eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
188 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
209 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 139 رمان 🎭 توی اون هیری ویری آرزو برگشت گفت: میشه یه چیزی بگم؟ من علی هم زمان برگشتیم سمتش و باهم گفتیم: نع!! و اون ساکت شد. علی دستشو از حرص چند بار تو هوا تکون داد و خودشو باد زد و گفت: باورم نمیشه، چرا نمیتونید بهم اعتماد کنید؟ مگه من تو این ۴ سال رفته بودم خوش گذرونی که اینجوری رفتار میکنید؟ نمیگم اشتباه میگید نه ولی حق هم نمیگید ،درسته شغلم سخته و باز هم ممکنه ماموریت بهم بخوره ولی دیگه این اتفاق نمیوفته . میلاد بلند شد و عصبی گفت: ببخشیدا ولی چرا باید بهت اطمینان کنیم؟ _چون من حانیه رو دوست دارم ، بدش رو نمیخام ، چون همون طور که حانیه برای شما مهمه برای منم مهمه . همون موقع قهقهه ای سر دادم و گفتم:اخیشششش همینو میخواستم بشنوم. میلاد هم به تقلید از من خندید و روی شونه علی زد و گفت: خوبه حالا نکش خودتو. قیافه بهت زده و ضایع علی به حدی خنده دار بود که از خنده زیاد اشکم در اومده بود . علی به خودش اومد و با اخم گفت: سر کارم گزاشته بودید؟ به زور خودمو جمع و جور کردم و گفتم: واییییی...خدا...چه باور کرده بود...وایییییی... با تشری که مامان بهم زد خفه خون گرفتم. مامان:حانیه ساکت شو. نگاهم افتاد به جمع که توی قیافه شون خنده و بهت موج میزد و فقط بابا بود که خونسرد بهمون نگه میکرد. وقتی نگاه متعجبم رو روی خودش دید شونه ای بالا انداخت و گفت:چیه؟ از اولم میدونستم شما دوتا برای این علی بدبخت نقشه کشیدید. مامان چنگی به صورتش زد و گفت: عههههه اقا مهدی علی بدبخت چیه دیگه زشته. بابا تک خندی کرد و گفت : خوب بدبخته که گیر این دختر افتاده دیگه. کنف شده با دهن باز شاهد خیط شدنم بودم که این بار علی قهقهه ای زد و گفت: تا توباشی از این کارا نکنی بچه جون. اصن انگار نه انگار که یه جمع دارن نگامون میکنن مشتی به بازوی علی زدم و با حرص گفتم: مرض نخند ببینم پرو. بلاخره بعد از چند دیقه کولی بازی درآوردن رضایت دادیم بشینیم و مثل آدم حرف بزنیم. مامان علی گفت :خب پس حالا که همش نقشه بود دیگه همه چی آمادس واسه عروسی؟ میلاد سری تکون داد و گفت: از اول هم همه راضی بودیم و این حانیه بود که گفته بود یه زره اذیت کنیم. علی با حرص نگاهی بهم انداخت و با چشماش برام خط و نشون کشید که با خنده پشت چشم براش نازک کردم و رومو ازش گرفتم . بابای علی که شاهد این صحنه بود با خنده گفت: از دست این جوونا. بلاخره بعد از نیم ساعت قرار عروسی رو گزاشتن واسه دو هفته دیگه. بعد از اینکه حرفا تموم شد برای شام رفتیم سر میز و بعد از غذا خانواده علی قصد رفتن کردن و علی با خوشحالی خداحافظی کرد و رفتن. این داستان ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جـــهتـ زیــبا‌ســازۍ‌ڪاݩــاݪ♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گٌفتَم‌اِےعِشـق! مَـࢪادَستِ‌نِيازاسٺ‌دِراز؛ طَلبِ‌خـويش‌بہ‌نَزدِ که بَرَم..؟! گٌفـت:حٌـسِين♥️ ✋🏻
مَـن‌ج‌َـلدِتوهَستـم؛بَربآم‌ِتوهَستـم توشَمــس‌ِمَنۍ؛مَـن‌خورشِیدپَرستَـم;) 💕✨ •────•❁•────•
🔴قرار بود نام مهسا امینی رمز پیروزی شون باشه اما عکس حاجی توی خیابون های ایتالیا همه برانداز ها رو با رمزشون میشوره و میبره !!!!