___________🔷📚___________
📌کتاب همسفر گریز نوشته نغمه نائینی است این کتاب یک رمان عاشقانه است که انتشارات سخن است که روایت ارتباط یک دختر و پسر از کودکی تا بزرگسالی است.
🔰درباره کتاب همسفر گریز:
🔸نفس و خانوادهی کوچکش، سالها است تنهاییشان را با حضور خانوادهی ارمنی همسایه پر کرده اند. آرتین، پسر این خانواده، دل در گروی عشق نفس دارد اما از سرانجام احساسش میترسد و در انتظار فرصتی مناسب است تا عشقش را ابراز کند. نفس، برای فرار از علاقهی پنهانی که تصور میکند یکطرفه است، به دنبال همسفری برای گریختن از این عشق بیحاصل، مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. این کتاب با شخصیتها همراه میشود و لذت تجربه و احساسات راتجربه میکند. کتاب کودکی دختربچه و پسربچه را تعریف میکند و با آنها بزرگ میشود.
🎼بخشی از کتاب همسفر گریز👇
جای خالی ادیک، همه را آزار میداد ولی کسی حرفی نمیزد. فقط کلاریس، با هر حرفی بغضش میترکید و دلش هوای ادیک را میکرد. حالا، بدون فکر دیگری، کلاریس و شکوفه بیشتر وقت خود را با هم میگذراندند و بدون اینکه به زبان بیاورند، با هم همدردی میکردند.
کلاریس، خودش به خودش دلداری میداد، میان قهوه خوردن، یاد ادیک که میافتاد و غصهدار میشد، بدون مقدمه میگفت:
ــ شکوفه تو بیشتر از من سختی کشیدی.
شکوفه بدون حرف نگاهش میکرد. کلاریس فنجانش را روی میز میگذاشت.
ــ تو خیلی جوونتر از من بودی که شوهرتو از دست دادی.
#جانا
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#نارخوان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
_!_!_!_!_!____🔷🔵🔷___!_!_!_!_!_
📕معرفی کتاب آینهای برابر آینهات میگذارم.
🔰اثری از نغمه نائينی.
🛑این رمان، درمورد مرد جوانی است که پس از سالها برای کار از امریکا راهی ایران میشود. اما در این میان تصمیم میگیرد بهانهای جور کند تا مادرش را هم بعد از بیست و اندی سال به ایران برگرداند. بهانهای که هم به گذشته مادر مربوط است و هم احساسات او را درگیر دختری میکند....
🔺بخشی از
کتاب آینهای برابر آینهات میگذارم⬇️
🔶تازه از مدرسه آمده بود. نمیخواست به خانه برگردد. میدانست خانه، آن روز، بوی رفتن میدهد. همدم با کاسهٔ بزرگ ترشی از زیرزمین بالا آمد.
ــ اومدی هانیه جان؟ لباساتو عوض کن بیا اتاق ایران خانم، مامانتم اونجاس.
میان پلهها ایستاد.
ــ اونجا واسه چی؟!
همدم همانطور که میرفت، گفت:
ــ ناهار پیش ایران خانمیم.
از زیرزمین، بوی کتلت میآمد. امیرعلی چهقدر عاشق کتلت بود! نمیخواست برود. به اتاقشان رفت، لباسهایش را عوض کرد و چسبید به علاءالدین. نفهمید چهقدر گذشت که به شیشهٔ در، ضربه خورد.
ــ هانیه خانم؟
#جانا
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#نارخوان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
•••••••••••••••••🔻📖🔻•••••••••••••••
📙«نطلبیده» داستان بلندی نوشته م.بهارلویی درباره عشق است.
بهارلویی در این اثر برای خانواده نقشی پررنگ قائل شده و به سوژههایی با درونمایه خانوادگی پرداخته است.
🔰خلاصه کتاب:✨
💠ژینا و دیبا دو خواهر دوقلو هستند که از بدو تولد به دلیل جدایی پدر و مادر جدا از هم بزرگ شدهاند. دیبا با پدرش زندگی میکند و ژینا با مادرش در انگلستان بزرگ شده است. طرف دیگر داستان، رضا توانا با زنش منیر و عمهاش در یک خانه در محلهای فقیرنشین زندگی میکنند. رضا مرد پردرسر و بیکار با بدهی های سنگین است که هر روز سروکارش با طلبکارها است.
دیبا پس از این که میفهمد پدرش در تقسیم ارث و میراث او را لایق اداره شرکش ندانسته تصمیم میگیرد دست از کار باستانشناسیاش بکشد و یک تولیدی مبلمان راه بیاندازد که در همین گیرودار با رضا برخورد میکند و به او پیشنهاد کار در تولیدی مبلمان را میدهد. آشنایی او با رضا توانا و خانوادهاش سرنوشت عجیبی رقم میزند....😍🤓
🔹برشی از کتاب🔹
📌نگاهش رفت سمت ماشین رفیق! آخ که لابهلای حرفهای آیناز چهقدر متلک بارش کرده بود! دل او هم از همین آتش گرفته بود که چرا آیناز فرصتی برای متلکگویی به رفیع و کنایه شنیدن به او داده است. اگر سرش را مثل بچهی آدم پایین میانداخت و به خانه برمیگشت مجید توانا نبود!
از موتور پیاده شد و با تندی به آیناز اخطار داد همانجا بماند تا او بیاید.
لحظهای بعد قدمهای تند و بلندش او را به سمت اتاق مدیریت راهنمایی کرد...
#جانا
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#نارخوان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────