eitaa logo
‌زُلفـــٰا!🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
278 ویدیو
72 فایل
‌‌‌‌‌﷽ ‌‌• . -∞↻خوشم‌ڪہ‌عاقبتم‌گره‌بہ‌زلف‌تو‌خورد...!(: اکثر پستا موقته پس سعی کن سریع سین کنی؛ . • ناشناس‌بگو:)🌱 https://daigo.ir/secret/21013283559 ±آرے... مَہ‌در‌مدار‌زݪـف‌تو‌تعریف‌مۍ‌شود؛ . • ------ ببین چی خبره 👀🚶 @Noora_graph
مشاهده در ایتا
دانلود
+ و‌ من شدم《ایران》! من باید پاسخگوی همه نقاط قوت و ضعف ایران میبودم! انگار من مسئول همه شرایط و وقایع بودم؛ چاره ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم! من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن طور که باید و شاید وظیفه ام را انجام دهم؛ تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و... حافظ منافع کشور و مردمش! @karbalaiif
‌زُلفـــٰا!🇵🇸
#بریده_ڪتاب بُعد زمان و مڪان در آن جا وجود نداشت. من چقــدر افرادے را دیدم ڪہ با {اختلاس} و {دزدے
+یک‌روز‌که‌مشغول‌زیارت‌بقیع‌بودم‌؛ متوجه‌شدم‌که‌مامور‌های‌وهابی‌دوربین ‌یک‌پسر‌‌را‌‌که‌میخواست‌از‌بقیع‌عکس‌بگیرد، گرفته‌اند!!!! جلو‌رفتم‌و‌به‌سرعت‌دوربین‌را‌گرفتم‌و‌به‌ صاحبش‌برگرداندم. به‌سمت‌انتهای‌قبرستان‌رفتم‌. درحال‌خواندن‌زیارت‌عاشورا‌بودم؛‌که‌به‌قبر‌عثمان‌رسیدم! مامورِ‌‌وهابی‌‌که‌دنبالم‌می‌آمد؛ "چی‌میگی‌؟!؟!داری‌لعن‌میکنی؟!!؟ گفتم:نخیر!!!دستم‌رو‌وِل‌کن. در‌همین‌حال‌یکدفعه‌به‌من‌نگاه‌کرد‌و‌حرفِ‌ زشتی‌به‌امیرالمومنین‌زد!!!! سکوت‌را‌جایز‌ندیدم‌و‌کشیده‌محکمی‌به‌ صورت‌او‌زدم؛ بلافاصله‌چهار‌مامور‌برسرِ‌من‌ریختندو‌ شروع‌به‌زدن‌کردند. یکی‌از‌مامورین‌ضربه‌محکمی‌به‌کتف‌من‌زد‌ که‌درد‌آن‌تا‌ماه‌ها‌اذیتم‌میکرد. در‌لحظات‌برسی‌اعمال‌،ماجرای‌درگیری‌در‌ قبرستان‌بقیع‌را‌به‌من‌نشان‌دادندو‌گفتند: 《شما‌خالصانه‌و‌فقط‌به‌عشق‌مولا‌علی‌با ‌آن‌مامور‌درگیر‌شدی‌و‌کتف‌شما‌آسیب‌دید.》 برای‌همین‌ثواب‌جانبازی‌در‌رکاب‌مولا‌علی ‌در‌نامه‌اعمال‌شما‌ثبت‌شده‌است..؛ 📍| @karbalaiif
_گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی ، باهاش میرفتی گذشته یا آینده ؟ + دستامو دور لیوانِ چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم ، گفتم : هیچکدوم ! _ گفت : دِ بگو دیگه ؟ یکیشونه انتخاب کن ! + گفتم : اگه ماشین زمان داشتم ، نه می‌رفتم گذشته نه می‌رفتم آینده ! _ گفت : پس چیکار می‌کردی دیوونه ؟ + گفتم : زمان رو همینجا متوقف می‌کردم وُ تا ابد به بهونه‌ی سرد شدنِ این فنجون چای همینجا پیش تو میموندم ! 👤 📚 📚| @karbalaiif
دلمشکست‌اشکم‌جاری شد؛ باخودم‌گفتم:یابقیت‌الله! اگرامروزکمکم‌کنی‌تا‌به‌امتحانم‌برسم؛ قو‌ل‌میدهم‌که‌تا‌آخر‌عمرنمازم‌رااول ‌وقت‌بخوانم! چندلحظه‌ای‌بیشترنگذشته‌بود... 📚| @karbalaiif
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این‌طور میگی؟ مگه اولین باره میری ماموریت؟ لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه!من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست... •شهیدحمیدسیاهکالی مرادی اززبان همسرشهید• @karbalaiif
شهر‌خـدا شهرهاهمه‌درظرف‌مکان‌جای‌ندارند. خداوندمهربان‌درعالم‌شهری‌دارد‌؛که‌درظرف‌زمان‌‌قراریافته‌است... شهرخدافرصتی‌ست‌که‌وقتی‌نسیم‌ملایمش‌می‌آیدوتورا‌دربرمیگیرد؛فکرمیکنی‌برای‌همیشه‌باتو‌خواهد‌ بود؛ولی‌ناگاه‌مانند‌یک‌رویاتوراتنها‌میگذارد‌ومیرود‌وتنها‌خیال‌روی‌ماهش ‌باقی‌میماند ‌ودر‌روز‌مرگی‌‌هاپنهان‌میشود. شب‌وصالش‌بسیار‌کوتاه‌است‌وروز ‌فراقش‌بی‌طولانی.... |نویسنده: | @karbalaiif