♚چادرم ..
↫چہ خوب است ڪہ
نہ رنگت از مُد مے افتد
نہ مُدلت
↫چادرم از ثبات توست
ڪہ من شخصیت پیدا میڪنم...
↫رنگ سال هر رنگے ڪہ مے خواهد باشد
↫ #رنگ_ما_مشڪے_ست👌
مگر نہ بانو..❓😉
💙⃟🦋¦ ⇠ #چــادرانہ
هدایت شده از בخترانـღمذهبـے•͜•ْ⃟♡
اگه حوصلت سر رفته یا دنبال پست های مذهبی و عالی هستی بیا و به کانالمون نگاهی بنداز مطمئنم پشیمون نمیشی!
دنبال کدومی؟!
#پروفایل #رمان_مذهبی🦋
فیلم و متن مذهبی #بکگراند🍒
#چادرانه #والیپر🍭
#اسلایم #اسمر #چالش💫
دنبال هرچی باشی تو این کانال پیدا میکنی.✨
فقط بزن رو لینک.🍃 خوشحال میشم به جمع دختران مذهبی بپیوندید. ❄️تازه کپی از پست ها ازاده. هر روز کلی پست عالی داریم.💜
@zozozos
بدو بیا تا از دست ندادیا💞
بزن رو لینک بدو💎
@zozozos
هدایت شده از בخترانـღمذهبـے•͜•ْ⃟♡
دنبال کدومی بزن روش🖇😎
رمان مذهبی📚
پروفایل مذهبی📱
متن و فیلم مذهبی🎥
اسمر و اسلایم و والیپر و بکگراند💎
چالش و مسابقه⏱
کانال دخترانه مذهبی با منبع همه چیز💻
منبع همه چیزهـ🤪
همگی عضوشید
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️
🌸❄️
پارت 78 رمان #بهشت_چادر 😇
صبح با نوری که خورد تو چشمم بیدار شدم. مث جت رو تخت نشستم.خاک برسرم نماز صبحم قضا شد.وااااای . بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم و گرفتن وضو از دستشویی اتاقم بیرون اومدم.نگاهی به ساعت کردم.یاخدااا.ساعت یکه ظهره؟واه واه واه مص خرس خوابیده بودما.این نامرادی هم که نیومدن بیدارم کنن.
وجدانم:معلومه دیگه گفتن دختره دیوانه شده بزار یکم استراحت کنه.
من:عه وجدان جان کجا بودی خیلی وقت بود پیدات نبود
وجدان:نوکرتم.
نماز قضای صبح و نماز ظهر و عمرمو خوندم به همراه دعا و سوره یاسین. همیشه وقتی ناراحت یا عصبانی بودم با خوندن این سوره اروم میشدم.
رفتم پایین درکمال ناباوری علی هراه خانوادش هنوز تو خونمون بودن. سریع برگشتم تو اتاقم . نمیدونستم چیکار کم از یه طرف گشنه ام بود و از یه طرف خجالت میکشیدم جلو دید اونا باشم.
دل و زدم به دریا با پوشیدن لباس مناسب و مانتو بلند و سبز رنگ و شال دیگه چادر سر نکردم چون مانتو گشاد و بلند تا روی مچ پام بود.
رفتم پایین.خوب خدارو شکر کسی متوجه من نشدم.همین که اومدم برم تو اشپزخونه با صدای این میلاد گور به گور شده برگشتم طرفش.
میلاد:به به ابجی ساعت خواب؟
زیرلب گفتم:ای توروحت
بعد بلند گفتم:سلام صبح...یعنی ظهر بخیر.
با همه و البته علی با یکم خجالت سلام کردم و رفتم تو اشپزخونه پیش مامان.
من:مامان یه چیز بده بخورم گشنمه!
مامان:وا خوب بیا ناهار.
من:امادس؟
مامان:اره.
سریع تو یه بشقاب واسه خودم قورمه سبزی که مامان درست کرده بود کشیدم و نشستم سرمیز و با هول میخوردم.
مامان که منو دید گفت:خاک برسرم!از جنگل فرار کردی ؟آروم بخور لاقل خفه نشی¡
با دهن پر گفتم:گشنمه خوب!
مامان:یا جد سادات!!
بعد بلند تر گفت بیاید ناهار حاظره.
با این حرف مامان که گفت بیان ناهار و منو این جوری ببینن غذا پرید تو گلوم و افتادم به سرفه.
مامان سریع یه لیوان دوغ داد دستم و گفت:بیا بخور ، زلیل مرده مگه نگفتم تند نخور خفه میشی بیا اینم نتیجه اش.
من:ای بابا اصن سیر شدم.
و پاشدم رفتم جلو تی وی و بی خیال کانال هارو جابه جا میکردم و بقیه ام ناهار میخوردن.
این داستان ادامه دارد...