🌿⃟♥️¦⇢#چادرانه
چــ🌸ـادࢪزیباۍآسمانۍࢪو☁️🎡
•❥ باغروࢪبرسࢪڪن🧕🏻✨
نهخجالتبڪشـ🥊✋🏻
•❥ نهغمـگـینباشـ🍭🌱
چـــادࢪټاࢪزشاسـټباوࢪڪنـ😇☕️
ای که ره بستی میانِ کوچه ها
بر فاطمه(س)
گردنت را میشِکست آنجا؛
اگر عباس(ع)بود..!🖤
#فاطمیه 🖤
چادرم...
سیاھترینرنگجهانهمڪھباشد..
باطنشرنگــیست
پرازنقشحیاو عفتو پاڪدامنے
اگرتوفقطسیاهےاشرامیبینے
ایرادازچادࢪمننیست
عمیقبنگر…!
🤞🏻🤩|⇢ #چادࢪانہ
°|🧕|°
ومن حجاب ࢪابھ هرزبانے ٺرجمھ ڪردم
حیاشد ولاݟیر.....ツ🌿
#چادرانہ♥️
گآهۍیڪنگاهحرآمشہادترآبراۍڪسۍڪہ
لیاقتشراداردسالهاعقبمۍاندازدچہبرسدبہ
ڪسۍڪہهنوزلیاقتشہادترانـشآننداده
#شهیدحسـینخرآزۍ
🕊💚|⇢ #شہیدانہ
°-{❤️}-°
-گفتم: خدایا خیلی گناه کردم.😔
گفت: کدوم گناه رو میگی؟
گفتم:همونکه...
گفت:وقتی دلت آشوب شد از اون گناه
وقتی گفتی کاش نکرده بودم
همون لحظه بخشیدمت🌹
گفتم:
منکه استغفار نکردم به زبان😶
گفت :
دلت شکست و پشیمان شد از گناه
کافی بود.🦋
🌟♥️گفتم:خدایا خیلی عاشقتم♥️🌟
گفت:
{ ☆نه بیشتر از من ☆}
گفتم سندش؟🤔
گفت :سندش تمام اون لحظاتی که
عاشقانه انتظار برگشت تو را داشتم
تمام ثانیه های اذان که صدایت کردم و
تو غرق در فکر و خیالت بودی...😢♥️
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
#تلنگر ⚠️
برای #تــوبــه📿
امــروز و فـــردا نکـن‼️
☝️از کجا معلـــوم
این نَفَسـی که الان میکشــی
جزو نَفَســهایِ آخر نباشه ⁉️
خیلیا بی خیال بودن و
یهو غافلگیــر شدن ...!
#اَستغفراللهَ_رَبی_وَاَتوبُ_اِلیه❤🍂
#تلنگر
✨ ﻣﻐﺮﻭﺭ نشوید . . .
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
💥 ﺷﺮﺍﯾﻂ با ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ . . . ﭘﺲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ کنید
15.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بستن_شال
بستن شال با گیره و سوزن☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز
انواع عطسه 🤣
تو هر خونواده ای یه دونه از اینا هست🤣🤣🤣🤣🤣🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی😋
تزئین هندوانه شب یلدا🍉
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️
🌸❄️
پارت 88 رمان #بهشت_چادر 💡
{از زبان حانیه}
با خودم فکر کردم که بگم جوابم مثبته!
اره درسته این تنها راهیه که دارم.درسته ایندم خ راب میشه اما غرور و اعتبار بابا برام مهم تره.
دوست ندارم سر افکنده بشه.
نمیدونم که اون بیرون چی میگذره که کلی سروصدا میاد. شاید دارن راهی پیدا میکنن که ایندم خراب نشده و همچنین باباهم سرافکنده نشه.
هوووفی میکشم. ساعت ۸ شبه و من از صبح هیچی نخوردم.
بلاخره که باید برم بیرون؟ خوب الان میرم.
بلند شدم و لباس مناسب همراه شال میپوشم.
میرم پایین که سه لحظه همه سر ها برمیگرده طرفم. از این نگاه های سنگین روی خودم معذبم اما میرم تو اشپزخونه. قابلامه ای که روی گاز نشان از غدا میده رو برمیدارم.قاشق هم برمیدارم و میشن روی میز و از تو قابلامه زرشک پلو رو میخورم. بعد که سیر شدم و نوشابه رو میخورم و میرم بیرون. میشینم روی مبل . احساس میکنم که یکی نیست و وقتی میگردم میبینم درسته علی نیست. رو به همه میگم.
_پس علی کجاس؟
میلاد: اولا صد بار گفتم آقا علی و بعدشم رفته که ببینه چه کاری از دستش برمیاد انجام بده.
پوف کلافه ای میکشم و تلوزیونو روشن میکنم.
یه فیلم به نام ...... میزارم و میبینم.یهو یادم افتاد جواب کنکور اومده . سریع میپرم و میرم بالا.لبتابو باز میکنم و وارد سایت میشم و اطلاعات لازم وارد میکنم.
من:اههههههه اینترنت کندههههه.
بعد چند دقیقه میاره.
من: وااااااای قبول شدم ، قبول شدم ، تو تهران قبول شدممممم.
از شوق بال درمیارم و میپرم پایین.
من با داد: هوووورا مشتلوغ(شایدم مشتلوق) بدید خبر دارم.
بابا:چی چیشده بگو بگو!!
من:نه دیگه نمیشه مشتلوغ بده.
بابا:ای بابا بیا.
و ۱۰۰ هزار تومنی بهم داد.
دستی که مولو گرفته بودم بالا اوردم و تکون دادم و گفتم: قبول شدم ، قبول شدم ، کنکورو تو تهران قبول شدم.
همه با خوشحالی بغلم کردن البته بخیر از اقا جواد و مجید و سجاد.
اون شب بخاطر قبولی من رفتیم بیرونو و شام خوردیم.
خیلی خوشحال بودم که قبول شدم و فردا هم باید برم برای ثبت نام.
این داستان ادامه دارد...