eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣خنـده ها دلنشین شهدا نشان ازآرامــش دل دارد وقتی دلت با"خـــدا"باشد لبانت همیشه می خنـــدد اگر باخدا نباشی هرچقدر هم شادی کنی، آخرش دلت غمگین است ❣با ابراهیم هادی ، گم نمیشویم ❣
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌷امام سجاد فرمود : هرکس سه صلوات برای مادرم حضرت فاطمه س بفرستد 🌷 تمامی گناههانش بخشیده میشود ❣اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ❣
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#نوای قرآن
❇️بخشی از دستگاه های فاخر موسیقی در قرائت قاریان قرآن که از سالها و قرن ها بوده تا کنون.. نه اینکه فقط مخصوص زمان معاصر باشد. ❇️اینکه یک قاری قرآن، یا یک خواننده ، دستگاه های فاخر موسیقی را بشناسد، آواز خود را منطبق با اصول اخلاقی و شرعی جاری سازد تا صوت و نغمه، خوش الحان و به دور از غنا گردد، بسیار مهم است. ❇️جناب فارابی از عرفای بسیار مشهور می باشد که با آلت قانون (قانون یک نوع ساز است) در مجلسی می‌نواخته و همه ی اهل مجلس به خنده می افتادند و در همان لحظه نواخت ساز را تغییر می‌داده، به طوری که همه اهل مجلس که تا قبل از آن در حال خنده بودند، با شنیدن صدای ساز، به گریه می افتادند. ❇️خلاصه ی آخر و مهم اینکه 👈🏻موسیقی و نواخت، کل قلب را احاطه می‌کند و در بر می‌گیرد اگر مسموم بود، حتی اعتقادت را نابود می‌کند اگر محتوا داشت، تو را رشد می‌دهد در جهت تعالی. 👉🏻❌ موسیقی مبتذل، ابتدا وارد قلب می‌شود به همین خاطر ضمیر ناخودآگاه و مغز و رفتار فرد را تحت کنترل می‌گیرد.. زیرا این قلب است که "هیت" می‌شود و به هیجان در می آید،پس با شنیدن ترانه های مبتذل، هر مزخرفی را وارد قلب خودتان نکنید،😳چون به رفتار شما تبدیل خواهد شد. 👉🏻🔴🔴🔴 بهترین موسیقی دنیا ذکر ویاد خداوند است . الا بذکرالله تطمئن القلوب ... دل با ذکر خداوند آرامش میگیرد. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) چگونه یارانی می‌خواهد؟ 🔸در این روزهای ملتهب و آشفته زمین، برای یاریِ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در رفع موانع ظهور، قدم اول که مهمتر از بقیه‌ی کارهاست، چیست؟ 🎙"حجت‌الاسلام پناهیان" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | فراخوان علمی «سومین همایش ملی مهدویت و انقلاب اسلامی» با رویکرد تربیت اسلامی نسل منتظرمحور ها: ۱) نقش انقلاب اسلامی در گسترش تربیت مهدوی ۲) راهبرد عملیاتی انقلاب اسلامی در راستای زمینه سازی ظهور ۳) نقش انقلاب اسلامی در اصلاح نگرش به انتظار ظهور ۴) نقش انقلاب اسلامی در احیای آموزه مهدویت ۵) نقش مهدویت و انتظار در پیروزی انقلاب ۶) مهدویت و انتظار از نگاه امامین انقلاب ۷) نقش مهدویت و انتظار در پویایی هنر دینی در انقلاب اسلامی ۸) مهدویت؛ انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی؛ راهبردها و چالشها ۹) الگوی مفهومی راهبردهای تربیت مهدوی در نظام آموزشی کشور ۱۰) تحلیل رسالت مهدویت و انتظار در شکل دهی جامعه مهدوی ۱۱) بررسی و نقد الگوی ترییت مهدوی در نظام آموزشی کشور 📚 قالب های ارائه آثار: رساله دکتری، پایان نامه ارشد، مقالات علمی، پژوهش های کاربردی ⌛️مهلت شرکت در فراخوان: ۹ دی ۱۴۰۲ 📮 ارسال آثار: Mahdaviat.ir 🗓 زمان برگزاری: ۱۵ بهمن ۱۴۰۲ شیراز تالار سعدی 🎁 جوایز و هدایا: چاپ آثار برگزیده در نشریات علمی پژوهشی و کتاب اجلاس به همراه گواهی شرکت در فراخوان ▫️راه های ارتباطی با دبیرخانه: ☎️ شماره تماس: ۰۲۱۸۶۰۳۵۶۸۳ ۰۷۱۳۷۲۷۴۶۴۹ 📨 سامانه پیامکی: ۱۰۰۰۰۰۱۲ 🌐 mahdaviat.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#وظایف_منتظران ۶ 💠دعا کننده برای فرج حضرت مشمول برکات زیر می‌شود:👇 👈۱- سبب زیاد شدن اشراف نور امام
۷ 💠دعا کننده برای فرج حضرت مشمول برکات زیر می‌شود:👇 👈۱- بی حساب داخل بهشت می شود. 👈۲- از تشنگی قیامت در امان می ماند. 👈۳- در بهشت جاودان خواهد بود. 👈۴- مایه خراش روی ابلیس و مجروح شدن دل اوست. 👈۵- روز قیامت هدیه های ویژه ای دریافت می دارد. 📘 منبع: مکیال المکارم 🔹ادامه دارد .. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت444 علی که وارد شد انگار نه انگار که اتفاقی بینمان افتاده از همان اول شرو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت445 دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. بلند شدم تا آماده شوم. حرف ساره برایم مهم نبود باید خودم هم به آن جا می رفتم حداقل به بهانه ی آزمایش دادن. در طول مسیر ترافیک زیاد بود به خصوص نزدیک بیمارستان. برای همین خیلی طول کشید تا به بیمارستان برسم. بعد از معاینه ی دکتر به آزمایشگاه رفتم بعد هم به طبقه ای که هلما آن جا بستری بود. ساره روی صندلی روبروی اتاق هلما نشسته بود. با دیدن من بلند شد و با تعجب گفت: —إ...! اومدی؟ علی آقا خیلی وقته رفته. همان جا ایستادم. —کی اومده بود که... —من اومدم نبود. هلما می گفت تازه رفته. کلا بیست دقیقه بیشتر نمونده. نگاهی به در اتاق انداختم و آرام آرام جلو رفتم. —باهاش حرف زده؟ بهش چی گفته؟ ساره هم جلو آمد و پچ پچ کرد. —این پرستاره دوباره قاطی کرده نمی ذاره برم پیشش، الانم داخله. روسری را از کیفش بیرون آورد. —اینم مثلا آورده بودم سرش کنم، نشد؛ یعنی دیر رسیدم. همان لحظه پرستار از اتاق بیرون آمد و با دیدن من اخم کرد و با لحن عصبانی گفت: —خانم این جا بیمارستانه ها نه کاروان سرا. الان وقت ملاقاته؟ ساره گفت: —خانم! خود دکتر گفتن که نباید زیاد تنها باشه. نمی بینید حال روحیش تو چه وضعیه؟ پرستار اخمی کرد و با تشر گفت: —وقتی مشاورش هست دیگه نیازی به شماها نیست. خیالتون راحت، از وقتی با مشاور جدیدش حرف زده هم حال جسمیش بهتره هم حال روحیش. ساره با تعجب گفت: —به این سرعت؟! —آره، چون داره همکاری می کنه، اجازه ی شستشوی جای سوختگی هاش رو قبلا با دعوا و تنش می داد ولی الان خیلی بهتر شده. پرستار به من نگاه کرد و گفت: —باید استراحت کنه، شما هم برید. اگه خواستید، فردا ساعت ملاقات بیاید. زیر گوش ساره زمزمه کردم: –منظورش از مشاور، علیه؟ ساره نجوا کرد: –لابُد! به جز اون که کسی نبوده. بعد هم اشاره کرد که برگردم. ولی من مبهوت همان جا ایستاده بودم. پرستار رفت و ساره کنارم ایستاد. —تلما جان می خوای تو برو... نگاهم را به چشم های ساره دادم. —اونا به هم محرم شدن؟ ساره لب هایش را بیرون داد. —حتما دیگه، حالا تو چرا هول کردی بابا؟ چند روز که بیشتر نیست. ان شاءالله تا هفته ی دیگه هلما مرخص می شه و همه چی تموم می شه. نگران نباش! نمی دانستم ساره واقعا نمی تواند مرا درک کند یا خودش را به آن راه زده بود. با بلند شدن صدای گوشی اش سرگرم صحبت شد و من هم بدون خداحافظی به طرف خانه راه افتادم. علی دیر کرده و هنوز به خانه نیامده بود. به گوشی اش که زنگ زدم فوری جواب داد و با خوشحالی گفت: —تو راهم عزیزم، شامم گرفتم. اگه شام درست کردی بذارش برای فردا. هنوز از حیرت حرف های پرستار بیرون نیامده بودم. حالا این خوشحالی بی دلیل علی را نمی توانستم هضم کنم. لیلافتحی‌پور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت446 با خوشحالی غذایی که خریده بود را روی میز گذاشت. —از گشنگی دارم تلف می شم. ناهارم نخوردم. به طرفش برگشتم. —چرا؟ —اصلا وقت نکردم، بالاخره آدم وقتی مسئولیتش بیشتر می شه وقتش کمتر می شه دیگه. خواستم بگویم من هم ناهار نخوردم ولی وقتی لباسی که تنش بود را دیدم حرف در دهانم ماسید. صبح موقع رفتنش خواب بودم و ندیدم که چه لباسی پوشیده. علی همیشه برای رفتن به سرکار تیپ خیلی ساده ای می زد ولی حالا کت تک و شلوار کتانی که فقط برای مهمانی ها می پوشید تنش کرده بود. از کارهایش سردر نمی آوردم. پرسیدم: —حالا چرا این قدر خوشحالی؟! لبخند زد. —تو راست می گفتی کمک به دیگران خیلی لذت بخشه. راستی هلما گفت ازت تشکر کنم. با دهان باز نگاهش کردم. ولی او نماند و در حالی که به طرف اتاق می رفت، زمزمه کرد: —لباسام رو عوض کنم بیام شام بخوریم. کسی در ذهنم می گفت «فقط یک هفته س، تحمل کن! زود تموم می شه. سر میز شام نشسته بودیم ولی اصلا میلی به غذا نداشتم. علی سرش پایین بود و با اشتها غذا می خورد. غذایش که تمام شد، نگاهی به بشقاب من انداخت. —چیزی نخوردی که؟! بشقاب را عقب کشیدم. —خوردم. سیر شدم. شام درست کرده بودم کاش غذا نمی گرفتی. از جایش بلند شد. —آخه نمی خواستم بی انصافی بشه. واسه هلما غذا گرفته بودم گفتم واسه خونه ام بگیرم. حرفش که تمام شد به طرف اتاق مطالعه رفت. جمله اش پتکی بر روی سرم بود. «روز اول دیدارش برایش غذا برده بود؟!!» اگر چند روز قبل، این کار را می کرد و زنگ می زد می گفت شام خریده ام اوضاع خیلی فرق می کرد. ولی حالا انگار یک مانع بزرگ جلوی شادی ام را می گرفت. بغضی که به گلویم فشار می آورد حتی اجازه ی حرف زدن نمی داد. کمی به حرف هایی که قبلا در مورد هلما به علی زده بودم فکر کردم. چرا حالا که علی به کمک هلما رفته و او خوشحال است من نمی توانم شاد باشم. با صدای زنگ تلفن خانه از جایم بلند شدم. علی از اتاق بیرون آمد. —من جواب می دم. میز شام را جمع کردم و مشغول شستن ظرف ها شدم. علی از سالن گفت: —نرگس خانم بود گفت واسه شب نشینی بریم پایین دور هم باشیم. اصلا دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم ولی نمی خواستم جلوی علی نشان بدهم چون شک نداشتم که فوری می گفت تو خودت خواستی و هزار سرزنش دیگر. سرم را تکان دادم. —باشه الان حاضر می شم. —تا تو حاضر بشی من برم یه جعبه شیرینی بگیرم و بیام. به طرفش برگشتم. —شیرینی واسه چی؟! —إ...! مگه خبر نداری؟ —از چی؟ لب هایش را بیرون داد. —یعنی نرگس خانم بهت نگفته؟! وقتی نگاه سوالی ام را دید ادامه داد: —داداشم دوباره داره بابا می شه. البته من خودمم همین دو ساعت پیش فهمیدم. مامان زنگ زده بود سراغ تو رو گرفت که کجایی، این موضوع رو هم بهم گفت. منم گفتم حتما رفتی به مادرت اینا سر بزنی. آخه تو فقط اون جا می خوای بری خبر نمی دی. به علی نگفته بودم که می خواهم به بیمارستان بروم. مبهوت حرف های علی مانده بودم که چه بگویم. در آپارتمان را باز کرد. —می رم همین سر خیابون شیرینی می خرم زود میام.