دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح:
#دعای_عهد 🤲🏻📿
#دانه_اول
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #نوزدهمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🔷 خدایا در این ماه بهرهام را از برکتهایش سحرهایش کامل گردان.
#دانه_دوم
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #نوزدهمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
#امام_علیه_اسلام_معیار_هدایت_و_راه_نجات
#نهج_البلاغه
💥إنَّمَا مَثَلي بَيْنَکُمْ کَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الظُّلْمَةِ، يَسْتَضِيءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا. فَاسْمَعُوا أَيُّهَا النَّاسُ وَ عُوا، وَ أَحْضِرُوا آذَانَ قُلُوبِکُمْ تَفْهَمُوا
🌖همانا من در ميان شما چونان چراغ درخشنده در تاريكى هستم، كه هر كس به آن روى مى آورد از نورش بهرمند مى گردد. اى مردم سخنان مرا بشنويد، و به خوبى حفظ كنيد، گوش دل خود را باز كنيد تا گفته هاى مرا بفهميد.
📘 #خطبه_187
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_139⚡️
#سراب_م✍🏻
لیوان سفالی کنار دستش را برداشت و به طرف پنجره پرت کرد. فریادش لرزه بر اندام افرادش انداخت:
- اه... لعنتیا کجا بودید شما؟
رو به شیما کرد و با چشمان به خون نشسته غرید:
- احمق! مگه قرار نبود حواست به دخترا باشه تا فکر کنجکاوی نزنه به سرشون تو کدوم قبری گم شده بودی؟
شیما عقب پرید. آنقدر ترسیده بود که جرئت نمی کرد چشم از چشم وحشی رئیس بردارد.
- مَ..من پی... نو...را بودم... خودتون گفتید که رفیق بشم باهاش!
دوباره غرید:
- پیشنهاد کدوم احمقی بود که لباس فرم بپوشن اینا!
مهراد از پشت سر گفت:
- خودتون استاد!
رئیس به عقب برگشت و ضربه محکمی به صورتش کوبید. مهراد صورتش را لمس کرد و پوزخندی زد. رئیس توی صورتش غرید:
- تو کجا غیبت زده بود؟ مگه قرار نبود با سهراب حواستون به دوربینا باشه؟
مهراد بیخیال شانه بالا انداخت و گفت:
- من دسشویی بودم! سهرابم مواد...
دوباره سیلی محکمی به صورتش کوبیده شد و حرف را در دهانش خشکاند.
- خفه شو!
برگشت و به فرهاد که پشت سیستم نشسته بود گفت:
- پخشش کن دوباره!
فیلم دوباره پخش شد. دخترکی سر تا پا سفید پوشیده وارد اتاق ها شده بود و از آنجا مدرک برداشته بود.
رئیس دستش را محکم به میز کوبید و غرید:
- از کدوم قبری اینو پیدا کنم؟
بعد به شانه فرهاد کوبید و او را مخاطب قرار داد:
- یکی میاری همه جای راهرو حیاط در ورودی تو فضای آزمایشگاه دوربین کار می ذاره! فهمیدی؟
فرهاد مطیع سر تکان داد و گفت:
- چشم رئیس!
فرهاد مرد جوان و متاهلی بود و به تازگی پدر شده بود. نقاط ضعف زیادی در دست رئیس داشت و همین باعث می شد بیشتر از هرکس مطیع اوامر او باشد.
رئیس تابی به گردنش داد و گفت:
- خوبه! قبلش گند کاریاتون رو از تو اتاق و اینور اونور جمع می کنید! این دختره بسه برامون...
بعد نگاهی به جمع انداخت و گفت:
- وای به حالتون این دختره بخواد برامون شاخ بشه! تک تک تون به آتیش می کشم... مفهمومه که؟
صدای بله آرامشان بلند شد. رئیس به سمت اتاق رفت که صدای فرهاد او را متوقف کرد:
- رئیس، بهتر نیست به اون پسره آریا بگید کمکتون کنه؟
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🌱✨🌱✨🌱✨
✨🌱✨🌱
🌱✨🌱
✨🌱
🌱
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزمای قلعه خیبر که بند او
در یکدگر شکست ببازوی لافتی
مردی که در مصاف زره پیش بسته بود تا
پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچه مروت و سلطان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هر کسی بشفیعی زنند دست
مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی
پیغمبر آفتاب منیرست در جهان
وینان ستارگان بزرگند و مقتدا
یا رب بنسل طاهر اولاد فاطمه
یا رب بخون پاک شهیدان کربلا
یا رب بصدق سینه پیران راستگوی
یا رب به آب دیده مردان آشنا
دلهای خسته را بکرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت در گنجینه شفا
#سعدی
#روز_بزرگداشت_سعدی📜
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ / #شعر #مناسبتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_140⚡️
#سراب_م✍🏻
برگشت و نگاهش را بین افراد چرخاند. بعضی از آنها شاگردانی بودند که توانسته بود آنها را جذب کند و بعضی دیگر افراد معمولی گروهش بودند. هیچ کدام از طرز کار گروه و خرید و فروش مواد آشنایی چندانی نداشتند؛ گذشته از آن، قدرتی هم نداشتند که مقابلش قد علم کنند. چون به راحتی می توانست آنها را مانند حشرهای بی دست و پا له کند؛ اما آریا... آریا جاهطلب و قدرتمند بود. افراد زیادی برایش کار می کردند و او خیلی خوب بلد بود که چگونه به طرف مقابلش ضربه بزند و او را از میدان به در کند. ماجرای مهران نمونه بارزش بود. نه نمی توانست تمام راه و چاهش را به آریا نشان بدهد و او را برای خودش شاخ کند. سر تکان داد و جواب فرهاد را داد:
- نه... آریا نه!
داشت از اتاق خارج میشد که سهراب وارد شد. خشمگین نگاهش کرد. مشت گره کرده اش را به صورت او کوبید. اگر او دستش را برای دود کردن ذره ای مواد رها نمی کرد این اتفاقات نمی افتاد.
فرهاد سریع به سمتش دوید کنترلش کرد تا بیشتر سهراب را کتک نزد. زیر گوشش گفت:
- رئیس این دستش بزنی میمیره...
رئیس سرتکان داد و با صدای بلند گفت:
- سه روز کسی حق ندارد بهش مواد بده! پرتش کنید تو یکی از اتاقا... فقط اونقدری بهش آب و غذا بدید که نمیره!
شانه اش را از میان دست فرهاد بیرون کشید و از اتاق خارج شد و به التماس های سهراب بی توجهی کرد.
سهراب یکی از همان شاگردان بی دست و پا تنبلش بود که بخاطر تامین شد عیشش حاضر به همکاری با رئیس بود. رایگان مواد می گرفت و اوامرش را اجرا می کرد. پوزخندی زد حیف که به او نیاز داشت وگرنه او را به آتش می کشید. امتحان کرده بود. او حاضر بود بخاطر مواد آدم بکشد...
از راهرو گذشت و توی ماشینش نشست و از آنجا دور شد... امروز قرار بود معامله ای انجام دهند که در واقع یک تیر و دو نشان بود. قرار بود هم عتیقه هایی را بفروشند و هم به بهانه آنها مواد مخدر هم جا به جا کنند. قرار بود پول خوبی بدست بیا ورند باید دورادور روی آنها نظارت می کرد.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز میکنیم❥
أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
ﺁﻳﺎ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ [ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺭﺍ ] ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺪ ؟ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﻭ ﻟﻄﻴﻒ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ .
✨ملک: ۱۴✨
امروز در👇
دواریبهشتسالهزاروچهارصدویک
«۱۴۰۱/۰۲/۲»
بيسترمضانسالهزاروچهارصدوچهلوسه.
«١٤٤٣/٩/٢٠»
بیستودوآوریلسالدوهزاروبیستودو.
«2022/4/22»
{ ☜هستیم.}
مناسبتها
¹- فتح مکه(۸ ه.ق)
²- دومین شب قدر
³- روز زمین پاک
⁴- سالروز اعلام انقلاب فرهنگی(۱۳۵۹ ه.ش)
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #تاریخنار
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح:
#دعای_عهد 🤲🏻📿
#دانه_اول
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #بیستمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────