eitaa logo
زوار العباس علیه السلام
180 دنبال‌کننده
462 عکس
243 ویدیو
7 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج و فرجنا بفرجه
مشاهده در ایتا
دانلود
شیخ صدوق محمّد بن بابویه با سندی از امام صادق علیه السّلام آورده است که حضرت فرمودند: رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله در جمعی از یاران خود نشسته بود که جنازه را که در جامه ای پیچیده شده بود، چهار سیاه زنگی حمل می‌کردند تا به گورش بسپارند، پس رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله فرمودند: آن سیاه را نزد من آورید، چون او را در مقابل آن حضرت بر زمین گذاشتند، پیامبر صلی الله علیهِ و آله صورت وی را مکشوف نموده و به حضرت علی علیه السّلام فرمودند: ای علی، این رباح غلام آل نجّار است. حضرت علی علیه السّلام عرض کرد: به خدا سوگند هرگز مرا ندید مگر اینکه از شادمانی به هوا بپرد و بگوید: یا علی، من تو را دوست می‌دارم. راوی گوید: پس رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله أمر فرمودند او را غسل داده و با پیراهنی از پیراهن‌های خود کفن کنند و بر او نماز خواند و به همراه مسلمانان تا قبرش مشایعت نمود و مردم صدای شدیدی را شنیدند که در آسمان پیچید، پس پیامبر صَلی الله علیهِ و آله فرمودند: او را هفتاد هزار قبیله از فرشتگان تشییع نمودند که هر قبیله مشتمل بر هفتاد هزار فرشته است و به خدا سوگند این را جز با دوست داشتن تو به دست نیاورد ای علی!. راوی گوید: و رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله به لحد او پایین رفته و روی از وی بگرداند و مشغول صاف کردن لحدش با گِل شد، اصحابش عرض کردند، دیدیم که زمانی که لحد او را گِل مالیدی و هموار ساختی، از او روی بر تافتی ؟! فرمودند: آری، این دوستدار خدا تشنه از دنیا رفت، از این رو همسرانش از حوریان بهشتی با نوشیدنی بهشتی به إستقبالش آمدند و دوستدار خدا با غیرت است، از این رو دوست نداشتم که با نگاه کردن به همسرانش او را ناراحت کنم لذا از وی روی بگرداندم!. بحارالأنوار ٫ جلد 39 ٫ صفحه 289 .
علیه السلام عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (سلام الله علیه) جَالِساً بِالْمَدِينَةِ وَ كُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَيْنِ أَكْتُبُ عَنْهُ مَا يَسْمَعُ مِنْ أَخِيهِ يَعْنِي أَبَا الْحَسَنِ (صلوات الله علیه) إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا (صلوات الله علیه) الْمَسْجِدَ- مَسْجِدَ الرَّسُولِ (صلی الله علیه و آله) فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ (سلام الله علیه) بِلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ فَقَبَّلَ يَدَهُ وَ عَظَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ (صلوات الله علیه) يَا عَمِّ اجْلِسْ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَالَ يَا سَيِّدِي كَيْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ فَلَمَّا رَجَعَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ (سلام الله علیه) إِلَى مَجْلِسِهِ جَعَلَ أَصْحَابُهُ يُوَبِّخُونَهُ وَ يَقُولُونَ أَنْتَ عَمُّ أَبِيهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ فَقَالَ اسْكُتُوا إِذَا كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَبَضَ عَلَى لِحْيَتِهِ لَمْ يُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّيْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَى وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ أُنْكِرُ فَضْلَهُ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ. محمّد بن حسن بن عمار می گوید: در مدینه خدمت علی بن جعفر بن محمّد (پسر امام صادق صلوات الله علیه) نشسته بودم و دو سال بود که شاگردش بودم و هر چه از برادرش موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) حدیث شنیده بود می فرمود و من می نوشتم. ناگاه ابو جعفر محمّد بن علی (پسر امام رضا صلوات الله علیه) بر او وارد شد. وارد مسجد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) شد. علی بن جعفر (سلام الله علیه) بدون کفش و رداء، پای برهنه از جا پرید و دست او را بوسید و بسیار تعظیم کرد. حضرت جواد (صلوات الله علیه) به او فرمود: بنشین عمو جان! خدا تو را رحمت کند. عرض کرد: آقای من! چطور بنشینم با اینکه شما ایستاده هستید؟! وقتی علی بن جعفر (سلام الله علیه) به مجلس خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کردند و می گفتند تو عموی پدر او هستی! این چنین نسبت به او این کار را می کنی؟ فرمود: ساکت باشید! و دست به ریش خود گرفت و فرمود: وقتی خداوند عز و جل مرا با این ریش شایسته (مقام امامت) نداند و این جوان را شایسته دانست و او را به این مقامی که دارد رساند، من منکر فضیلت او شوم؟ به خدا پناه می برم از آنچه شما می گویید، بلکه من بنده (غلام) او هستم. الكافي- ط الاسلامية جلد 1 صفحه 322 صلوات الله علیه
شخصی به نام «بَلطون» گوید: من یكی از دربانان متوكّل بودم، روزی پنجاه غلام از ناحيه خزر به او هدیه شد، او به من دستور داد تا آنها را تحویل گرفته و با آنان به نيكویی رفتار نمایم. یك سال از این ماجرا گذشت، روزی من در دربار متوكّل بودم كه ناگاه امام هادی عليه‌السلام وارد شد، وقتی حضرت در جایگاه خود نشست، متوكّل به من دستور داد كه غلامان را وارد مجلس نمایم. من دستور او را اجرا نمودم. فلمّا بَصَروا بأبي الحسَن عليه‌السلام سَجَدوا له بِأجمَعِهم، وقتی آنان وارد شده و چشمشان به امام هادی عليه السلام افتاد گ،همگی به سجده افتادند. چون متوكّل این صحنه را دید، نتوانست خود را كنترل كند و از ناراحتی خود را كشان كشان حركت داد و پشت پرده پنهان شد. آنگاه امام هادی علیه‌السلام از دربار خارج شد . وقتی متوكّل متوجّه شد كه امام عليه‌السّلام مجلس را ترک فرمود، از پشت پرده بيرون آمد و گفت: وای بر تو ای بلطون ! این چه رفتاری بود كه غلامان انجام دادند؟ گفتم: سوگند به خدا! من نمی‌دانم؟ گفت: از آنان بپرس. من از غالمان پرسيدم: این چه كاری بود كه كردید؟ گفتند: این آقایی كه در اینجا حضور داشت، هر سال نزد ما می‌آید و ده روز كنار ما می‌ماند و دین را برای ما عرضه می‌كند، او جانشين پيامبر مسلمانان است‌. وقتی متوكّل از این جریان با خبر شد، دستور داد همه غلامان را از دم تيغ گذرانده و به قتل برسانم. من نيز فرمان او را اطاعت كرده و همه آنها را كشتم. شامگاهان خدمت امام هادی عليه‌السلام شرفياب شدم، دیدم خادمش كنار درب ایستاده و به من نگاه می‌كند، وقتی مرا شناخت گفت: وارد شو! من وارد شدم، دیدم امام هادی عليه‌السلام نشسته، رو به من كرد و فرمود‌: ای بلطون! با آن غلامان چه كردند؟ عرض كردم: ای فرزند رسول خدا! سوگند به خدا! همه آنها را كشتند. حضرت فرمود: همه آنها را كشتند؟ عرض كردم: آری، سوگند به خدا! حضرت فرمود: أتُحِبُّ أنْ تَراهُم؟ آیا دوست داری آنها را ببينی؟ عرض كردم: آری، ای فرزند رسول خدا! امام هادی عليه‌السلام با دست مباركش اشاره فرمود كه: پشت پرده وارد شو! فَدَخَلتُ فإذاً أنا بِالقومِ قُعودٌ و بينَ أيديهم فاكهةٌ يأكلون. من وارد شدم، ناگاه دیدم همه آن غلامان نشسته‌اند و در برابر آنان ميوه‌هایی است كه مشغول خوردن آنها هستند. الثاقب فی المناقب، ص۵۲۹
جناب «ابوهاشم» گوید: شتربانِ من، به من اصرار کرد تا سفارش او را به امام جواد عليه‌السّلام کنم تا که شاید امام علیه‌السلام او را به «غلامی» خود بپذیرد! ساربان، این را به من گفت و من وارد خانه امام جواد عليه‌السّلام شدم‌؛ آمدم تا تقاضای او را با امام علیه‌السلام مطرح کنم، ديدم که عدّه‏اى در خدمت آن حضرت نشسته‌اند و امكان صحبت‌كردن نيست! سفره در برابر امام علیه‌السلام پهن بود؛ حضرت رو به من نموده و فرمودند: غذا ميل كن! و قبل از اينكه من تقاضایی را مطرح كنم، به غلام خود فرمودند: یَا غُلَامُ! اُنْظُرِ الْجَمَّالَ الَّذِی أَتَانَا أَبُوهَاشِمٍ فَضُمَّهُ إِلَیْکَ. ای غلام! برو آن ساربانى را كه «ابوهاشم» با خود آورده، بياور و او را جزء همكاران خود قرار ده! الارشاد، ج۲ ص۲۹۴ .