1699204.mp3
6.52M
🔺 دعای ندبه
🎤 بانوای: استاد فرهمند
💫یار مهدوی من...!
🤲🏻بیا تا برای آوردن اماممان هم پیمان شویم، بیا تا میله های قفس نفسمان را بشکنیم،
🌷بیا تا دست در دست هم برای دیدن روی گل مهدی فاطمه دعا کنیم، بیا تا ما هم زمینه ساز پایان یافتن ناآرامی های دوران باشیم.
✨اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج✨
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
( دعای ندبه را بخوانید حتی اگر یک صفحه از آن را بخوانید. حتما سعی کنید با معنی بخونید و بعدا اثرش رو خواهید دید 👌)
آجرک الله یا صاحب الزمان♥️
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ غیبت امام زمان علیه السلام
حجت الاسلام حامد کاشانی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿
#نَشـــــــر=صَــــدَقِه جاریِه📲
┄┄┅┅┅❅⏰❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «امام زمان از اینها استفاده میکنه...»
#امام_زمان
استاد#رائفی_پور
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 شیعیان باید تا ماه رمضان و ظهور امام صبر کنند...
⭕️ به دلیل وجود مدعیان دروغین و پرچمهای مشتبه و باطل، شبهات فراوان، و سختی تشخیص حق از باطل در آخرالزمان (خصوصا در آستانهٔ ظهور)، در روایات به شیعیان رخصت داده شده از پیوستن به قیامهای حتی برحق دست نگه دارند؛ تا ماه رمضان و ظهور حضرت مهدی علیهالسلام در این ماه صبر کنند:
🌕 آقا امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«هنگامی كه ماه رجب شد به نام خداى عزّ و جلّ به سوی ما رو آوريد و پیش آئید، و اگر خواستيد تا ماه شعبان هم عقب اندازيد زيانى نيست (و عيبى ندارد) و اگر بخواهيد ماه رمضان هم (اقدام به كارى نكنيد و) فريضه روزه را در ميان خانواده خود بگيريد شايد اين كار موجب نيروى بيشترى براى شما باشد، و خروج سفيانى براى علامت و نشانه شما را بس است و آن نشانۀ حتمى است.»
عَنْ عِيصِ بْنِ اَلْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ.. إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اِسْمِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلاَ ضَيْرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِي أَهَالِيكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَى لَكُمْ وَ كَفَاكُمْ بِالسُّفْيَانِيِّ عَلاَمَةً.
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۰۱
📗الکافي، ج ۸، ص ۲۶۴
📗الوافي، ج ۲، ص ۲۲۲
📗وسائل الشیعة، ج ۱۵، ص ۵
🔴 نکتــــــه:
برای پیوستن به قیامهای برحق رعایت دو شرط اساسی، لازم و ضروری است:
❶: حفظ جان و عدم بذل آن:
آقا امام باقر علیهالسلام در انتهای حدیث مربوط به قیام قومی از مشرق میفرمایند: من اگر آن زمان را درک کنم جانم را برای صاحب این امر نگه میدارم؛ یعنی امام نمیخواهند مستقیما پیوستن به این قیامها را واجب بسازند و بر جهاد و شهادت در رکاب امام زمان علیه السلام تاکید دارند!
❷: شناخت کافی و حصول یقین:
به بیانی سادهتر تا کسی مطمن نشده و یقین حاصل نکرده که فلان قیامگر یمانی حقیقی و خراسانی واقعی و شعیب بن صالح ذکر شده در روایات است، باید از پیوستن به هر قیامی جداً خوداری کند تا ظهور امام در ماه رمضان.
🌤#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بالاخره زمان ظهور چه موقع است ؟
🔵 چرا نباید زمانش رو بدونیم ؟
🎙 #استاد_رحیمپور_ازغدی
#امام_زمان
#جمعه روز موعود
#مهدےجان
ز عشقت سوختم ای جان،کجایی
بماندم بی سر و سامان،کجایی
نه جانی و نه غیر از جان،چه چیزی
نه در جان نه برون از جان،کجایی
"ز پیدایی خود پنهان بماندی"
چنین پیدا چنین پنهان،کجایی
هزاران درد دارم لیک بی تو
ندارد درد من درمان،کجایی
چو تو حیران خود را دست گیری
ز پا افتادهام حیران،کجایی
ز بس کز عشق تو در خون بگشتم
نه کفرم ماند و نه ایمان،کجایی
بیا تا در غم خویشم ببینی
چو گویی در خَم چوگان،کجایی
ز شوق آفتاب طلعت تو
شدم چون ذره سرگردان،کجایی
شد از طوفان چشمم غرقه کشتی
ندانم تا درین طوفان کجایی
چنان دلتنگ شد عطار بی تو
که شد بر وی جهان زندان،کجایی...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
🎥کلیپ
🎙استاد#شجاعی
🔸باید غم آقا بیفته تو دلت...😭
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا سید بحرالعلوم
سید بن طاووس
و مقدس اردبیلی
این قدر با #امام_زمان_عج
رفیق بودن ولی من نه؟!...
#استادعالی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیدانستیم از ظهورت چقدر فاصله داریم آقا
آه ، از جمعه بی تو گله داریم آقا
#غروب جمعه
#دلتنگی😭
🎙 #صابر_خراسانی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
خط قرمز زندگی.mp3
6.72M
#تلنگری
#رهبری
#استاد_شجاعی
از این خط قرمز عبور نکنید❌
چه در زندگی فردی
چه در زندگی خانوادگی
چه ...
تمام برکات و امدادهای خدا
بعد از این خط قرمز از بین میرن
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سربازی امام زمان چه لوازمی نیاز دارد؟🌷
مقام معظم رهبری
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
چقدر قشنگ♥️!
+چشاتونو نیمه باز بزارید ^^
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
🔴 فراخوان ۳۱۳ نفر با اسم اعظم الهی
هر کجا باشيد، خداوند همهی شما را حاضر مىكند؛ زيرا او بر هر چيزى تواناست. (بقره/۱۴۸)
🌕 امام صادق علیهالسلام فرمودند:
وقتی که به حضرت قائم عجلالله فرجه اذن ظهور داده شد، خدا را با نام عبرانیش -به اسم اعظم الهی- میخواند. پس دعایش مستجاب شده و اصحابش که سیصد و سیزده نفرند، مانند پاره ابرهای پاییزی گرد او اجتماع میکنند و آنان پرچمداران او هستند؛ بعضی از آنان شب از بستر خود ناپدید شده و در مکه صبح میکنند و برخی دیده میشود که در روز روی ابری نشسته سیر میکنند..!
عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِذَا أُذِنَ الْإِمَامُ دَعَا اللَّهَ بِاسْمِهِ الْعِبْرَانِیِّ فَأُتِیحَتْ لَهُ صَحَابَتُهُ الثَّلَاثُمِائَةِ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ قَزَعٌ کَقَزَعِ الْخَرِیفِ وَ هُمْ أَصْحَابُ الْأَلْوِیَةِ مِنْهُمْ مَنْ یُفْقَدُ عَنْ فِرَاشِهِ لَیْلًا فَیُصْبِحُ بِمَکَّةَ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُرَی یَسِیرُ فِی السَّحَابِ نَهَاراً
📗الغيبة(للنعمانی)،ب۲٠، ص ۳۱۲
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حال و هوای شهرهای یمن در ایام ولادت آقا رسول الله(ص)
❤️چه زیباست ما هم حال و هوای شهرمان را سبزپوش و آماده استقبال از بزرگترین گوهر الهی و پدر بزرگی منجی عالم بشریت کنیم .
✊ یمن محور گرامیداشت ولادت اسوه عالمیان حضرت رسول الله (ص)
🔹مردم یمن از مصادیق دین مداری و پایبندی اجتماعی به اصول و مناسک اسلامی هستند.
🔹ولادت پیامبر اکرم(ص) یکی از ویژهترین مناسبت های مذهبی در یمن است که معمولا مردم یمن از یک ماه قبل به استقبال عید "مولد النبی" میروند.
🔹عید ولادت نبی مکرم اسلام(ص) برای مردم یمن به قدری مهم و حائز اهمیت است که حتی در اوج جنگ و بحران نیز جشن و مراسمات آن با حضور هزاران نفر از مردم در شهر های گوناگون برگزار شده است.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
29.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شستشوی حرم وضریح وصحن امام حسین ع. پس از ماها حزن واندوه..بسیار زیباست واولین بار به این زیبایی دیده شده خیلی زیباست..
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
برگرد نگاه کن قسمت 60 –اگه تو نمیتونی من خودم پسانداز دارم بهش میدم. نادیا لقمهنانی در دهانش گذ
برگرد نگاه کن
قسمت 61
از ترس کرونا، چون نادیا همراهم بود سوار مترو نشدیم. مسافت زیادی را پیاده رفتیم و بعد بقیهی مسیر را تاکسی گرفتیم.
با پولی که نادیا داشت فقط توانستیم یک بسته بلدرچین و
یک کیلو گوشت و چند کیلو سیب بخریم.
نادیا با دیدن بلدرچینها پرسید:
–هرکس کرونا بگیره باید از اینا بخوره؟
یکی از نایلونها را به دستش دادم.
–رستا میگفت موقعی که برادر شوهرش مریض شده از اینا براش خریدن. واسه بنیه بدن خوبه.
–یعنی منم کرونا بگیرم از اینا برام میخری؟
لبخند زدم.
–نه بابا، پولم کجا بود. به نفع خودت بلایی سرت نیاد.
به رستا زنگ زدم تا بپرسم آقا رضا چه ساعتی کپسول اکسیژن را میفرستد.
رستا گفت:
–اتفاقا همین الان زنگ زد گفت تا نیم ساعت دیگه میرسن.
خیالم راحت شد. به در خانهی ساره که رسیدیم در باز بود و جلوی در یک وسیلهای مثل گاری بود.
ما همانجا جلوی در ایستادیم. از ترسم نمیتواستم زنگ بزنم.
نادیا که همان طور با حیرت به اطراف نگاه میکرد پرسید:
–خونشون اینجاست؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
دستش را به طرف زنگ برد.
–خب زنگ بزن یکی بیاد جلو در دیگه.
فوری دستش را کشیدم.
–بیا کنار، زنگشون خرابه ممکنه برق بگیرتت.
همان لحظه شوهر ساره با دوگونی از خانه خارج شد. قد متوسطی داشت با موهای کم پشت و صورت آفتاب سوخته، تقریبا سی ساله با لباسهایی کهنه و رنگ و رو رفته، قبلا که میخواستم سوپ را تحویلش دهم دیده بودمش، گونیهایی که دستش بود همانها بود که آن روز در گوشهی حیاط دیده بودم.
شوهر ساره با دیدن ما کمی خوش و بش کرد و بعد به وسایلی که در دستمان بود نگاه کرد.
قبل از این که او حرفی بزند من زودتر گفتم:
–امدیم ملاقات ساره. حالش چطوره؟
گونیها را روی چرخ گذاشت.
–دست شما درد نکنه، شرمنده میکنید. ساره هم بد نیست. البته زیاد فرقی نکرده.
نایلونها را به طرفش گرفتم.
–بفرمایید، ببخشید دلم میخواست بیام ببینمش ولی...
بین حرفم دوید.
–شما ببخشید که به خاطر این بیماری لعنتی نمیتونم تعارفتون کنم بیایید خونه. خیلی تو زحمت افتادین.
نایلونها را گرفت و دوباره تشکر کرد و در ادامهی حرفش را گفت:
–آقا مهندس چیکار میکنن؟ حالشون خوبه؟ اون روز خیلی زحمت افتادن.
اول متوجه نشدم منظورش از مهندس کیست؟ ولی وقتی ادامهی حرفش را شنیدم فهمیدم امیر زاده را میگوید.
نادیا با تعجب نگاهم کرد.
و من فقط لبخند زدم و او ادامه داد.
–واقعا یه انسان واقعیه، اون روز بدون این که از کرونا بترسه امد همهی کارهای من رو انجام داد. خدا خیرش بده، از اون روز نگرانش بودم گفتم نکنه از من گرفته باشه، بخصوص وقتی ساره مریض شد.
بعد رویش را برگرداند و چند سرفه کرد.
نـویسنده لیلا فتحی پور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
برگرد نگاه کن
قسمت62
من و نادیا یک قدم عقب رفتیم.
–نگران نشید، دوتا ماسک زدم.
بعد منتظر ماند که جواب سوالش را بدهم.
چشم به زمین دوختم.
–راستش آقای امیر زاده مریض شدن.
آه از نهادش بلند شد.
–یعنی از من گرفته؟ بعد سرش را تکان داد:
–بیچاره امد ثواب کنه کباب شد. با نگرانی پرسید:
–الان حالشون چطوره؟
دستهایم را در هم قفل کردم.
–راستش به کپسول اکسیژن نیاز داره، بعد برایش توضیح دادم که میخواهم کپسول را ببرم ولی جایگزین میشود.
کف دستش را به پیشانیاش زد.
–ای خدا، پس حالش بده.
–ریهاش درگیر شده، البته فکر کنم کپسول اجارهایی تا یه ربع دیگه برسه. من که اینو ببرم یکی دیگه جاش میاد.
خواست به داخل خانه برود که برگشت.
–شما بفرمایید حداقل تو حیاط با ایستید، اینجا جلوی در خوب نیست. من الان میرم بازش میکنم براتون میارم.
داخل حیاط که شدیم نگاهی به نادیا انداختم. با ابروهای به هم گره خورده مات و متحیر جزٔ جزء حیاط و خانه را از نظر میگذراند.
جالب بود برایم که اصلا حرفی نمیزد.
بچههای ساره آمدند و جلوی در ورودی ساختمان ایستادند و به ما زل زدند.
نادیا هم مات آنها خیرهشان شده بود.
من از قبل برایشان خوراکی خریده بودم.
زیپ کیفم را باز کردم و نایلون خوراکیها را به دستشان دادم.
فوری گرفتند و رفتند.
بالاخره نادیا زبانش باز شد.
–اینا بچههاشن؟
–آره.
–با بغض پرسید:
–کاش میگفتی بچه دارن یه اسباب بازی چیزی براشون میاوردم.
–من که قبلا گفته بودم، جنابعالی وقتی سرت تو اون تبلته هر چی میشنوی بازتاب میشه.
شالش را روی سرش مرتب کرد.
–حالا این بیچاره ها مریض نشن.
–بچهها هم مریض بودن، ولی خیلی خفیف، حالا دیگه خوبن.
–باز خدا رو شکر خونه از خودشون دارن.
–نه بابا مستاجرن.
چشمهایش گرد شد.
–واسه این خرابه پولم میدن؟
سرم را تکان دادم.
–بالاخره سقف رو سرشونه دیگه.
–شبا اینجا نمیترسن دزد بیاد؟
پوزخندی زدم.
–دزد بیاد چی رو ببره؟ اینا که چیزی ندارن.
–راست میگی، دزد بیاد یه چیزی هم میزاره میره.
همان موقع کپسول اکسیژنی که قرار بود آقا رضا اجاره کند را آوردند.
ساره از پنجره اتاقی که رو به حیاط بود سلام کرد.
خواستم جلو بروم که نادیا گوشه ی آستینم را گرفت و زمزمه کرد.
–خطرناکه کجا میری؟
ساره هم دستش را به نشانه ی این که همانجا بمان بالا برد و با بی حالی گفت:
_بازم که من رو شرمنده کردی.
صدایش از ته چاه می آمد.
_من که کاری نکردم ساره جان. انگشانش را دور میله ی فلزی پنجره حلقه کرد با بغض گفت:
_تلما جان من اون روز تو مسجد به خاطر خواست تو اونم به خاطر پول، نماز خوندم، همون نماز باعث شد خدا تو و آقای امیرزاده رو جلوی راه من قرار بده...بعد صدای گریه اش بلند شد. شوهرش کنار کشیدش و پنجره را بست.
تاکسی اینترنتی گرفتم و شوهر ساره کپسول امیرزاده را داخلش گذاشت و حرکت کردیم.
در راه نادیا پرسید:
–تلما الان کجا میریم؟
–میریم کپسول اکسیژن رو بدیم به یه خیّر.
نادیا هنوز تحت تاثیر بچههای ساره بود.
–دلم برای اون بچهها خیلی میسوزه، لباساشون رو دیدی؟ الان پاییزه هوا سرده، دیدی چه پوشیده بودن؟ من جای اونا سردم شد.
نـویسنده لیلا فتحی پور
برگرد نگاه کن
قـسمت63
ماسکم را روی صورتم جابهجا کردم.
–دلسوزی که فایدهایی نداره، باید براشون یه کاری کنیم.
کنجکاو پرسید:
–چیکار؟
–خیلی کارا، مثلا این ماه هر کدوم از ما یه پولی بزاریم بعد بریم برای بچهها لباس بخریم.
نفسش را محکم بیرون داد.
–آخه مگه چقدر میشه.
–هر چقدر، خب هر کسی در توان خودش کمک میکنه.
بعدشم ما یه سری هزینههای بیخودیمون رو حذف کنیم میتونیم بیشترم کمک کنیم. ببین مثل اینا زیاد هستن.
مثلا نزدیک محل کار من یه مسجد هست که یه خانمی اونجا واسه نیازمندا کمک جمع میکنه، ما هم میتونیم همچین کاری کنیم.
همین آقا هم که الان داریم میریم این کپسول رو بهش بدیم خودش یکی از کسایی هست که خیلی به دیگران کمک میکنه.
فکری کرد و گفت؛
–هر چی فکر میکنم میبینم خرج بیخودی ندارم.
با گوشه ی چشمم نگاهش کردم.
با انگشتهایش بازی کرد و بعد سرش را بلند کرد.
_منظورت خریدن بدلیجات و لاکها و مجموعه ی گل سرهامه؟
–اونا به علاوه همهی چیزهایی که میبینی و خوشت میاد و همهی پول تو جیبیت رو یک جا خرجش میکنی بعدم با یکی دوبار استفاده دلت رو میزنه و نمیدونی چیکارش کنی.
شانهایی بالا انداخت.
–پس اگه تو بری دوستهای من رو ببینی چیمیگی، من در برابر اونا چیزی نمیخرم. البته پول ندارم، شاید داشتم میخریدم.
سرم را به علامت تایید حرفش تکان دادم.
–آره خب، راست میگی. شاید اونام یا اصلا همهی آدمها مثل من و تو گاهی از لاک خودشون بیرون بیان و آدمهایی امثال ساره رو ببینن که تازه ساره وضعش اونقدرا هم بد نیست، دیگه اونجوری زندگی نمیکنن.
با هیجان گفت:
–کاش دوستامم بیارم این بچهها رو ببینن، من مطمئنم خیلی کمک میکنن.
اخم کردم.
–مگه نمایشگاهه، تو براشون تعریف کنی اگه بخوان خودشون کمک میکنن. تو دبیرستان یه رفیق داشتم که وضع مالیشون خوب نبود. خیلی هم بیکس بود، پدر نداشت و خودش تک فرزند بود.
میگفت گاهی که دیگه از بیپولی و تنهایی خسته میشدم و به ستوه میومدم شروع به غر زدن و ناشکری کردن میکردم. اونوقت مادرم دستم رو میگرفت میبرد به بیمارستانها، میرفتیم ملاقات کسایی که بیماریهاشون درمان نداشت یا کسایی که با سختی برای درمان بیماریشون پول تهیه میکردن، مینشستیم و دردو دلهاشون رو گوش میکردم.
میگفت بعد یه مدت دیگه دیدن مریضام برام عادی شد بازم غر میزدم و مینالیدم.
بعد از اون مامانم من رو میبرد بهزیستی، اونجا پر بود از معلولهای ذهنی، جسمی حرکتی، حتی کسایی که شاید مشکل آنچنانی نداشتن ولی چون تو این دنیا هیچ کس رو نداشتن که پیششون بمونن اونجا ازشون نگهداری میکردن.
نـویسنده لیلا فتحی پور