10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
💠خانه پدری مولا
✍فاطمه ابنعلی
فیلم را ببینید!
اینجا سامراست.
انگار برگهای دفتر تاریخ را از روی هم نوشتهاند. همان روزی که حرامیان درِ خانهی وحی را آتش زدند و پای نحسشان را داخل حرم و بیت نورانی علی(ع) و فاطمه(ع) گذاشتند هم همین بود؛ آن شبی که ماموران منصور دوانیقی به خانه جعفر صادق(ع) یورش بردند و حضرتش را با خود بردند هم...
در خواب غفلت و راحتطلبی اهل حق همیشه شاهد جولان و سر و صدای باطل بودهایم. این فیلم هم دارد همین را میگوید.
میگوید: ای مسلمان! دو قرن در کنج راحت خانهات خوابیدی تا بالاخره با لگد دشمن استعمارگر بیدار شدی! اول نفت و منابع کشورهایتان را غارت کرد، بعد امنیت و ناموستان و بعد اعتقاداتتان.
اما در ورای تاریخ این فیلم یک بیداری نهفته است.
بیداری اسلامی!
#بیداری و بهاری که از بهمن ۵۷ در ایران شروع شد. همان که با طنین تکبیرهای فرزندان #خمینی آغاز شد، اوج گرفت و هیمنه متجاوزان را لرزاند.
آری!
فرزندان خمینی و خامنهای و سیستانی همان دلاوران بیداری بودند که بالاخره پای نحس متجاوز را بریدند و با جانهایشان چتر امنیت را روی خانه پدری مولایمان #صاحب_الزمان گستراندند.
حالا #مدافعان_حرم با خون پاک خود خاک این شهر را از نجاست کفار تطهیر کرده تا امن و آرام، زائران حرم شریف حضرت عسکری(ع) را به آغوش بکشد.
خدایا در روز عید بیعت با تو و مولایم عهد میبندم که همیشه خودم را مدیون سربازان بیداری #عصر_جدید بدانم.✋
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌱روز نهم جنگ|خاطرِ عزیز
✍️به قلم طیبه فرید
زندگی توی جنگ، هزار بار واقعی تر از زندگی در بقیه روزهاست. این را عباس آقای همساده فهمیده. امروز کله صبح وقتی با موهای فِر درشتِ جو گندمی، کیسه پلاستیکی را انداخت توی سطل آبی بازیافت، دهان که باز کرد حس کردم قدرت جنگ بیشتر از تصوری است که من از او در ذهنم ساخته ام. متفاوت تر از اینکه فقط یک تجربه زیسته باشد و دنیای آدم را به قبل و بعد خودش تقسیم کند.
کله عباس آقا، خدا را شکر به جایی نخورده بود. من را که دید ایستاد و یکی از چشم هایش را ریز کرد و با صدای خش دارِ اگزوزی گفت« بابوو دیدی سپاه چیطو زدشون! بی بُته ها حالا مونده مزه دربدری رِ بِچِشَن! بی شَرَ.......ااا»
خنده ام گرفت. عباس آقا به جز سیگار بهمن همیشه توی جیبش پرِ فحش های مدل دار بود. خیلی هایش آن قدر خاص بود که یادداشتشان کرده بودم بگذارم توی دهان شخصیت های داستانم. همه اهالی ساختمان می دانستند از هر ده کلمه حرفی که از دهان عباس آقا بیرون می آید هفت هشت تایش بوووووووق است. حتی ملاحظه زن و بچه را ندارد. روزی که صدای جیغ زهره خانم توی ساختمان پیچید و همسایه ها ریختند توی راه پله ها و پاگردها همه فهمیدند یکی زنگ زده خانه آقای بلند قامت پور و خبر شهادت محسن تک پسرِ خواهرِ زهره خانم را داده. همان موقع عباس آقا با دوتا نان سنگک دو بر کنجد از آسانسور بیرون آمد و جلوِ چشم همسایه ها انگار نه انگار که چه خبر شده خیلی ریز و سوسکی گفت«ناموسا می ارزید محض دوزار ده شوهی بره بَرِی اسد بیمیره؟! مردم انگو جونشونِ از سر را پیدو کِردن»
آن روز عباس آقا تندی جیم شد و رفت توی خانه و من حرص خوردم که چرا فرصت نشد حرفی بزنم! هر چند خیلی فایده ای هم نداشت.
اما امروز وقتی عباس آقا داشت سپاه را حلوا حلوا می کرد یادم افتاد به خواهر زهره خانم. راستی راستی چقدر از بقیه جلوتر بود وقتی از بد و بیراه آدمها نترسید و با چشمهایش محسن را تا سرکوچه بدرقه کرد. درست وقتی که عباس آقا داشت با حساب و کتاب خودش نتیجه می گرفت که امثال خواهر زهره خانم جان بچههایشان را از سر راه آورده اند! جوانهایی که یک جای دورتر می جنگیدند که نان دو بر کنجد عباس آقا توی تنور، سر صبر و حوصله برشته شود و داغ داغ برسد سر سفره
حالا شاهد از غیب رسیده!
جنگ ، انصافِ از ریگلاژ خارج شده عباس آقا را برگردانده سر جایش. خیلی از حساب و کتاب ها غلط از آب در آمده!
قصه جنگ قصه عجیبیست!
و چقدر خاطرِ جانِ آدم عزیز است...
#جنگ
#مدافعان_حرم
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI