#خاك_قبر
#ابن_تيميه
#شفا
يكي از چیزهایی که شاگردان مکتب ابن تیمیه ، شیعیان را به واسطه ان متهم به شرک می کنند تبرک جستن به اهل بیت علیهم السلام است .
شیعیان به واسطه روایات صحیحه ای که از ائمه علیهم السلام رسیده است اعتقاد دارند که تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام متبرک است و خداوند متعال در این تربت مقدس شفا قرار داده است.
سوال اینجاست
چرا اگر کسی به قبر ائمه اهل تسنن متوسل شود و به زیارت انها برود و از خاک انها متبرک شود ، مشرک نیست ولی اگر همان شخص به زیارت قبور اهل بیت پیامبر علیهم السلام برود مشرک می شود ؟
ابن ناصر الدین دمشقی متوفی 842 در کتاب الرد الوافر در مورد تبرک و استشفی به خاک قبر ابن تیمیه می نویسد :
ال علی بن عبدالکریم پسر شیخ سراج الدین بغدادی داستان عجیبی برای من نقل کرد
می گفت : هنگامی که جوان بودم ، دختری داشتم که مبتلا به چشم درد شد . ما به ابن تیمیه اعتقاد داشتیم .
با خودم گفتم چشم درد دخترم طول کشیده و سرمه فایده ای نداشته است ؛ چه خوب است مقداری از خاک قبر ابن تیمیه را به عنوان سرمه بر چشم دختر بکشم .
نزد قبر ابن تیمیه امدم . انجا شخصی از اهل بغداد را دیدم که مقداری از خاک قبر را جمع کرده بود و در کیسه های گذاشته بود .
به او گفتم : چه می کنی ؟
گفت : اینها را برای چشم درد جمع کرده ام . چشم های فرزندانم را با این خاک سرمه می کشم
گفتم : فایده ای هم دارد
گفت : بله این کار را تجربه کرده ام و فایده دیده ام
با کلام او یقینم به انچه قصد کرده بودم بیشتر شد
الَ عَليّ بن عبد الْكَرِيم ابْن الشَّيْخ سراج الدّين الْبَغْدَادِيّ الاصل البطايحي الْمزي أَخْبرنِي بِشَيْء غَرِيب قَالَ
كنت شَابًّا وَكَانَت لي بنت حصل لَهَا رمد وَكَانَ لنا اعْتِقَاد فِي ابْن تَيْمِية وَكَانَ صَاحب وَالِدي وَيَأْتِي الينا ويزور وَالِدي فَقلت فِي نَفسِي لآخذن من تُرَاب قبر ابْن تَيْمِية فلأكحلها بِهِ فانه طَال رمدها وَلم يفد فِيهَا الْكحل فَجئْت الى الْقَبْر فَوجدت بغداديا قد جمع من التُّرَاب صررا فَقلت مَا تصنع بِهَذَا
قَالَ أَخَذته لوجع الرمد أكحل بِهِ أَوْلَادًا لي
فَقلت وَهل ينفع ذَلِك
فَقَالَ نعم وَذكر أَنه جربه
فازددت يَقِينا فِيمَا كنت قصدته
الرد الوافر : ابن ناصر الدين الدمشقي ج: 1 ص : 75
#اللهم_العن_ابابکر_عمر_عثمان_عایشه_صوفیه
#شفا
#یتیم_نابینا
#دختر
#طواف_کعبه
#آبله
عبد الواحد میگوید: در مکه در حال طواف بودم که دختر نوجوانی را دیدم که به پرده کعبه آویزان شده بود و خطاب به دختر دیگری که هم سن او بود میگفت: به حق آن که با وصیت (پیامبر) برگزیده شده، کسی که به تساوی حکم میکند، نیتش پاک است، همسر فاطمه مرضیه است، چنین و چنان نبوده است.
به او گفتم: این اوصاف که میگفتی برای کیست؟
گفت: به خدا قسم! این صفات برای کسی است که برترین نشانه (الهی) است و دروازه احکام (اسلام) است و تقسیم کننده بهشت و جهنم است و مرد الهی امت و رئیس امامان، برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و وصی و جانشین او بر امت است؛ این شخص مولای من امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است.
به او گفتم: چرا علی را مستحق این صفات میدانی (و او را چنین مدح میکنی)؟
گفت: به خدا سوگند که پدرم یاور او بود در روز صفین در رکاب حضرتش شهید شد. روزی در حالی که مادرم در خیمهاش نشسته و من و برادرم به خاطر آبله نابینا شده بودیم، امیر المؤمنین وارد شد. هنگامی که ما را را دید، آهی کشید و شعری را خواند (که مضمونش چنین است):
مَا إِنْ تَأَوَّهْتُ مِنْ شَيْءٍ رُزِيتُ بِهِ
كَمَا تَأَوَّهْتُ لِلْأَطْفَالِ فِي الصِّغَرِ
قَدْ مَاتَ وَالِدُهُمْ مَنْ كَانَ يَكْفُلُهُمْ
فِي النَّائِبَاتِ وَ فِي الْأَسْفَارِ وَ الْحَضَرِ
برای هیچ مصیبتی آه نکشیدم به اندازه آهی که برای کودکانی کشیدم که در کوچکی پدرشان وفات کرده است، پدری که در مصیبتها و سفر و حضر آنان را سرپرستی میکرد.
سپس به ما را به خود نزدیک کرد و درست مبارکش را روی چشم من و چشم برادرم گذاشت و دعایی خواند و سپس دستش را برداشت. سوگند به خدا اینک ـ ای علی که پدرم فدای تو گردد ـ به قدری (چشمانم پر نور شد که) شتر را از فرسخها فاصله میبینم و همهی آن به برکت امیرالمؤمنین است.
عبد الواحد میگوید: کیسهام را باز کردم و دو دینار که باقیمانده زاد و راحلهام بود به او دادم. دخترک به چهرهام تبسمی کرد و گفت: هرگز! (نیازی به این ندارم) کریمترین گذشتگان (امیر المؤمنین) ما را بر بهترین جانشین سپرده است. ما الان در سرپرستی امام حسن مجتبی علیه السلام هستیم.
آنگاه دخترک پرسید: آیا علی را دوست داری؟
به او گفتم: بله.
گفت: بشارت میدهم تورا که به ریسمان محکمی چنگ زدی که گسستنی در آن نیست.
سپس دخترک پشت به من کرد در حالی که شعری را (در مدح امیر المؤمنین) زمزمه میکرد.
مَا بَثَّ حُبُّ عَلِيٍّ فِي ضَمِيرِ فَتًی
إِلَّا لَهُ شَهِدَتْ مِنْ رَبِّهِ النِّعَمُ
وَ لَا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمَانُ بِهَا
إِلَّا لَهُ ثَبَتَتْ مِنْ بَعْدِهَا
بشاره المصطفی لشیعه المرتضی/ص71
#الحمدلله_که_مولایم_امیرالمومنین_است.
#ردالشمس
#خضرنبی
#شفا
#زن
#نابینای_شیعه
#توسل
#اعمش
#حج
#شش_شب
حدثنا الشريف أبو عقيل محمد بن علي بن محمد العلوي العباسي حدثنا محمد بن أحمد بن جعفر الصولي ببغداد حدثنا أبو على محمد بن موسى الانباري حدثنا ابن أبي غرزة عن وكيع عن الاعمش، قال: كنت حاجا إلى بيت الله الحرام فنزلت في بعض المنازل فإذا أنا بامرأة محجوبة البصر و هي تقول: يا راد الشمس على علي بن أبي طالب بيضاء نقية بعد ما غابت، رد علی بصري. قال الاعمش: فأعجبني كلامها فأخرجت دينارين و أعطيتها فلمستهما بيدها ثم طرحتهما في وجهي و قالت يا رجل أذللتني بالفقر اف لك إن من تولى آل محمد لا يكون ذليلا. قال الاعمش: فمضيت إلى الحج و قضيت مناسكي و أقبلت راجعا إلى منزلي و كانت المرأة من أكبر همي حتى صرت إلى ذلك المكان، فإذا أنا بالمرأة لها عينان تبصر بهما. فقلت لها: يا إمرأة ما فعل بك حب علي بن أبي طالب، فقالت: يارجل إني أقسمت به على الله ست ليال فلما كان في الليلة السابعة و هي ليلة الجمعة، فإذا أنا برجل قد أتاني في نومي فقال: يا إمرأة أتحبين علي ابن أبي طالب، قلت: نعم. قال: ضعي يدك على عينيك و قال: اللهم إن تكن هذه المرأة تحب علي بن أبي طالب من نية صادقة، فرد عليها عينها. ثم قال: نحي يدك. فنحيتها فإذا أنا برجل في منامي. فقلت: من أنت الذي من الله بك علي؟ قال: أنا الخضر، أحبي علي بن أبي طالب، فان حبه في الدنيا يصرف عنك الآفات، و في الآخرة يعيذك من النار.
اعمش گويد: «من عزم زيارت بيت الله الحرام داشتم، در بعضی از منازل فرود آمدم، ناگاه ديدم زنى را كه از هر دو چشم نابينا بود و دست ها به جانب آسمان برداشته میگويد:
«يا راد الشمس على علي بن أبي طالب بيضاء نقية بعد ما غابت، رد علیَّ بصري.» :«یعنی ای کسی که خورشید را برای أميرالمؤمنين علیه السلام بازگرداندی، بیناییام را به من بازگردان.»
اعمش گويد: من از کلام او بسيار تعجب كردم، با خود گفتم او را كمكی بنمايم. دو دينار از كيسه خود بيرون آوردم و به او دادم، چون به دست خود او را مسح كرد و فهميد دينار است، به سوى من پرتاب كرد و گفت: تو كيستی كه مرا ذليل پنداشتی و به ذلتِ فقر مرا شناختى؟! آن كس كه دوست آل محمد علیهم السلام است ذليل نخواهد بود!
اعمش گويد: او را گذاشتم و به سوى حج رفتم، در هنگام مراجعت در آن منزل فكرى نداشتم، مگر آن كه از حال آن زن اطلاع پيدا كنم، چون او را دیدم، چشمانش در نهايت صحت بود.
← گفتم: يا أمَةَ الله! محبت علي بن ابي طالب عليه السلام با تو چه كرد؟
گفت: من شش شب متوالى خداوند را به علي بن ابي طالب قسم دادم، چون شب ششم مصادف با شب جمعه شد، سر به بالين نهادم، مردى نيك روی را در عالم رؤيا ديدم كه به من میگويد: ای زن! تو علي بن ابي طالب را دوست دارى؟ گفتم: بلی. گفت: دست خود را روى چشم خود بگذار! من گذاردم،
←ديدم آن مرد میگويد: پروردگارا! اگر اين زن از روى اخلاص و نيت صادقه از دوستان علي بن أبي طالب است، چشمانش او را به او برگردان. پس به من گفت: دست خود را بردار! من دست خود را برداشتم، ديدم اين مرد همان است كه او را در خواب ديدم، گفتم: تو كيستی؟ گفت: من خضر، برادر علي بن ابي طالب عليه السلام هستم. بدان كه حب علی عليه السلام در دنيا بليات و آفات را دفع و رفع میكند و در آخرت موجب خلاصی از آتش جهنم است.»
الأربعون حديثاً عن أربعين شيخاً من أربعين صحابياً في فضائل الإمام أميرالمؤمنين (علیه السلام)، منتجب الدين بن بابويه رحمه الله، نشر مؤسسة الإمام المهدي علیهالسلام، ص ٧٧ (این روایت به گونههای دیگری نیز نقل شده، اما مضمون واحد است)
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم_والعن_اعدائهم