... نمیدانستم هدف اسحاق انور چی هست؟؟ که انور اشاره کرد طرف در,مثل اینکه حال طبیعیش راپیدا کرده بود .باهم رفتیم داخل هال وانور شروع کرد به گفتن: _خانم هانیه الکمال,خوشحالم که بنیامین را پذیرفتی اما برای زنده ماندنش باید یک کار کوچک اما مهم ,انجام دهیم. بنیامین تا دوهفته پیش خوب خوب بود و رشد بدنش را کامل میکرد اما کم کم متوجه شدم درتنفس مشکل دارد وبافت ریه هاش ساخته نمیشه وتکامل پیدا نمیکنه هیچ , داره با مرور زمان از بین میره,برای نجات جانش ,شبانه روز هرکاری کردم,اما هیچ کدام از تجویزهایم جواب نداد,تنها راه حل موجود,پیوند ریه است ,اونهم هر ریه ای نه, باید گروه خونی ویک سری پیوندهای بافتی طرف اهدا کننده به بنیامین بخوره واین کار من را سخت تر کرده...تااینکه... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۳ و ۱۳۴ با خودم فک کردم نکنه اسحاق انوار میخواد ریه های من را به بنیامین پیوند بزنه ،که با شنیدن حرفهای انور متوجه شدم اشتباه کردم. انور: _وقتی متوجه شدم که پیوند لازمه,شروع کردم به ازمایش گرفتن ,البته طرف من فقط بچه های بین پنج تا هفت ساله هستند , پس هرچه که بچه هدیه ی دواعش و سعودیها و...از عراق ویمن وفلسطین بود را ازمایش کردم ,حتی بافت ریه هم ازشان گرفتم ,اما ریه ی هیچکدام از انها قابل پیوند نبود,ولی من از پاننشستم وبه بهانه ی ازمایش غربالگری بیماریهای ژنتیک و... درقالب بهداشت جهانی,کل تل اویو و اورشلیم وحیفا و...را زیر پا گذاشتم تا بالاخره یه مورد پیدا کردم,یک پسربچه ی هفت ساله به اسم عماد که از فلسطینیهای اورشلیم است,هم گروه خونش وهم بافت ریویش به بنیامین من میخوره,پسره الان تو دبستان است ومن وتو بایک امبولانس,فوق پیشرفته ویک مأمور امنیتی راهی اورشلیم میشیم ,توباید پسره رااز مدرسه بکشی بیرون وبیاری داخل امبولانس,اول پسره را بیهوش میکنیم تا درد نکشه و سروصدا راه نندازه وبعدش یک سری داروهایی هست که من باید داخل امبولانس ,خیلی ملایم به پسره تزریق کنم تا بدنش برای پیوندی موفق اماده بشه,ریه های اهدایی باید در شرایطی خاص باشند تاعمل پیوند با موفقیت انجام بشه واین داروهای تزریقی اون شرایط را فراهم میکنند. تا اسم عماد را اورد یاد عماد خودم افتادم , بغض دوباره گلوگیرم شد وتصمیم گرفتم که هرطور شده عماد را ازچنگ این شیطان خونخوار که یک موجود کج ومعوج را میخواد نجات دهد,فراریش بدهم. همینجور که توافکار خودم غرق بودم با صدای انور به خود امدم. انور: _توباید دستیار من باشی تواین عمل، میدوتی همین الانم خیلی دیرشده من میبایست این عمل را حداقل یک هفته پیش انجام بدهم که متاسفانه اونموقع هنوز عماد را پیدا نکرده بودم،بنابراین تا پسره را داخل امبولانس اوردیم باید کارمان راشروع کنیم تا وقتی که به تل اویو میرسیم , کارهای اولیه انجام شده باشند ویک سره بریم سراغ پیوندواگر موفقیت‌امیز بود,تو مادر بنیامین میشی واهسته زیرلبش ,طوری که من نشنوم تکرار کرد , همونطور که مادر اسحاق هستی...., حاضری؟ من: _بله,بله...چرا که نه... اسحاق انور بعداز اینکه یک ارامبخش به بنیامین تزریق کرد واین انسان زشت وکریه به خواب رفت,بوسیدش وگفت: _طاقت بیار ,نهایتش تا یک ساعت دیگه پیشتم ونجاتت میدم... وزنگ زد تا امبولانس بیاد وباهم به سمت شهری به نام اورشلیم راه افتادیم.... با اسحاق انور حرکت کردیم ,من وانور عقب امبولانس نشستیم وجلو هم یه مامور امنیتی که لباس نیروهای بهداشت جهانی را داشت,بودند.عقب امبولانس خیلی مجهز بود ,درست مثل یک اتاق عمل، تجهیزشده بود .انوار برام توضیح دادکه به چه بهانه ای عماد راازمدرسه بیرون بیاورم ,درضمن ماموره هم همراهم میامد ومن چاره ای جز ربودن عماد نداشتم ,توکل کردم تا ان شاالله خدا نظری کند وعلی ودوستاش هم مددی برسانند. خیلی زود به اورشلیم رسیدیم انگار فاصله‌ی تل اویو واورشلیم زیاد نبود.از پشت شیشه های امبولانس اصلا به بیرون دید نداشتم, روی بدنه ی امبولانس هم آرم سازمان بهداشت جهانی بود. باتوقف کامل امبولانس متوجه شدم به مقصد رسیدیم.با ماموره به طرف مدرسه ای که روبرو بود حرکت کردیم,خدای من اینجا چقد فقیر نشین بود,ساختمانهاش اکثرا مخروبه و از کار افتاده, با مدیر مدرسه که یک خانم محجبه بود صحبت کردم وگفتم برای ازمایشات تکمیلی امده ایم,مدیر مدرسه اذعان داشت که هفته پیش برای ازمایش از دانش اموزانش اینجا امده اند ووقتی که فهمید،خون عماد, یه مشکل داشته وباید ازمایش تکمیلی بدهد,خیلی ناراحت شد,اخه میگفت عماد از مستعدترین وباهوش ترین بچه های مدرسه‌اش است.وقتی مدیر مدرسه دست دردست عماد داخل دفتر شد,دلم لرزید,یه بچه مثل فرشته زیبا ومعصوم ,این فرشته ی زیبا قرار بود قربانی اون بچه شیطان اسحاق انور شود...خیلی ظلم بزرگی بود,ناخوداگاه باخودم تکرار کردم,عجب صبری خدا دارد.... با عماد داخل امبولانس شدیم, دکتر انور دستی به سرعماد کشید و نشاندش کنارش وگفت: _خوبی پسرم؟ عماد بازبان شیرین بچگی گفت: _من خوبم اقا,اصلنم مریض نیستم ,چرا باید سوارامبولانس بشم؟ انور: _چیزی نیست پسرم یه ازمایش ساده است
ودستمال حاوی مواد بیهوش کننده را گرفت جلوی دهان عماد,امبولانس هم حرکت کرده بود اما به توصیه ی انور خیلی ارام میراند تا انور بتواند مواد تزریقی رابا ارامش وکم کم وارد بدن پسرک کند,میدانستم که این مواد فوق العاده خطرناکند,کاش میتوانستم کاری کنم که تزریق نکند.بچه همان لحظه بیهوش شد ,عماد را آرام خواباندم روی تخت امبولانس وانور مواد تزریقی را دراورد وداخل یک سرنگ بزرگ , شروع به کشیدنشان کرد. ناگهان بایک حرکت تند وصدای بلند برخورد امبولانس باچیزی,انور پرت شد کف امبولانس ومنم افتادم روی عماد وسرنگ از دست انور افتاده بود گوشه ای,انور خیلی خیلی عصبانی شده بود,حرفهای رکیکی میزد وازفرط عصبانیت در امبولانس راباز کرد و.... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۵ و ۱۳۶ انور باعصبانیت از امبولانس پرید بیرون وشروع به فحاشی کرد ,غافل از اینکه هنوز در محله ی مسلمان نشین اورشلیم هستیم. گویا امبولانس بایه ماشین برخورد کرده بود وداخل چاله ی خیابان افتاده بود. همینطور که انور داشت حرفهای رکیک میزد ناگاه مردی از داخل ماشین عقبی فریاد زد: _بگیرید این حرامزاده را این خفاش خونخوار همون دکتری هست که چشمهای زیبای زهرای من را به غارت برد,چشمای ابی دختر چهارساله ی من را از,حدقه دراورد ومعلوم نیست به کدام حیوان صهیونیست پیوند زد... بااین حرف مرد,جمعیتی که نمیدانم تا اون موقع کجا پناه گرفته بودند به سمت امبولانس حمله ور شدند.باران مشت ولگد بود که برسر ما می‌آمد و دوتا مرد خیلی سریع من وانور را سوار یک ماشین سواری کردند.یکی از مردها جلو کنار راننده نشست ویکی دیگر کنار من واسحاق انور نشست وبا اسلحه کمری به سمت اسحاق انور نشانه رفته بود وهرچند دقیقه ای یک بار مشتی حواله ی سرتاس وصورت وحشت زده ی انور ,میکرد.با یه چشمبند چشمان انور را بستند ویک چشم بند هم طرف من داد ودرحینی که چشمک میزد گفت: _ای عفریته ی صهیونیست این چشم بند را تو بزن که من کراهت دارم دستم به تن تو بخورد. فهمیدم که اینا نقشه های علی ودوستاش هست.انور انگار هنوز,اتفاقات پیش امده را هضم نکرده بود مثل ادم گنگ باچشمان بسته نشسته بود وکلامی برزبان نمیاورد. بالاخره بعداز نیم ساعت رانندگی مارا جایی پیاده کردند ووقتی چشمانمان را بازکردند خودم را داخل یک اتاقی دیدم که تنها راه ارتباط با بیرون دری کوچک و اهنی بود. دستهای من وانور را بستند وشروع کردند به زدن انور وهراز گاهی با قندان تفنگشان ضربه ای هم به من میزدند .خوب که انور را شستند وبی حال روی زمین افتاد ,جیبهاش راتخلیه کردند وبیرون رفتند ودر را بستند. انور با چشمانی نیمه باز که مثل هلو ورم کرده بود نگاهم کرد,انگار توعالم خودش نبود,با ابروش اشاره کردبه سرم وگفت:_مامان ....خون شده.. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم,از کی,من مامان این غول بی شاخ ودم شدم وخبرندارم؟! رفتم جلوتر وگفتم: _استاد منم,هانیه الکمال,بمیرم براتون چه به روزتان اوردند(اما تودلم خندم گرفته بود اخه اون تصویر سوسک بالدار تبدیل شده بود به سوسک له شده خخخ) اسحاق انور: _بیا کنارم بشین،باید یه چیزایی رابهت بگم , تا وقت دارم وزنده ام,میدونی چرا از بین اینهمه دانشجو ودانش پژوی پزشکی که اکثرا جانشان رابرای بقای اسراییل میدهند من تورا که تازه به اسراییل امدی انتخاب کردم تا وردستم باشی ومادربنیامینم بشی؟ من: _نه استاد ,شاید به خاطر اون تحقیقم راجب واکسن ایدز هست.. انور: _نه نه اشتباه نکن فرمول اون واکسن اصلا اشتباه محض بود,هیچی بهت نگفتم تا توی ذوقت نزنم اما کار وایده ات قابل تقدیر بود. باخودم فکر میکردم ,اینم همچی پ پ نیست فهمیده,پس گفتم: _عه چقد بد,خیلی براش زحمت کشیدم. انور: _حالا وقت این حرفا نیست گوش کن چی میگم بهت,اولین جلسه که تورا دیدم بااون مانتو مشکی وروسری سفید,مثل فرشته ی خیال من بودی,تصویر نامفهومی را که از کودکی از مادرم در ذهنم داشتم برام زنده ومفهوم کردی,من چهره ی مادرم رادرست به خاطر ندارم فقط یادم میاد که من را ازش جدا کردند واوردند به جایی برای تعلیم وزندگی من از همون کودکی تحت تربیت یهود صهیون,خاخام ها واساتید علمی با درس وکتاب وعلم شکل گرفت,هیچ وقت دیگه مادرم راندیدم ,اما وقتی توحرف میزنی فکر میکنم توهمون فرشته ای هستی که من راازش دور کردند والان دستی دیگر تورا یعنی مادرم رابه من رسانده.......ودرست وقتی بهت احتیاج داشتم ودنبال کسی بودم که اگر من طوریم شد ,مسوولیت بنیامین رابهش بسپرم ,تو جلوی راهم سبز شدی..تو نشانه ای از عالم غیب هستی برام.ببین اینا،... اشاره به در کرد هرلحظه امکان داره سربرسند باید یه چیزایی را تا نیومدن بهت بگم.من توعمرم خیلی کارها کردم وهمه شان هم برای خدمت به اسراییل بوده,اینا به چشم جنایتکار بهم نگاه میکنن ,اون مرد هم که ادعا داشت چشمان دخترش را دراوردم ,احتمالا درست میگفته چون من خیلی ازاین پیوندها انجام دادم, هرجا داخل اسراییل هرکس به پیوندی نیاز داشت,احتیاج نبود مثل بقیه ی کشورها منتظر اهداکننده باشه تاشایدیکی مرگ مغزی بشه ونوبت اون برسه,اینجا دوای پیوند یه گروه خونی مشابه از بچه های فلسطینی بود,کار بدی هم نمیکردیم چون همه دنیا وهمه ی ادیان باید در خدمت یهود صهیون باشند وافتخار هم کنند که اعضای بدنشان درخدمت قوم برگزیده است. داشتم فکرمیکردم عجب منطق سخیفانه ای که انور ادامه داد....
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۷ و ۱۳۸ انور: _ببین هانیه الکمال ,من برای بوجود امدن بنیامین وساخت دستگاهی که بشود انسان را پرورش دهد سالها زحمت کشیدم والان که موقع به ثمر نشستن زحماتم است , اینطوری گرفتار شدم,من میدونم که این فلسطینی‌های گرسنه وعقب مانده من را شناختند وبه حساب خودشان جنایتکار ترین فرد روی زمین راگرفته اند ومحال است که من از دست اینها جان سالم بدر ببرم,اما تو فرق میکنی,بگو تازه بامن اشنا شدی واز هیچ چیز خبرنداری,هرطور شده خودت را به بنیامین برسان,دستگاه های تنفس هرشش ساعت یکبار باید تنظیم شوند,تمام چیزهایی را که راجب بنیامین باید بدانی دریک دفترچه نوشتم ودر زیر زمین خانه مخفی کردم,از استعدادت استفاده کن وراهی برای نجات بنیامین پیدا کن واشک از چشمانش سرازیرشد وادامه داد: _اگر زنده ماند برایش مادری کن ویک لشکر بنیامین بساز.ما باید ومیتوانیم روی دست خدا بلند شویم وتمام دنیا را مسخر خودمان کنیم... با خودم فکر کردم الان هم که بوی مرگ را حس کرده بازهم از اعتقادات کفرانه اش دست برنمیدارد,از طرفی وقتی به طرز بزرگ شدن وتربیتش فکر میکردم بهش حق میدادم که بالذاته شیطان پرست باشد. نزدیک تر بهش شدم وگفتم: _نگران نباش ,اگر من نتوانم خودمان را نجات دهم,هانیه نیستم. برقی داخل چشمهاش درخشید,باورش نمیشد پس گفت : _چه طوری? من: _اینا ,جیبهای تورا خالی کردند ,از من راکه خالی نکردند,من همیشه عادت دارم یک سلاح سرد کوچلو همرام داشته باشم,الانم یک چاقو کوچک اما فوق العاده تیز داخل جیبم است ،درضمن هنرهای رزمی هم بلدم اگر بتونیم دستهامون را باز کنیم , وازغفلتشون استفاده کنیم من از پسشون برمیام. انور بادستهای بسته اش جلوی مانتوم راچسپیدو گفت: _ممنون...ممنون...اگه بتونی کاری کنی من همه ی دنیا رابه پات میریزم, نقشه ای را که کشیده بودم برای انور گفتم وطوری گفتم تا صدایم داخل میکروفن واضح باشد وبچه های مبارز ,همراه نقشه ام پیش بروند.انور درحالی که از فرط خستگی وکتکهایی که خورده بود, نقش زمین میشد گفت: _خوبه مامان ,خیلی خوبه...اگه مثل دفعه ی قبل که من را ازت جدا کردند وتوکاری نکردی,اینبار نجاتم بدهی ,نقشه ام را عوض میکنم,دیگه نمیکشمت... میبخشمت..... هرچی بخوای برات میگیرم ... وباتکرار این حرفها چشماش اومد روی هم....باشنیدن حرفاش که بیشتر شبیهه هذیان بودند,خشکم زد....یعنی این شیطان خبیث,این مرتیکه ی عقده ای که من رابه جای مادرش میبینه قصد داشت انتقام مادرش راازمن بگیرد ومن رابکشه؟!! یعنی مادرش رابکشد؟؟؟.... انور روی زمین افتاد انگاری توخواب وبیداری بود,سعی کردم جلوش,چاقو را از جیبم دربیارم وبااحتیاط,شروع به بریدن بندهای دستم کردم.وقتی دستم ازاد شد ,دستهای انور هم باز کردم,انور باچشمای نیمه باز تمام حرکاتم را زیر نظر داشت.حالا که هردومون دستهامون ازاد شده بود,کنارش نشستم وگفتم: _حالا باید منتظر بشینیم ,تا بیان سراغمون، فقط حیف که نمیدونم کجای شهر هستیم وچند نفر مراقبمان هستند . انور به زحمت سعی کرد بشینه وبه دیوار تکیه بدهد,خودش راکشید بالا ومثل یک بچه ی کوچک ناخن شصتش را شروع به مکیدن کرد وگفت: _مامان دیگه تنهام نزار... میدونستم که انور حال طبیعی نداره,معلومه که خیلی کمبود محبت داره وبااین حالش شاید بعد ازاینکه بهتر بشه یادش بیاد ,پس باید فیلم بازی میکردم،اما نمیدونستم به حال خودم گریه کنم یاخنده...تواوج جوانی ، این پیرمرد زشت وجانی من رابه چشم مادرش میبینه.....شاید این هم از الطاف خداست برای جاکردن من دردل این ابلیسان و رسوا کردن این یهودیان صهیونیست. زمان خیلی دیرمیگذشت,از روزنه ی در که بیرون را نگاه میکردم به نظر میامد خارج شهر ویک جایی متروک زندانی شدیم,هیچ تحرکی اطراف اتاق دیده نمیشد .همینطور که هر چند ساعتی یک بار بیرون را نگاهی میانداختم ,متوجه شدم افتاب درحال غروب است که صدای ماشینی از بیرون امد.سریع به سمت انور رفتم وکتش را گرفتم وتکان دادم: _استاد...استاد...بیدارشین,هوشیار شین... انور چشماش راباز کرد وسریع یه نگاه به,اطراف کرد وگفت: _هاااا چی شده؟من کجام؟ من: _استاد....اسیر فلسطینیا شدیم ...یادته؟؟.. پاشو الان شب شده یکیشون اومد ,من میرم پشت در ,تا در راباز کرد بهش حمله میکنم وتو سعی کن حواسش را پرت کنی تا متوجه من نشه وغافلگیرش کنم. پشت در کمین گرفتم تا صدای,قیژ در امد.... 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۳۹ و ۱۴۰ تا در باز شد ,محکم در راکوبیدم به طرف واونی که پشت در بود با صدای بلندی به بیرون از اتاق افتاد.سریع رفتم بیرون,هوا تاریک بود ,توتاریکی یه چی شکل شبح میدیدم که بهم اشاره میکرد.رفتم طرفش که گفت: _خواهر مبارز خداقوت,حرفاتون را شنیدیم الان مثلا من رابزن لت وپارکن وماشین رابردار وببر,امیدوارم این پیرمرد جنایتکار دوباره فریب بخورد...برو ما هوات را داریم , خدا هم حواسش بهت هست. باحالتی که وانمود میکردم نفس نفس میزنم خودم رابه انور رساندم ,این سوسک له شده مثل کرمی به دیوار چسپیده بود.کتش را گرفتم وبلندش کردم: _زود باش استاد...یک نفر بود باچاقو حسابش را رسیدم,الان بیهوشه,تا به هوش نیامده یا کسی دیگه نرسیده باید فرارکنیم. اسحاق انور باحالتی که انگار باورش نمیشد نگاهم کرد وگفت: _تو اعجوبه ای هانیه....دنیا رابه پات میریزم, بریم ,بنیامین منتظر ماست. ولخ لخ کنان درحالی که انگار یک پایش اسیب دیده بود ولنگ میزد ,حرکت کرد و با هم رفتیم طرف ماشین. نشستم پشتش, طبق گفته ی اون مبارز باید از,سمت راست میرفتیم,همه جا تاریک تاریک بود وهیچ نوری به چشم نمیامدبه نظرمیرسید در برهوتی گیرافتادیم.بالاخره بعداز تلاش بسیار رسیدیم اورشلیم واز انجا یک راست حرکت کردیم طرف تل اویو....نیمه شب بود که به تل اویو رسیدیم.جلوی خانه انور ایستادم وگفتم: _خوب استاد ,میخوایین ببرمتان بیمارستان , اخه وضع ظاهریتون خوب نیست به نظرمیاد به شدت اسیب دیدین. انور: _نه نه بریم خانه,توخودت پزشکی ,زخم هام راببند,درضمن سر خودت هم شکسته.... آه تازه یاد زخم سرم افتادم,زخمی که یادگار روز ذبح پدر ومادرم بود,زخمی که التیام نیافته ودوباره دهن باز کرده بود.مصلحت ندیدم باحرفش مخالفت کنم,باهم پیاده شدیم من: _استاد,کلید نداریم. انور نگاهی بهم کرد ودست خونینش را نشانم داد وگفت: _کلیدخانه همیشه همراهم است,اثر انگشتم.... ازترس به خودم لرزیدم...نکنه,برم داخل خطرناک باشه؟بازم توکل کردم ووارد خانه شدیم.من باید کارهای بزرگتری انجام بدهم...وارد خانه شدیم,انور همینجور که لنگ لنگان قدم برمیداشت کتش را دراورد وپرت کرد رومبل وبدو خودش را به اتاق بنیامین رساند.ناگهان فریاد داد وبیدادش هوا رفت, به سرعت خودم رابه اتاق رساندم,بنیامین باصورتی که ازخفگی کبود شده بود بی رمق نگاهمان میکرد.انور دست به کار شد و تنظیمات دستگاه های تنفس را بررسی کرد وتغییر داد ,کم کم تنفس بنیامین بهتر شد, انور بنیامین را بغلش گرفت وبوسید ,انگارکه صدسال ازاوجدا بوده,باخودم فکرمیکردم, این کثافت پسری را که از زیر دستگاه به عمل اورده اینجور دوست دارد وحاضراست جانش را برایش بدهد اما بقیه ی ادمها را راحت از فرزندانشان جدا میکند, مثل عماد وهیچ احساس عذاب وجدان هم نداردیعنی اصلا بهش فکرنمیکند که عذاب وجدان بگیرد.انور یک چیزی,شیبه شیرخشک اما بارنگ سبزپسته ای را در اب حل کرد و بوسیله ی شیشه ی شیر به خورد بنیامین داد.دوباره بوسه ای ازش گرفت وروبه من کردوگفت: _فردا پدر این فلسطینیها رادرمیاورم,به شرفم قسم عمادرابادستان بسته اینجا سلاخی میکنم وبنیامینم رانجات میدهم. از لحنش احساس لرزشی وجودم راگرفت وباخود گفتم مگر شما وامثالتان شرفی دارید که به ان قسم بخورید. من: _استاد حالا بیاید دست ورویتان را بشورید تازخمهایتان را پانسمان کنم. بعداز نیم ساعتی کل سروصورت ودستهای انور باندپیچی شد وبااشاره به قفسه ای که حاوی بطریهای مشروب بود,درخواست نوشیدنی کرد ودرهمین حین گفت: _درست است که یهود راه ورسم درست زیستن وسلامتی راازتعالیم اسلام دراورده وعمل میکند اما یک یهودی محال است مشروب را کناربگذارد...تمام خستگی ودرد وکوفتگی بدنم را با نوشیدن‌همین , فراموش میکنم. واقعا احساس ترس وجودم رافراگرفت , باخودم میگفتم نکند مشروب بخورد واز حال خودخارج شود وفکر کند من مادرشم وکلکم رابکند ,درهمین هنگام صدای دستگاه تنفس از اتاق بنیامین که اژیر میکشید بلند شد.سریع خودمان رابه اتاق رساندیم,بنیامین بیچاره این مخلوق اسحاق انور مانند مارمولکی سیاه وخشک شده بود....باخود گفتم اینهم پایان معجزه ات اسحاق انورررر...انور با دیدن بنیامین با آن حال از خودبیخود شده بودبه زمین وزمان فحش میداد,من از ترسم عقب عقب اومدم توهال اونم اومد دنبالم وهرچی که سرراهش به دستش میرسید میشکست وحرف رکیک میزد.به هال رسیدیم به سمت قفسه مشروبها رفت ویه شیشه برداشت ,رفت رومبل نشست, دستش رابرد زیر صندلی ودکمه ای را فشار داد دید که من خشکم زده ونگاهش میکنم, شیشه مشروب دستش راپرتاب کرد طرفم و... 💞ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️نوجوان☘️ *🟣 راهکار برای آماده کردن فرزندان برای ورود به فضای مجازی🟣* 🌹🌹🌹🌹باید خود والدین الگوی مناسبی برای فرزندان باشند و در استفاده کردن از این فضا باید حد تعادل را رعایت کنند و دایم گوشی در دستشان نباشد 🌹🌹🌹🌹استفاده تدریجی را آموزش بدهیم خود این آموزش باعث میشود که نوجوان ما مدیریت زمان و خود کنترلی را یاد بگیرد 🌹🌹🌹🌹خود والدین گاهی لازم هست استفاده های صحیح که از این فضا میکنن را نشان فرزندان خود بدهند تا بدانند که از این فضا میشود بهترین استفاده ها رو کرد 🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️✨❤️ ✍درمانگران به زوج‌ها توصیه می‌کنند که برای عاشق ماندن در تمام طول زندگی 👌گوش شنوای خوبی برای شریک زندگی‌شان باشند 👈 به طور جدی از هم سوال بپرسند ❣ پاسخ بدهند ❣ قدردان هم باشند ❣جذاب بمانند ❣به لحاظ فکری رشد کنند ❣شریک زندگی خود را در آغوش بگیرند 🙏به حریم خصوصی او احترام بگذارند ✅صادق و قابل اعتماد باشند ✍آن‌چه نیاز دارند را به همسرشان بگویند ❣کاستی‌های او را قبول کنند 🙏 به او احترام بگذارند ‼️هرگز او را تهدید به رفتن و تنها گذاشتن‌اش نکنند ❌ تصور نکنند که رابطه‌شان برای همیشه دوام خواهد داشت ⏪ و درون رابطه‌شان عنصر تنوع را پرورش دهند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️✨❤️ 💛سیاست خانومانه💛 💋 خانمی از نیازهای مهم شوهرتون، نیاز به "دیده شدن" هستش 👌🏻اصلا اینکه اینقدر تاکید میکنیم که از شوهرتون واسه حتی کوچیک ترین کارهاش تشکر کنید،برمیگرده به همین نیاز به "دیده شدن"(👈 تشکر یعنی من کار مثبت تو را دیدم) 🚘مثلا وقتی شوهرتون ماشینو شسته همینجوری بی تفاوت نرید سوار بشید؛بلکه یه چیزی بگید که نشون بده کار و زحمتشو دیدید: 😘-ماشین چقدر برق میزنه از بس تمیز شده... 👱یا وقتی شوهرتون شیو کرده: -اوه چقدر خوشگل شدی ✂️یا وقتی از آرایشگاه برگشته: -چقدر این مدل مو بهت میاد... 👕👖وقتی آماده شده بره بیرون: بابا خوشتیپ... این پیرهن و شلوارت چقدر باهم ست هستن... 🍊🍎یا وقتی خرید کرده: -چقدر این انار ها شیرین و آبدارن... و خیلی چیزهای دیگه...😊 ✍ ببین تا دیده شوی https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae گاهی زوجها،«دوستت دارم»رابه شکلهای مختلفی بیان میکنند مثلا استراحت کن لباس گرم بپوش وایساکمکت کنم مراقب خودت باش و... دراین جمله ها راضی نهفته است راز زیبای "دوسـتت دارم" کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🌿🌾🍁🍒🌱🌱⚘

اگر پشت سر یک زن ، بد شنیدید؛

بدانید دو حالت دارد :
اگر مرد است
بی شک توانایی به دست آوردن اورانداشته است
اگر زن است
بدانید توانایی رقابت با اورا نداشته ...!

``````
🌿🌾🍁🍁🌱🌱 اگر از همون ابتدای زندگی مشترک مسئولیت‎ها و وظایفتون رو تعیین و تقسیم نکنید تا پایان عمر باید با آشفتگی،انتظارات برآورده نشده و تنش زندگی کنید. ` 🌿🌾🍁🍒🌱🌱 اگر هنوز «ما» نشده ايد با امنیت خداحافظی کنید انسان زمانی تصمیم به ازدواج می گیرد که به اصطلاح بزرگ شده باشد. معیار بزرگ شدن فقط تاریخ تولد نیست و یکی از شاخص های رسیدن به بلوغ عقلانی و روانی، خداحافظی با «من» است. وقتی فردی ازدواج می کند اما با شریک زندگی اش «ما» نمی شود، همین علت آغاز تنش ها در زندگی مشترک خواهد بود چرا که در این صورت نوع رابطه میان آن ها، رابطه قلدر-قربانی خواهد بود که خودشان و فرزندان شان در این رابطه صدمه‌های زیادی خواهند دید و به اصطلاح قربانی خواهند شد. ````````````` 🌿🌾🍁🍁🌱🌱 🅾️اعتیاد عاطفی .... ⭕️از نظر روان‌شناسان اعتیاد عاطفي چيزي شبيه اعتياد به موادمخدر يا اعتقاد به مشروبات الكلي است كه شخص فقط به حكم نياز به طرف او جذب مي‌شود. ⭕️پس فقر معنوي در عاشق باعث مي‌شود كه به شدت به معشوق وابسته شده و در خيلي از موارد آويزان او شود. ⭕️اگر به دلايلي رابطه‌اش قطع يا تضعيف شود معتاد عاطفي دچار چالش‌هاي شديدي مي‌شود و همانند معتادي كه او را از مصرف موادمخدر منع كرده‌اند، در تب و تاب مي‌افتد. ⭕️ولی نکته بسیار مهم این است که عاشق واقعي نه كسي را استعمار مي‌كند و نه مستعمره كسي مي‌شود. ⭕️کسي كه استقلال راي و نظر دارد،‌ نه ملك مطلق كسي مي‌شود و نه احساس مالكيت بر ديگري دارد. ⭕️اغلب كساني كه مايلند مستعمره نفرت‌انگيز ديگران بشوند بايد در تفكر خود تجديدنظر كرده و تلاش نمايند تا دوباره هويت انساني را بدست اورد.... ☘🌿🍁🍒⚘🌱🌾 🎀سیاست های زنانه🎀👠 یکی ازسیاست های من اینه که هر وقت از شوهرم دلخورم که باعث آزارم میشه یا از خونوادش ناراحتم ، 👈سعی میکنم اغلب به جای گله و جار و جنجال یه یادداشت برای خودم به صورت درد ودل توش 👈 ... 👈 👈
به کار میبرم و حسابی حرف دلمو مینویسم و میزارم جایی که شوهرم بتونه پیداش کنه و بخونه. 💙 من با مهارت این کار و انجام میدم طوری که تا ألانم نفهمیده که عمدیه و گمان میکنه برای دل خودم نوشتم. خیلی هم تأثیر داشته. بدون دلخوری و به مرور متوجه تفاوت ها میشم.اینجوری هم تو ذهنش زن صبوری هستم هم از جر و بحث جلوگیری میکنم هم جبهه گیری نمیکنه... 🌿🌾🍁🍁🌱⚘⚘ اگر مدام به این فکر میکنید که قرار است مورد بی‌وفایی و همسر یا عشق خود قرار بگیرید در واقع دارید کارت دعوتی برای این موضوع به هستی می فرستید نگرانی وترس از خیانت شما را به این مسیر هدایت میکند واگر شدت این را بیشتر کنید بیشتر به موضوع نزدیک می شوید. مثلا شما در حال تماشای تلوزیون هستید وصحنه ای از می‌بینید ذهن ناخودآگاه به سمت اندیشه قبلی شما میرود "نکند همسرم به من کند" و وقتی این بارها وبارها در ذهنتان پرسیده شود یا رابطه شما دچار بسیار میشود یا خودِ خیانت را جذب خواهید کرد! همیشه سعی کنیم بی‌اندیشیم 🍃🌸 📌خواهر شوهر خوب همسر برادر شما در خانوادہ شما حکم میھمان دارد. چه در حضور و چه در غیابش به او نکنید 👈خیانت به همسر برادر، شامل هرگونه ضربه زدن به او نزد برادر تان می شود. اگر بین برادر تان و همسرش اختلافی پیش آمد و از شما کمک خواست، نه تنها بودن را حفظ کنید، بلکه گمان کنید بین خواهر و شوهر خواهرتان به قضاوت نشسته اید 🔺به برادرتان این فرصت را ندهید که از همسرش نزد شما کند. حتما همین چیزها را برای نمی پسندید. پس خواهر مهربانی برای همسر برادرتان باشید.. 🌿🌾🍁🍒⚘🌱 خیانت و داشتن روابط نامشروع، مسئله‌ای است که در اصل با قدرت و رضایت ما از روابط فعلیمان ارتباط دارد، پس بهتر است پیش از سرزنش شرایط و افراد به آن نگاهی بیندازیم، اما در جایگاه دوم، فرصت، یک مقصر مساعدت کننده است. خیانت و داشتن روابط نامشروع معلول یک فرصت هستند. سفر با یک همکار، تا دیروقت در مهمانی‌ها بودن بدون حضور همسر، گذراندن زمان‌های تن هایی بسیار، و...... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💚سیاست_همسرداری💚 هر وقت رابطه تون نیاز به تغییر داشت؛ _ تیر و تخته ها رو جابجا کنین _ رستوران همیش تاگی تون رو عوض کنین _ به جای پیغام پسغام دادن، تلفن بزنین _ بجای عزیزم بگید، گلم _ دکوراسیون رابطه تون رو عوض کنین اما طرفتون رو عوض نکنین، عشقتان را از حالتی به حالت دیگر تغییر بدید نه از آدمی به آدم دیگه. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
☘🌿🌾🍁🍒⚘🌱


  در زندگی دو نفره و در بین خانواده‌ی خود و خانواده‌ی همسرتان و در بین دوستان رعایت این نکات(👇) الزامیست!
👈 از شوخی‌های بی‌مورد بپرهیزید.
👈 با احترام با همسرتان صحبت کنید.
👈 از کلمات محبت‌آمیز و محترمانه برای صدا زدن همسرتان استفاده کنید.
👈 اگر اشتباهی از همسرتان سر زد در مقابل دیگران هیچ عکس العملی نشان ندهید


☘🌿🌾🍁🍁⚘🌱 💫چیکار کنم شوهرم مطابق خواسته ی من عمل کنه⁉️ خانم های عزیز توجه کنید 👇 برای اینکه رو مطابق بعضی خواسته هاتون عادت بدین اول باید خواسته هاتون رو به صورت و با ازش بخواین ؛ نه به صورت و تکلیف 👈اگر انجام داد کلی کنید تا برای انجام دوباره ی اون تشویق بشه و این طور تبدیل به یک میشه براش 👈اما اگه خواسته ی شما رو انجام نداد مثلا گفتید اومدنی ماست بخر نخرید اصلا نکنید، چند روز بعد دوباره با حالت خواستتون رو بگید کلا مردا باید فقط بشن 👈سرزنش و غیره نتیجه عکس میده ` 🍀🌿🍁🍒⚘🌱 💚روانشناسی💚 ☑️مردان لذت بردن همسرخودرا دوست دارند،خوشحالی وشادابی یک زن برای همسرش بسیاربااهمیت است. 👈خودت میتونی کاری کنی که خوشبختی را به خودت هدیه بدی فقط وفقط خودت https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍃❤🍃❤️ 🥰بانوی_من 🔰چـــطوری خواســـــته ام رو بگم!؟ ⚠️کلمه های مثل «تو» و «چرا» آقایون را وارد وضعیت تدافعی میکنه مردها طبیعتا دوست دارن رقابت کنند پس وقتی شما این حس را با بعضی از کلمات به همسرتون میدید، یعنی اونو به چالش میکشید که باهاتون مبارزه کنه. بهتره شکایت هاتون را به درخواست تبدیل کنید ⚠️مثلا اول جمله هاتون را با «دوستت دارم وقتی که ....» «خیلی خوشحال میشم وقتی که....» شروع کنید. ⚠️وقتی از ادبیات مناسب استفاده میکنید باعث میشه شوهرتون خواه ناخواه به حرفتون گوش کنه مهارت کلامی خیلی خیلی مهمه، تو رشد این مهارت کوشا باشید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae *آقایون بخونن* ❤️🍃 *وقتی به برخی از آقایون میگیم چرا به همسرتون نمیگید که دوستت دارم ؟* جواب میدن : من که صبح تا شب کار می کنم ، یا هر کاری می کنم برای همسرمه ، این یعنی همون دوستت دارم ... اگرچه این حرف در حوزه صحیح است اما حوزه کلام را نباید فراموش کنید چون خانم ها میخواهند که بشنوند. 💍❣💍❣ ❣ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🥀برخورد مناسب با 🥀 ❌هرگز نباید مسائل مالی تان را با آنها درمیان بگذارید 🔺هرگز نباید بدگویی را نزد خانواده اش بکنید و از همه اینکه؛ 🔺نباید از که داشته اید پیش خانواده همسرتان حرف بزنید 🥀🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍃مادرشوهرتان 🍃 👌🏻نکاتی برای بهتر شدن رابطه عروس و مادرشوهر 🌸هنگامی که مادرشوهرتان با منزل شما می‌گیرد و با پسرش صحبت می‌کند شما به‌طور داوطلبانه با او کنید و ابراز محبت و دلتنگی کنید 🍃ماهی یک‌بار یا چندبار ساده‌ای تهیه کنید و از همسرتان بخواهید که شما را به مادرش ببرد و دور هم غذا بخورید 🌸حتی می‌توانید بعضی وقت‌ها تنها یا همراه بچه‌ها سرزده و به منزل مادرشوهرتان بروید 🥰🥰🥰🥰🥰 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️✨❤️ 💛همسرداری💛 👈اگه میخوای ی زندگی آروم و لذت بخش داشته باشی و همسرت رو از دست ندی ، چند تا نکته رو رعایت کن 👇 1- به همسرت اقتدار بده و مثل پادشاه باهاش رفتار کن تا بعد از چند مدت مثل ملکه زندگی کنی 2- در خلوت و در حضور دیگران بهش احترام بذار🙏 ❤️✨❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae *حق الناس در منزل* استادفاطمےنیا میگویند: علت خیلی ازمشکلاتی که مادرخانه هایمان داریم ازقبیل:درگیریها،بداخلاقیها، عصبانیتها،بیحوصلگی ها،غرغرها،دلشکستنهاو ... این است که فرشته هادرخانه مانیستند درخانه مان پرنمیزنند وذکرنمیگویند خانه ای که درآن پرازفرشته باشد میشودخودخودبهشت.
پرازلطف وصفاوشادی ویادخدا حالاچیکارکنیم که فرشته هامهمون خانه مابشوند؟وچه کارهایی نکنیم که فرشته هارا پرندهیم؟ 1-حدیث کسا زیادبخوانیم. 2-سعی کنیم نمازهاتاجای ممکن اول وقت باشد 3-نمازقضاداشتن اثرخیلی بدی دارد 4-چیزنجس درخانه نگه نداریم. همه جای خانه همیشه پاک باشد 5-درخانه دادوفریادنزنیم.حتی باصدای بلندهم حرف نزنیم فرشته هاازخانه ایی که درآن باصدای بلندصحبت بشه میروند 6-حرف زشت وغیبت ودروغ وتمسخرواینهاهم که مشخصه 7-سعی کنیم طهارت چشم وگوش وزبان وشکم خودراتاجای ممکن درخانه حفظ کنیم. 8-وقتی واردخونه میشیم باصدای واضح سلام کنیم. حتی اگرهیچکس نیست. 🌷چهارذکرقرآنی آرامشبخش که درزندگیت معجزه هامیکند: 1- *حسبناالله ونعم الوکیل* (برای وقتهایی که ترس واضطراب داری) 2- *لاإله إلاأنت سبحانک إنی کنت من الظالمین* (وقتی خیلی ناراحتی ودلت گرفته) 3- *افوض أمری إلی الله إن ألله بصیربالعباد*(برای وقتهایی که میخوای خدا مکروحیله دیگران رادرحق توخنثی کند) 4- *ماشاالله لاحول ولاقوه إلابالله* (برای وقتهایی که طالب زیبایی دردنیاهستی) https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🎀سیاست های زنانه🎀 بانو ! کسی که در خیابان میان آن همه عروسکِ رنگارنگِ عمومی نگاهش را کنترل می کند! 😊 🌷 حق دارد در منزل یک عدد عروس مهربان زیبارو داشته باشد 🌷 👈 با اهمیت دادن به خود، این حق را از همسرمان نگیریم ... ‌ 💞🌺💞 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🎀سیاست های زنانه🎀 🍃رازهای_همسرداری🍃 👌🏻اگر احساس میکنید، کسی که با او هستید درکتان نمی کند یا احساساتتان را نمیفهمد و به نیازهایتان پاسخ نمیدهد، حرف هایتان را نکنید. 🔹 نیازها و هیجان های خود را با او در میان بگذارید، شاید باز هم پاسخ مناسبی ندهد و بی تفاوت باشد، اما حداقل شما اطمینان حاصل میکنید که پیش داوری نکرده اید و به طور و روشن خواسته هایتان را با او درمیان گذاشته اید، و اینگونه راحت تر می توانید در مورد رابطه تان تصمیم بگیرید... 👈🏻 این گونه رفتار کردن بهتر از انتظار برای فهمیده شدن و رنج کشیدن است. 👌🏻یادتان باشد حتی ترین دوست و یا همسرتان هم ممکن است از آنچه در ذهن شما می گذرد نباشد .💞💚💞💚 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🤔پسری ازمادرش پرسید : چگونه می توانم برای خودم زنی لایق پیدا کنم ❓ 🥰مادر پاسخ داد: نگران پیدا کردن زن لایق نباش، روی مردی لایق شدن تمرکز کن.👌🏻👌🏻 حکایت خیلی از ماهاست که هنوز آدم لایقی نشدیم دنبال همسر خوب و لایق میگردیم... همون آدمی باش که از همسرت توقع داری و همون آدمی باش که دوست داری ، همسرت باشه .. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae قانون " " رو فراموش نکنین: یعنی چی ؟؟ یعنی اینکه 👇 "داغ دعواتونو به دل دیگران بزارین" 😊 ❌خانما وآقایون تو خونه هر بحث و دعوایی با همسرتون داشتین تو جمع بروز ندین.❤️❤️ 🌹🌹 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جل
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۴۱ و ۱۴۲ انور با صدای بلند فریاد زد: _چرا مثل بز من رانگاه میکنه,در رابازکردم تا بهت اسیبی نرساندم فلنگ راببند. بااین حرف انور از خدا خواسته به سمت در یورش بردم،خودم را به خیابان رساندم و در را بستم ونفس عمیقی کشیدم. سریع به طرف پایین خانه حرکت کردم تا ازاین خانه ی شیطان دور شوم,خیابان‌خلوت بود,سرعتم راتندتر کردم.صدمتری که رفتم, احساس کردم کسی دنبالم است برگشتم پشت سرم رانگاه کنم...آه این که علی‌ست... اینقد شوکه بودم که خودم را انداختم در اغوشش وزار زدم. علی همینطور که دستانش را دور کمرم حلقه کرده بود داخل کوچه‌ای شد که ماشینمان را درانجا دیدم. سوار ماشین شدیم.دست علی راچسپیدم, انگار این تنها مأمن امن دنیاست ,هرچه زبان را دردهانم میچرخاندم قدرت حرف زدن نداشتم. علی یک بطری اب باز کرد وبه دهانم گذاشت وگفت : _بخور عزیزم نمیخواد چیزی بگی...همه چی راشنیدم,از وقتی رسیدین تل اویو، اینجا , پشت درخانه منتظر بودم,میترسیدم آسیبی بهت بزنه... رسیدم خانه...یه دوش گرفتم وبااحساس وجود علی درکنارم به خوابی ارام رفتم. فرداش نتونستم دانشگاه برم اما علی, دانشگاه شیعه شناسیش را رفت واینبار خبرهای دیگه ای میاورد. نهار را آماده بود که صدای در هاکی از امدن مرد خانه‌ام بود, بلندشد. من: _سلام اقااا علی: _سلام بربانوی زیبای خانه ام،ان‌شاالله رفع کسالت وخستگی شده باشد...به به عجب عطر غذایی پیچیده....مرا از خودبیخود نمودی بانوووو باشوخی وخنده نهار راخوردیم ,اما ذهنم درگیربود. من : _علی معلوم تودانشگاه چه خبر بوده,انور ایا رفته سرکلاس؟ به من زنگ نزد منم جراتم نمیشه بهش زنگ بزنم،علی ذهنم خیلی مشغوله, نمیدونم اخر وعاقبتمان چی میشه, کاش همون دیروز مبارزین فلسطینی کلک انور را کنده بودند وراحت شده بودیم والان, انور بامعجزه اش,بنیامین توحیاط خلوت جهنم داشتند چای جهنمی میخوردند.... علی: _ذهنت را درگیر نکن،تمام تلاش ما این بوده که توبه انور نزدیک بشی وسراز کار وجنایاتش دربیاری,اگه میکشتنش کلا کارها واهدافمان به هم میریخت وشاید دیگه کسی از مسلمانهای نفوذی نمیتوانست به عمق خانه عنکبوت نزدیک بشه واونا را رسوا کنه,تا حالاش هم خیلی اطلاعات ازش کشیدی بیرون ,سلماجووونم,حالا برای اینکه یه کم از,فکر انور در بیای ,برات میگم تو دانشگاه ما چه خبربود. من: _چه خبر؟؟حتما دوباره روایات ائمه مارا شخم زدن وچیز جدیدی دراوردن؟ علی: _این که کار همیشگیشان است اما امروز, متوجه شدم,اسراییل از تمام شیعیان دنیا که میترسه هیچ ,ایران🇮🇷 یه رتبه خاص داره براش,مثل سگگگ از ایران وحشت داره ومعتقد هست اونچه که درکتابشون و تعلیمات تلمود اومده، درباره ی دشمن یهود که بدستش یهود به هلاکت میرسه واز بین میره ,همه شان معتقدند اون دشمن فقط ایرانه ومیخوان دست پیش بگیرن تا پس نیوفتند ,یعنی قبل ازاینکه ایران وایرانیا اونا رانابود کنن,این جنایتکاران میخوان ایران را نابود کنند ورفتن کنکاش کردند که ایران را بعداز جنگ وتهاجم فرهنگی وتحریمهای فراوان که به گرده اش وارد اوردند وهیچ تزلزلی دراین کشور عزیز ایجادنشده،چند چیز,سرپانگهداشته،یکیش اعتقادات مردمش وروحیه ی شهادت طلبی شان هست وعلی الخصوص تحکیم این روحیه باعزاداریهای وامام حسین ع است,یکی اعتقاد به مهدویت وحکومت جهانی الله وازهمه مهم تر اعتقاد به وداشتن رهبری باهوش که تمام حیله های دشمن را سریع شناسایی میکند وبه مردمش میگه وحیله ونقشه های اینا را درنطفه خفه میکنه. علی یک لیوان اب خورد وادامه داد:
علی یک لیوان اب خورد وادامه داد: _سلما,باورت نمیشه چه نقشه هایی کشیدن برای ایران,از همه طرف بهش حمله میکنن,جوانانشون را درگیر فضاهای مجازی ومخرب میکنند که هزینه ی این فضاها مستقیم به جیب همین یهودیای صهیونیست میریزه,ازطرفی از هرحیله ای استفاده میکنند تا ابهت رهبرشان رابین مردم خوردکنند وهر حرف دروغ وجنایتی را به رهبر ایران می‌چسپانند تابه خیال خودشون مردم ایران را خام کنند وبه دست مردم ,رهبرشان را ازبین ببرند,راستی‌سلما... حاج قاسم که یادت هست,این یهودیهای صهیونیست خیلی خیلی,ازش میترسند وهرکدومشان باشنیدن نام این سردار ,بی شک از ترس خودشون راخیس میکنند,تاحالا چندین بار قصد جان این مردخدا راکردند که ناکام موندن,میگن اگه سردار را بکشیم یکی از بازوهای رهبرایران را قطع کردیم ,اخه سردار درخط ولایت است وولایت عاشق سردار...اما سلما اینا بااینهمه کلاس ودرسی که برای شیعه شناسی راه انداختند هنوز شیعیان را خوب نشناختند.نمیدونن که اگه سردار راشهید کنن ,هزاران سردار از خون پاکش پامیگیرند واونموقع کلک اسراییل کنده است. 💞ادامه دارد ....
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۴۳ و ۱۴۴ امروز درست یک هفته از ان واقعه میگذرد، یک هفته ای سراسر استرس که هر لحظه منتظر اتفاقی غیر منتظره بودم ,منتها هیچ اتفاقی نیافتاد,دانشگاه میروم اما هیچ خبری از انور نیست که نیست ,بقیه ی دانشجوها با تمسخر میگویند که انور مرده , اما من میدانم که درسوگ معجزه اش نشسته وشاید منتظر التیام زخم هایی ست که یادگار مبارزین فلسطینی است چند بار خواستم تا با انور تماس بگیرم ,اما علی مانع این کارشد.علی معتقداست ,خود انور باید تماس بگیرد ,اگر احساس کند که من بی صبرانه منتظر ارتباط دوباره با او هستم ,امکان دارد که به من شک کند,علی میگه,باید طوری برخوردکنم که انور فکر کند ازش میترسم ودوست ندارم نزدیکش شوم. امروز زنگ اخر باانور درس داشتیم ودرکمال تعجب اسحاق انور تشریف اوردند,برخوردش با من مثل جلسات گذشته بود.اما من کمتر حرف میزدم وسعی میکردم حتی نگاهم را از او بدزدم وطوری برخوردکنم که انگار از او میترسم.وخوشبختانه کلاس تمام شد و انور, حین رفتن به سمت من برگشت وگفت:_هانیه الکمال,بیا اتاقم... وسایلم را جم وجورکردم وبا گفتن ذکر بسم الله به سمت اتاق انور حرکت کردم,در زدم. انور: _بیا داخل... من: _س س سلام استاد,حالتون خوبه؟!! انور: _سلام را که سرکلاس کردی ,منتها اینقد اهسته که من نشنیدم,حالمم هم که از احوال پرسی فراوانت روبه بهبود است. میدونستم داره متلک میگه,انگارتوقع داشته برم بهش سربزنم,انور دید ساکتم بلند دادزد: _سرت رابگیر بالا ,هانیه الکمال....اون شب نحس,جا داشت بعداز رفتنت حداقل یک زنگ بزنی... با فریادش ارام طوری که نشان میدادم ترسیدم سرم رابالا گرفتم,چهره اش را دید زدم,هنوز کمی از اثار کبودی روی صورتش بود,با من من گفتم: _اااآخه استاد....راستش من خیلی ترسیده بودم,بعدشم گفتم تواون شرایط ,تنهایی بهترین درمان هست وگرنه خیلی جویای احوالتان بودم. انور: _پس تو از من میترسی؟نکنه وقتی حالم خوب نبود چیزی گفتم که باعث شده بترسی هاااا؟؟ احساس میکردم این مرد خیلی رازها دارد که ترس از برملاشدنش باعث شده این حرف رابزند وگفتم : _نه نه ...فقط من را شکل مادرتان میدیدید همین...اما اون اخرکاری که داد زدین از خونه تان برم بیرون بیشتر ترساندم. انور که انگار خیالش راحت شده بودلبخندی زدگفت: _خوب شکل مادرم هستی,اون وقتی که سرت داد زدم ,به خاطراز دست دادن بنیامین شوکه بودم,اما الان دیگه عزاداری را تمام کردم,باید دوباره بلند بشم وچون این زنده بودنم را مدیون تومیدونم,میخوام برات جبران کنم. میخوام از تو یعنی هانیه‌الکمال, یک اسحاق انوردیگه بسازم,حاضری بامن همراه بشی؟؟ از پیشنهادش جا خوردم اما لبخندی زدم وگفتم: _من عاشق کسب علم واطلاعات هستم وازهمه مهم تراینکه بتوانم یک خدمت ارزنده به وطن عزیزم اسراییل وقوم برگزیده ی زمین یعنی یهود,انجام بدهم. انور که انگار از حرفهام خوشش امده بود,لبخندی زد وگفت: _دوتا نوشیدینی بیار هانیه الکمال...عصرهم اماده باش وقتی زنگ زدم بیا جلو خانه میخوام یه کمی از امپراطوری اسراییل را بهت نشان بدهم.....امپراطوریی زیرکانه که شعارش این است,همه چیز درخدمت اسراییل ونابودی از آن هرچه غیر اسراییلی است. با احساساتی متناقض,اتاق انور راترک کردم. مثل همیشه علی جلوی دانشگاه منتظرم بود,درسته که علی امروز کلاس نداشت اما به گفته ی خودش تمام عشقش اینه که بیاد و قامت بانویش را نظاره کند. سوارماشین شدیم وگفتم: _وای علی نمیدونی چیشده... علی دستی به پشتم زد وگفت: _نوچ ,هنو شیعه ی مولاعلی ع رانشناختی هااا وشروع کردبه گفتن ,موبه مو حرفهایی راکه بین من وانور گذشته بود.من که گردنبده را نپوشیده بودم,یادم رفته بود,یک لحظه شک کردم که پوشیدم یانپوشیدم ,دستم رفت طرف گردنم تا مطمین بشم که علی بین راه مچ دستم راچسپید وگفت: _اون راکه نپوشیده بودی واشاره کردبه دستم , _ولی این راپوشیده بودی... شروع کردم به خنده وگفتم: _ای ناقلااا یعنی این کادوت که بااونهمه ناز وافاده دادیم ...اینهم هااا؟؟ علی: _بلی بلی بانو یک شیعه ی نفوذی از همه چیزش وسایل استراق سمع میسازد,گاهی گوش وهوشش,گاهی گردنبد گلویش,گاهی هم ساعت زیبای دستش.... من: _خخخخ عجب عجب... علی: _بلی این مجهز به ریزترین حساس ترین میکروفن ورد یاب است البته امواجش را فقط برای,همون دستگاه اختصاصی خودش فرستاده میشه وهیچ کس نمیتونه کشفش کند...اگر این اسراییلیهای خبیث,..