eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۷۱ و ۷۲ علی از گمشدن بچه ها خیلی ناراحت و برافروخته شد اول به بالا اشاره کرد که یعنی خدا وبعد به قلبش اشاره ودست روی چشمش گذاشت واین رمزی بود بین ما برای ارادت به بقیه‌الله... با خوشحالی بهش فهماندم ,مهدی عج,این مضطر ظهور در راه است وبه زودی میاید و اشک شوق بود که از چشم‌های مشتاق ما روان شد. سریع از جابلند شدم باهمان زبان عبری گفتم: _اگه انگشت نگاری جوابش بیاد؟؟ علی: _نترس ,من احتیاط لازم را کردم ولی بااین حال چون بهم مشکوک شدند هرچه سریعتر باید بریم .. غرق حرفهای علی شده بودم,هنوز باورم نمیشد این علی ست روبه رویم، خدا ازشان نگذرد چه به روز صورت نازنینش اوردند. علی فوری به سمت کمدی گوشه اتاق رفت ویک دست لباس عربی مردانه با عرق چین عربی اورد داد به طرفم: _سلما,بپوش عزیزم باید زودتر ازاینجا خارج شویم. سریع لباسها راپوشیدم وباعرق چین صورتم را پوشاندم ودنبال علی از اتاق خارج شدیم. فکرمیکردم به سمت دراصلی ساختمان که ازانجا وارد شده بودیم میروم اما باتعجب دیدم علی به سمت انتهای ساختمان رفت ودر اتاقی را باز کرد واشاره کرد داخل شوم...اتاق تاریک وخیلی بزرگی بود, علی اشاره به انتهای اتاق کرد وگفت: _اگر از در جلویی خارج میشدیم متوجه خروجمان میشدند اما این انبار دری به خارج دارد که از قسمت پشت اردوگاه باز میشود, افراد کمی از وجود همچین دری خبر دارند, من هم زمانی که میخواستم راپورت بدهم ازاینجا بیرون میرفتم وکسی متوجه خروجم نمیشد.. علی مثل راهنمایی زبده پیش رویم راه میرفت ومن سرشار,از احساساتی خوب بودم و خداراشکر میکردم که مرا به این راه فرستاد تا علی ,این مرد زندگیم را دوباره پیداکنم... از در که خارج شدیم ،علی با اسلحه‌ای که در دست داشت به سمت نگهبان بالای برجک علامتی داد، انگار این نوعی رمز بود و جلوتر رفتیم، موتوری زیر سایه‌ی دیوار پارک بود, علی موتور راسوار شد وخیلی با طمأنینه اشاره کرد, پشت ترکش بنشینم و حرکت کنیم,موتور را روشن کرد... از نگهبانی اول و دوم به راحتی رد شدیم,به اتاقک نگهبانی اخری رسیدیم، علی با لحنی شوخ که میخواست رد گم کند با نگهبان جلوی در سلام وخوش وبشی کرد,داشتیم رد میشدیم ,باشنیدن نام عمر الحریر در بیسیم درجا خشکم زد, علی گفت : _محکم بشین...محکم پشتش راگرفتم,دوتا دیگه از نگهبانانی که دراتاقک بودند با سروصدا از اتاقک بیرون امدند و اخطار و ایست میدادند وشروع به تیراندازی کردند .. علی بی خیال وبه سرعت دورمیشد ,محکم علی راچسپیده بودم...وای خدای من چه پناهگاه امنی...من چطور توانسته بودم دوری این فرشته ی زمینی را طاقت بیارم که ناگاه,سوزشی همراه با درد ، در پهلویم پیچید... فهمیدم تیر خوردم، اما نمیبایست صدایم دربیاید ,شاید اگر علی میفهمید ،دراین شرایط اعصابش بهم میریخت.. باخودگفتم: _تیرخوردم,چه باک من که همراه یارم .... مراغمی نیست وقتی با توهستم وکم‌کم پلک چشمهایم روی,هم امد.. 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۷۳ و ۷۴ چشمهام را که باز کردم روی تختی خوابیده بودم، احساسم بهم میگفت یه جای آشنایی هستم. دستهام را دوطرفم زدم تا بلند بشم، سوزشی توی پهلوم پیچید، اوه یادم رفته بود ، فکر کنم من تیر خورده بودم.آروم آروم بلند شدم ،به پهلوم دست کشیدم,سرتاسر باند پیچی بود,وای درست میدیدم...من اینجا؟؟اما علی کجاست؟؟ با خوشحالی زاید الوصفی پاشدم , وبا تکیه بردیوار ارام ارام قدم برداشتم و همه جا را از نظر گذراندم...هنوز باورم نمیشد من در خانه ی امن خودم،اولین لانه‌ی عشقی که بعداز فرار از تل‌اویوو با علی، ساختیم بودم,من توخونه ی خودمون توشهر نجف بودم. هرکجای خونه را نگاه میکردم،خاطره ای برام زنده میشد...وسایلی که از خود به جا گذاشته بودیم دست نخورده بود. به سمت اتاق بچه ها رفتم...اینجا حسن، اونجا حسین...آه خدای من، عباس... با به یاداوری عباس وزینب ,دوباره اشکم جاری شد...همه جا را خوب گشتم اما اثری از علی نبود که نبود... داخل خونه هیچ تغییری نکرده بود,اما روی حیاط که میرفتیم,جای جای دیوارها کنده کنده وخراب شده بود ومشخص بود در این نزدیکی هم، جنگ وگریزی صورت گرفته... دلم به شور افتاد... یعنی علی کجاست؟ الان نزدیک غروبه، چرا من را تنها گذاشته؟ که صدای بازشدن در خبر، از امدن علی میداد،بلند شد... علی با لبی خندان ودستی پر وارد خانه شد....مثل روحی که به طرف جسمش پرواز میکند با,شتاب به سویش رفتم. علی: _عه عه چه میکنی بانووو مثل بره اهو به طرفم یورش نیاور, آرام‌تر اگر به فکر قلب من نیستی لااقل به فکر آن زخم پهلویت باش.... وای که چقدر لذت بردم وچقدر دلم تنگ شده بود برای این حرفهای بی سروته علی... علی: _شانس اوردیم,گلوله به جای حساسی اصابت نکرده بود ,بعداز اینکه به نجف رسیدیم , متوجه زخم گلوله شدم و رفتم دنبال یک اشنا تا با کمک هم گلوله را دربیاریم, درسته بالاخره با موفقیت گلوله را دراوردیم والان خانم جان بنده سرومروگنده وسرحال روبه رویم ایستاده بالبخند ملیحش قلب مرا به بازی گرفته، اما متاسفانه این شهرنجف,شهر نجف قبلی نیست...درست است الان دراختیار نیروهای شعیب هست اما قبل از ان سفیانی اینجا جنایتها کرده و در حالی که روی مبل مینشست اهی کشید وادامه داد: _باورت میشه سلما...هرچی از,علمای شیعه وسادات وبزرگان داخل این شهر بوده,همه را سر زده,یعنی به معنای واقعی سر از تنشان جداکرده,توخودت عمق جنایات داعش را باچشم خودت دیدی اما سفیانی روی داعشی‌ها هم سفید کرده به خداقسم که به راستی سفیانی فرزند هند جگرخوارست....آه...سلما....مهدی زهرا س... وزد زیر گریه...... علی,مرد زندگی من از شوق آمدن مولایش لبریز بود... بی اختیار عنان ازکف دادم کنار علی نشستم سرم را بعد از مدتها دوری و بی‌خبری برزانویش گذاشتم واینبار نه به خاطر ربودن فرزندانم,نه به خاطر هجران علی, نه به خاطر سختیهایی که کشیده بود نه به خاطر صورت همچون ماهش که اینچنین از بین رفته بود...فقط وفقط به خاطر وزیدن نفحات ظهور گریه ی شوق کردیم.... چند روزی تا ارام شدن اوضاع در نجف ماندیم, علی مدام در رفت وامد بود, باشناخت عمیقی که از سفیانی وتجهیزات ونقشه ها وروحیاتشان داشت,کمک بزرگی برای رزمندگان اسلام بود وکم‌کم این امید در دلمان افتاده بود که عنقریب سفیانی و دارودسته‌اش را از کوفه وعراق ,بیرون میکنیم اما بخش بزرگی ازسوریه ومصر و نجدان و فلسطین زیرسلطه‌ی این گرگ خونخوار بود, از همه جای این کره خاکی برای جنگ با سفیانی,این شیطان مجسم نیرو میرسید، ازیمن سیدی علم قیام برافراشته بود که بسیار شجاع وجسور بود وبا کمک خدا پیش میرفت وهمانند فرمانده ما شعیب, بادشمنان خدا وکسانی که خون مردم مظلوم دنیا رامیریختند به جنگ برخواسته بود... امروز علی با شور وشوقی به خانه امد,برق شیطنت وخوشحالی درچشمانش میدرخشید ....من به روی خودم نیاوردم که متوجه این شوق شدم ,تا اینکه خودش رو کرد... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۷۵ و ۷۶ علی بی خیال سمت مبل رفت ونشست و انگار که کاری عادی میکند گوشی موبایل را از جیبش دراورد وشروع به ور رفتن با گوشی کرد.. عه درست میدیدم؟؟گوشی؟؟ اخه به خاطر شرایط بوجود امده نه من گوشی داشتم ونه علی وچند بارگوشزد کرده بودم که دوست دارم خبری از,طارق وبچه‌ها بگیرم... مثل گلوله ی داخل تفنگ سفیرکشان به سمت علی یورش برد وگوشی را از دستش قاپیدم... علی: _عه عه چه میکنی ضعیفه؟؟چه میکنی ندیده؟؟ چه میکنی غاصب؟چه میکنی مهاجم وزد زیرخنده و ادامه داد: _برای خاطر شما خودمان رابه این در وان در زدیم تا رضایت خاطر بانو را فراهم سازیم... بفرما این گوشی...با جگرگوشه‌هایمان صحبت کن وبعدش بالحنی جدی ادامه داد: _اما سلما...حرف از من وپیدا کردن من نزن... اولا میترسم که با بچه ها حرف بزنم و خدای نکرده پای اراده ام سست شود و عزم رفتن از میدان جنگ کنیم ودرثانی ,دنیا را چه دیده ای ,شاید من هم به زودی پریدم, انموقع زخم کهنه ی از دست دادن پدر ,برای بچه ها که الان کمی التیام یافته, دوباره سر باز میکند.... با این حرف علی ,بغضم گرفت اما خداییش حقیقت را می‌گفت با شور وشوقی شماره طارق را گرفتم با اولین زنگ طارق گوشی را برداشت, انگار منتظر این تماس بود,صدای من که درگوشی پیچید,هیجان صدای طارق راحس میکردم که بلند فریاد میزد.... _بچه هااا..حسن، حسین,زهرا....بیایید مادرتان.... طارق هیچ حرفی نزد صدای زهرا که درگوشی پیچید,صدای طارق را از دورتر میشنیدم که میگفت: _مگه من نگفتم مادرتون زنده است...مگه نگفتم همین روزا زنگ میزنه؟دیدید راست گفتم... با یکی یکی بچه ها صحبت کردم....بعدش با طارق و عماد, فاطمه و خاله و ابوعلی... روی بلندگو زده بودم وعلی بعداز مدتها با شنیدن صدای عزیزانش اشک میریخت و دم برنمیاورد. طارق به قولش وفا کرده بود وخانواده خاله و عماد را اورده بود پیش خودشان والان خیال علی هم بابت امنیت تمام عزیزانش راحت شده بود... تماس که قطع شد....حسی گنگ داشتم ومیدانستم این حس از نبود عباس وزینب است....علی که انگار با نگاهش عمق وجودم را خوانده بود گفت: _نگران نباش ,پیدایشان میکنیم,امروز روز عیدغدیر است هجدهم ذی‌الحجه ....بیا با هم به حرم مولا علی ع برویم هم برای عرض تبریک وهم برای تجدید عهد وهم برای دردودل واسودگی وجودمان....نقشه‌ها دارم...از حرم برگشتیم ,برات نقشه‌ها را رو میکنم.... بعداز مدتها ,داخل حرم مولا علی ع یک دلی صفا دادیم,چند بار هی اومدم بپرسم که, به علی چی گذشته,چرا صورتش به این روز در امده اما هربار علی به میان حرفم میپریدو میگفت ,: _بگذریم...میدونم چی میخوای بپرسی اما بگذریم.... احساس میکردم خیلی,بهش سخت گذشته و نمیخواد من با دانستنش روحم لطمه نخورد. علی: _بانو ناراحت نباش...چون روز عیده و اینجا‌ هم مأمن عاشقان هست ,همین جا عیدیت را میدم,یه مژده که شاید انتظار شنیدنش رانداشتی,حداقل الان نداشتی... عه علی,چی داشت میگفت...سرا پا گوش شدم وپلک نمیزدم که علی ادامه داد: _راستش طبق شواهد ,لشکر سفیانی مغلوب شده وبا اخباری که بدست اوردیم احتمال زیاد طی چند روز اینده,سفیانی به طرف ,لانه ی عنکبوت ,یعنی اسراییل حرکت میکند,البته برای حکمرانی بر دنیایی که فکر میکنه از ان اوناست وقراره از,انجا قیامشان را راهبری کند اما زهی خیال باطل , ان‌شاالله با مدد خدا ارزوی حکمرانی بر جهان را به گور خواهد برد.... خدای من منظورش اینه ما..... عباس... زینب...با لکنت گفتم : _یعنی ,میریم عباس وزینب را پیدا کنیم؟ علی لبخندی زد وگفت: _هماهنگی کردم که هم من وهم بانو در معییت هم ودرتعقیب گرگ خونخواری مثل سفیانی,به دیدار فرزندانمان برسیم... از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم وبرای چندمین بار برگشتم ونگاهی به گنبد حرم کردم وزیر لب,سفارش عباس وزینبم را به مولایم نمودم... وخوشحال از اینکه بالاخره به سمت لانه ی عنکبوت راهی میشویم ,دست در دست علی,به طرف خانه حرکت کردم,اما نمیدانستم, تقدیر چیزی دیگر برایمان رقم زده... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۷۷ و ‌۷۸ یک هفته از عید غدیر میگذشت,حال من خوب خوب شده بود وهرروز چند دقیقه ای با بچه ها صحبت میکردم,علی مدام در رفت و امد بود,یک دقیقه هم ارام وقرار نداشت, الان هم دوباره رفته بود به محل لشکر... خبرهایی بود که عنقریب درتعقیب سفیانی راهی اسراییل میشویم. همینجور که در عالم خودم سیر میکردم, گوشی موبایلم زنگ زد... علی با صدایی که مشخص بود از هیجان لبریز است,بدون سلام وعلیکی گفت:_سلما....تلویزیون را روشن کن,الان...برنامه پخش مستقیم شبکه های عربی ماهواره‌ای حتی فارسی راببین... همینطور که گوشی دستم بود به شتاب به سمت تلویزیون رفتم,روشنش کردم,خدای من.. حرم امن الهی...کعبه...مسجدالحرام را نشان میداد...یک جوانی با رویی زیبا با لباس سفید عربی ,بین رکن ومقام ایستاده بود و مردم را به سمت خود میخواند.... هنوز گوشی تودستم بود....زدم زیر گریه... باورم نمیشد...مهدی زهراس؟؟ قائم‌ال‌محمد ص؟؟ من: _علی...مولامونه؟؟اقا اومده؟؟ علی درحالیکه از بغض وشوق صدایش میلرزید گفت: _نمیدانم...خدا کند...از چهره‌اش وشواهد برمیاد اقامون حضرت بقیه الله باشد گوشی راقطع کردم..چسپیده به تلویزیون نشستم...صدایش را تااخرین درجه بلند کردم,بااین کار میخواستم همه ,هرکس که از کوچه ی ما میگذرد در,شادی من سهیم باشد وحرفهای این سید و اقای بزرگوار را که فکر میکردم امام زمان عج است را بشنوند. علاجی نداشتم ,تلویزیون را بغلم فشار بدم... ناگاه ذهنم رفت به چندین سال پیش و زندگی در تل اویوو...خدای من تک تیر اندازهای اطراف کعبه....😭😱 میدانستم که داخل حریم کعبه چون حرم امن است بردن هر گونه وسیله ای که باعث خونریزی بشود ممنوع وحرام است,خدا کند سربازان گمنام امام ,حواسشان به تک تیر اندازهای اسراییلی ویهودی که سالها منتظر این لحظه بودند ،درون اسمان خراشهای اطراف کعبه باشد و خدای ناکرده ,گزندی,به وجود نازنین امام نرسد.. درهمین افکار بودم که آن مرد آسمانی به سخن درامد: ان مرد اینچین شروع کرد: _ای اهل مکه!من فرستاده ی مهدی موعود, منجی زمین هستم.او خطاب به شما می گوید:ما اهل بیت رحمت ومعدن رسالت وخلافت هستیم وما فرزندان محمد صل الله وعلیه واله وسلم و سلاله ی پیامبرانیم وبه راستی که مورد ظلم وستم قرار گرفتیم واز زمانی که پیامبرص از دنیا رفت، تا امروز،حق ما گرفته نشده است. پس اکنون ما شما را به یاری میخوانیم؛ما را یاری کنید... چون این کلام از دهانش خارج شد , ناگهان گلوله ای که مشخص بود از فاصله ای دورتر شلیک شده,برسینه اش نشست و نگذاشت تا کلامش را تمام وکمال بگوید... آن جوان پاک,در دم جان سپرد, تصویر تلویزیون قطع شد ومن درحالی که خیره به صفحه تلویزیون بودم ,فریاد میزدم: _کشتند,کشتند سفیر مولایمان را کشتند..... بی شک یهودیان صهیونیست که مترصد ظهور مولا بودند,قلب سفیر مهدی غریبمان را نشانه گرفتند...اری که این رویداد در بسیاری از منابع وروایات معصومین امده است وازاین سفیر,به نام (نفس زکیه)نام برده است.... خدای من دیگر راهی تا ظهور نمانده.... بااین پیغام یعنی مولایم همین امروز وفردا امدنی ست...اشک از چهار گوشه‌ی چشمانم جاری بود,ساعتها برجای خود نشستم وگریستم... وقت وزمان برایم مفهومی نداشت,تا اینکه با صدای علی به خود امدم.... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۷۹ و ‌۸۰ علی که از قرمزی چشمانش مشخص بود گریه کرده به طرفم امد ,انگار که میدانست ساعتهاست برجایم نشستم,دست مرا گرفت وبا یک یاعلی بلندم کرد.... عقده دلم بر سر علی ترکید وگفتم: _دیدی دیدی,سفیر امام را کشتند...انگار تاریخ دارد تکرار میشود,زمانی در ذی الحجه در شهر کوفه, مسلم,سفیر امام حسین ع را کشتند وحالا در مکه در ماه ذی الحجه,سفیر نواده ی امام حسین ع ,مهدی زهراس را کشتند.... باحالتی مستاصل رو به علی کردم یقه اش را در دست گرفتم وفریاد زدم: _میترسم علی...میترسم....به خدا میترسم از اینکه ان واقعه تکرار شود....میترسم با ظهور مولایمان عاشورایی دیگر تکرار شود, میترسم سری بالای نی رود... حال خودم را نمیفهمیدم وبلندتر گفتم : _اما ما امام را با عجز و لابه دعوت کردیم... نکند مثل کوفیان هزار وچهارصد سال پیش, بی وفایی کنیم....علی.....امام میاید ایا درامان است؟؟....خداااا علی به سمت اشپزخانه رفت,لیوانی اب اورد وبه لبم نزدیک کردگفت: _نترس سلما...اینقدربه خودت استرس نده, امام اخرین ذخیره الهی ست ,خود خدا میداند ومیخواهد که حفظ شود که سلامت بماند تا جهان را سروسامان دهد...خدا هزارواندی سال صبر نکرده تا ذخیره اش را به کشتن دهد,خدا هزاران بار مارا امتحان کرده تا آبدیده شویم, آنهایی که پای ارادتشان لنگ میزده,غربال شده اند ,دانه درشتها مانده اند,حبیبها مانده اند ,عباسها برایش اماده ی جانبازی شده...به خدا یارانش چونان نگینی انگشتر,دربرش میگیرند و اجازه نمیدهند کوچکترین چشم زخمی به وجود نازنینش وارد شود.حالا برو مثل یه دختر خوب دست وروت رابشور تا یه خبر خوش بهت بدم.... _آه آه ای علی چه خبری خوش تر از امدن مولایمان....😍😭 علی: _برو برو...این خبر راکه خودت میدونستی... یه خبر دیگه... سریع به سمت روشویی رفتم وابی به سروصورتم زدم وامدم کنارعلی که رومبل نشسته بود,قرارگرفتم وگفتم: _چیه علی؟چی شده؟؟ علی: _قرار بود خودمون در تعقیب سفیانی به طرف اسراییل بریم ,اما با وجود اتفاق امروز وامدن علنی,سفیر امام,سفیانی خودش به سمت اسراییل گریخته ولشکری را به رهبری خزیمه به سمت عربستان ومکه روانه کرده تا به حساب خودش ,امام را پیدا کنند و بکشند.حالا سربازای شعیب درتعقیب سفیانی به طرف فلسطین اشغالی میرن وما دوتا راه پیش رومون داریم,یکی اینکه همراه لشکر شعیب بریم ویکی هم اینکه به سمت عربستان,درتعقیب خزیمه ...چی میگی سلما؟؟ کلا گیج شده بودم نمیدونستم چکار کنم , گذاشتم به عهده ی خود علی... من : _علی واقعا نمیدونم ,توخودت بگو راه درست تر کدومه؟؟ علی: _سلما,به دلت مراجعه کن,دلت چی میگه؟؟ چشمام رابستم وباخودم یه لحظه فکر کردم, دیدم تمام وجودم,تمام فکرم شده مهدی زهراس... من: _علی,درسته عباس وزینب جگرگوشه‌ هامونند اما هزاران هزار عباس وزینب فدای یک تار موی مهدی زهراس... علی اشکی را که از گوشه ی چشمش به پایین میغلتید با دست گرفت وگفت: _به والله سرباز واقعی مولا تویی...اگه همه همینطور بودند الان سالها بود که مولا قدم رنجه فرموده بود...منتظر واقعی همینه,باید از داشته ها ونداشته هاش در راه محبوب بگذره,باید مصلحت مولا را به مصلحت ومنفعت خودش ترجیح بده...ایا واقعا تمام اونایی که ادعای انتظار و عشق مولا را میکنند اینجور هستند؟؟😭😓 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🥀 🌹 💭زن و مردی می خواستند از هم جدا شوند! یه روز در مهمانی از مرد پرسیدن خانومت چه مشکلی داره که می خواهی طلاقش بدی؟ گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه.... وقتی از هم جدا شدند پرسیدن چرا طلاقش دادی؟ گفت: آدم پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه.... بعد از چند ماه شنیدیم خانومش ازدواج کرد یه روز ازش پرسیدن خب حالا بگو چرا ش دادی؟ گفت: یه مرد هیچ وقت پشت سر زن مردم حرف نمیزنه.... به یاد داشته باشید اشتباهی ترین انسان ها کسانی هستند که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش می سازند تا "آرامش"نصیب شان شود. 🥀🌿🌹 🍃🌿🌹🥀🍁💛🌺 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🎀سیاست های زنانه🎀 ❌تحت هیچ شرایطی از خودتون بدگویی نکنید❌ 🔵معمولا همسرتون اگه چیزی بهتون میگه همون حرف های خودتونه و ایرادهاییه که خودتون از خودتون گرفتید و دوم اینکه به خودتون اهمیت بدید مطالعه کنید. 🔹بهترین غذاها رو بخورید 🔹به زیبایی تون برسید آرایشگاه برید. 🔵اینجوری هم خودتون ذهنیتتون عوض میشه و هم در نظر اطرافیان ارج و قربتون میره بالا. 💞🍃 💞 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔰🔰🔰 ✨ 🔰🔰🔰 ✍️ اضطراب در نوجوانان : 🔰نوجوون ها تجربه و درایت افراد بزرگسال رو ندارند و نمی دونند به چه کسی اعتماد کنند. اونها از روی آزمون وخطا واقعیت های زندگی رو یاد می گیرند. 🔰تو این مسیر نوجوون تون رو همراهی کنید ،چطوری؟ ♦️به اونها توجه کنید و با توجه کردن بهش ، کمک بزرگی میکنید. 🎯 طوری رفتار کنید که همیشه در دسترس هستید حتی زمانی که اشتباه می کنه.(سرزنش و سرکوفت ممنوعه) 💯 اجازه بدید اولین کسی که نوجوون به او مراجعه می کنه والدینش باشند. ♦اگه از قبل ، تو مشکلاتش بهش آرامش داده باشید به شما اعتماد میکنه و اجازه میده در تصمیماتی که میگیره شما دخالت داشته باشید❗️ 🔰🔰🔰 ✨ 🔰🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❤️✨❤️ عزیز 😉 💖زنان برای کارهای به ظاهر کوچک مردان نیز امتیاز قائل هستند. 🌹سالگرد ازدواج یا تولد همسر، یک متن محبت آمیز،هدیه کوچک (عطر، شکلات یا شیرینی...) و یا گل 🌟معجزه این کار را تماشا کنید. ❤️💫❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ✨💫💫💫💫 🌺سیاستهای_همسرداری🌺 🍃 در مواجهه با همسر بد اخلاقتان گشاده‌رو و مهربان باشید. 👈 شاید این کار به نظر مشکل باشد ولی می تواند از فوران آتش خشم زیر خاکستر همسرتان جلوگیری نماید. 👈 لبخند را هیچ گاه نکنید؛ چهره‌ی خندان و آرام شما می تواند باعث آرامش بیشتر و برخورد بهتر و منطقی‌تر همسرتان شود. 👈 هنگامی که احساس می‌کنید همسرتان شرایط عادی ندارد؛ با او جر و بحث نکنید و اگر مطلبی هست، که شما باید حتما ً در مورد آن با همسرتان گفتگو کنید؛ این مسئله را به زمان بهتری موکول کنید. 💫🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae *همه بخونن* ⛔️ *دعوا توى جمع ممنوع!* حتى اگر قهريد و مجبوريد با هم به يک مهمانى برويد اصلا نيازى نيست آدماى اون جمع متوجه قهر و مشكل شما بشوند. ✅موقتا آشتى مصلحتى كنيد. گاهى حتى همين آشتى ساختگى باعث رفع مشكل شده اما تاكيد ميكنم كه اين راه حل مسئله نيست بلكه نياز هست كه حتما در موقعيت مناسب راجع به ناراحتى پيش آمده صحبت كنيد. فقط هنگام حل مسئله حتما به اين نكات دقت كنيد ▪️ فقط روی مشکل تمرکز کنید. ▪️ به گذشته بازنگردید. ▪️ کنایه نزنید. ▪️ توهین نکنید. ▪️ خوب بشنوید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🌺تقدیم به همه ی خانومای كانال 🌸🌼🌺 سه چیز زن را ملکه میکنه: لباس سپید عروسی مادر شدن واستقلال مالی سه چیز باعث گریه زن میشود: جریحه دارشدن احساسش از دست دادن عشقش ومرور خاطرات خوشش سه چیز احتیاج زن است: 🌸🌼🌺 آغوشی گرم وبا محبت تایید انگیزه هایش وزمانی برای رسیدن به وضع ظاهریش سه چیز زن را میکشد: همسرش از زن دیگری تعریف کند مبهم بودن آینده اش ازدست دادن عزیزانش سه چیز باعث افتخار زن است: زیباییش اصل ونسبش و نجابتش سه چیز زن راوادار به ترک زندگیش میکند: خیانت عیبجوییش وعدم وجود امنیت 🌸🌼🌺 زن گرانبهاترین اعجاز خداست. برای داشتنش باید وضوی عشق گرفت و بر محراب رویش سجاده ایی از گلبرگ یاس گسترد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍀 💫 تجربه کن همه اتفاقات خوب و بدی که تا حالا داشتی برای قویتر شدنت بوده! اگه امروز اشتباه کردید اگه دلتون شکست اگه شکست خوردید اگه اتفاقی افتاد که این سوال تو ذهنته که چرا من آخه چرا اگه از اعتمادت سو استفاده شد اگه ترک شدی اگه نخواستنت اگه رد شدی اگه باختی تو هرسنی که هستی خوشحال باش .. چون تو داری بزرگ میشی و تجربه کسب میکنی..! داری یاد میگیری یه چیزایی و که لازمه بدونی این دنیا به اندازه کافی به ما مهلتِ فـرصت ساختن از شکست هامون و داده پس نگران نباش دوست من با خیال راحت زندگی و واقعا زندگی کن زندگی کن و درس بگیر از هر لحظه..! ❤🍂 شنیدن عبارت دوستت دارم : برای یک مرد... او را برای مصاف با سخت ترین های زندگی زره پوش می کند ، توان میگیرد ، برای آنکه بیشتر بکوشد ، مرد احساس می کند حتی قدش بلند تر شده است ، چون به مرد بودنش افتخار میکند. برای یک زن ... آنچنان انرژی و توان مضاعفی برایش ایجاد می کند که آمادگی این را می یابد که لحظه ای پس از شنیدن این جمله یک خانه تکانی مفصل به راه بیاندازد ، و همه جای زندگی را با عشق از نو بیاراید. برای فرزند... خصوصا وقتی روی دوزانو می نشینی و خودت را هم قد فرزندت می کنی و چشم در چشمش می گویی خیالت راحت من هستم، یادت باشد آن شب فرزندت دیرتر ولی آرامتر میخوابد... عبارت دوستت دارم را جدی بگیریم! این عبارت غوغا به پا می کند... ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ اشتباه بزرگ ما این است که جلوی چشمان معصوم و وحشت زده فرزندانمان باهم دعوا میکنیم و درخلوت خودمان آشتی می کنیم.دعوا نکنید اما اگردعوا کردیدجلوی فرزندتان با هم آشتی کنید https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید 2 ریالی است. بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده. گفت: چی را برای چی آتش زدم. و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بی ارزش آتش می زنیم و خودمان هم خبر نداریم. آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود می کنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بی مورد به خطر می اندازیم و ... https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔸محبت و توجه به دختران عامل اصلی حیا و عفت پای درد و دل دختران جوان و نوجوان که می نشینی، می شنوی که برخی از آنان تبرج و زیبا جلوه دادن خود را به خاطر بی اعتنایی و بی مهری پدران خود انجام می دهند و به زبان ساده تر مهر و محبت را از نامحرمان با زبان بی زبانی درخواست می کنند. امام صادق (ع) فرمود: «اذا احببت رجلا فاخبره؛ اگر به کسى علاقه و محبت داشتى، او را آگاه کن». 🏷 بسیاری از کارشناسان بر این اعتقادند که بسیاری از بدحجابی های دختران امروز جامعه به خاطر کمبود محبتی است که آنان از سوی پدران خود احساس می کنند. این در حالی است که اسلام ناب محمدی درباره محبت کردن به دختران بسیار سفارش نموده است. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍀♥️ 💫 به مَردی دل ببند که از علاقش به خودت مطمئنی قانونِ رابطه ها این است: مَرد باید عاشق تر باشد مَرد است که باید برای داشتنت تلاش کند مَرد است که باید پُر باشد از نیاز به تو مَرد است که باید بجنگد... تو چرا نشسته ای کنجِ اتاق و زانوهایت را بغل گرفته ای و اشک می ریزی و روزهایت را آتش میزنی! چند سالت است مگر؟! اینکه می نویسی خسته شده ای، اینکه می نویسی دیگر کِشِش نداری، این فاجعه است، فاجعه! این روزهایت، بهترین روزهایت هستند... حالاست که باید بخندی، حالاست که باید رها باشی و آزاد، حالاست که باید دخترانگی کنی... نه که همه را خط بزنی و بنشینی کنجِ اتاق و دیوارهایش را خراش دهی و زاربزنی برای نداشتنِ مَردی که حواسش هم به تو نیست..! https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴 💠 کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت. شبی از شب‌ها روباهی وارد گندم‌زار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمرد کينه‌ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرد و به دم روباه بست و آتش زد. 💠 روباهِ شعله‌ور در مزرعه به اين‌طرف و آن‌طرف می‌دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش می‌دوید تا اینکه گندم‌زار او به خاکستر تبديل شد. 💠 وقتی کينه‌ی همسر یا اطرافیان را به دل گرفته و به دنبال انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! پس بهتر است با اخلاق زیبای گذشت، او را ببخشیم و بگذریم تا از عطر خوشبوی مهربانی و خوش‌رویی، فضای زندگی‌مان معطر شود.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍂❤ 💕چند راهکار براي رفتار با همسر پرخاشگرو فحاش به رفتارهاي درست همسرتان هر چند ناچيز و اندک باشد توجه و احساس خوب خود را در مورد رفتارهايش بيان کنيد. هرگز مقابله به مثل نکنيد و به بددهني هاي وي پاسخ ندهيد زيرا اين رفتار موجب تشديد رفتار همسرتان مي شود. زماني که همسرتان در وضعيت روحي مناسبي قرار دارد، درباره تاثيرات منفي بددهني بر احساس و رفتار شما و زندگي مشترک تان صحبت کنيد. در صورتي که همسرتان دوستان ناباب و بددهني دارد، سعي کنيد ارتباط او را با آن ها به روش هاي مختلف و با تدبير، کمتر و در نهايت قطع کنيد و همزمان ارتباط خود را با بستگان و دوستاني که رفتارهاي مناسب وبهتري دارند، افزايش دهيد. به خودتان مسلط باشيد. بسياري از جر و بحث ها و مشکلات بين زوجين، به دليل تسلط نداشتن آن ها بر هيجانات به وجود مي آيد. گاهي اوقات زوجين با واکنش نامناسب از جمله (بي اعتنايي و بي توجهي، پرخاشگري و خشونت) ناخواسته به رفتارهاي اشتباه يکديگر دامن مي زنند و متاسفانه چرخه معيوبي را ايجاد مي کنند به اين معنا که رفتارهاي منفي همسر باعث خشم و عصبانيت زوج يا زوجه مي شود و رفتار خشمگين زوج يا زوجه باعث افزايش رفتارهاي منفي همسرش خواهد شد. دقت کنيد در اين چرخه معيوب گرفتار نشويد. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍂❤ ❓ مردها چون جزگرا نیستن ،معمولا از روی نشانه ها نمی فهمند که منظور خانمشون چی بوده. مثلا از روی حرکت ابرو یا اخمتون یا یه جمله و حرف انتظار نداشته باشین که آنها زود بفهمن که منظورتون چی بوده گاهی سعی کنین و صریح ولی با ملایمت زنانه خواسته تون و یا مسٵله رو مطرح کنین. راستی یه چیزی رو فراموش نکنین . به هیچ وجه ناراحتی تون رو و یا مسٵله ای رو با نیش و انتقال ندین که با این کار نه تنها به نتیجه دلخواه تون نمی رسین بلکه ممکنه نتیجه عکس بگیرین و یه دعوا یا مسٵله بزرگتر پیش بیاد. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae قدرت رایحه خوش بوی خوش یکی از قدرتمندترین روش ها برای تأثیرگذاشتن روی همسرتان است. براساس پژوهش های به عمل آمده 89 درصد از مردان اعتراف کرده اند که بوی خوش همسرانشان آن ها را جذب می کند. برای جذب همسرتان از یک عطر خوشبو استفاده کنید؛ ولی در مصرف آن زیاده روی نکنید. عطر راا پشت گوش ها، روی مچ دست، بین زانو ها و روی قوزک پا بمالید. بهتر است همواره از یک عطر ثابت استفاده کنید تا بوی آشنایی برای همسر خود داشته باشید. مطمئن و بااعتماد به نفس باشید زنی باشید که می داند چه می خواهد و می داند چگونه باید به آن برسد. این کار را آگاهانه انجام دهید، چرا که در داشتن اطمینان یک خطر قرمز نیز وجود دارد و نباید در بروز آن زیاده روی کرد. گاهی اوقات مطمئن بودن با متکبر بودن اشتباه گرفته می شود. هیچ کس افراد گردن فراز و متکبر را دوست ندارد. با ایجاد تغییراتی در ظاهر خود شروع کنید. موهای تان را کوتاه کنید، لباس های تان را تغییر داده و سعی کنید کمی وزن تان را کاهش دهید. به هنگام نشستن و ایستادن، ژست راست و محکمی بگیرید و هر کار دیگری که می تواند شما را مطمئن تر و بااعتماد به نفس بیشتر نشان دهد، انجام دهید. گاهی اوقات با هم شام را آماده کنید. خوشبین و مثبت نگر باشید داشتن نگاه خوشبینانه به زندگی و اطرافیان باعث ایجاد آرامش و بذل محبت و عاطفه می شود. به رفتار های خوب همسرتان بیشتر بیندیشید و جنبه های خوب زندگی را فراموش نکنید. متفاوت باشید تمام مردان از جذابیت تعریف یکسانی ندارند. چیزی که شما را از دیگران متمایز می کند، سبب جذابیت بیشترتان می شود. غافلگیر کننده باشید غافلگیری برای مردانی که اهل ماجراجویی هستند، بهترین روش است. آن ها از چنین کار هایی لذت می برند. با برخی کار های دور از ذهن و انتظار برای همسرتان کاری کنید که همیشه در ذهنش بمانید. شنونده خوبی باشید مردان معتقدند که زن ها دائما در حال حرف زدن هستند. باید به آن ها اطمینان دهید که به اندازه کافی گوش می دهید. دلپذیر باشید همه ما انسان های دلپذیر و دوست داشتنی را دوست داریم. از بحث و مجادله بی مورد، خصوصاً وقتی که عقایدتان با هم فرق دارد، بپرهیزید. همسرتان را براساس عقایدش مورد ارزیابی قرار ندهید و او را خجالت زده نکنید. مواظب حسادت های همسرتان باشید برای داشتن حس تفاهم باید بدانید که همسرتان چه روحیه ای دارد. اگر می خواهید در قلب او همیشه جای داشته باشید، بیش از حد از مردی تعریف و تمجید نکنید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💞💕💕💕💕 💞زندگی آرام باوجود همسر بداخلاق
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۸۱ و ۸۲ علی: _پس اینطور که معلومه ,توهم مثل من میخواهی بریم طرف مکه...به نظرمنم این بهترین راهه وما هم با امدن امام ,درکنارش هستیم وهم با دشمنانی مثل خزیمه میجنگیم وهم با مدد امام ,فرزندانمان را پیدا میکنیم. بااین حرف علی ,سرشار از شوق وخوشحالی شدم.قرار شد فردا باعلی راهی عربستان بشویم اما با کی وباچی ,نمیدانستیم...باید خودمان را دست تقدیر میسپردیم... عربستان اوضاعش کلا بهم ریخته بود, از حکومت ال سعود,جز نامی دیگر هیچ باقی نمانده بود,هر شاهزاده سعودی تکه‌ای از,خاک عربستان را مثل سگی به دندان گرفته بود و سمت خود میکشید,شیعیان عربستان هم با آشکار شدن زمزمه‌های ظهور و پاشیدن حکومت ال سعود,از جا بلند شده بودند و آماده‌ی خروج مولا ویاری رساندن به حضرتش بودند... وسایل اندکی را برداشتیم وبا اتوبوسی از سربازان ودلسوختگان امام زمان عج راهی مکه شدیم,حسهای خوب وگنگی داشتم که قابل توصیف نبود اما دلچسپ گورا بود.. یک هفته است که در مکه مستقرشدیم, یک هفته‌ای که اندازه ی تمام عمرم لذت معنوی بردم, ماه محرم شروع شده واینجا عجب صفایی دارد,من وعلی محرم حرم امن الهی شده‌ایم ومدام در صحن حرم هستیم, علی معتقد است که همین روزها اقا امدنی‌ست وباید درهمین نزدیکی‌ها باشیم تا از قافله‌ی عشق عقب نیافتیم. طبق گفته ی علی,سپاه خزیمه به مدینه رسیده وچند روزیست ساکن مدینه‌النبی شده وطبق خبرهایی که میرسد,خزیمه خیلی از بزرگان شیعه را به خاک وخون کشیده و در پی لشکرکشی به مکه است,مکه ظاهرا به تصرف شیعیان درآمده اما پس مانده‌های حکومت وهابی سعودی ,هراز چندگاهی اتش افروزی میکنند. اوضاع دنیا کاملا دگرگون است، همه جا جنگ وکشتار وبیماری وبلاست,انگار داریم به قیامت کبری نزدیک میشویم ,جهان آبستن حوادث بزرگیست... ومن هنوز,خبری هرچندکوچک از,زینب و عباسم پیدا نکردم,نمیدانم الان کجا هستند, چه میکنند,اصلا زنده هستند یانه؟... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۸۳ و ۸۴ روز ده محرم است,ظهر عاشوراست, زیر آفتاب حرم امن الهی نزدیک‌ترین محل به مقام ابراهیم ع بین رکن ومقام، باعلی نشسته‌ام وبا گریه ی بر حسین ع یاد خاطرات گذشته میکنیم. •علی از سربریدن امام ویارانش روضه میخونه ومن یاد سربریدن پدرومادرم میافتم, •علی از اسارت زنان هاشمی میگه ومن یاد اسارت خودم ولیلا و ربودن عماد میافتم, •علی از دق مرگ شدن وکشته شدن رقیه و رقیه‌ها میگه ومن یاد مرگ لیلای ناکامم میافتم.... وبه راستی که تاریخ همچنان درتکرار وتکرار است ویزیدیان درهر زمانی بوده اندو خواهند بود تا وقتی که منتقم کرار قدم رنجه فرمایند وداد مظلوم از ظالم بستاند.... برای علی از وقتی که بود ونبود گفتم از زمانی که دراین دنیا بود وما فکرمیکردیم نبود, از ویروس کرونا ومریضی زینب گفتم, از استیصال ودرماندگی خودم وقتی که زینب در اغما بود گفتم وعلی درحالیکه خود را شرمنده نشان میداد گفت: _من باید میمردم,باید کشته شدن من علنی میشد تا بتوانم خدمتی بزرگ به مسلمانان کنم,من در خیال آن یهودیان مُردم تا سر از, سپاه سفیانی درآورم وپرده از رازها وحرکات و جنایاتشان بردارم ودوباره هردو با به یاداوری جنایات سفیانی وسرهایی که برید وعلمای شیعه ای را که سراز تن جدا کرد به دشت کربلا کشیده شدیم وعلی با بغضی درگلو وکینه ای درسینه گفت: _سلما...باورت میشود...الان هزار و اندی سال است,هرسال امام زمان عج روز عاشورا را به عینه میبیند,همراه بچه‌های کربلا تشنه میشود همگام عباس س رنج اهل حرم دل مبارکش را زخم میزند,همراه علی اکبر اربن اربا میشود وبا زینب س بوسه بر رگ بریده میزند...والله خدا امام راحفظ میکند که هرسال درعاشورا ازاین غم عظمی جان سالم به در میبرد واگر امام غریبمان اینچنین غم بزرگی را هرسال تحمل میکند ,تقصیر من وتو وماست...اخر اگر مرد راه بودیم ویار میشدیم برای لشکرش,امام زودتر از اینها ظهور میکرد وارامش وسکینه به جهان وبه قلب امام حاکم میشد... با خود فکر کردم... به خدا علی راست میگوید....قلبم از اینهمه غربت مولایم به درد امده بود که ناگاه.... افتاب به وسط اسمان رسیده بود درظهر عاشورا ,ناگاه مردی را دیدم از دور به زیبایی خورشید تابان,علمی بردوشش بود به سمت سکویی بین رکن ومقام رفت,این‌ روزها ازاین افراد معنوی دراین حرم معنوی زیاد میدیدم,اخر خیلی از دلسوختگان شیعه به امید خروج امام,این حرم را دوره کرده بودند وطبق گفته ی علی,اسمان خراش‌های اطراف مکه که تک تیراندازهای یهودی درانها مستقرشده بودند توسط سربازان گمنام پاکسازی شده بود.... انگار لال شده بودم , دست علی را گرفتم وبلند شدم وبه سوی ان جوان اشاره کردم,علی هم مثل من مبهوت بود بی کلامی به سمت ان جوان خوش سیما روان شد... انگار همه متوجه همان سو شده بودند,هر چه که نزدیکتر میشدیم,ونگاه خیره ام بیشتر به جوان کشیده میشد,مطمین تر میشدم که این جوان را جایی دیدم,اری به خدا خیلی اشنا بود...به ذهنم فشار میاوردم, خدایا کجا دیدمش؟؟ همینطور که متفکر مبهوت بودیم , ناگاه آن جوان پرچمش راگشود ,عصایی در دست داشت به آن تکیه زد وبعداز اوردن نام خدا وخواندن ایاتی در سپاس وستایش خداوند فرمود: _((بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین))الا یا اهل العالم انا بقیه الله,من بقیه ی امامان وصالحان از طرف خداوند هستم,از خدا وند یاری میطلبم وبرشماست که مرا یاری کنید...ای مردم هرکس میخواهد حضرت ادم را بنگرد یا ازشیث ونوح وابراهیم و اسماعیل و موسی ویوشع وعیسی وشمعون طلب حاجت کند به من بنگرد که علم و فضل همه بامن است,هرکس که میخواهد حضرت محمدص علی,حسن,حسین ع وذریه‌ی آنها را ببیند نزد من بیاید,من از تمام کتب آسمانی خبر می دهم وهمه نزد من است .... باورم نمیشد... ☀️امام غریبمان از پرده ی غیبت درامده... کل بدنم رعشه گرفته بود , همه جا هیاهو وغوغا به پا بود , همه‌ی مردم از هرطرف به سمت حضرت هجوم اوردند تا بیعت کنند وهرکس میخواست دربیعت کردن بر دیگری سبقت بگیرد... زمین واسمان نورانی شده بود , انگار در اسمان باز شده بود و فرشتگان آسمان با سردرمداری جبرییل به زمین آمده بودند تا با بقیه‌الله بیعت کنند.... من و علی هم دست در دست هم ,سر از پا نشناخته به سمت حضرت میرفتیم...خدایا من کجا حضرت را دیدم؟؟.... آری....🌟😍😭🤲 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۸۵ و ۸۶ همینطور که همراه جمعیت اشک میریختیم و جلو میرفتیم ,حرفهای حضرت درگوشم میپیچید, ☀️به راستی که من وارث تمام داشته های معنوی ومادی پیامبران وصالحان پیشین هستم ,به خداقسم که این عصا,عصای حضرت موسی کلیم الله است واین خاتم درانگشتم,خاتم حضرت سلیمان نبی است واین پیراهن تنم ,پیراهن جدم محمد مصطفی‌ست,ومن برانگیخته شدم تا حکومت عدل الهی را درسراسرجهان برپا سازم وانتقام خون به ناحق ریخته ی جدم حسین ع را بستانم,به خداقسم من نیستم جز پدری مهربان برای شما,من نیامدم جز برای هدایت شما ,من عملی نمیکنم جز برای مساوات وبرادری وبرابری شما.... اشکهایم میریخت, فوج فوج مردم به گرد حضرت حلقه میزدند وباهجوم بقیه حلقه میگسست وحلقه ای جدید شکل میگرفت, خدای من انگار قیامت کبری برپا شده , هیچ کس درحال خود نبود. من وعلی درحالیکه دست دردست هم داشتیم وعلی مرا محکم دربرگرفته بود تا با تماس بقیه ی مردم اذیت نشوم به نزدیک حضرت رسیدیم, نگاهم درنگاه مهربان حضرت گره خورد , خدای من خودش است و... رو به علی کردم وگفتم: _علی ,حضرت ,به خدا همان سیدی‌ست که زمانی زینب در اغما فرو رفته بود ومن از عالم وآدم دل بریده بودم ودستگیره ی در حرم مطهر حضرت معصومه س را در دست داشتم ومحکم بر درمیزدم ,سیدی نورانی حرزی برای نجات جان زینب به من داد,به خدا که خود حضرت بود, باعلی به روبه روی حضرت رسیدیم , دست برسینه گذاشتیم از ته قلب ندا دادیم, _السلام علیک یا بقیه الله... ناخوداگاه خم شدم وبوسه بردامن پیراهنی زدم که روزگاری برتن رسول خاتم بود والان برازنده ی جسم ,حضرت ولی عصر شده بود. مولا لبخندی ملیح زد وفرمود _وعلیک السلام ای فرزندانم,برخیزید و همیشه سجده برآستان خداوند نمایید و انگار که حرفهای چند لحظه‌ی قبل مارا شنیده باشد ,ادامه داد, ☀️_ما درهر حالی به فکر شیعیانمان بوده ایم وهستیم وخواهیم بود ,به خدا قسم به اندازه ی خوردن جرعه ای اب از شما غافل نبوده‌ایم واگر شما هم به اندازه ی جرعه‌ای آب به فکر ما بودید بی‌شک وقت ظهور ما اینقدر به تعویق نمی افتاد, از این سخن حضرت بغض چندین ساله ام شکست وبه عمق غربت مولایم پی بردم وباخود گفتم: 😓وای برمن,وای برما که میتوانستیم قدمی برای ظهور برداریم وبرنداشتیم, 😓وای برمن وای برما که خود حجابی شدیم برای غیبت بیشتر حضرتش, 😓وای برما که اعمال ما دلیلی شد برای طولانی تر شدن غیبت وبه تعویق افتادن ظهورش... گریه امانم را بریده بود .... حضرت نگاهی مهربانانه به علی انداخت وبا دلسوزی دستی به صورت معیوب علی کشید وفرمود: _این زخمها مدال افتخاراست ومن افتخار میکنم به این‌چنین یارانی, درچشم بهم زدنی صورت علی من به زمان جوانی‌اش برگشت و هیچ اثری از جراحات وارده نبود,تا این معجزه را از حضرتش دیدم از ذهنم گذشت تا از حال فرزندان گم شده‌ام سوالی بپرسم, حضرت با مهربانی پدرانه‌ای برگشت طرفم ومن از زیر روبنده ام شاهد این مهربانی الهی بودم , بدون اینکه کلامی از افکارم را برزبان جاری کنم, فرمود: _با مدد خداوند فرزندانت را که درچنگ ابلیس گرفتارند به تو برمیگردانیم.... خدای من ...انگار اینجا بهشت است....از خوشحالی سراز پا نمیشناختم.... در کمتر ازیک ساعت تعداد سیصد وسیزده نفر از یاران مخلص حضرت درحرم امن الهی گرد هم امدند ومن سرشار از حسهای ناگفتنی شدم زمانی که فهمیدم نام همسر من ,علی,هم جز سیصدوسیزده نفر یاران خاص حضرت است... ونمیدانستم این میوه ی اول, بهشتی ست که قراراست بارها دهد... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405