eitaa logo
انارهای عاشق رمان
333 دنبال‌کننده
504 عکس
234 ویدیو
41 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 هنوز عبدالله چیزی زیر لب زمزمه می‌کرد. صدای چکه‌های سرم و ثانیه شمار ساعت، تو فضا اکو می‌شد. نفس لنا به سختی می‌آمد. تمام تنش می‌لرزید. خیس عرق بود. دست برد سمت بالش. انگار جان نداشت. به خودش نهیب زد. الان وقت سستی نبود. ماهیچه‌هایش منقبض بود. قلبش تو سینه جا نداشت. مثل نهنگ تو اکواریم. خودش را به دیواره می‌زد. صدای ضربانش را تو گوش می‌شنید. مثل صدای پتک. پشت سر هم. کوبنده. بلند. تلاش کرد به خودش مسلط شود. نباید به عبدالله نگاه می‌کرد. معصومیت چشم‌های او، دست‌ و دلش را سست می‌کرد. پلک‌ها را بست. سعی کرد تو دلش دنبال نفرت بگردد. هر چه گشت چیزی پیدا نکرد. عبدالله پدر و مادرش را از دست داده بود. همسر و فرزندش را هم. اما با او خوش‌رفتار بود‌. یک زندانبان مهربان. اما لنا زندانبانش را دیده بود‌. چشم باز کرد. بالش را کشید. عبدالله زمزمه کرد:« چیزی لازم داری؟» 🖋خاتمی https://eitaa.com/ANARASHEGH 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀