.
✍معصومه ایرانمنش
اقیانوسی بی کرانه از فوران عشق و دلدادگی با امواجی خروشان از مهرومحبت به عاشقان، که با هر موج گوهرهایی ناب و دست نیافتنی به ساحل را در پی دارد!
اینجا هوای بهشت را تنفس میکنی! آبی زلال از چشمهسار بهشت مینوشی! مهمان سفرآقا امام حسین(علیه السلام) هستی، هرلحظه انتظار شوق دیدار یار را در سر میپرورانی!
نگاهم منتظر دیداراست طلب ظهور میکنم، هرچه از خدابخواهی تقدیم میشود یا برائت ثبت و ضبط میشود، اینجا مسیر بهشت، اصلا خود بهشت است، همه اخلاقیات حسنه موج میزند، کلیدواژههای این مسیر؛ هلبیکم یازوار، تفضل، خوش آمدید، العفو، اهلاوسهلا
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت کم آبی
✍س.غلامرضاپور
فاطمه و آمنه بودند؛ بچههای برادر همسرم. با مادرشان زیر سایهی درختی ایستاده بودند. پدر و برادرهایشان هم مقابل محل اسکان ایستاده بودند. یک روز بعد از ما راه افتادند و تازه رسیده بودند کربلا. نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت؛ بالاخره داشتن همسفر نعمتی است که فقط باید در سفر باشی تا قدرش را بدانی. از طرفی ما خودمان هفت نفر بودیم با چالشهای مخصوص به خودمان. دو تا دهه هشتادی و دولت خودمختارشان، دوتا دهه نودی و کل کلهای گاه و بیگاهشان و یک دهه چهارصدی در مسیر خواب و در اسکان بیدار. زن و شوهرهاهم که همیشه عزیزم جانم، نیستند؛ گاهی ممکن است به هزارویک دلیل آبشان توی یک جوب نرود، خصوصا آخرهای سفر که یقینا خستگی و گرما و کلافگی به کوله بارشان اضافه میشود و دیگر حتی حوصله لباس تنشان را ندارند؛ چه برسد به چالشها و تنشها و قضاوتها . برای همین دوست داشتم فقط خودمان باشیم؛ اما ظاهرا تقدیر برایمان چیز دیگری نوشته بود. گردن ما هم که باریک تر از مو، این آب نطلبیده را پذیرفتیم و همسفر شدیم.
مسئول اسکان جایمان را در طبقه سوم که ظاهرا پشت بامی بود که تغییر کاربری داده بود، مشخص کرد. فضای بازی داشت که برای بازی زینب و دخترعموهایش مناسب بود اما برای سرویس بهداشتی و حمام باید تا طبقه اول میرفتیم. با اینکه حق انتخاب نداشتیم اما فضای باز را به دستشویی نزدیک ترجیح دادیم.
همان بدو ورود آب قطع بود. حتی برای تجدید وضو مشکل داشتیم. میگفتند زائر زیاد شده و فشار آب بسیار کم است. ماکه دلمان را به پنج دقیقه دوش آب گرم خوش کرده بودیم به تعویض لباس اکتفا کردیم. این شرایط تا شب ادامه داشت و آب فقط به اندازه شیر سماوری که داخلش املاح گرفته می آمد. سه طبقه زائر و آب قطره چکانی.
اما ساختمان مردها آب داشت. مشکل را که جدیتر مطرح کردیم، پیگیری کردند و معلوم شد منبع آب ساختمان خانمها مشکل پیدا کرده و الا آب شهر خیلی هم کم فشار نیست؛ اما طول میکشد تا مشکل رفع شود.
بچهها مشغول بازی شدند و ما نگران دستشویی رفتنشان که خبر آوردند بچهای روی راه پلهها .... . به سرعت دویدم و دیدم بله گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
دلم میخواست مثل ننآقای بهار در فیلم نفس* دو دستی به صورتم بکوبم و با لهجه قمی غلیظ بگویم: " ای خدا حالا من چو کُنم؟" بعد با ترکهی دراز انارم دنبال بچه بیفتم. اما مگر میشد چیزی به زوار امام حسین گفت؟ قربان صدقهاش هم رفتم . طفلکی دست خودش نبود بسکه کولرها فضا را یخ کرده بودند، سردیاش کرده بود. این بستههای آب یک نفره عراقی هم که برایش جذاب بود. دوست داشت هی ازآن آبها بخورد. سریع بردمش توی سرویس بهداشتی. با همان جوی باریکهی آب هم بچه را آب کشیدم هم لباسهایش را هم راه پله و موکتش را.
دو روز بعد وقتی داشتیم محل اسکان را ترک میکردیم تازه آب وصل شده بود.
#شوق_زیارت
#سخت_های_شیرین
* #نفس_ساخته_ی_نرگس_آبیار
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
جای نظامی خالی
✍فاطمه میریطایفهفرد
"صحنه" عجب صحنههایی در تاریخ ثبت کردهاست، تاریخ و تمدنی مکتوب که تنه به تنه با کتیبههای جیرفت میتازد و من دنبال یک مکان برای خوابیدن در این شهر ویژه هستم. چندباری در این شهر خوابیدهایم، اما اینبار مدرسه همیشگی را پیدا نمیکنیم، شهر پر بود از هوای اربعین و معرفی شماره تلفنی برای پاسخگویی، شماره را میگیرم، پشت خطم، هی بوق میخورد و هی زنگ. عجیب بود برایم که این موقع هم پاسخگو هستند؛ این موقع یعنی بیش از ۱۲ نیمه شب.
کسی از آن طرف سلام میکند، من هم علیک میگویم و تا بخواهم توضیح دهم میگوید حاج خانم بفرمایید. توی دلم میگویم خدا از دهنت بشنود، یعنی میشود من هم حاج خانم شوم؟
توضیح میدهم دنبال موکبم برای اسکان، همان لحظه بلوار امام خمینی شهر را به سمت بیستون ترک میکنیم. پس یعنی نمیشود صحنه خوابید. مرد پشت خط توضیح میدهد و اصرار دارد تا کرمانشاه برویم و آنجا ساکن شویم.
سوال پیچش میکنم:
_خود بیستون جایی نداره؟ هَرسین چی؟
_نه خانم بیستون نه، هرسین هم از راه شما دوره، اصلا اون ور نمیرید.
_امامزاده باقر چی؟
_ بله بله اونم هست ولی شلوغه برید موقعیت عبدالمحمد چراغی، چون خلوته، تحویلتون میگیرن، اگر نپسندیدید برید دانشگاه صنعتی. این موقع بود که لهجه با شیب ملایمی، کرمانشاهی میشود.
موقعیت مکانی هردو جا را ارسال میکند.
گوشی را که قطع میکنم پسرم میپرسد:
_مامان نگفت شما که خودتون همه رو بلدید.
خندهام میگیرد. من دنبال خوابیدن یک شب در کنار کتیبه بیستون بودم و نمیشد این را بگویم.
از مجموعه جهانی بیستون رد میشویم، کتیبه را نور پردازی کردهاند. از دور هم قشنگ است در شب هم قشنگ است، قشنگ که چه عرض کنم فوقالعاده است.
از خودم میپرسم پس چرا دستکندههای فرهاد را نورپردازی نکردهاند؟!
دنبال وجه شبه هستم از این راه، از عشق و از دیرینگیاش.
حتما باید دلیلی باشد که من تاریخ بلد، نابلدم، که این جاده، از قبل آمدن حضرت عشق، میزان و تراز دلدادگی بودهاست.
ترازی که برای محک عاشقان برای عرض دلدادگی و ارادت، از اینجا طی طریق میکنند به سمت مشایه و نهایت به سمت حسين(عليه السلام).
این خاک جذبهای دارد که عاشق شناس است.
به سمت مرز خسروی میرویم، البته باید #بان_قلعه و #چهارقاپی و #عمارت_خسرو را هم رد کنیم. ببین الان چقدر جای نظامی خالیست!
نظامی کجایی که مروارید عشق و علاقه را رشته کنی و هفت پیکر بنویسی، دیوان غزلیات بسرایی؟! آنقت بنشینی کناری و به هنر عشق آفرین بگویی...
#سفرنامه #یکم
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت زیارت
✍س.غلامرضاپور
آتش را دیدهاید؟ آنجا که شعله تمام میشود ولی هوای بالای شعله از شدت گرما در حال حرکت است؟ دقیقا داشتیم در حرارت بالای شعله نفس میکشیدیم. هوا به شدت گرم بود و روزها نمیشد از محل اسکان بیرون رفت. قرار گذاشتیم شب که قدری گرمای هوا شکسته شد برویم زیارت. شب از نیمه گذشته بود که راه افتادیم.
هنوز شب جمعه نرسیده و تا اربعین یازده روز فاصله است؛ اما در حرم جای سوزن انداختن نیست. از درِ خیابان علقمی وارد حرم سقا شدیم. بیست سال پیش به هیچ وجه زوار اجازه نداشتند کفش بهدست وارد حرم شوند؛ اما حالا اجازه میدادند کفشها را در کیسه نایلونی با خود به حرم ببریم.
با کوچکترها کناری نشستم تا بزرگترها با زنعمویشان بروند زیارت.
کولرها بیوقفه کار میکردند و همه جای حرم فریزری شده بود برای خودش. باد که به دستم میخورد دردم بیشتر میشد. همان اول راه در مهران روغنی که برای ماساژ دستم آورده بودم از کیفم افتاد و گم شد. من مانده بودم و یک دست که از کتف بالا نمی آمد و به شدت درد میکرد؛ اما باید تحمل میکردم. در حرم سقای بیدست شرم داشتم از دردِ دست حرفی بزنم.
موقع خروج از حرم باب الحوائج دنبال یک در بزرگ آهنی بودم. همان دری که شبیه در یک باغ بزرگ بود و با بقیه درهای حرم فرق میکرد؛ اما هرچه چشمگرداندم پیدایش نکردم.
وارد بین الحرمین که شدی دیگر فقط باید مراقب باشی انگشت دست یا پای زوار خستهای که خستهگیهایشان را همانجا پهن کرده و خوابیدهاند، لگد نکنی. قدم قدم که به حرم ارباب نزدیک میشوی دلت محزون میشود. این خاصیت اربعین نیست. روزهای میلاد هم همینطور است. به حرم که نزدیک میشوی حزنی که از ابتدای ورود به کربلا در دلت لانه کرده شعلهور شده، اشکهایت سرازیر و دلت بیتاب میشود.
#شوق_زیارت
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت صبوری
✍س.غلامرضاپور
پیدا کردن جا برای نه نفر در آن شلوغی و ازدحام سخت بود ؛ من و پنج تا دخترهام، زن عموی بچه ها و دوتا دخترعموهایشان. آخرش هم مجبور شدیم جدا جدا بنشینیم تا بعد از نماز صبح که حرم به قدر نشستن چند نفر کنار هم خلوت شد.
سخت است در حرم نشسته باشی ولی مجبور باشی رو به ضریح امام بگویی "به تو از دور سلام "
صف زیارت یک صف طولانی و فشرده بود که با بچه ها اصلا نمیشد جلو رفت. از همانجا که نشسته بودم، شروع کردم به درد و دل کردن. نگاهم که به ضریح ابراهیم مُجاب افتاد بغضم ترکید. همو که در صحن غربی در مجاورت امام حسین علیه السلام مدفون است. مادرش را به دوش کشیده بود و با خودش به کربلا برده بود. وقتی وارد حرم شد و سلام داد، همه کسانی که در حرم بودند جواب سلام امام را به او شنیدند.
از او خواستم تا واسطه شود که بتوانم مادرم را برای زیارت به کربلا بیاورم. وداع نکردیم تا شب دوباره برگردیم.
آفتاب صبح پنج شنبه نزده بود که برگشتیم سمت محل اسکان. باید قدری استراحت میکردیم تا زیارت شب جمعه مان به خواب از دست نرود..
دخترها سرشب با پدر و عمو یشان رفتند زیارت . من و زن عموی بچه ها ماندیم پیش کوچکترها. این سه تا هم خوب مشغول بازی شده بودند. خدایی بود که دور و برمان پر بود از زائر کوچک. حتی از طبقات پایین هم میآمدند بالا و باهم بازی میکردند. ماهم هی مراقب بودیم صدایشان خیلی بالا نرود.
خانمی با بچههایش سمت چپمان انتهای سالن نشسته بود. زن آرام و خوشرویی بود. نشان به آن نشان که یکی از بچه هایش از همان اول کار بی بهانه و با بهانه گریه میکرد و او با صبوری گریه هایش را بند میآورد. دخترش گاهی هم میآمد با بچههای ما بازی میکرد.
داشتند آماده میشدند بروند برای آخرین زیارت و دخترک همچنان نق میزد و بهانه میگرفت که دیگر مادرش بیطاقت شد و دستش به خشم بالا رفت و نمیدانم کجای بدن دخترک فرود آمد. همان لحظه یکی به عتاب گفت: "خانم زدن بچه های زیر هفت سال کراهت داره. چرا بچه رو زدی؟" صدای گریه دخترک قطع که نشد، هیچ؛ بالاتر هم رفت.
بلند شدم و به سمتش رفتم. اسمش زهرا بود. کلی باهم حرف زدیم. کمکم آرام شد و خندید. از کیفم یک گیره روسری در آوردم و روسریش را برایش لبنانی بستم.
زهرا که آرام شد رفتم سر جای خودم نشستم اما دلم پیش مادرش بود. او که تا چند دقیقهی پیش آرام بود و میخندید حالا گوشهای کز کرده و آرام آرام اشک میریخت.
انگار از زیارت رفتن منصرف شده بودند. زهرا هم کنارش خوابیده بود.
جلو رفتم و کنارش نشستم.
گفتم:"دیدم از دیروز کلافهت کرده بود. گاهی پیش میاد. خودتو اذیت نکن."
بغضش ترکید و اشکش بیشتر شد.
ادامه دادم : " نمیگم کار خوبی کردی زدیش. ولی میگم ما مادرا هم گاهی کم طاقت میشیم و این خیلی طبیعیه. آدمایی که از بیرون نگاه میکنن فقط همون یه لحظه رو می بینن و یه چیزی میگن. خیلی اهمیت نده. دیدم از دیروز داری باهاش مدارا میکنی، دلیل گریه هاش چیه؟"
گفت: " لجبازه. از بچهگی همینجور بوده." به پسر کوچکش که حالا آمدهبود و روی پایش نشسته بود اشاره کرد و ادامه داد:" این یکی که یک سالشه انقدر اذیتم نمیکنه که این اذیت میکنه."
گفتم : " لجبازی دلیل داره. برگشتی ریشه ای برو دنبال دلیلش. حالِ مادریتم بهتر میشه."
انگار یاد چیزی افتاده باشد، باران اشکش تندتر شد:" مگه آقا خودش دعوتمون نکرده؟ پس چرا اینجوری شد؟"
خندیدم و گفتم:" از دیروز که من دارم میبینم خوب تونستی خودتو کنترل کنی فقط امروز اینجوری شد. اگه خونه بودی هم اینقدر طاقت میآوردی؟ این یعنی همون لطف و کرامت آقا که صبوریت بیشتر شده."
قدری هم حرفهای زنانه زدیم. لبخند که به لبهایش آمد، دستهایش را به نشانه خداحافظی فشردم و رفتم وسط بازی بچهها. خلاقانه با بالشتهایشان بازی جدید اختراع کرده بودند.
دعا کردم کاسهی صبر هیچ مادری درین سفر تمام نشود؛ خصوصا من و جاری همسفرم که حالا دیگر باید بچهها را میخواباندیم.
#شوق_زیارت
#سخت_های_شیرین
#ابراهیم_مجاب
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
تجلّی نور
✍مشهودی
#اربعین تجلّی نور است. نور ایمان، نور امید ، نوری که بر قلب عالمیان می تابد و آنان را در مسیر عشق راهنماست؛همانند نیرویی ماورائی همه را به سوی خود می کشاند،کوچک وبزرگ ، پیر و جوان ،زن ومرد ؛عرب وعجم، سیاه وسفید ، همه به یک رنگ در آمده اند؛ یک دل ویک صدا به سوی یک هدف؛( حب الحسین یجمعنا)هچون دریای خروشان به ساحل اَمن الهی موج می زنند.هر کدام به طریقی تلاش می کنند که در این راه قدمی بردارند ،تا دشواری ها ی راه آسان شود .
چه کوته فکرانی بودند؛ آنان که به خیال باطل خودمی خواستند ،خورشید را ،در زیر ابر سیاه روزگار دفن کنند ؛نمی دانستند که خورشید ،هیچ وقت پشت ابر نمی ماند وروزی روشنایی اش عالم گیر می شود وبیش از پیش؛ نور هدایت عالمیان خواهد شد.
هر سال نظاره گرِ خیل عظیمی از گوشه وکنار جهان در این راه هستیم.همه در حال سبقت گرفتن از یکدیگرند؛عده ای به یاد اُسرای کربلا ،قدم برمی دارند.برخی به یاد پاهای تاول زده ی حضرت رقیه(سلام الله علیها) وچادر خاکی حضرت زینب (سلام الله علیها)سختی های مسیر را به جان می خرند. بعضی قدم هایشان را نذر ظهور کرده اند .
ای کاش تمام روزهای سال اربعین بود واز یکجا نشینی دست بر می داشتیم وکمر همت می بستیم و برای رسیدن روز موعود ، دست در دست هم ،رویدادی عظیم رقم می زدیم و پستی وبلند ها ی مسیر را هموار ساخته تا زمینه سازظهور شویم چرا که ؛منتظر واقعی برای چنین برنامه ی مهمی نمی تواند نقش تماشاچی را داشته باشد.*
این حقیقتی است که دیر یا زود وقوع پیدا خواهد کرد، اما؛ یک همت اربعین گونه می خواهد ؛هر چند که اربعین های هر ساله ؛مقدمه وتمرینی برای آن روز است ویک قدم بلند برای ظهور و نشانه ای آشکار برای عالمیان می باشد؛فقط کافی است نگاهی به خود بیندازیم و خود را محک بزنیم ؛شاید برایمان تلنگری باشد که سهم هریک از ما در این راه چقدر است ، تا به حال چند قدم برای ظهور برداشته ایم، پای کدامین عمود ایستاده ایم ، چند عمود مانده تا عمود آخرین...
--------------------------
* رک: مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی مهدی علیه السلام ، ص 100.
#جهاد_روایت
@AFKAREHOWZAVI
.
چهل روز گذشت..
✍م* صالحی
🏴در آن غروب خون آلود، هنگامی که خنجر شقاوت ها و نامردی ها، گلوی آخرین مبارز را درید، آن گاه که زنان و فرزندان داغدیده در میان رقص شعله های آتش خیمه هایشان، به سوگ مردان در خون غلتیده خود نشسته بودند، دشمن به جشن و سرور ایستاد، خیابان ها و کاخ ها را برای جشن ها مهیا ساخت و به انتظار ماند تا در میان دل های چون لاله پرخون اسیران، به برپایی جشنی تمسخرآمیز بپردازد.
اما زینب، این ستون پابرجای کاروان اسرا، همه چیز را به گونه ای دیگر رقم زد. به راستی چه کسی می داند چگونه زینب با وجود سنگینی کوهی از مصیبت ها بر شانه هایش، بغض غم ها را فرو داد و قدم بر قله رفیع عزت و آزادگی گذاشت.
با سخنان زینب، کربلا به بلوغ رسید و خون شهدا جوشید، و جوشید تا آن جویبار خونی که در غریبانه ترین حالت ممکن بر زمین جاری شده بود، در اربعین حسینی، رودی خروشان شد.
چهل روز بود که یزیدیان جز رسوایی و بدنامی چیزی ندیده بودند و بزم و شادی شان آلوده به شرم و ندامت شده بود. چهل روز بود که درخت اسلام ریشه در خون شهدا، استوارتر و راسخ تر از همیشه، به سوی فلک قد می کشید. چهل روز بود...
در آیین سوگواری، اربعین، گذر چهل روز از یک حادثه و پاسداشت آن است تا در دفتر خاطره ها گرد فراموشی نگیرد و از یادها نرود. اما برای رخداد بی مرگ عاشورا، اربعین و تکرار هر ساله آن، حکایت دیگری است از عشق و دلدادگی شیعیان؛ چیزی که باید آن را در اراده بی پایان خدایی جست؛ خدایی که در غم حسین علیه السلام چهل روز آسمان را به گریه واداشت؛ چنان که صادق آل رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: «بَکتِ السَّماءُ عَلَی الحُسَینِ أربَعینَ یوماً بِالدَّم؛ آسمان چهل روز بر حسین خون گریه کرد..
#اربعین
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
موسی به دین محمد(ص)، عیسی به دین محمد(ص)
✍فاطمه میریطایفهفرد
جهان در گردش است، گردشی درست به سمت آخرین دین و منتظر رسیدن آخرین منجی. دنیا در حال غربال است، غربالی که به پدر و مادر نگاه نمیکند. مثلا نگاه نمیکند پسر آن آقا زاده هستی یا از فلان خاندان مهمی. اصلا کار ندارد پدر و مادر شیعی داری، یا نه! الان خودت مهمی. اینکه چند مرده حلاجی؟ چقدر خودت را باور کردی؟ چقدر از دین آباء و اجدادیات ارتزاق کردی؟ چقدر خودت به کشف و شهود رسیدی؟
نکند در کارزار غربال بزرگ، مسیحیزادهها به فهم دین برسند و تو جا بمانی؟ نکند رسانه از هر مدلش، تو را به اشتباه بیاندازد و از لشگر دیگری سر دربیاوری؟ نکند سرِ بازی نخنما شده و دم دستی آزادی رکب بخوری و ...؟
میترسم از روزی که من مسلمان زاده و پای روضه بزرگ شده و نمک سفره اباعبدالله را چشیده، به حجت یاری دین خدا نرسم و با هزار دلیل عاقلی به انکار برآیم و یا سست شوم و توجیه کنم و آن طرف دنیا دختر مو بور چشم رنگی اروپایی با تمام ظواهر دنیای مادی، معنویت را شکار کند و عاقبت بخیر شود.
ترس معقولی است. با گسترش فیلم مانور حجاب در قلب اروپا، این ترس، بیشتر نمود پیدا میکند. یک ترس واقعی و یک ترس درست از شرایط کنونی که بوی آخرالزمان میدهد.
امروز روز بزرگداشت دین الهی است. روز یاری پیامبران است از ابراهیم، یحیی، موسی، عیسی و آخرین پیامبر که جان عالمی به فدایش. امروز، روز فکر کردن و درست فکر کردن درباره هویت شیعی، هویت دینی و هویت ملی است که تا دلمان بخواهد رویش حجاب افتادهاست.
امروز فرزندان موسی و فرزندان عیسی به خیل اصحاب آخرالزمانی میپیوندند، دیر نیست که حلاوت دین محمد(ص) دهان تلخ مردمان رنجدیده جهان را شیرین کند. خدا کند از کارزار رسیدن به ظهور جا نمانیم.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مشایة، میراثی عظیم و پر مایه
♨️ اربعین هر ساله، دمادم خروش حسینیان، نگاهی خصمانه و حداقلی را شاهد هستیم که در پی القای حکومتی بودن حرکت سیل عشّاق پیاده است؛ اما در حقیقت، طریق مشاية، میراث عظیمیست که از اهل بیت( علیهمالسلام) و بواسطهی عالمان دینی به یادگار ماندهاست.
💢 نگاهی اجمالی به تاریخچه مشایة، نشان خواهدداد که از قرون گذشته، علمای اهل نجف، همچون مرحوم خمایسی( در قرن ۱۲)، بزرگان در عهد علامه بحرالعلوم و در دوران شیخ انصاری، قدم در مسیر این پیادهروی نهادند. بعدها نیز احیای این سنت حسنة_ پس از کمرنگ شدن آن تحت تاثیر شرایط سیاسی و اجتماعی منطقه_ توسط دو عالم ایرانی، در تاریخ ماندگار شد؛ ملا علی خلیلی تهرانی و شیخ لطف الله لاریجانی. در سالهای پس از آن نیز، تلاشهای آیتالله سید محمود شاهرودی، محدث نوری و دیگر عالمان، در رونق بخشیدن به حرکت مشایه، درخور توجه بودهاست.
‼️ آری، حضور پرشور و شعور مردم در پیاده روی اربعین حسینی، مرهون و مدیون آنانیست که سیرهی مشاية را از اهلبیت به ارث بردند و مسیر ظهور را به طریقالحسین پیوند زدند.
✍🏻#باسط
🗒️@HamQalam
.
سفر اربعین
✍سادات طهماسی
چند سالی، بیدغدغه و سبکبار راهی سفر اربعین و پیادهروی نجف به کربلا میشدم. هر کجا خسته بودم، استراحت میکردم. ظهرها میخوابیدم و کل شب در مسیر بودم. هرچند در طول مسیر، گرما و خستگی راه اذیت میکرد اما در حدی نبود که از خود بیخود شوم. اما سفر امسال فرق داشت. در بین همسفریهای امسال، بچههای ۶ و ۸ سالهای حضور داشتند که با شوق زیاد، راهی این سفر شده بودند. تا نجف همه چیز طبق روال بود. قصد داشتیم بعد از نماز صبح، نجف را به قصد کوفه و پیادهروی ترک کنیم. اما حریف، خواب صبحگاهی زائران کوچک آقا نشدیم و تا به خود بجنبیم آفتاب نجف طلوع کرد. خورشید، مثل ذرهبین، فرق سرمان را نشانه رفته بود. قطرههای عرق از سر و صورتمان چکه میکرد.
رفته رفته، صدای زائر کوچکمان بیرمق و از ورجه وورجه هایش کم میشد. حالت تهوع و استفراغ به سراغش آمد. مادرش با دیدن وضعیت او، از خود بیخود شد و به نیروهای هلال احمر پناه برد. بعد از تزریق آمپول و توصیههای لازم، راهی کوچه پس کوچههای کوفه شدیم، تا جایی برای استراحت پیدا کنیم. زیر سایه دیوار خانهای نشسته بودیم که ابومسلم مثل فرشته نجات به دادمان رسید. تعارف کرد که به منزل او برویم، از خدا خواسته دعوتش را اجابت کردیم.
بچهها، تا خنکای باد کولر را حس کردند، کنج خانهی ابومسلم خوابیدند. همسر و عروسهای ابومسلم در تدارک ناهار بودند و هر ساعت به تعداد مهمانها اضافه میشد. مثل پروانه دور مهمانها میچرخیدند و با آب و چای از آنها پذیرایی میکردند.
حوالی ساعت ۵ عصر، که خورشید از حرارتش کم کرد. با ذکر شکراً شکراً از ابومسلم و خانوادهاش خداحافظی کردیم. مسیر کوفه تا سهله را ابوالفضل کوچک ما، مثل چکاوک میدوید و شیرین زبانی میکرد. و ما برای ابومسلم و خانوادهاش دعای خیر میکردیم. که اگر میزبانی و دعوت او نبود، معلوم نبود در هوای گرم و کوچه پس کوچههای کوفه، چه بر سرش میآمد.
سفر امسال با تمام سفرها فرق داشت. این است که بزرگان، همیشه سفارش دارند؛ سفر اربعین را باید خانوادگی رفت تا بتوانیم ذرهای از مصائب اهل بیت، خصوصا عقیله بنی هاشم را درک کنیم.
قطعا درکی که مادران بچه به بغل از سفر اربعین و پیادهروی دارند. مردان کوله به دوش ندارند. سفری که در آن، به خاطر درد و خستگی بقیه، از درد و خستگی خودت بگذری.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔅 اربعین نمونهای از دنیای ظهور
خط سرخ عاشورا در امتداد تاریخ در مسیر اربعین کشیده شده و هرساله سربازانی از نژاد و رنگ و ملیتهای مختلف در لشکر ظهور، حاضر میشوند و پرچمها و زبانها و دغدغهها در هم گره میخورد و قدمها با مبدأیی واحد و مسیری واحد و هدفی مشخص با هم یکی میشوند.
پرچم سرخ قیام عاشورا میرود تا با علم سبز انتظار گره بخورد و بر فراز گنبد انسانیت به اهتزاز درآید.
اربعین نه یک همایش همگانی و یک حرکت ایدهالیستی که ترسیم مدینه فاضله است. نمونهای از جامعهای که تشکیل خواهد شد به دور از منیتها همان حکومتی که مردمانش عدالت و خردورزی را به حد اعلای خود خواهند چشید.
صاحب قدمانی که پا در جاده اربعین میگذارند، علم کشان مقاومتاند و وارثان ایثار.
#اربعین
#کربلا
#فلسطین
#طریقالاقصی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI