برای استقبال نیومد فقط صداشو شنیدم اسممو صدا کرد گفت از پله ها بر
یم بالا
یه لحظه ترسیدم به دوستم گفتم نکنه بلایی سرمون بیاره گفت نترس هیچی نمیشه
پله ها رو که بالا رفتم چیزی دیدم که تمام استرس ها و حسرت هامو فراموش کردم.
تاج گل بزرگی که اسم من رو روش بین گل های سفید با گل های قرمز نوشته بود. فوری آهنگی که با اسمم همخونی داشت و گذاشت و هیجان زده به اطراف نگاه کردم.
شش ماه با شوهرم زیر یکسقف بودم و ذره ای محبت ندیده بودم. الان مردی غریبه برای من تصویری رویایی ساخته بود....
#ادامهدارد...
#بهخدااعتمادکن
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤
#درددلاعضا
#اشتباههمسرمن_چهارم
خیلی مهربون بود.محبتی که بهم کرد کرد و تو خونهی پدرم هم ندیده بودم.شوهر که هیچی...
بعد دو ساعت گفتم باید برگردم. هر چی اصرار کرد بمون گفتم نه داداشم دعوام میکنه. در واقع داشتم از ترس اینکه شوهرم بفهمه سکته میکردم
آژانس گرفت و برگشتیم. ترسیدم برمخونهمون رفتم خونهی بابام. جلوی در خونهی بابام دیدم شوهرم وایستاده کنار ماشینش و به اطراف نگاه میکنه گوشیشم کنار گوشش بود احتمالا داره شمارهی خاموش منو میگیره.
به راننده گفتم بایسته. خدا رو شکر کردم که در خونهی بابام باز بود. از ماشین پیاده شدم و با سرعت رفتم خونه ی پدرمو درو بستم
شوهرم شروع کرد به در زدن. هر چی به مادرم گفتم باز نکن گوش نکرد و دررو باز کرد.
عصبانی اومد داخل و شروع کرد به داد و بیداد
گفتم با دوستم رفته بودیم خیابون گردی. مامانم انقدر باهاش حرف زد که ارومش کرد. با ترس برگشتم خونمون.
منتظر بودمبه دعوای بزرگ تو خونه راه بندازه. یا حتی کتکم بزنه ولی مثل همیشه فقط قهر کرد.
تماس هام با اون مرد دیگه خیلی داشت جدی میشد. باید حقیقت رو بهش میگفتم.
یه روز زنگ زدم و با گریه بهش گفتم دروغ گفتممجردم. متاهلم و دیگه زنگ نزن. اولش باور نکرد گفت از ترس داداشم دارممیگم .
کلی قسم خوردم تا باورش شد. دلم از زندگیم پر بود شروع به درد دل کردم. گفتم شش ماه از زندگیم میگذره ولی هیچ رابطه ای با شوهرم نداشتیم. حرفامو گوش کرد گفت طلاق بگیر خودم میام خاستگاریت. از پیشنهاش خوشحال شدم. شروع کردم به برنامه ریزی که جه جوری به خانوادم بگم که طلاق میخوام.
شب شوهرم اومد. رفتارش تغییر کرده بود. بردم رستوران و با همشامخوردیم. برام هدیه خریده بود و گفت میخواد از اول باهام شروع کنه.
وقتی باهام مهربون حرف زد و محبت کرد دو دل شدم که به اون مرد چه جوابی بدم.
#ادامهدارد...
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤
#درددلاعضا
#اشتباههمسرمن_پنجمپایان
شب تا صبح فکر کردم. از خودم بدم اومد. تصمیم گرفتم صبح بهش زنگ بزنم بگم دیگه نمیتونم ادامه بدن و دوست دارم با شوهرم بمونم.
صبح که از خواب بیدار شدم شوهرم رفته بود سر کار. گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم
گفتم دیگه زنگ نزن. من اشتباه کردم. شوهر دارم.تا الان خیانت کردم از این به بعد میخوام خوب رفتار کنم.
اونور شروع کرد به گریه کردن. گفت به خاطر من زندهست اگه من نباشم خودشو میکشه.
گفتم امیدت به خدا باشه من کی ام...
یه دفعه در خونه باز شد و شوهرم اومد داخل از ترس گوشی رو انداختم.
انقدر مشکوک رفتار کردم که شوهرم اومد جلو گوشیم رو برداشت و کنار گوشش گذاشت
گفت تو کی هستی اونم نامردی کرد و هنهوجیز رو گفت. گفت زنت دوستت نداره کنار تو مثل خواهرت میونه. اون متو دوست داره طلاقش بده خودم میامخستگاریش😔
شوهرم فحشش دادو قطع کرد. با مهربونی گفت بهم بگو چی کار کردی. با خودم گفتم الان که منطقی شده بزار حرفم دلمو بزنم. همه چی رو گفتم جز اون قسمتی که رفتم خونهش شوهرمم همهی حرفامو گوش کرد. تموم که شد بلند شد شروع کرد به کتک زدن من و خودش...😢
یه هفته زندگیم جهنم شد. بعد یه هفته بعش گفتم من دیگه حون ندارم یا طلاقم بده یا ببخشم
دوباره با کتک و دعوا سوار ماشینم کرد و برد جلوی دادگاه
با خودم گفتم خدا رو شکر میخواد طلاق بده راحت میشم از دستش از ماشین میادم کرد و جلوی در دادگاه دوباره کتکم زد و گفت تو رو یا میبخشم یا زیر دستم میمیری. طلاقی در کار نیست.
ولی بعد اون دیگه دست رومبلند نکرد.کلا رویهی برخودش عوض کرد. باهاممهربون شد. خیلی مهربون. فهمیده بود چرا به اونجا رسیدیم.
الان چند ساله از اون ماجرا میگذره. خیلی محدودم کرده. یه پسر داریم و الان کنار هم خوشبختیم
اون روزا خیلی بهم سخت گذاشت ولی خدا رو شکر میکنم که اون روز شوهرم اومد و همه جی رو فهمید وگرنه معلوم نبود الان تو چه کثافتی غرق بودم.
#پایان
#بهخدااعتمادکن
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405