eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
188 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
210 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 71 رمان ✌️ میلاد رفت سمت علیو ازش تشکر کرد.رفتیم سوار ترن شدیم که من جیغ نزدم فقط از هیجان لذت بردم. بعد از اون رفتیم و یه رستوران شیک تو بالا شهر مشهد و نشستیم.گارسون اومد تا سفارش بگیره. میلاد:من برگ مریم:من کوبیده زهرا:من شیشلیک فاطمه:منم کوبیده ارزو:من ماهیچه من:منم جوجه علی:منم جوجه میلاد :با تموم مخلفات. گارسون رفت.هرکس با بقلیش حرف میزد و منم مشغول آنالیز رستوران شدم. یه رستوران بزرگ که ما تو طبقه دومش بودیم.دیوار های کرمی و میز های شکلاتی و طندلی های کرمی یه دیزاین زیبای کرم شکلاتی تشکیل داده بود. رستوران ارومی بود و چند نفری داخلش بودن.با صدای میلاد به طرفش برگشتم:حانیه؟ من:جانم؟ میلاد:اوه مهربون شدی. من:اه اه مهربونیم بهت نیومده. میلاد:خب بابا میگم چیشد؟ من:چی چیشد؟ میلاد:نتیجه کنکورت دیگه؟ من:هنوز نیومده. میلاد:عه کی میاد؟ من:نمیدونم! زهرا:دوهفته دیگه میاد. میلاد:اها فاطمه:از کجا میدونی؟ زهرا :تو دانشگاه گفتن. علی:چی میخونین؟ من:پرستاری. ارزو:چرا پزشکی نزدی؟ من:آخه رتبه ام کم بود بعدشم زمانش زیاد بود. ارزو:اهان غذامونو خوردیم و رفتیم خونه. از فرط خستگی سرم به بالش نرسیده خوابم برد. صبح با صدای جیغی از خواب پریدم. چادرو انداختم سرم و پریدم بیرون که دیدم ارزو رو مبله وایساده و جیغ میزنه. علی اومد بیرون و گفت:چه مرگته جیغ میزنی؟ از لحنش حسابی جا خوردم ولی اون انگار حالش خوب نبود. ارزو بی توجه به علی دوباره جیغ زد و گفت :هزارپا... با این حرفش زیر پامو نگا کردم که دیدم بعلههه یخورده باهام فاصله داره. جیغ بلندی کشیدم که فک کنم تا کوچه بغلی رفت. پریدم رو مبل و جیغ زدم:هزارپااااااا. میلاد و مریم با جیغ من از اتاقشون پریدن بیرون و گفتن چیشده که علی با خنده بهشون توضیح داد. میلاد با قیافه کلافه با مریم رفتن تو اتاق و درو بستن.علی هزار پارو کشت و پرت کرد بیرون. نفس راحتی کشیدم و با ارزو از رو مبل پردیم پایین که پام پیچ خور و با مخ رفتم تو زمین. من:اااااااخخخخخخ. ارزو با خنده افتاد کفه زمین و بهم میخندید. من:ای کوفت بمیری ایشالله مااااامااااااان. میلاد اومد بیرون گفت:چته انقد جیغ میزنی گوساله؟؟ و بعد رفت تو اتاق و در کوبید بهم. حسابی جا خورده بودم و شکه به در اتاق خیره بودم. این داستان ادامه دارد...
رمان بهشت چادر👆👆👆👆👆👆 روزی یک الی سه پارت خدمتتون🧚‍♂🧚‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاکی‌به‌پس‌پرده‌نھان،چھره‌ماهت عمری‌ست‌ڪه‌من‌منتظرم‌،بـرسرِ‌راهت.. 🖐🏻¦⇠ 🕊¦⇠ 💚¦⇠ ⊰᯽
دوستان امروز رمان داخل وکانال قرار نمیگیره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا