eitaa logo
‌زُلفـــٰا!🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
278 ویدیو
72 فایل
‌‌‌‌‌﷽ ‌‌• . -∞↻خوشم‌ڪہ‌عاقبتم‌گره‌بہ‌زلف‌تو‌خورد...!(: اکثر پستا موقته پس سعی کن سریع سین کنی؛ . • ناشناس‌بگو:)🌱 https://daigo.ir/secret/21013283559 ±آرے... مَہ‌در‌مدار‌زݪـف‌تو‌تعریف‌مۍ‌شود؛ . • ------ ببین چی خبره 👀🚶 @Noora_graph
مشاهده در ایتا
دانلود
+برش کتاب...📚 ✨باید از بیابانی🏜رد میشد که میگفتند شب ها پر از جن و دیو است و خطرناک؛راه افتاد. شب🌙 خورده بود به بیابان. نه میتوانست توقف کند و نه برود. هرچه فکر کرد دید رفتن بهتر از ماندن. سرش را بلند کرد و چشم دوخت به آسمان —خدایا خودت دریابم با ذکر و دعا بیابان رارد کرده بود . ساعت های که تنهایی اش را باذکر و دعا گذرانده بود آرامش عجیبی پیدا کرده بود ... اَلا بِذِکره الله تَطمَئِنَّ القلوب +آگاه باشید که دلها❤️ تنها بایاد خدا آرامش می یابد🌱 @karbalaiif
+برش کتاب 📚 سرش را به میان دودست میبرد و با گریه میگوید: کسی که امام زمان خود را به درستی بشناسد،ازاو فاصله نمیگیرد... +اقیانوس_ مشرق🌅 @karbalaiif
+ 📚 یادت هست؟! که میگفتی مرا ببرید بهشت زهرا... پیش محمد علی دفنم کنید؛ محمد علی غریب است! به هوای من هم که شده سر مزارمان پیش تر بیایید' چشم مادر..؛ می برم؛ می سپارمت دستِ محمد علی فقط مادر! محمد علی را که دیدی،همدیگر را که در آغوش گرفتید؛محکم فشارش نده! هم بدن تو زخم است... هم بدن محمد علی... خوشی دنیایتان،مسلمان بودن و در راه اسلام کار کردن و فدا شدن بود! خوشی آخرتتان همنشینی با فاطمه و حسین(ع)... گوارایت باشد؛ مادر..! جای من هم به حسین و فاطمه سلام بدهید" @karbalaiif
✨ ♥️دخٺرڪ از پنجره بیرون را نگاه کرد. آفٺــاب با گـل هاے درخــشـاݩ باغچـه حـرف میزد. ودرخـٺ بزرگــ با گنجشڪ هایے که دوسٺشــان داشت. نـاگهـاݩ صداے نازڪ نوزاد با فـواره گنشـڪ هاے روے درخـٺ پـر ڪشید.... @karbalaiif
#معرفی_کتاب +برشی_از_کتاب📚 درِ خانه امام`،در حالی باز شد که سرداران و لشکریان و درباریان با تفاخر و سوار بر اسب،دمِ درِ خانه منتظر بودند. و مردم... در کوچه ها و بر پشت بام ها' چشم به رهِ امام بودند. عطرِ خوشش♡همه جارا گرفت؛ ردایی بر دوشش.... عمامه ای از کتان بر سر... در دستانِ مبارک! بدون آنکه کفشی بر پا داشته باشد." گام هایی، استوار! وقار و طمانینه؛ جلوه ای الهی و نورانی با تکبیری که همه ی دل ها را تکان داد! جلوه عجیبی داشت؛حالِ امام و همه ای که با دو چشم می دیدند؛ با لب ها... تکبیر و تحلیل امام را همراهی میکردند! انتهای جمعیت به چشم نمی آمد' مردم پیاده و پا برهنه، همراهی میکردند و اشک،اشک،اشک به اراده ی هیچ کس نبود؛ #معرفی_کتاب #کتاب_خوب #یک_جرعه_کتاب #یک_برش_از_کتاب
داخل دانشگاه جلویم سبز شد.خیلی جدی و بی مقدمه گفت:چرا هرکی رو میفرستم جلو جوابتون منفیه؟؟ بدون مکث گفتم: ما به درد هم نمیخوریم! بااعتماد بنفس صدایش را صاف کرد و گفت:ولی من فکر میکنم خیلی به هم میخوریم! جوابم را کوبیدم توی صورتش:ادم باید کسی که میخواد همراهش باشه به دلش بشینه! @karbalaiif
+برشی از کتاب: خودش را روی صندلی انداخت. قلبش شروع کرده بود به نقاره زدن. دست روی سینه گذاشت. شاید آمده بودند نمایشگاه را ببینند. از جا پرید. دست پاچه شده بود. نمی دانست توی آشپزخانه قایم شود یا اتاق خواب. به خودش گفت: «برای چی باید مثل دزدها قایم بشم؟ کار بدی که نکرده م. با این کارهای بچگونه، خودمو رسوا می کنم.» @karbalaiif
+برشی از کتاب +نورا خیره به آسمان،داشت ستاره های بیشمار را میکاوید. _یک شب قبل از آمدن این جوان،در خواب دیدم که ستاره های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه.غرق ستاره ه ابودم وه از سمت ماه صدایی به من گفت:"کیمیا را عرضه کن" جابر کتاب را بست و بوسید. با تعجب پرسید:کدام کیمیا؟ میدانست وقتی نورا زبان باز میکند،شنونده که عاقل باشد،میفهمد این زبان وصل به سینه ای ست مطمئن و پر دانش. نورا نگاهی به حیاط انداخت که با چند ساعت قبل قابل مقایسه نبود. _بالاخره حیاط این خانه هم از ماتم درامد... 📖📚 @karbalaiif
+ و‌ من شدم《ایران》! من باید پاسخگوی همه نقاط قوت و ضعف ایران میبودم! انگار من مسئول همه شرایط و وقایع بودم؛ چاره ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم! من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن طور که باید و شاید وظیفه ام را انجام دهم؛ تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و... حافظ منافع کشور و مردمش! @karbalaiif
‌زُلفـــٰا!🇵🇸
#بریده_ڪتاب بُعد زمان و مڪان در آن جا وجود نداشت. من چقــدر افرادے را دیدم ڪہ با {اختلاس} و {دزدے
+یک‌روز‌که‌مشغول‌زیارت‌بقیع‌بودم‌؛ متوجه‌شدم‌که‌مامور‌های‌وهابی‌دوربین ‌یک‌پسر‌‌را‌‌که‌میخواست‌از‌بقیع‌عکس‌بگیرد، گرفته‌اند!!!! جلو‌رفتم‌و‌به‌سرعت‌دوربین‌را‌گرفتم‌و‌به‌ صاحبش‌برگرداندم. به‌سمت‌انتهای‌قبرستان‌رفتم‌. درحال‌خواندن‌زیارت‌عاشورا‌بودم؛‌که‌به‌قبر‌عثمان‌رسیدم! مامورِ‌‌وهابی‌‌که‌دنبالم‌می‌آمد؛ "چی‌میگی‌؟!؟!داری‌لعن‌میکنی؟!!؟ گفتم:نخیر!!!دستم‌رو‌وِل‌کن. در‌همین‌حال‌یکدفعه‌به‌من‌نگاه‌کرد‌و‌حرفِ‌ زشتی‌به‌امیرالمومنین‌زد!!!! سکوت‌را‌جایز‌ندیدم‌و‌کشیده‌محکمی‌به‌ صورت‌او‌زدم؛ بلافاصله‌چهار‌مامور‌برسرِ‌من‌ریختندو‌ شروع‌به‌زدن‌کردند. یکی‌از‌مامورین‌ضربه‌محکمی‌به‌کتف‌من‌زد‌ که‌درد‌آن‌تا‌ماه‌ها‌اذیتم‌میکرد. در‌لحظات‌برسی‌اعمال‌،ماجرای‌درگیری‌در‌ قبرستان‌بقیع‌را‌به‌من‌نشان‌دادندو‌گفتند: 《شما‌خالصانه‌و‌فقط‌به‌عشق‌مولا‌علی‌با ‌آن‌مامور‌درگیر‌شدی‌و‌کتف‌شما‌آسیب‌دید.》 برای‌همین‌ثواب‌جانبازی‌در‌رکاب‌مولا‌علی ‌در‌نامه‌اعمال‌شما‌ثبت‌شده‌است..؛ 📍| @karbalaiif
•|⛰~🌪|• چشم امام به یارے کسانی چون حبیب است... حبیب، امید امامش بود. ڪارے کن که امید امامت باشی... امید...!✨ @karbalaiif