✨
♥️دخٺرڪ از پنجره بیرون را نگاه کرد.
آفٺــاب با گـل هاے درخــشـاݩ
باغچـه حـرف میزد.
ودرخـٺ بزرگــ با گنجشڪ هایے که دوسٺشــان داشت.
نـاگهـاݩ صداے نازڪ نوزاد
با فـواره گنشـڪ هاے روے درخـٺ پـر ڪشید....
#معرفی_کتاب_خوب
#فواره_گنجشک_ها
#یک_جرعه_کتاب
#کتاب_بخونیم
@karbalaiif
داخل دانشگاه جلویم سبز شد.خیلی جدی و بی مقدمه گفت:چرا هرکی رو میفرستم جلو جوابتون منفیه؟؟
بدون مکث گفتم: ما به درد هم نمیخوریم!
بااعتماد بنفس صدایش را صاف کرد و گفت:ولی من فکر میکنم خیلی به هم میخوریم!
جوابم را کوبیدم توی صورتش:ادم باید کسی که میخواد همراهش باشه به دلش بشینه!
#یک_جرعه_کتاب
#معرفی_کتاب_خوب
#کتاب_خوب
#قصه_دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#پیشنهادی
@karbalaiif
+برشی از کتاب:
خودش را روی صندلی انداخت. قلبش شروع کرده بود به نقاره زدن. دست روی سینه گذاشت. شاید آمده بودند نمایشگاه را ببینند. از جا پرید. دست پاچه شده بود. نمی دانست توی آشپزخانه قایم شود یا اتاق خواب. به خودش گفت: «برای چی باید مثل دزدها قایم بشم؟ کار بدی که نکرده م. با این کارهای بچگونه، خودمو رسوا می کنم.»
#شب_صورتی
#معرفی_کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
#یک_جرعه_کتاب
#کتاب_خوب
@karbalaiif
+برشی از کتاب
+نورا خیره به آسمان،داشت ستاره های بیشمار را میکاوید.
_یک شب قبل از آمدن این جوان،در خواب دیدم که ستاره های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه.غرق ستاره ه ابودم وه از سمت ماه صدایی به من گفت:"کیمیا را عرضه کن"
جابر کتاب را بست و بوسید. با تعجب پرسید:کدام کیمیا؟ میدانست وقتی نورا زبان باز میکند،شنونده که عاقل باشد،میفهمد این زبان وصل به سینه ای ست مطمئن و پر دانش.
نورا نگاهی به حیاط انداخت که با چند ساعت قبل قابل مقایسه نبود.
_بالاخره حیاط این خانه هم از ماتم درامد...
#کیمیاگر
#معرفی_کتاب_خوب
#کتاب_بخونیم
#یک_جرعه_کتاب
#نویسنده_رضامصطفوی
📖📚 @karbalaiif