eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۱۲۵ و ۱۲۶ فرهاد سرش را پایین آورد و با لحنی که سعی میکرد آرام باشد گفت : _این چه خبرهایی‌ست که به خراسان میرسد، بگو که همه دروغ است و نقشهٔ فرنگیس است تا بدین وسیله، ترحم پدرم را برانگیزد تا از خطایش چشم پوشی شود.بگو که درستش همین است.... ننه سرو گل در حالیکه صورتش را دوباره چنگ می‌انداخت و از جای زخم‌های قبلی اش خون تازه بیرون میزد گفت : _نه ننه...کدام نقشه...کاش اینچنین بود که تو میگویی...کاش خدا جانم را میگرفت این روز را نمیدیدم، دخترک سالم و سرحال به طرف رودخانه و کنار تخته سنگ سفید راه افتاد، مرا نیز قاصد کرد که به بهادرخان بگویم،به همان مکان برود...من اولش که بهادر را اینجا دیدم فکر کردم این دو بهم دلداده‌اند و نقشهٔ فرار را باهم کشیده‌اند، اما بعد از دیدن عصبانیت فرنگیس و شنیدن آن سخنان نیش‌دارش ،فهمیدم که علاقه ای و نقشه ای بین آنها نیست. شاهزاد فرهاد نیشخندی زد و گفت : _اه...اه...علاقه؟ فرنگیس به خون این بشر تشنه بود، بهادرخان مکاری‌ست که در این دنیا نمونه ندارد... ننه سروگل سرش را تکان داد و ادامه داد: _البته من چند نفر را مأمور کردم ،تا از دور مراقب دخترک باشند اما بعد از ساعتی که از رفتن فرنگیس گذشت و نیامدند، دلشوره‌ای عجیب به جانم افتاد... یکی دیگر را روانه کردم و....خبری آوردند که دنیا پیش چشمم رنگ باخت، خاک بر سرم شد، در پیش شما و حاکم، روسیاه شدم... شاهزاده فرهاد که حالا سربازان همسفرش به او رسیده بودند از جا بلند شد و دستی به زانوی خاک آلودش کشید... و همانطور که بر اسب می‌نشست به اطرافیان اشاره کرد و گفت : _سریع...به سمت رودخانه و تخته سنگ سفید حرکت میکنیم...باید وجب به وجب رودخانه و اطرافش را بگردیم... سریعا... زود... شاید جایی بین بوته‌ها و زیردرختی و...بی هوش افتاده باشد...باید شاهزاده خانم را پیدا کنیم و آرام تر زیر لب ادامه داد: _حتی اگر شده ، لنگ کفشی، تکه لباسی... یک اثری کوچک از او بیابیم ......بعد از آنهم نوبت بهادرخان است، اگر اینجا مانده باشد و او را بیابم...نامردم اگر سرش را نبرم و روی سینه‌اش نگذارم.... با این فرمان شاهزاده فرهاد، همه به طرف جنگلی اسرار آمیز حرکت کردند.. شاهزاده فرهاد که سخنان شاهدی را که با چشم خود، سرنگون شدن فرنگیس را در رودخانه دیده بود،شنید و همانطور که از عصبانیت دندان بهم می‌سایید و زیرلب، بد و بیراه نثار بهادرخان میکرد، دستور داد که وجب به وجب رودخانه و اطرافش را تا فرسنگ ها دورتر بگردند... بعد از چندین شبانه روز جستجو ، هیچ اثری از فرنگیس نیافتند، گویی اصلا دختری به اسم فرنگیس نبوده ... و از طرفی هیچ خبری هم از بهادرخان نبود، احتمالا این روباه مکار بعد از آن عمل وحشتناک ،فرار را بر قرار ترجیح داده و به جایی دیگر رفته تا از انظار مردم و دولتیان به دور باشد‌ فرهاد ، با دلی غمگین و روحی شکسته به خراسان برگشت و هر آنچه را که اتفاق افتاده بود بیان کرد... و با مِن مِن واقعیت مطلب را گفت و تاکید کرد، دیگر نباید منتظر بود که فرنگیس زنده باشد، چون اگر زنده بود آنها ردی از او بدست می‌آوردند ، او باخود می‌اندیشید، براستی که فرنگیس طعمهٔ آب شده و در دم خفه شده و احتمالا بدنش هم جایی در روی این کره خاکی ، خوارک حیوانات کوه و کمر میشود‌... بعد از برگشتن فرهاد، مراسم ختم بسیار باشکوهی برای فرنگیس برگزار شد...و روح‌انگیز این مادر زجر کشیده، مانند انسان های مجنون به حرم امام رضا علیه السلام رفت و خود را با زنجیری به ضریح متصل کرد... و با امام خودش درددلها می کرد و عهد نمود تا خبر درستی ازفرنگیس نرسد حرم را ترک نخواهد کرد و به خانه بازنمی‌گردد... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیدی سفارش تبلیغات @hosyn405 در کانالهای👇 مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زوج خوشبخت https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶با این ۱۰ عادت خداحافظی کنید! 🔹برخی عادت‌ها می‌توانند مانع پیشرفت شما شوند و انگیزه درونی شما را کمرنگ کنند. برای اینکه از این احساسات رهایی یابید، باید از برخی عادت‌های خود در زندگی دست بردارید. ۱) از مقایسه خود با دیگران دست بردارید ۲) اجازه دهید ترس بر تصمیمات شما تاثیر بگذارد ۳) نگه داشتن اشتباهات گذشته ۴) بی‌توجهی به مراقبت از خود ۵) انتظار برای لحظه عالی ۶) باور داشته باشید که به اندازه کافی خوب نیستید ۷) عدم تعیین حد و مرزهای شخصی ۸) انتقاد بیش از حد از خود ۹) عدم اعتقاد به امکان تغییر ۱۰) اجتناب از چالش‌ها و ماندن در منطقه آسایش ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔶قانون دانه چیست؟ ✍نگاهی به درخت سيب بيندازيد.🍏 شايد پانصد سيب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. 🍎خيلی دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسيم «چرا اين همه دانه لازم است تا فقط چند درخت ديگر اضافه شود؟»اينجا طبيعت به ما چيزی ياد می‌دهد. به ما می‌گوید:«اکثر دانه‌ها هرگز رشد نمی‌کنند. پس اگر واقعاً می‌خواهید چيزی اتفاق بيفتد، بهتر است بيش از يکبار تلاش کنيد.» 💥از اين مطلب می‌توان اين نتايج را بدست آورد: 🔹بايد در بيست مصاحبه شرکت کنی تا يک شغل بدست بياوری. 🔸بايد با چهل نفر مصاحبه کنی تا يک فرد مناسب استخدام کنی 🔹بايد با پنجاه نفر صحبت کنی تا يک ماشين، خانه، جاروبرقی، بيمه و يا حتی ايده ات را بفروشی. 🔸بايد با صد نفر آشنا شوی تا يک رفيق شفيق پيدا کنی. در واقع وقتی که «قانون دانه» را درک کنيم ديگر نااميد نمی‌شویم و به راحتی احساس شکست نمی‌کنیم. قوانين طبيعت را بايد درک کرد و از آنها درس گرفت و در اخر افراد موفق هر چه بيشتر شکست می‌خورند، دانه‌های بيشتری می‌کارند. ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💭واقعیت هایی که باید در مورد رابطه بدونیم! 📌یه رابطه رو حرف زدن خراب نمیکنه؛ حرف نزدنه که تمومش میکنه!💯 📌عشق باعث تداوم یه رابطه نمیشه! تعهد، احترام، شخصیت، سواد عاطفی در کنار داشتن حس خوب عشقه که باعث میشه ادامه پیدا کنه 📌گفتن انتظارات و ناراحتی ها رابطه رو به پایان نمیرسونه! گفتن اینکه خودش باید بفهمه ناراحتی و‌ انتظاراتمو تموم میکنه....💯 🔹 📌یه رابطه رو بحث و دعوا به زوال نمیکشونه چون اینا توی هر رابطه ای هست! کم شدن محبت و توجه باعث تموم شدنش میشه.....💯 بی تفاوتی و کم توجهی باعث بیشتر شدن شوق و عشق نمیشه، حرکات کوچیک که حامل پیام تو برام مهمیه که سلامت یه رابطه رو تعیین میکنه💯 ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae اینجا بعضی‌ها زندگی نمی‌کنند، مسابقه ی دو گذاشته‌اند، می‌خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند و در حالی‌که نفسشان به شماره افتاده می‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند ؛ آن وقت روزی می‌رسد که پیر و فرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است ... ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ✍فرق بین تسلی و حمایت این است: 🔹اگر گلدان گیاهی داشته باشید که به خاطر نگه‌ داشته شدن در کمد تاریک زرد شده باشد، و بعد کلمات نرم ‌و ملایمی به آن بگویید، این یعنی تسلی. امّا اگر گلدان را بیرون بیاورید و زیر نور خورشید بگذارید، به آن آب بدهید و با آن صحبت کنید، این یعنی حمایت. ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae به گونه‌ای زندگی کنید که پنج سال بعد با افسوس به پنج سال گذشته‌ی خود نگاه نکنید ... ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae جالب‌ترین خصوصیت بشر "تناقض" است! به شدت عجله داریم بزرگ شویم و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان تنگ می‌شود... برای پول در آوردن خودمان را مریض می‌کنیم بعد تمام پولمان را خرج می‌کنیم تا دوباره سالم شویم! طوری زندگی می‌کنیم که انگار هرگز نمی‌میریم و طوری می‌میریم که انگار هرگز زندگی نکرده‌ایم ... ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae اگر می‌خواهی شخصیت واقعیت یک انسان را بشناسی به حرف‌هایی که دیگران درباره او می‌زنند توجه نکن؛ بلکه ببین او درباره دیگران چطور صحبت می‌کنند. ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ✍زندگی بسیار کوتاه‌تر از آن است که بخاطر رنج بیماری‌های روان مثل افسردگی و اضطراب و...، بخواهید دارو نخورید. سخت نگیرید! مصرف «صحیح و در صورت نیاز» داروهای روانپزشکی، اعجاز می‌کنند. ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مامان نمونه: با کودک قهر نکنید و او را به قهر تهدید نکنید! کودک برای داشتن شما نباید التماس کند. اگر رفتار نامناسبی داشت از روشهای درست تربیتی استفاده کنید. قهر یعنی طرد کردن کودک. پیامی که کودک از قهر دریافت میکند اینست: "تو بد هستی و من تو را دوست ندارم"،" این قدر بد و دوست نداشتنی هستی که حتی تو را تنبیه نمیکنم. از شدت نفرتم، نمیتوانم نگاهت کنم یا با تو حرف بزنم". این کودکان از شدت وحشت از طرد شدن و رها شدن، همیشه از خواسته خود میگذرند تا پذیرفته شوند و تاثیر این رفتار در بزرگسالی باعث وحشت از طرد شدن میشود که یا فرد به بقیه میچسبد یا به کسی نزدیک نمیشود تا طعم طرد شدن را نچشد. سکوت پدر و مادر برای کودک بسیار وحشتناکست. به جای قهر به کودکان بیاموزید که از کسی ناراحت شدی باید راجع به آن موضوع صحبت کنی! اگر حرف نزنی، چیزی برطرف نمیشود! قهر نداریم! پس حتی اگر از دستش ناراحتیم، هر بار صدایمان کرد می گوییم: بله و صحبت می کنیم! https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae رفتار شایسته کودک را برایش توصیف و در آخر با کلمه ای خلاصه کنید. " تو مداد رنگی ها و خودکاراتو از هم جدا کردی و هر کدوم رو توی جعبه خودش گذاشتی. آفرین به این میگن سازمان دادن." " می دونم که تو تمایل داشتی به اون اردوی مدرسه بری و وقتی برنامه اردو کنسل شد برنامه دیگه ای چیدی. این اون چیزیه که من بهش میگم انعطاف، ابتکار و سازگار بودن و این خیلی عالیه." " تو پشت سر رفیقت ایستادی. هر چند که بچه های دیگه اون رو مسخره کردند این یه شجاعته پسرم" " دخترم تو الان یک ساعته که داری تلاش می‌کنی این لغات رو حفظ کنی، من به این میگم استقامت" " تو متوجه شدی که گل آب میخواد و اونا رو آب دادی به این میگن ابتکار به خرج دادن " " پسرم تو گفته بودی که سر ساعت ۵ تمام تکالیفتو انجام میدی و الان درست ساعت ۵ هست و این چیزیه که من بهش میگم وقت‌شناسی" https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae متحد بودن پدر و مادر، یکی از مهم‌ترین مسایلی است که باید توسط والدین رعایت شود. ممکن است شما روش‌های مختلفی برای تربیت و تنبیه کردن فرزندتان داشته باشید، اما وقت بگذارید و در مورد آن‌ها با یکدیگر صحبت کنید، ولی هیچگاه در مقابل فرزندتان، تلاش دیگری را کمرنگ جلوه ندهید و موقعیت همدیگر را تخطئه نکنید. به‌عنوان مثال، اگر مقابل خواسته‌های بچه‌ها یکی از والدین، شرط بیرون رفتن را انجام تکلیفی قرار داده "مرتب کردن اتاقش" ، شما هم پیرو این شرط باشید و از روی دل‌سوزی، اصراری برای بیرون بردن "فرزندتان را که اتاقش را هنوز مرتب نکرده" نداشته باشید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴 سوء استفاده از قدرت!! ما سر کودکان داد میزنیم، آنها را تهدید میکنیم، آنها را نادیده میگیریم یا کتک میزنیم، چون میدانیم هرگز ما را ترک نمیکنند، چون توانایی شکایت کردن از ما را ندارند، چون در هر شرایطی دوستمان خواهند داشت، چون زورشان به ما نمیرسد و جز ما پناهی ندارند، و این یعنی سوء استفاده از قدرت خود و بی پناهی آنها. در درون هر یک از ما یک دیکتاتور پنهان شده که میتواند به دیگری آزار برساند. چقدر ظالمانه است به ناتوانترین و بی پناه ترین موجود زندگی خود که قرار است عزیزترین موجود زندگی ما باشد، آزار برسانیم، چون قدرتش را داریم. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae امر و نهی های مكرر و ندادن استقلال و حق تصمیم گیری، اعتماد به نفس کودک و نوجوان را از بین می برد. به مرور زمان کودک و نوجوان مانند يك ماشين منتظر گرفتن برنامه برای عمل کردن خواهد ماند. در انجام كارهايش دچار وسواس و اضطراب می شود و بدون كمك ديگران قادر به انجام كارهايش نخواهد بود. فرصت هایی هرچند اندک و ساده برای تصمیم گیری فرزندان فراهم کنید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae مادری که هوش هیجانی بالایی دارد، موفقترین مادر در تربیت فرزندش است. 🔻مادر با هوش هیجانی بالا، با فرزندش همدلی میکند نه همدردی! یعنی به جای فرزندش رنج نمیبرد، اما میتواند خودش را جای فرزندش بگذارد و دنیا را از دید او ببیند. 🔻مادر با هوش هیجانی بالا، احساسات خودش را میشناسد، پس آنها را روی فرزندش نمیریزد. مثلا اگر خسته است، ناراحت یا عصبانی است، به خودش حق میدهد، اما با احساساتش راحت است و میتواند به موقع آنها را مدیریت کند. 🔻مادر با هوش هیجانی بالا، تمام مدت به این فکر نیست که مبادا بچه اش ناراحت یا اذیت شود، چون میداند نمیتوان همیشه حال فرزندش را خوب نگه دارد. 🔻مادر با هوش هیجانی بالا میداند یک بچه ی سالم تمام احساسات را تجربه میکند. پس عصبانیت، حسادت یا غم هم جزو زندگی طبیعی است. 👈اگر روی هوش هیجانی خودتان کار کنید، خانواده خوشبخت تری خواهید داشت! https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
تربیت پذیر بودن کودک در درجه اول بستگی به میزان محبتی دارد که از والدین دریافت میکند اگرکودک نداند دوستش دارید، در مقابل تنبیه هم طغیان میکند. وظیفه ما اینست کاری کنیم که فرزندمان بداند دوستش داریم.  https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae یکی از علل لجبازی کودکان و نوجوانان عدم فعّالیت آنهاست والدین باید بستر فعّالیت بدنی را برای آن ها افزایش دهند وقتی بچه ها در روز فعالیّت داشته باشند حالت لجبازی در آنها کمتر میشود. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae از اشتباهات فرزندتان به عنوان یک فرصت استفاده کنید تا جبران کردن را به فرزندتان بیاموزید و به او یاد دهید از اشتباه کردن نترسد. برخورد نادرست با اشتباهات کودکان آنها را دچار وحشت از اشتباه می کند و به همین دلیل در بزرگسالی از ترس شکست خیلی از فرصتها را از دست خواهد داد یا با هر شکست فرد به راستی می شکند. خیلی از افراد از ترس اشتباه حرف زدن، حرف نمی زنند. لجبازی کودک پیامی است به بزرگسالان که " من می توانم، من می دانم، اجازه بده راه خودم را پیدا کنم" اگر والدین در این زمان سعی کنند به کودک خود ثابت کنند تو نمی دانی، تو نمی توانی، پس آنچه من می گویم را گوش کن خیلی از فرصتهای خوب را خراب خواهند کردـ به اشتباه بیخطر فرزندتان به عنوان یه فرصت نگاه کنید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae فرزند شما باید بداند به عنوان یک انسان صاحب ارزش است و مانند سایرین مورد احترام است. این حس به فرزندان می‌آموزد که اگر خود را محترم نشمارند، نمی‌توانند احترام دیگران را حفظ کنند. فرزندتان را تشویق کنید تا به خوبی از خودش مراقبت کند طمینان حاصل کنید که به اندازه کافی استراحت می‌کند لباس آراسته و پاکیزه می‌پوشد و از خوراک مناسب و کافی برخوردار است. کودکان به همان چیزهایی اعتقاد پیدا می‌کنند که والدین به آن اعتقاد دارند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی #روایت_دلدادگی 💞قسمت ۱۲۵ و ۱۲۶ فرهاد سرش را پایین آورد و با
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۱۲۷ و ‌۱۲۸ ابو مرتضی، حاکم کوفه که مردی فهمیده و دنیادیده بود و هیجان روحی این پسرک قاصد را که عجیب به دلش می‌نشست، دید..دانست که او دلش در گرو مهر کسی افتاده که دل عالم امکان در گرو مهر اوست، پس صلاح ندید که او را مجبور به ماندن کند..و علی‌رغم،خواهش همسرش مبنی بر نگه‌داشتن سهراب در قصرکوفه ، سهراب را به همراه چند سرباز راهی مسجد سهله کرد..اما چند تن دیگر را نیز مأمور کرد تا مخفیانه تمام حرکات سهراب را زیرنظر بگیرند و هرکجا که رفت با او باشند و در ضمن وسایل رفاه و وعده‌های غذایی او را به طریقی که خودش نداند ازکجا میرسد برای او فراهم نمایند... سهراب سرشار از حس خوب دیدار،سوار بر رخش، این اسب راهور و یار قدیمی به همراه دو نفر سرباز در تاریکی شب بعد از خواندن نماز و صرف شام درخدمت حاکم و همسرش که کاملا مشخص بود به او لطفی ملموس داشتند، به سمت مسجد سهله حرکت نمود... هوای شب که به صورتش میخورد، او را سرحال‌تر می‌آورد، او با چشم دوختن به ستارگان آسمان که گویی هرکدام در دل خویش رازی نهفته داشتند با خود میگفت... براستی که شب آفریده شده برای آرامش و یا به قول درویش‌رحیم، شب خلق شده برای عبادت، برای درمحضر خدا بودن و تلاش برای گلچین کردن روزها و نعماتی که قرار است در روز برای ما مقدر شود‌...راه تاریک بود اما دل مسافر این راه روشن روشن می‌نمود..بالاخره بعداز ساعتی سوارکاری که باسرعت و اشتیاق می‌گذشت، به مسجد سهله رسیدند...سهراب از عجله‌ای که برای دیدار داشت، مانند انسان های مجنون، خود را از اسب به‌زیرانداخت، همراهش افسار اسب را گرفت و سهراب اصلا نفهمید که رخش این اسب زیبا و دوست‌داشتنی‌اش را به کجا می‌برد..او فقط می‌خواست به آن فرشته نجاتش برسد.. همین..اما نمی‌دانست که درمسیر عشق پای‌گذاردن کار هرکس نیست..و سختی‌ها پیش رو داری تا به آن دلدار دل‌آرا برسی.. سهراب هراسان وارد مسجدسهله شد، در نورکم فانوسی که جلوی محراب گذاشته بودند، تک و توک افرادی را دید که مشغول عبادت هستند...همانطور که زانوهایش میلرزید و با خود فکرمیکرد، یکی از این افراد، همان فرشته‌ایست که به دنبالش به اینجا کشیده شده است، جلو رفت.... کنار هرکس که میرسید اندکی تعلل میکرد و خوب چهره‌اش را می‌نگریست، تک‌تک افراد را نگاه کرد..اما هیچکدام آن دلدار دلارای این روزهایش نبود...فقط یک نفر مانده بود که هنوز او را ندیده بود...سهراب خیره به محراب و آخرین نفر بود که از پشت سر او را می‌نگریست،... ناگاه باصدای مردی که درکنارش نشسته بود به خود آمد : _آهای جوان، گویا دنبال کسی هستی ؟ سهراب که حالا متوجه مرد میانسال کنارش که با زبان عربی غلیظ با او صحبت میکرد شد، خم شد و کنارش زانو زد و همانطور که دست او را که به سمتش دراز شده بود و نشانه دوستی بود، در دست میگرفت و می‌فشرد گفت : _راستش..راستش ..دنبال کسی میگردم ، نام و نشانش را نمیدانم اما به من گفته که اگر روزی خواستار دیدارش شدم، در این مکان او را بیابم...مسجد سهله...فکر میکنم او امام جماعت این مسجد باشد.. مرد عرب ، آهی کشید و گفت : _عجب...پس تو دنبال کسی هستی که اورا نمیشناسی...من و تو با هم شباهتی داریم، اخر من هم به دنبال شخصی خاص مدت‌هاست معتکف این مسجد شده‌ام و نیت کرده ام تا چهل روز به عشق دیدن رویش در اینجا بمانم، اما فرق من با تو در این است که من نام و نشان آن یار غایب از نظر را میدانم و تو نام و نشان کسی را که تو را به خود دعوت کرده نمیدانی... سهراب که سخنان این مرد بر دلش نشسته بود،لبخندی زد و گفت : _چه جالب...میشود بگویی شما به دنبال چه کسی به اینجا آمدید؟ و سؤال دومم هم این است که آیا امام جماعت این مسجد را می‌شناسی؟ مرد لبخند محزونی زد و درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت : _من به دنبال آن غایب همیشه حاضرم، من به دنبال آن یاری‌رسان درماندگانم، من به دنبال آن یار در راه ماندگانم ، من به دنبال آن بیابان‌گرد دورانم ، من به دنبالم مولایم صاحب الزمانم ... سهراب از حرفهای این مرد انگار چیزی درون دلش به گردش درآمده بود، گویی او‌ با حرف‌هایش نشانی همان مردی را میداد که الان سهراب با تمام وجود، محو او شده بود و اخر کلام مرد را با خود تکرار کرد «صاحب الزمان»...به نظرش بسیار آشنا می آمد..می‌خواست حرفی بزند و احساساتش را بروز دهد.. که مرد عرب همانطور که اشک چشمانش را پاک میکرد به سمت محراب اشاره نمود و گفت: _اگر به دنبال امام جماعت این مسجد هستی، آن مردی که نزدیک محراب مشغول راز و نیاز است، همان کسی‌ست که به طلبش آمدی... سهراب که با شنیدن این حرف، رشتهٔ افکارش پاره شده بود و اصلا یادش رفت چه میخواهد بگوید از جا بلند شد و شتابان به سمت محراب رفت...
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۱۲۹ و ۱۳۰ سهراب نزدیک آن مرد شد،مردی که غرق درعبادت بود و چفیه‌ای برسر کشیده بود تا رویش را کسی نبیند..مردی که مانند تمام مردان عرب،عبایی بردوش انداخته بود و لرزش شانه‌هایش نشان از گریه و رازونیازش به درگاه‌خدا میداد. سهراب کنار او بااحترام و متواضعانه زانو زد و درحالیکه صدایش از شوق میلرزید گفت : _س..س..سلام‌علیکم..الوعده‌وفا..فرمودید برای دیدارتان به مسجد سهله بیایم، آمدم.. براستی تو کیستی؟فرشته‌ای هستی که از آسمان برزمین نازل شدی؟یا بشری هستی که ازفرشتگان آسمان هم برتری؟ بخدا قسم،که از وقتی شما را دیده‌ام،حتی یک لحظه چهرهٔ زیبایتان از پیش چشمم، بیرون نرفته..شما چه کردید با دل سهراب؟ الان تمام دل و وجود این بنده سراپا تقصیر پر است از عشق شما، نیت کرده‌ام که از این به بعد غلام حلقه بگوشتان باشم..تورابخدا قبول کنید ومراازاینجانرانید..براستی که سهراب هیچکس و کاری ندارد..هیچ صاحبی ندارد..بیا و‌ کس و کار این دربه‌در بشو،بیا و صاحب این غلام بینوا بشو..‌ سهراب از هرم عشقی که بردلش افتاده بود،سخن‌ها میگفت و شیرین‌زبانی‌ها مینمود.که ناگاه مرد پیش‌رویش،چفیه را از سرش کشید. و وقتی که سهراب رخسار اشک‌آلود مرد پیش رویش را که پیرمردی نورانی بود،دید..متوجه شد که اشتباه کرده.. پیرمرد نورانی دست سهراب را دردست گرفت و گفت : _کیستی جوان؟مرا باکه اشتباه گرفته‌ای؟چه کسی تو را به اینجا دعوت کرده؟سخنانت رنگ و بوی عشقی الهی میداد،مخاطب این سخنان کیست که تو را اینچنین مجنون کرده؟ سهراب که بادیدن چهره پیرمرد دربهت فرورفته بود،با شنیدن این سخنان ازحالت بهت و شگفتی‌اش بیرون آمد و ازجا برخواست..و مانند انسانی دیوانه دستانش را از هم بازکرد و دورتادور مسجد میگشت و با آخرین توان فریادمیزد : _آخرکجایی ای فرشتهٔ زیبا که زیباترین مخلوق خدا درچشمم آمدی؟ تو‌کیستی و کجایی ای مردخدا که جانم را نجات دادی و دلم را به اسارت خود درآوردی؟مگر خودت امرنکردی که برای دیدارت به اینجا بیایم.. خوب من آمده‌ام..تو کجایی؟بخدا قسم که نیم‌روز است،حالم دگرگون است..یعنی تو حالم را دگرگون کردی..نامت را نمیدانستم، اما چنان درنظرم مهربان آمدی که مهرت چون مهر پدری دلسوز بر جانم نشسته،کجایی ای مهربانترین پدر..بخدا سهراب به طلب تو آمده..من..من راهزن بودم..من قصد تاراج آن گنجینه را داشتم، اما تا تو را دیدم تمام‌گنجینه‌های‌عالم جلوی چشمم رنگ باخت.من دیگر نه گنج میخواهم..نه خواهان اصالتم هستم که ببینم کیم و چیم و نه حتی آن دخترک زیبا رو را میخواهم..چون من اینک، اصالتم را یافته‌ام..من پدرم را یافته‌ام..من گنجم را یافته‌ام..من عشقم را یافته‌ام..من صاحبم را یافته‌ام...سهراب همانطور بی‌امان، حرفهای دلش را به زبان می‌آورد و غافل از این بود که حرف او حرف این جمع غمزده و عزیز گم‌کردهٔ پیش رویش هست، همگان از هرم‌آتش درون‌ سهراب که بی‌شباهت به آتش افروخته دل آنان نبود، میگریستند..و نگهبان پنهانی حاکم تمام این حرکات و حرفها را ثبت مینمود تا به عرض حاکم‌کوفه برساند.. کاروان زائران کربلا بیش از یکماه بود از بیرجند حرکت کرده بودند..بیش از یک ماه از آغازسفر میگذشت و فرنگیس همراه عبدالله و ننه صغری،زائر مزارشریف شهید کربلا شده بود،درست است گه گاهی سایه هایی از گذشته درذهنش جلو می‌آمد، اما درحد سایه‌ای مبهم بود و او هنوز به‌واقعیت و حقیقت وجودی خودش واقف نشده بود. ننه‌صغری هرروز بیشترازقبل دلبستهٔ این دخترک زیبا میشد.او حالا کاملا می‌فهمید که این دخترک بادخترش جمیله تفاوت‌های زیادی دارد.این دخترک زیبا، خالی روی گونه داشت که جمیله نداشت، او‌ سوادخواندن و نوشتن داشت و وقتی برای اولین‌بار قرآن به دست گرفت و مشغول تلاوت آن شد، چشمان ننه‌صغری و عبدالله از تعجب بیرون زده بود.و ننه‌صغری خوب میدانست که جمیله از قرآن فقط سوره حمد و توحید را بلد بود که درنمازش‌ میخواند و وقتی قرآن بدست میگرفت، تلاوتش را نمیدانست و فقط بوسیدن آن را بلدبود و هزاران تفاوت دیگر که هرچه زمان میگذشت،خود رابیشتر و بیشتر نشان میداد.دیشب وقت نمازمغرب، سرکاروان تمام زوار را دور هم جمع کرده بود و‌گفته بود که رسم و راه این کاروان،به این طریق است که ابتدا به نجف اشرف و حرم‌مطهر مولاعلی علیه‌السلام، مشرف میشوند و ده روز درآنجا اقامت‌ دارند.و پس از آن راهی کربلا میشوند وحالا کاروان قصه ما تا رسیدن به نجف راهی نداشتند.فرنگیس سواربرالاغ به دوردست‌ها خیره شده بود که ناگهان از پشت‌سرشان گردوخاکی برهوا شد و صدای سم‌اسبهایی که بی‌مهابا می‌تاختند به گوش کاروانیان رسید. سرکاروان هراسان خود را به انتهای کاروان رسانید و زیرلب زمزمه کرد: _لعنت بر دل سیاه شیطان..گمانم به کمین راهزنان گرفتار شدیم..